نگاهی به مجموعه شعر نردبان اندر بیابان

شب معاصر ایران، به باور اکثریت قریب به اتفاق منتقدان و شاعران و صاحبان اندیشه، در این دو دهه فراز و نشیب زیادی داشته است. منظورم از فراز و نشیب، آزمودن شیوه های ادبی آن چنان متعدّدی است که چندان قابل شناختن و
شنبه، 7 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نگاهی به مجموعه شعر نردبان اندر بیابان
 نگاهی به مجموعه شعر نردبان اندر بیابان

 

نویسنده: دکتر قدرت الله طاهری(1)




 

اشاره

شب معاصر ایران، به باور اکثریت قریب به اتفاق منتقدان و شاعران و صاحبان اندیشه، در این دو دهه فراز و نشیب زیادی داشته است. منظورم از فراز و نشیب، آزمودن شیوه های ادبی آن چنان متعدّدی است که چندان قابل شناختن و شناساندن نیست و هر گروه و طیفی، حتی گروهی انگشت شمار، شبه جریانی راه انداخته اند و به آزمون و خطا راه خویش را می پیمایند. بالطّبع، بسیار محتمل خواهد بود در چنین شرایطی، تجربه اصیل و نااصیل، ریشه دار و بی ریشه، از یکدیگر به سهولت قابل تمییز نباشند و نتیجه آنی این پدیده، دلزدگی، ملال و یأس خوانندگان آشنا با شعر واقعی است. چیزی که به عیان می توان در کمّ و کیف چاپ و انتشار مجموعه های شعری این دهه مشاهده کرد. شاید برای نخستین بار است که در تاریخ فرهنگی ایران، متون منثور ادبی- در این برهه در ژانر داستان و رمان- بر شعر تفوّق می یابد؛ شعری که علاوه بر ارضای حسّ و میل جمال شناسیک، حامل اجزاء و عناصرِ عالی فرهنگی ما ایرانیان نیز بوده است.
در این سالها شاید به دلیلِ از بین رفتن انجمن ها، یا بهتر است بگوییم پاتوغ های شاعران و جریان نقّادی شعر، فضایی به وجود آمده است که هر کس یا هر گروهی، با هر میزان تجربه و ذوق ادبی، جواز ورود به عرصه تولید و عرضه آثار هنری و ادبی را به دست می آورد. هر چند این وضعیت در بادی امر ممکن است امری مثبت تلقی شود که در فضای چند صدایی جامعه امکان شنیدن صداهای متفاوت را فراهم می کند اما در فقدان نظام هماهنگ و جدّی«نقد و نقّادی» چه بسا صداهای اصیلی ناشنیده بماند که عموماً متعلّق به افرادی فرهیخته، با فرهنگ و با اصل و نسب هنری هستند و بر کنار از هر نوع غوغاسالاری، گروه بازی و معرکه گیری های ادبی اند، و در عرصه ای که«محک عیارسنج» ناقدان حرفه ای در کار نباشد، همان غوغا سالاران، میدان دار معرکه باشند.
با مسائلی از این دست، نگاهی گذرا خواهیم داشت به مجموعه شعری نردبان اندر بیابان(2) اثر دکتر ضیاء موحّد. پیش از ورود به نقد و بررسی و معرفی مجموعه حاضر، باید به این پرسش پاسخ داد که ضیاء موحّد، که جامعه علمی ایران او را در کسوت فیلسوف و منطقی می شناسد، به عنوان شاعر در کجای شعر معاصر ایستاده است؟
بدین منظور، ابتدا یادآوری یک نکته ضروری است و آن اینکه جریان های شعری معاصر، عموماً تحت تأثیر تحولات سیاسی و اجتماعی شکل گرفته یا به حاشیه رانده شده اند. این شکل گیری ها یا در راستای تحولات سیاسی بوده و شاعران ضمنِ همراهی و دفاع و تبیین آنها به خَلقِ آثار شعری خود مبادرت ورزیده اند، و یا اینکه طیفی از شعرا با آگاهی، از همدلی با جریان های سیاسی صرف نظر کرده و در خلافِ جهت جریان های سیاسی غالب حرکت کرده اند. تکانه های سیاسی، که از نخستین سالهای دهه پنجاه آغاز شده بود، سرنوشت شعر معاصر ایران را به سمت وسوهایی ویژه سوق داد؛ به گونه ای که جریان های شعری، مانند حجم و موج نو را به حاشیه راند، شعر رمانیسمِ معتدل و رادیکال را کم رنگ کرد، جریان سمبولیسم اجتماعی، یعنی نسل دوم شعر نیمایی، را هر چه بیشتر به بیان بی پرده آرمان های سیاسی و اجتماعی مردم واداشت - اتفاقی که بعدها با عنوان«شعارزدگی» از آن یاد شد و جریان های ادبی نوظهور دهه هفتاد و هشتاد به همین بهانه، ضرورت عبور را از شاعران شاخص این جریان مانند احمد شاملو را مطرح کردند- و در نهایت جریانی نوظهور به نام«شعر پایداری» را به وجود آورد که همین جریان، از سالهای پُرالتهاب انقلاب به سختی عبور کرد و با آغاز جنگ تحمیلی به جریانی گسترده تر مبدّل گشت. وقوع انقلاب اسلامی و متعاقب آن، جنگ تحمیلی نیز تحولی شگرف در رکود، فراموشی و به حاشیه رانده شدن بعضی از جریان های شری داشت و نیز در باروری و تغییر جهت بعضی جریان ها بی تأثیر نبود؛ چنان که تمام جریان های نوظهور، مانند«جنبش شاعران متفاوت»، «شعرگفتار»، «شعر پست مدرن»، تحت تأثیر مستقیم این دو تحوّل سیاسی بزرگ بوده اند.
اما یک جریان شعری ریشه دار، اگر چه با زحمت سرپا ایستاده و همچنان بقای خود را با چاپ و نشر مجموعه اشعاره نسبت موفق تضمین کرده است؛ این جریان همان جریانی است که با اتّکا به نظریه های ادبی بنیان گذار شعر نو، نیما یوشیج، و تجربیات ادبی شاعران شاخصی مانند احمد شاملو، فروغ فرخزاد، مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری و سیاوش کسرایی و دیگران، به خلاقیّت ادبی مشغول است. این جریان را می توان نسل سوم شعر نیمایی دانست؛ نسلی که با کوله باری از تجربه ادبی، نظام زیباشناختی مدوّن و شناخته شده - چرا که تا این سالها نظام حاکم بر شعر نیمایی، در حوزه زبان، محتوا، صور خیال، شکل و ساختمان؛ حتی در مراکز آکادمیک به نقد کشیده شده است- البته با نگرشی تازه و تا حدی متفاوت با شاعران سلف خویش، به بیان هنری خود و ارائه تصویری از انسان ایرانی کنونی و جهان پیرامون او می پردازد. به اجمال، تفاوت این شاعرن با اسلاف شان را در این نکته می توان خلاصه کرد اینان، درس های لازم را از سرنوشت پاره ای از جریان های ادبی گرفته و پابه پای تحولات سیاسی و ادبی به سبک و بیانی علی حده دست یافته اند؛ چرا که پی برده اند نزدیکی بیش از حدّ لزوم به جهان عینیت و همراهی با فراز و فرودهای عوالم سیاسی، شعر را تا حدّ«گزارش یا شعار سیاسی» نازل می کند و از شکوه هنری اش می کاهد و نیز با توجه به ورود نظریه های ادبی ممتاز و غیرقابل انکار غربی متوجه شدند که بیش از این نمی توان به «زبان» و «ساختمان» شعر بی توجه بود. به نظر می رسد ضیاء موحد شاعر را باید متعلق به همین جریان شعری دانش کسی که علی رغم آشنایی عمیق با تئوری های ادبی وارداتی، اسیرشان نمی شود و بی توجه بدانها هم نیست؛ نه«شعار» می دهد و نه اهل «بازی های خنک زبانی و فرمی» است؛ به معنای دقیق کلمه شعر می گوید و شعر«ساده» می سراید؛ شعری که جز بازسازی مجدّد جهان عینی و ذهنی برای مخاطبان خود رسالتی ندارد. از یک سو، شعر ضیاء موحد با توجه به آرای فرمالیست هایی مانند شکلوفسکی از جهان عادت زده ی ما عادت شکنی می کنند تا حقیقت و ارزش اشیاء پیرامون خود را چنان که هستند و نه چنان که ما می بینیمشان دریابیم(3) و از سویی دیگر، جهان معنای اثر را به صِرف ایجاد غرابت و عادت ستیزی فدا نمی کند. این قطعه را بخوانیم و ببینیم چگونه انسان های معمول از این دست که او به تصویرشان کشیده و هر روز و هر ساعت، بسیاری از آنها در اطراف ما پرسه می زنند، در جهان ویژه شعر ارزش دوباره دیدن و شناختن پیدا می کنند؛ آدمهای تکراری در دنیای تکراری، بی هیچ فراز و فرودی فاصله دو نقطه -تولد و مرگ- را بی حادثه ای طی می کنند:
چه شهروند خوبی بود این شهروند/نه هیچ از او شکایتی/ همیشه در سرکارش حاضر/نه زود/ نه دیر(حتی المقدور)/همیشه حاضر در صف مقدّم هر وام/ و قسط ها/ به موقع پرداخت/ مرخصی؟ هرگز/ به سازمان هر سال می فروخت/ چه شهروند خوبی/ دو بار تشویقی شامم/ سه بار آمستردام/ بِه وقت / به دنیا آمد/به وقت سربازی رفت/بِه وقت زن برد/ حلال زاده/ بِه وقت هم مرد.(موحّد، 1385: 18-19).
آیا می توان بهتر از این سرنوشت تراژیک و وهنی را که به ساحت آدمی در این دنیای افسون گر می رود، تصویر کرد؟ گفتیم موحّد شاعری «معنا اندیش» است چرا که اهل فکر و فلسفه هم هست و جهان را به قامت فکر و نظرگاه خویش می دوزد. آنچه حس و عاطفه او را تحریک می کند، مسائل بنیادین زندگی بشری است.
زندگی، عشق، مرگ؛ اما نه عشقی از لون«افتد و دانی» های احساسی و مرگ اندیشی های کرخت کننده یأس آور؛ چنان که در یکی از اشعار«طرح واره» همین دفتر می گوید:
شاعر جهان بی تو خاموش است/آیینه ها را / بیدار کن!(همان: 14)
ذهن و زبان او در حکم آیینه ای است که از حور بی صدای مرگ خبر می دهد. یا جلوه های زندگی حزن آلود و اضطراب آور آدمی را بازآفرینی می کند:
نگاه کن آن گربه را/چگونه آرام / از این سکّو برخاست/ و باز/ بر آن سکّو آرام/ خواب رفت/آه که عمرمن همه در/ اضطراب گذشت. (همان).
در شعرهای این دفتر، خواننده نمی تواند از تصاویر خیال انگیز شاعرانه - چنان که در پاره ای از جریان ها و مکاتب شعری ما مرسوم بوده است از قدیم الایام- چیزی بیابد. پس باید دید«شریعت » اشعار، سوای کشف هایی که در طرح معانی مهم صورت گرفته، در کجاست؟ ضیاء موّحد به نظر می رسد بیش از آنکه زبان شاعرانه داشته باشد، چشم شاعرانه دارد. به تعبیر خود وی، شاعر رسالتش این نیست که فضای شعر با «اشیا» ی فراوان پُر کند؛ بلکه او شاعر است، صرفاً به این دلیل که شعر را باید وارد اشیاء کند و اشیاء در نگاه شاعرانه او جان بگیرند تا جهان را برای مخاطب تفسیر پذیر نماید.(همان: 20).
به این قطعه توجه کنید تا راز شعریت آن را در لابه لای عناصر ملموس عینی دریابید:
محله ما/ محله ای نیست/ که کودکان در آن راحت بازی کنن/همیشه توپ/ به سینه مردی روی نیمکت/ و یا ساکِ خرید زنی/ و یا میانِ فریادِ باغبان/ به شاخ گلی/چه شد که نیمکت خالی ماند/زنی خرید نرفت/ و شاخ گلی هم دیگرگل نداد؟(همان: 55 -56)
چنان که گفته شد زبان شعر موحّد ساده است اما نه از آن نوع سادگی که هر نویسنده ای معمولی هر روزه به کار می گیردش؛ بلکه سادگی ای که از پیچ و خم های زیادی گذشته و درگذر از کرانه های سخت، نرم و منعطف گشته است؛ زبان تعالی یافته معیار امروزی است- شما می توانید بر اساس تقسیم بندی های قدیمی، «سهل و ممتنع اش» بخوانید- زبان بی ادّعا و غیراشرافی است؛ لباس معمول به تن دارد، اما منظم و چشم نواز است. واژه ها بی هیچ پرش و جهش در سر جای خود نشسته اند، حتی در جاهایی که می شد از واژگان کهن با ابّهت و پرشکوه استفاده کرد، به عمد چشم پوشی شده است؛ بدین منظور که زینت نادرخوری برای این جامه یکدستِ ساده با طراوت نباشد. به واژه «فولادین» از بند ششم این قطعه توجه کنید که به سهولت می توانست «پولادین» باشد، اما نشده است تا زبان به قد و قامت «دهکده جهانی» ای که در آنیم بریده شود:
دروازه مردمان را تقسیم می کند/دروازه خاک را تقسیم می کند/ دروازه باد را، حتی تقسیم می کند/ حالا که خاک، دهکده کوچکی شده است/ با بیش از هزاران دروازه/ با قفل های فولادینِ گران/ این سطر شعر را لطفاً خم کنید/ و در دل بیابان دروازه ای بسازید/ به شکل نعل اسب/ که هیچ فاتحی از آن نگذرد/ و لانه کبوترها و گنجشک ها شود. (همان: 63).
در این دفتر، که همه اشعارش به یک رنگ و لونند، البته سه-چهار شعر مخالف خوان نیز در انتها آمده است. دو غزل، که شاید با تأسی از غزل های معروف مولانا سروده شده اند- البته این چیزی نیست که احتیاج به دقت زیاد هم داشته باشد. وزن و قافیه و ردیف، رگ و ریشه شعرها را برملا می کند... این دو غزل به نسبت از ضیاء موحّد نوپرداز پذیرفتنی است؛ اگر چه هیچ شاخصه ای از غزل معاصر فارسی در آنها به چشم نمی آید. اما کاش شعر«ربّنا ظلمنا» لااقل در این دفتر نمی آمد؛ شعری که متعلق به دوره جوانی شاعر است و به شدّت انسجام دفتر حاضر را مخدوش کرده است.
به هر حال، در بین شاعران، ضیاء موحّد شاعری کم مدعّا، اما پرمایه است و این دفتر نمونه ای از اشعال سالم، کم نقص و خواندنی معاصر ماست که متأسفانه حریم آن با شوخی های خنک بعضی از پا به سن گذاشته ها و به تأسی از آنان، جوانان جویای نام، پاس داشته نمی شود. شعر معاصر ایران با همین داشته ها هم می تواند در سطح جهان مطرح شود؛ مشروط بر آنکه حرمت، قداست و پیشگاه آن را خود شاعران پاس بدارند و نهادهای فرهنگی مسئول، کمی به سمت و سوی وظایف حداقلیِ خود مایل شوند و به ویژه سفرا و رایزنان فرهنگی ایران، در کنار سایر فعالیت های فرهنگی، ترجمه اشعار شاعران معاصر و معرفی آنها را از اهمّ وظایف خود بدانند و بدان اهتمام ورزند.

پی نوشت ها :

1. استادیار دانشگاه پیام نور.
2. مجموعه نردبان اندربیابان (تهران: نیلوفر، 1385)، برگزیده ای از شعر سالهای 1380-1385 سیّد ضیا موحد است. پیش از این، مجموعه های شعری بر آب های مرده مروارید(انتشارات آگاه، 1354)، غراب های سفید(تهران: انتشارات نیلوفر، 1368) و مشتی نور سرد(تهران: انتشارات اکنون، 1379) از ایشان منتشر شده است. این مقاله در شماره 10 کتاب ماه ادبیات (بهمن ماه 1386) با عنوان «شاعری که اشیاء را پر از شعر می کند» به چاپ رسیده است.
3. شکلوفسکی اولین بار در سال 1917 مفهوم آشنایی زدایی(Defamiliarization) را در رساله «هنر به مثابه تمهید» مطرح کرد و واژه روسیOstrannega را به کاربرد. این مفهوم از اساسی ترین مفاهیم صورت گرایان است. به نظر او بسیاری از زندگی ما بر اساس عادت شکل گرفته است؛ عادت به موجودات، اشیاء و محیط پیرامون مان به گونه ایست که دیگر آنها را نمی بینیم. هنر و ادبیات هر چیز آشنای پیراون ما را بیگانه می کند و آن را به گونه ای سامان می بخشد که ما به شناختی دقیق تر و کامل تر از اشیاء، موجودات و پدیده های پیرامون خود دست یابیم.(و)

کتابنامه :
- موحّد، ضیاء 1385، نردبان اندربیابان، چاپ اول تهران: نیلوفر.
منبع مقاله :
خاتمی، احمد؛ (1386)، گزیده مقالات کتاب ماه ادبیات درباره نقد کتاب، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول 1389



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط