اکرم السادات حاجی سید آقایی(2)
اشاره
کهن ترین ترجمه ها و تفسیرهای بازمانده از قرآن کریم به زبان فارسی، مربوط به اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری است. این کتاب ها از جهات مختلف حائز اهمیت بسیارند. جنبه ای از اهمیت این کتب، اشتمال آنها بر بسیاری از لغات و ترکیبات نادر و کهن فارسی، ضمن آنکه ردّپای لهجه ی مفسّر یا مترجم یا کاتب، همراه با اختصاصات زبانی ویژه ای در این متون دیده می شود. بعضی از مصحّحان به سبب ناآشنایی با پاره ای از این خصوصیات، بعضی لغات را، به گمانِ نادرستی در حاشیه جای داده و در متن واژه ای دیگر را قرار داده اند. از جمله ی این متون، ترجمه و قصه های قرآن است که تلخیص مخصوصی از تفسیر ابوبکر عتیق، معروف به سورآبادی(3) است. کار استنساخ آن را در سال 584ق، محمد بن علی بن محمد بن علی النیسابوری اللّیثی به پایان رسانده است. کاتب و ناسخ آن، به احتمال قوی، همان فراهم آورنده و تلخیص کننده ی آن است. ترجمه و قصه های قرآن(از روی نسخه ی موقوفه بر تربت شیخ جام) به سعی و اهتمام دو استاد در گذشته، یحیی مهدوی و مهدی بیانی، در دو جلد و در سال 1338 هجری شمسی چاپ شده است. جلد اول، 4صفحه فهرست مندرجات و 595 صفحه متن، و جلد دوم، 832 صفحه متن و1 صفحه ترقیمه ی ناشر و12 صفحه فهرست مندرجات دارد. ضمن ارج نهادن به کوشش و زحمت مصحّحان دانشمند کتاب در شناساندن این متن ارزشمند، می توان در مواردی به روش تصحیح کتاب ایراداتی وارد کرد. صرف نظر از بعضی غلط های چاپی که به متن راه یافته است، موارد ایراد را به چند دسته می توان تقسیم کرد:1. بعضی واژه ها مشمول برخی تحوّلات آوایی شده است و مصحّحان به سبب در نظر نگرفتن آن تحوّلات، به اشتباه واژه را به حاشیه برده اند.
2. تلفظ و کتابت و کاربرد برخی واژه ها تحت تأثیر ریشه کهن آنها، با تلفظ و کتابت و کاربرد امروزین متفاوت است و به سبب بی توجهی به ریشه ی کهن، صورت صحیح آنها به حاشیه منتقل شده یا یکنواختی درباره ی آنها رعایت نشده است.
3. بعضی بدخوانی ها یا غلط خوانی ها در نسخه به چشم می خورد.
4. برخی توضیحات مصححان نادرست به نظر می رسد. گاهی نیز متن بدون توضیح تغییر داده شده است، که البته آن تغییر نادرست است.
در این گفتار به ذکر نکاتی چند در باب این کتاب بسنده شده است. این نکته نیز شایان ذکر است که برای کشف قوانین حاکم بر برخی واژه های تحوّل یافته ی متن، از واژه های بعضی متون کهن دیگر، که قواعد آوایی یکسانی بر آنها و واژه های مورد نظر حاکم بوده است، بهره گرفته شده؛ بنابراین، بعضی از مباحث شرح و بسط بیشتری یافته است. اینک به توضیح نمونه هایی از این موارد می پردازیم.
1.واژه هایی که مشمول برخی تحوّلات آوایی شده است
از جمله ی تحوّلات آوایی ای که در این متن دیده می شود حذف، اضافه، تخفیف، اشباع، قلب و ابدال است. در اینجا به بیان و توضیح مواردی می پردازیم که مشمول تحوّلات فوق شده و به حاشیه برده شده اند. روش ما این است که در ذیل هر فرایند آوایی، مواردِ مشمول را به ترتیب صفحه می آوریم. در ضمن، علامت«م» در ابتدای جملات نشانه ی «متن اصلی» است، که با قلم درشت و سیاه نمودن، کلمه مورد بحث از سایر بخش ها متمایز شده است، و علامت«ت» نشانه ی «متن تغییر داده شده» توسط مصحح است.1-1. حذف
*ج1، ص 12، سطر17:م : «پس سر وابریدند آن را و نزدیک بود که نکرندی». (4)
ت: «پس سر وابریدند آن را و نزدیک بود که نکردندی.
برای حذف صامتِ d پس ازصامتِ r، علاوه بر همین متن، در آثار معتبر و کهن ادبیات فارسی شواهدی می توان یافت. این واژه ها هویّت های دستوری متفاوتی دارند، نظیرِ: اسم، حاصل مصدر، صفت(فاعلی و مفعولی)، فعل، قید و واژه ی مرکّب. مثال هایی که نگارنده یافته است، عبارتند از:
اسم:
مرم به جای مردم: «صبر ده جزو بوده است؛ نُه ایّوب را و یکی مرم را» (سورآبادی1381: ج5: 3478، حاشیه، نسخه بدل «لن»، مربوط به ج2: 1094 س3).مرمان به جای مردمان در ترجمه «حاشِرین» (5)(فرهنگنامه قرآنی 1377، ج2: 634، قرآن 46).
مرمان به جای مردمان در ترجمه ی «الناس» (مقدمه فرهنگ لغات قرآن آستان قدس رضوی، شماره 4، مقدمه: 37).
«بیم کن مرمان را از آن روز» (سورآبادی، همان: 3556، حاشیه، نسخه بدل«لن»، مربوط به ج2: 1243، سطر4).
حاصل مصدر:
بژمرکی به جای پژمردگی، در ترجمه ی «موت» : «زنده کنیم بدان زمین را از پسِ بژمرکیِ آن» (6)(ترجمه و قصه های قرآن، 1338: ج 2: ص 906).خورکی به جای خوردگی(= خردگی): «علی گفت " کاشکی مرا مادر نزادی، یا چون زادی، بخورکی بمردمی و حدیث دوزخ نشنیدمی"» (سورآبادی، همان3565، حاشیه، نسخه بدل«قو»، مربوط به ج2: 1262، سطر 20).
صفت فاعلی:
روی گراننده به جای روی گرداننده در ترجمه ی «مُعرِضُونَ » (فرهنگنامه قرآنی ج3 قرآن 91).واگرنده به جای واگردنده، ترجمه ی«منیب»: «او چون برسد مردمان را زیانی که او بلایی بخوانند خدواندشان را، واگرندگان باشند ور سوی او»(ترجمه قرآن موزه پارس، 1355: 144).
صفت مفعولی:
توده کره در عبارت«توده کره (7) از بر یکدیگر» به جای توده کرده در ترجمه «مُتَراَکِباً» (فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3، 1302، قرآن 49).مرگان به جای مردگان، در ترجمه ی «اموات»: «و مگوئید آنها را که بکشتند در راه خدای [عزّوجلّ] که مرگان اند» (8) (ترجمه و قصه های قرآن، همان ج26:1 )؛ و نیز در ترجمه ی «جاثِمین»: «مرگان و به زمین چفسندگان» (فرهنگنامه قرآنی، ج2: 600، قرآن 111).
فعل:
آورند به جای آوردند: «در آن وقت موسی علیه السّلام قصد آن شهر کرد تا بنی اسرائیل را آنجا برد. ایشان عوج عنق را بروی موسی بیرون آورند. موسی علیه السّلام بنصرت خدای او را قهر کرد» (9)(ترجمه و قصه های قرآن همان ج 287:1).«پسران شما را بِسمِل می کردند وَ یَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ و زنان شما را در بندگی و بردگی می آورند» (10)(نسفی، 1376: ج1: 482).
«الَّذِینَ صَبَرُوا وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ. و آنها که شکیبایی کردند و بر پروردگار خویش اعتقاد به جای آورند» (11)(همان: 512).
آوریت به جای آوردیت: «وَ لاَ تَنْقُضُوا الْأَیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا. و مشکنیت سوگندان بعد آنک استواری بجای آوریت» (12)(همان: 522).
بازکرانند به جای بازگردانند: «روز قیامت بازکرانندشان(13) به سوی او» (ترجمه قرآن موزه پارس، همان: 79).
بیجاره کرده ایم به جای بیجارده کرده ایم(14) در ترجمه «أعتَدنَا» (فرهنگنامه قرآنی، همان: ج1: 182، قرآن 84).
کرن به جای کردن در گشاده کرن(15) در ترجمه «ترتیلاً» (همان: ج2: 445، قرآن 91).
کرن به جای کردن در ناپیدا کرن(16) در ترجمه «َالغرق» (المتحمد المروزی، 1361: 50)
حذف «دال» از مصدر«کردن» در لهجه ی عوام بخارا دیده می شود. دکتر رجایی بخارایی در این باره می نویسد: « این حذف در لهجه ی عوام و به منظور اختصار صورت می گیرد؛ یعنی استعمالِ کرن(karan) به جای کردن و مصادر ترکیب یافته با آن، چون بازی کرن(bâzi- karan) و خنده کرن (xanda-karan) و نظایر آنها. این دال (دالِ کردن) در انواع ماضی نیز حذف می شود» (رجائی، 1375: 80).
نگرند به جای نگردند: «پرسیدند از او چون است کی مردمان عیبهاء خویش دانند و با صواب نگرند» (17)(عثمانی، 1379: 79).
قید:
فرا به جای فردا: «لقمن گفت: ای خواجه تو ندانسته ای که امروز معصیت کاری فرا(18)بهشت نروید؟» (ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج2: 839).گرندگاه(19)به جای گردندگاه، در ترجمه ی «مَصرِفاً» (فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1375، قرآن 91).
واژه مرکّب:
هرو به جای هردو: «بشری و یسار هرو جهد کردند یوسف را علیه السّلام برکشیدند» (ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 430).«این سورت به آخر عهد رسول آمد و آخر عمر او، و ابوطالب در ابتدای اسلام فرمان یافت این هرو(20) اتفاق است» ( ابوالفتوح رازی، 1381: ج10: 57).
وجه مشترک در شواهدی که ذکر شد این است که صامت دندانی و انسدادیd پس از صامت لثوی و زنشیr قرارگرفته و سپس حذف شده است. به نظر می رسد صامتr باعث حذف همخوان d شده باشد.
گفتنی است که تبدیلrd به r در زبان های کهن ایرانی نیز به چشم می خورد. گروه rd فارسی باستان در فارسی میانه ی ترفانی l وr شده است(ابوالقاسمی، 1375: 15-16).
* ج 1، ص 35، سطر آخر:
م: «بفرستاد خدای پیغامبران را مژگان دهندگان و بیم کنندگان» (21).
ت: بفرستاد خدای پیغامبران را مژدگان دهندگان و بیم کنندگان.
تحوّل واژه ی مژگان به مژگان سه بار در دو نسخه بدل دستورالاخوان دیده می شود:
البشارَة : مژگان (م: مژکان)دادن (دهار، 1349: ج1: 105، حاشیه، نسخه بدل های «ب» و «د»).
البَشر: مژگان دادن(همان: ج1: 106، حاشیه، نسخه بدل های «ب» و «د»).
البُشُور: مژگان دادن(همان: ج1: 106، حاشیه، نسخه بدل های «ب» و «د»).
*ج 1. ص 36، سطر16:
م: «می پرسند ترا ار ما شکهمند» (22).
ت: می پرسند ترا از ماه شکهمند.
به کار رفتن «ما» به جای «ماه» صحیح است. در همین متن و بسیاری متون کهن دیگر، حذف h پس از مصوّت (غالباً مصوّت بلند)دیده می شود(23). در همین متن: بنا(=پنا) به جای پناه(ج1: 477)؛ را به جای راه(ج2: 667)؛ شبنکا به جای شبنگاه (=شبانگاه) (ج 1: 215)؛ گرو(م: کرو) به جای گروه(ج1: 172)؛ ناکا به جای ناگاه( ج2: 769)؛ نکاوان به جای نگاه وان(ج1: 538).
در سایر متون:
آنگا به جای آنگاه(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج1: 244)؛ تباکار به جای تباه کار(همان: ج3: 1398)؛ جایگا به جای جایگاه( همان: 1408)؛ گوا به جای گواه(ترجمه ی تفسیر طبری: ج 6: 1711)؛ ما به جای ماه(همان: ج2: 537؛ فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1167). ذکر این نکته لازم است کهh محذوف، جزو صامت های اصلی کلمه است.*ج 1، ص 41، سطر5:
م: «بزه نبود بر شما[یعنی أولیاء المرأة] در آنچه ایشان کنند وا تنهای خو از نیکوی» (24).
ت: بزه نبود بر شما[یعنی أولیاء المرأة] در آنچه ایشان کنند وا تنهای خود از نیکوی.
کاربرد«خو» به جای«خود» علاوه بر آنکه در متون کهن دیده می شود، در گویش های کنونی نیز به چشم می خورد:
«کوئی که خو نه بودند اندران»(ترجمه ی تفسیر طبری، ج3: 722) (25).
این ضمیر در گویش های گیلکی، لارستانی ولری بدین صورت دیده می شود:
گیلکی: خو(xu)( ستوده، 1332: 94).
لارستانی: خت(xot) (اقتداری لارستانی، 1371: 338) در فارسی: خودت.
لری: خوت(xot) (ایزدپناه، 1381: 92) در فارسی: خودت.
*ج1، ص 41، سطر 14:
م: «وانبریده باشید[یعنی أولم تفرضوا] ایشا بازبریده ای» (26).
ت: وانبریده باشید [یعنی أولم تفرضوا] ایشان را باز بریده ای... .
به کار رفتن «ایشا» به جای «ایشان» درست است. درباره ی حذف n دکتر علی اشرف صادقی می نویسد: «بعد از مصوّت های بلند، عنصردندانی n به تدریج ضعیف و بعداً حذف شده، ولی ویژگی دماغی آن به مصوّت قبل از خود منتقل شده است».(ر.ک: صادقی، 1383: 7)در صفحات دیگر این کتاب، واژه های دیگری که مشمول این تحوّل آوایی شده اند و مصحح آنها را به حاشیه برده است، دیده می شود. ما در اینجا آنها را به ترتیب الفبایی ذکر می کنیم:
آن به جای آن(ج1 :252: ج2: 922و 1194 )/ آشیا به جای آشیان(ج1: 355)؛ / ا به جای ان(ج1: 51 و 569، ج2: 663)/ ایسا به جای ایشان(ج1: 79)/ ایشا به جای ایشان(ج1: 41، 50، 94، 142، 208)/ بیرو به جای بیرون(ج1: 629)/ -شا به جای –شان(ج1: 174)/ ناخورش به جای نان خورش(ج1: 686)/ نانویسندکا به جای نانویسندگان(ج1: 89).
یادآوری این نکته ضروری است که در این متن واژه هایی که مشمول این تحوّل شده اند و به حاشیه منتقل نشده اند نیز دیده می شود:
ای جای به جای این جای(ج1: 440)/ پیشاروز به جای پیشان روز(ج2: 777)/ شبا روز به جای شبان روز(ج1: 9، 166، 236، 360، 422، 429، 499 و...)/ ناجوامردی به جای ناجوانمردی(ج2: 840)/ نگوسار به جای نگون سار(ج1: 143، 191، 202، 282، 501 و ...).
درباره ی افزودن «را» باید گفت در بسیاری از متون قدیم در کنار مفعول «را» دیده نمی شود. در متن همین کتاب نیز به کراّت دیده شده است. بنابراین، افزودن آن لزومی ندارد. اینک چند مثال از همین متن:
«گفتم یا مالک، درکات دوزخ بمن نمای» (ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 554)/ «با نامه تازیانه ای فرستاد... تا عقل وی تجربت کند»(همان: 592)/ «چون کسری بکشتند ولایت شوریده گشت» (همان: ج2: 829).
*ج1، ص 67، سطرآخر:
م: «پسر گفت: "من ده هزا زیادت بدهم و خواب پدر شوریده نکنم"».
ت: پسرگفت: «من ده هزار زیادت بدهم و خواب پدر شوریده نکنم».
واژه ی«هزار» به صورت«هزا» در متون کهن فارسی دیده می شود و در گویش های زنده ی کنونی همچون تاتی و هرزنی و تالش لنکران، با حذفr به شکل hazo کاربرد دارد:
«او لِوا بر بام کعبه بزند و او را شصّد هزا(27)پرّ باشد» (ابوالفتوح رازی، 1375: ج 350: 20).
«در یک ساعت هفتاد هزا(28)هلاک شدند»(برگردانی کهن از قرآن کریم، 1383: 7).
*ج 1، ص 98، سطر 5:
م: «محوید ربوا را افزونی ها برافزوده ها» (29).
ت: مخورید ربوا را افزونی ها برافزوده ها.
واژه ی «محوید» ظاهراً «مخوید » است. حذف صامت r از واژه ی «خورد» در برخی متون دیده شده است:
«گفت: "بار خدایا این درویش کجا رفت زمینش فرو برد یا گرگش بخود» (30) ( ابوالفتوح رازی، 1375: ج18: 236)/ «من و او از آن دو نان یکی نیک بجای بخودیم(31) و از یکی نیمه آن» (همان، 1378: ج16: 232)/ نُطعِمُکُم: خودنی(32)می دهیم /(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج4: 1523، قرآن 80)/ صَغیرةً: خود(33)(همان، ج3: 932، قرآن 56)/ یَبخَلُون: تنگ دلی کنند اُو خُورد نگرشی کنند،... خودنگرشی و تنگ دلی کنند(همان، ج4: 1647، قرآن 40)/ «دید هفت گاو فربه که بخودند(34) شان هفت گاو لاغر» (نسفی، 1376: ج1: 454).
*ج1، ص 146، سطر13:
م: «آنگاه که می بسگالند بشب آنچه نپسنند از گفتار» (35).
ت: آنگاه که می بسگالند بشب آنچه نپسندند از گفتار.
تحوّل آوایی که در«نپسنند» رخ داده است، حذف صامتd است. صامت دندانی d در بسیاری مواقع در کنار صامتn حذف می شود. به عبارت دیگرdn بهn خلاصه می شود. می دانیم که صامت های d وn هر دو دندانی هستند. با این تفاوت که d انسدادی است و n خیشومی(36). این تحوّل در برخی واژه های متون کهن و بعضی گویش ها دیده می شود:
انگیختن به جای انگیختند، در ترجمه «آثَارُوا» (فرهنگنامه قرآنی، همان: ج1: 56، قرآن 138).
پیونگاه به جای پیوندگاه، در ترجمه «بَنَان» (همان: 364، قرآن 80).
سوگنها به جای سوگندها، در ترجمه ی«اَیمان» (همان: 321، قرآن 127).
گنپیر به جای گندپیر (یا گنده پیر)، در ترجمه ی «عجوزاً» (همان: ج3: 1007، قرآن 91).
و اکنون چند مثال از گویش های زنده امروزی:
*ج1، ص 146، سطر17:
م: «کی خواهد بود بریشان نگاه وانی و کارانی؟» (37)
ت: کی خواهد بود بریشان نگاه وانی و کاررانی؟
در بسیاری از واژه ها وقتی دو صامت یکسان یا هم مخرج کنار هم قرار گیرد یکی از آن دو صامت حذف می شود؛ این حذف در همین متن و دیگر متون کهن فارسی شواهد فراوانی دارد که برای نمونه، چند مورد از آنها نقل می شود:
بسیارا به جای بسیار را(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 44)/ دوستر به جای دوست تر(همان: 193)/ کاران به جای کارران(ابوالفتوح رازی: 1381، ج17: 114، حاشیه)/ هروز به جای هرروز(ترجمه ی تفسیر طبری: ج1: 17)/ هلا به جای هلاک (همان: ج4: 857)/ هیچیز به جای هیچ چیز( ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 78، 367، 496 و 516).
*ج 1، ص 167، س 10:
م: «ای شما که برویدگانید، حلال مدارید نشانهای خدای را [عزّ و جلّ] و نه ماه سکمند» (38).
ت: ای شما که برویدگانید، حلال مدارید نشان های خدا را [عزّ و جلّ] و نه ما شکهمند.
با توجه به اینکه کاتبان در روزگار گذشته در گذاشتن نقطه امساک می کردند باید بگوییم تغییر کلمه ی «سکمند» به «شکمند» درست است اما تغییر آن به «شکهمند» ضروری نیست. واژه ی «شکوهمند» دستخوش دو تحوّل شده است؛ یکی از این دو تحوّل، تخفیف مصوّت بلند به مصوّت کوتاه است که در صفحات دیگر همین کتاب نمونه هایی از این ویژگی دیده می شود: بازشکهیدن(ج2: 1097)؛ شُکُه دارید(ج2: 1066)؛ شُکُه داشتند(ج1: 262)؛ شکهمند(ج2: 677 و 1069).
تحوّل دوم، حذف صامتh است. در اینجا شاهد حذف h پس از مصوّت کوتاه هستیم که نظایر آن در متون کهن یافت می شود:
دیک به جای ده یک، در ترجمه ی «مِعشار»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1390، قرآن 114) / سپرها(39)به جای سپهرها در ترجمه ی«الاَفلاک» (تفلیسی، 1351: ج3: 1279)/ سمناک (در عبارت «سمناک شدن») به جای سهمناک، در ترجمه ی «الافِظاع» (دهار، 1349: ج1: 58، حاشیه، نسخه بدل های «ب» و «د»)/ شک (در عبارت« شک داشتند او را») به جای شکه، در ترجمه ی «عَزرُوهُ»(سورآبادی، 1381: ج5: 3350، حاشیه، نسخه بدل« لن»، مربوز به ج2: 815، سطر 13) / شکمند(در عبارت « مزگت شکمند») به جای شکهمند، در ترجمه ی «حرام» (همان: 3394، حاشیه، نسخه بدل« مغ»، مربوط به ج2: 912، سطر 6)/ کنانه (در عبارت« کنانه آزاد کرده») به جای کهنانه، در ترجمه ی «العتیق»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1005، قرآن های 2 و 30)، و نیز در ترجمه ی«القَدیم»(همان: 1147، قرآن 55)/ مربان(40) به جای مهربان، در ترجمه ی«الحَفِی»(دهار، 1349: ج1: 227، حاشیه، نسخه بدل«ب») .
*ج1، ص 208، سطر5:
م: «بیافرید تاریکها[یعنی کفر] و روشنائی [یعنی ایمان]» (41)
ت: بیافرید تاریکیها [یعنی کفر]و روشنائی [یعنی ایمان].
به کار رفتن«تاریک ها» به جای «تاریکی ها» صحیح است. حذف - ی از حاصل مصدر و در نتیجه، مشابهت حاصل مصدر و کلمه ی پایه اش، در متون فارسی نظایری دارد.(صادقی، 1380: 30). نمونه هایی از این کاربرد عبارتند از:
بی نیاز(42)به جای بی نیازی، در ترجمه «الغناء» (تفلیسی، 1350: ج1: 55)/ تاریک به جای تاریکی، در ترجمه ی «الظُلمَه» (البخارایی، 1365: 9، حاشیه، نسخه بدل «م») و نیز تاریک ها به جای تاریکی ها، در ترجمه«ظُلُمات» (فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 982، قرآن های 3 و 100)/ تشنه به جای تشنگی(لغت نامه ی دهخدا، «تشنه»)/ خشک به جای خشکی(ابوالفتوح رازی، 1381: ج13 : 14)/ زشت ها(43) به جای زشتی ها، در ترجمه «القِباح»(تفلیسی، 1350: ج1: 391) .
در جلد دوم ترجمه و قصه های قرآن(صفحه 705، سطر 11)، یک بار دیگر کلمه به صورت« تاریک های» به جای تاریکی هایی در ترجمه ی «ظُلُماتُ» آمده است. نکته ی قابل ذکر درباره ی این واژه، به کار نرفتن صامت میانجی است. در برخی متون کهن، صامت میانجی«ء» و«ی» در جایگاهی که امروزه ما آنها را تلفظ می کنیم، به کار نرفته است. دکتر علی اشرف صادقی عقیده دارد« به احتمال قوی یک همزه ی لرزشی به عنوان صامت میانجی به کار می رفته است که کاتبان، به علت ضعیف بودن تلفظ آن، آن را در خورِ ضبط ندیده اند» (برای شواهد بیشتر، ر.ک: صادقی، 1380 الف: 46).
*ج 2، ص 667، سطر1:
م: «زیور بر می کنند ایشان را دران[بهشت] از دستورنجهای از زر مرّصع بمروارید».
ت: زیور برمی کنند ایشان را دران [بهشت] از دستورنجنهای از زر مرصّع بمروارید.
با توجه به این که این کلمه به جز شاهد فوق، سه مرتبه ی دیگر در همین متن (صفحه 910 به صورت «دستورنج»، صفحات 1023و 1274 به صورت «دسورنج»(44)) و برخی متون کهن دیگر دیده می شود ابقای آن در متن لازم است. این واژه علاوه بر صورت«دستورنجن»، به صورت های دست افرنج، دست آورنج، دست برنج، دست تورنج، دستفرنج، دستورنج و دستونج در متون دیگر دیده شده است(45)
دست افرنج(ابوالفتوح رازی، 1381: ج17: 177، ح)/ دستاورنج(46)( همان، 1381: ج13: 308، ح)/ دست اورَنج(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج1: 125، قرآن 94) / دست برنج(همان: 125، قرآن 3)/ دست بِرنَج(همان:124، قرآن 55)/ دست تورنج(همان: 125، قرآن 138)/ دستفرنج(ابوالفتوح رازی، همان، 1378: ج16: 104)/ دستورنج(همان، 1381: ج 13: 315؛ همان، 1378: ج16: 104، ح؛ همان، 1381: ج17: 163؛ همان، 1375: ج20: 87، ح؛ فرهنگنامه قرآنی، همان: ج1: 125، قرآن 84)/ دستونج(ابوالفتوح رازی، 1381: ج17: 177؛ قرآن 556(مکتوب درری): 621).
*ج 2، ص 694، سطر17:
م: «و بگو [یا محمّد] ای بارخدای من باداست می خواهم بتو از وسوسه های دیوان» (47).
ت: و بگو [یا محمّد] ای بارخدای من بازداشت می خواهم بتو از وسوسه های دیوان.
با توجه به اینکه بعضی کاتبان در گذاشتن نقطه ی حروف امساک می کردند و کلمات را با حداقل نقطه می نوشتند، واژه ی «باداست» باید به صورت«باداشت» در متن ثبت شود. درباره ی این واژه گفتی است حذفz پس از مصوّت بلند، در متون کهن فارسی و در برخی گویش ها نیز دیده می شود. حذف z جز شاهد فوق، سه بار دیگر در ترجمه و قصه های قرآن دیده شده است:
باکست(48) به جای بازگشت(ج2: 705)/ باکشاذ(49) به جای بازگشاد(ج2: 792)/ هنو(50) به جای هنوز(ج1: 71)
شواهدی که از متون دیگر فراهم آمده اند عبارتند از:
پشی به جای پشیز(خلف تبریزی، ج1: «پشی»/ رو به جای روز(برگردانی کهن از قرآن کریم، 1383: 506)/ نیامند به جای نیازمند(تفسیر قرآن مجید(مشهور به کمبریج)،ج2 :221) / واداشت(51)، به جای وازداشت(ترجمه ی تفسیر طبری، ج4: 958). این قاعده در برخی گویش ها نیز یافت می شود:
درگویش بختیاری چهارلنگ، کلمات اَمرو (amru) به جای امروز و دیرُو(diru) به جای دیروز دیده می شود. در گویش خوانساری، امروز به صورت اِمرو (emru) و روز به صورتِ ru و نماز به صورت nomâ کاربرد دارد. واژه ی امروز در دوانی اُمرو (omru)تلفظ می شود. واژه ی هنوز در سیستانی به صورت اَنو(anu) گفته می شود. در قم، امروز و دیروز به صورتemru وdiru تلفظ می شود. در لارستانی پیاز به صورت پیا(piyâ) کاربرد دارد. در هرزنی نیز روز به صورتِ ru دیده می شود.
*ج2، ص 793، سطر 8
م: «گاه گاه دلش بگرفتید د صحبت خلق»
ت: گاه گاه دلش بگرفتید در صحبت خلق.
واژه ی«در» در برخی متون با حذفr به صورت «د» به کار رفته است. مصوّت کوتاه قبل از r در حذف این صامت پایانی مؤثر است. و اینک چند مثال: د خانه به جای در خانه(تفسیر شنقشی: 1355، 111)/ د گور به جای درگور(همان: 162)/ د گمراهی به جای در گمراهی(ابوالفتوح رازی، 1378: ج11: 176)(52)/ دَنِگر به جای درنگر(تفسیر شنقشی: همان، 189).
گفتنی است که حذفr از واژه ی «در» در لهجه ی بخارایی نیز به چشم می خورد. به گفته ی دکتر رجایی بخارایی، این حذف در لهجه ی روستاییان مشهد نیز وجود دارد؛ با این تفاوت که دالِ باقی مانده،مکسور تلفظ می شود: د خاک(de- xâk)(رجایی بخارایی، 1375: 85-86).
2 -1. اضافه
«گاهی تحت شرایطی، یک واحد زنجیری به زنجیره ی گفتار اضافه می شود. این فرایند را اضافه خوانیم» (حق شناس، 1378: 159).1-2-1. اضافه شدن صامت غیراشتقاقی به واژه
ج1، ص 127، سطر7:م: «اگر باشند ورثه زنان[یعنی دختران] افزون از دو ایشان را بود دور برخ از آنچه بازگذاشت»(53).
ت: اگر باشند از ورثه زنان[یعنی دختران] افزون از دو ایشان را بود دو برخ از آنچه بازگذاشت.
ظهورr غیراشتقاقی در زبان های ایرانی و غیرایرانی دیده شده است. بافت هایی که در آنها r غیراشتقاقی اضافه می شود عبارتند از: بافت بعد از مصوّت(کوتاه یا بلند]، بافت بعد از صامت های لَثَوی و دندانی و تیغه ای(صادقی، 1384: 13). در ترجمه و قصه های قرآن، غیر از شاهد مذکور، r زاید در واژه ی دیگری نیز به چشم می خورد:
«همه را کالار می ستدندی» (ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج2: 1088، حاشیه، نسخه بدل«پ»).
*ج 1، ص 156، سطر10:
م: «هر که ننگ دارد از بررستش او»(54).
ت: هر که ننگ دارد از پرستش او.
از آنجا که در بسیاری کتاب ها کاتبان «پ» فارسی را به صورت «ب» می نوشتند، می توان این کلمه را «پررستش» نوشت، و درباره ی اضافه شدن یک r به کلمه، مواردی دیگر را در متون سراغ داریم:
ابریشم کارران(در عبارت« چرخک ابریشم کارران»)، به جای ابریشم کاران، در ترجمه ی «الشَهرَق»(دهار، 1349: ج1: 375، حاشیه، نسخه بدل«د»).
برریدن به جای بریدن(ترجمه ی تفسیر طبری: ج3: 769).
در تفسیر نسفی(ج2: 700) آمده است: «جفای خلق شفقتش را نبرراند» (55).
بزررک وارتر به جای بزرگ وارتر(56)(تفسیر قرآن مجید، 1349: ج1: 677).
پذیررفتن به جای پذیرفتن(طوسی، 1342: ج1: حاشیه، 200).
پذیررفته، به جای پذیرفته( همان: حاشیه، 271 و 317).
درگذررانیدیم به جای درگذرانیدیم، در ترجمه ی «جاَوَزنا»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج2: 604، قرآن 106).
دررنگ کننده به جای درنگ کننده(سورآبادی، 1381: ج5: 3416، حاشیه، نسخه بدل«لن»، سطر 17، در کتاب به اشتباه سطر 7 آمده است).
دستوررنجن به جای دستورنجن(ابوالفتوح رازی، 1378: ج16: 116، حاشیه، نسخه بدل« لب»).
راهگذرریان به جای راهگذریان، در ترجمه ی « ابنِ السبَّیل»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج1: 38، قرآن 74).
فررزندان به جای فرزندان در ترجمه «ذُرّیَِة»(همان، ج21: 750، قرآن 106) .
گررد بکردن به جای گرد بکردن، در ترجمه «الدَّملَکَة»(تفلیسی، 1351: ج3: 1266).
*ج1، ص 211، سطر14:
م: «کرده ایم ما بر دلهای ایشان پوششهائی[از نکرت] تا دردنیاوند آن را» (57).
ت: کرده ایم ما بر دلهای ایشان پوششهائی [از نکرت] تا درنیاوند آن را.
افزوده شدن صامت غیر اشتقاقی d پس از صامتr، در برخی متون کهن و در واژه هایی با هویّت دستوری متفاوت دیده می شود. بنابراین ابقای «دردنیاوند» به جای «درنیاوند» لازم است.
اسم:
بخورد، به جای بخور:«الکباء: بخورد و نوعی از عود و دخنه» (دهار، 1349: ج1: 513، حاشیه، نسخه بدل«ب»).
جاوردشیر، به جای جاوشیر:
جاوردشیر نوعی است از ادویه ی نباتی که او را به لغت پارسی گاوشیرگویند» (ترجمه ی فارسی صیدنه ی بیرونی، به نقل از صادقی، 1384: 12). در کلمه ی «جاوشیر» بعد از مصوّت، یکr زائد اضافه شده است.(58) دکتر علی اشرف صادقی می نویسد: «جالب صورت جاوردشیر در بعضی از نسخ فارسی صیدنه است که بعد ازr زائد در آن، یک d زائد نیز پیدا شده است» (همان: 12).
سترده، به جای ستره در ترجمه ی «الموسَی»(59)(دهار، 1349: ج1: 618، حاشیه، نسخه بدل« ب»).
سرد به جای سر(60):
قَومُ فَوضَی(61): مردمان آمیخته ی بی سرد(همان، ج1: 480، حاشیه، نسخه بدل«ب»).
حرف اضافه:
درد به جای در در ترجمه ی «فی»:«ایشان را بود مژگان درد(62) مرگ وَ فِی الاخِرَة: « درد کور بود که او را گویند نَم نومة العروس»(سورآبادی، 1381: ج5: 3446، حاشیه، نسخه بدل«هد»، مربوط به ج2: 1023)/ قَالَ بَل سَوَّلَت لَکُم انفُسکُم امراً گفت یوسف مرا گرگ نخورد، لیکن تنها شما درد(63) دل های شما این کار ناخوب را آراسته کرد.( نسفی، 1376: ج1: 446، سوره ی یوسف، آیه 18).
حرف اضافه ی مرکّب:
فردود به جای فرود:«و دور شوم از شما و آنچه می خوانی از فردود خدای»(64) (ابوالفتوح رازی، 1381: ج13: 84، حاشیه ی شماره ی 5، نسخه بدل های «آب»، «اَج» و « لب»).
صفت:
بخشایش گرد به جای بخشایش گر:«بسم الله الرحمن الرحیم»: « به نام ایزد بخشاینده و بخشایش گرد»(م. بخشایش کرد). (همان، 1378: ج16: 130).
پرویزن گرد(م: پرویزن کرد) به جای پرویزن گر، در ترجمه «الغربالی»(دهار، 1349: ج1: 454، حاشیه، نسخه بدل«د»).
دوک گرد (م. دوک کرد)، به جای دوک گر:
«الطَرِیدَة: فرزند دوم- و ناوکِ دوک کرد و تیرکن» (همان: ج1: 408، نسخه بدل«د»).
دردیده شده به جای دریده شده در ترجمه «قُدَّ» (65)(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1142، قرآن 119).
دیده ورد به جای دیده ور:
«گر دیده ورد گردند و بدانند که ایشان- یعنی آن دو تن که آن سوگند بخوردند- سزاوار بزه گشتند که خیانت کرده اند...»(66)(سورآبادی، 1381: ج5: 3242، حاشیه، نسخه بدل« هن»، مربوط به ج1: 620).
کردکننده( در عبارتِ« بانگِ کرد کننده») به جای کرکننده، در ترجمه ی «الصَّاخة»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 912، قرآن 114).
گردگن، به جای گرگن:
«از میان گِل و خَرِّ او هفت گاف برآمدند لاغر و گردگِن موی، خاک رنگ»(ابوالفتوح رازی، 1378: ج11: 95).
گیردندگان(م: کیردندگان)، به جای گیرندگان:
مُحصِنین: زن داران و نهفتگان باشید غَیرَ مُسَافِحین: نه زناکنندگان و پلیدکاران باشید
وَلا مُتِّخِذی اَخدَانٍ: و نه گیردندگان دوستان»(سورآبادی، 1381: ج5: 3180، حاشیه، نسخه بدل«با»، مربوط به ج1: 532، سطر 7)..
نگردندگان(م: نکردندگان) به جای نگرندگان:
« وَ زَیَّنَّاها للِنَّاظِرینَ: و بیاراستیم آن را مگر نگردندگان را شمس و قمر و کواکب و انواع عجایب»(همان: 3561، حاشیه، نسخه بدل«لن»، مربوط به ج2: 1253، سطر 7).
فعل:
بازنگردید به جای بازنگرید:« زنان را گفت: بازگردی که رحمت بر شما باد زنان جمله برفتند. رسول باز نگردید(67) یک زن برِ فاطمه بود و نمی رفت»(ابوالفتوح رازی، 1378، ج14: 270).
ببردیدند به جای ببریدند در ترجمه ی «تَقَطَّعُوا(68)»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج2: 532، قرآن 43).
بدردید به جای بدرید:
« باز خانه آمد و جامه را بدردید و پلاس در پوشید(سورآبادی، 1381: ج5: 307، حاشیه، نسخه بدل« با»، مربوط به ج1: 339، سطر 18).
برد کند به جای برکند:
« توانگر مال دار پیشانی از درویش فراهم کشد و پهلو از ایشان برد کند»(همان: ج5: 3403، حاشیه، نسخه بدل«لن»؛ مربوط به ج2: 929، سطر 14).
بردمیدن به جای برمیدن:
« و اگر برسد شما را سختی و زیانی اندر دریا گم شود آن را که می پرستید - مگر خدای را خوانند، چون برهاند شما را از دریا سوی خشکی بردمید شما»(69)( ترجمه ی تفسیر طبری: ج902:4).
برنگردیدندی به جای برنگریدندی:
« مردم چون برنگردیدندی میان آسمان و زمین دودی دیدندی»(ابوالفتوح رازی، 1381: ج17: 208، حاشیه، نسخه بدل« گا».
دردشد به جای درشد:
« قَعُر: زرف درد شد»(70)( ادیب نطنزی، 1380: 462).
فرداگردیدی به جای فراگردیدی:
« می گوید: ای محمد، توآفتاب بینی در وقتِ برآمدن. تَزاوَر، ای تَتَزاوَر، ای، تتمایل که فردا گردیدی(71) از غار ایشان به جانب دستِ راست»(ابوالفتوح رازی، 1381: ج12: 330، حاشیه، نسخه بدل های « آج»، « لب»).
نگیردند(م: نکیردند) به جای نگیرند:
« ایشان یکدیگر را دشمن نگیردند»(72)(تفسیر قرآن مجید، همان: ج2: 161).
وجه مشترک در شواهدی که d غیراشتقاقی به آنها اضافه شده، این است که صامت d غیر اشتقاقی بعد از صامتr قرار گرفته است؛ یا به عبارت دیگر، مکان بروز d غیر اشتقاقی پس از r است. نمونه ی این تحوّل را در کلمه ی «میرده» (mérda) به جای میره به معنی شوهر در گویش لکی می بینیم.
*ج1، ص 511، سطر1:
م: « جائی بنشست چیزی او را بگزید بران ماسید، برجا بطرقید».
ت: جائی بنشست چیزی او را بگزید برآماسید، برجا بطرقید.
دکتر علی اشرف صادقی در مجله ی زبان شناسی(شماره ی دوم، سال نوزدهم)، در مقاله ای تحت عنوان«دو تحوّل آوایی در زبان فارسی»، درباره ی پیدایش صامت غنه ی دندانیn پس از مصوّت بلند توضیحات مبسوطی داده است و می گوید: «n زائد نشان دهنده ی مصوّت غنه شده است که بعداً به صورت واجی مستقل درآمده است». وی در بخشی از این مقاله درباره ی واژه هایی چون «دُنم» (= دم) و «آشان مندگان»(= آشامندگان) می گوید: «غنه شدگی مصوّت به علت مجاورت با m پیش آمده است».در مثال مورد نظر ما نیز چنین تحوّلی رخ داده است. این تحوّل در واژه های «بران ماهید»(=برآماهید) و «نیرون مند»(= نیرومند) نیز دیده می شود:
« سموم او را بزد، هفت اندام او سیاه گشت و بران ماهید(73) چون گاوی هر چه آن عظیمتر»(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 511).
« قَوِیُّ: نیرون مند شده»( فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1175، قرآن 113).
« سَنَشُدُّ: نیرون مند گردانم»(همان: ج4: 1514، قرآن 128).
1 -3. تخفیف
منظور از تخفیف، کوتاه شدن مصوّت بلند است.*ج1، ص 86، سطر 13:
م: «بردارنده ام تر سوی خود» (74).
ت: بردارنده ام ترا سوی خود.
کاربرد «ر» به جای «را» در برخی متون کهن فارسی دیده می شود و تلفظ آن احتمالاً «رَ» (ra) یا «رِ» (ri/e)یا(Ər) و شاید «رُ»(ru/o) بوده است(صادقی، 1385: 352).
این ویژگی در تفسیرابولفتوح رازی (ج13: 293 و ج17: 320)و در تفسیرقرآن مجید (ج1: 451 و ج2: 223 و 232)و تفسیری بر عشری از قرآن مجید(صفحه 187)(75)و در چند برگ تفسیر قرآن عظیم(صفحه 54) نیز دیده می شود.
*ج1، ص89، سطر2:
م: «و گفتند گروه از اهل نامه...» (76).
ت: و گفتند گروهی از اهل نامه... .
نمونه هایی دیگر ازاین کاربرد (نشان ندادن یای نکره با نشانه ای خاص) در صفحات 143 و285و367و477و974و987 همین متن دیده می شود و مصحّح واژه های گروه، ساعت، کزند، و مرد را به گروهی، ساعتی، گزندی و مردی تغییر داده است. در این باره باید گفت متن صحیح است. یای نکره مجهول است و در برخی نسخه های مکتوب قرن چهارم و پنجم، نشانه ای خاص برای یای مجهول وجود داشته و آن به صورت «ی» بوده است که در بالای آن، الف مدّی کوتاه وجود داشته است و نمونه های آن را در تفسیرقرآن پاک بدین شکل «ی» می بینیم. اما گاهی اوقات این نشانه وجود نداشته است و آن را با علامت کسره نشان می دادند و این نشان می دهد که در بعضی مناطق یای نکره(ē) مخفف می شده و e تلفظ می شده است.
در ترجمه و قصه های قرآن در موارد بسیاری ما این کسره را می بینیم؛ از جمله در صفحات236(عمودِ)،239(قماطِ)، 239(ماهِ)،252(مردمانِ)، 263(گفتارِ)، 277(وقتِ)،442(خالِ) و... . در لسان التنزیل نیز ما شاهد چنین مواردی هستیم از جمله در صفحات 134(جوانانِ)و 186(دوستانِ). می بینیم که در زیر آخرین حرف واژه ای که به یای نکره متصل می شده کسره آمده است؛ اما در بعضی متون، ظاهراً یای مجهول مخفّف را فقط در تلفظ می آوردند و مکتوب نمی کردند. از جمله این متون، ترجمه و قصه های قرآن- که ظاهراً هر دو شیوه در آن کاربرد دارد- و تفسیر نسفی است. به غیر از شش موردی که ذکر شد، ما چند نمونه ی دیگر را از ترجمه و قصه های قرآن می آوریم، که مصحّح آنها را تغییر نداده است:
در تفسیر نسفی نیز مواردی به چشم می خورد:
قوم به جای قومی (ج1: 315)/ خشم به جای خشمی(ج1: 321)/ گروه به جای گروهی(ج1: 323)/ که مصحّح در هر سه مورد متن را تغییر داده است. در تفسیر نسفی(صفحات 308و 328و334و337و339و349 و...) هم این نوع استعمال دیده می شود. تکرار زیادِ این شیوه احتمالِ خطای کاتب را کم می کند و به نظر می رسد کاتب تعمّداً علامتی برای یای مجهول نیاورده است.
*ج1، ص366، سطر13:
م: «باوردارنده ای است آن را که پیش این بود و جذا و کردن این کتابست» (77).
ت: باوردارنده ای است آن را که پیش این بود و جدا واکردن این کتابست.
در «جذا و کردن» تخفیف ā به a رخ داده است، که در همین متن و سایر متون نظایر بسیار دارد. در اینجا چند مثال که «وا» به «و» مخفف شده است، آورده می شود:
«ای پیغامبر و بزرگوار، می افژول آن گرویدگان را به خدای و رسول بر گارژار و جنگ کردن و کافران را» (78)( ترجمه ی تفسیر طبری: ج3: 590).
«حکم کن میان من و میان ایشان حکمی و برهان مرا و کرا و من است از مؤمنان» (79)( قرآن قدس: ج2: 241).
«پس جدا و کنیم میان ایشان و میان بتان ایشان» (80)( سورآبادی، 1381: ج5: 3440، حاشیه، نسخه بدل« لن»، مربوط به ج2: 1012).
«و مکنی نکاح و زنان مشرکه» (81)(ترجمه ی قرآن 566(مکتوب در ری):32).
در ضمن، تغییر «جذا» به «جدا» نیز درست نیست. این کلمه با ذال معجمه به کار رفته است(درباره ی ذال معجمه، بنگرید به توضیحات مربوط به صفحه ی 851).
*ج1، ص 516، سطر4:
م: « وگفتند آنها که انباز آوردند اگر خواستی خدای ما نبرستدیمی از فرود او هیچیز» (82).
ت: وگفتند آنها که انباز آوردند اگر خواستی خدای ما نپرستیدیمی از فرود او هیچیز.
با توجه به آنکه در بعضی کتاب ها کاتبان«پ» فارسی را به صورت«ب» می نوشتند، می توان این کلمه را «نپرستیدمی » نوشت واژه ی «پرستیدن» با تخفیف مصوّت بلندī، به شکل «پرستدن» درآمده است که نمونه هایی از این تحوّل را در همین متن و متون دیگر می بینیم:
افرد، به جای آفرید، در ترجمه جَعَلَ(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج2: 613، قرآن 76)؛
پرستدندی، به جای پرستیدندی( ابوالفتوح رازی، 1378: ج2: 181، حاشیه، نسخه بدل« لب»).
پر به جای پیر(همان: ج11: 152، حاشیه، نسخه بدل های «آب» و « آو»).
نپذرند، به جای نپذیرند( ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 92).
*ج2، ص 868، سطر1:
م: «رسول گفت بدان که جَوش لشکرعدو فرنشست» .
ت: رسول گفت بدان که جوش لشکر عدو فرونشست.
«فرونشست» با تخفیف مصوّت بلند به «فرنشست» تبدیل شده است. نظایر این تحوّل در همین متن و متون کهن دیگر به چشم می خورد:
تخفیف مصوّتu(در قدیم uوo)
درغ، بجای دروغ(ابوالفتوح رازی، 1378: ج11: 27، حاشیه، نسخه بدل«بم»).
رشنای به جای روشنایی(همان، 1375: ج7: 225، حاشیه نسخه بدل «آن»).
فرآمده به جای فرو آمده(تفسیر قرآن مجید، همان: ج2: 632).(83)
فراوگندند به جای فرواوگندند:
«آن تیرخون آلود بیاوردند به سوی نمرود فراوگندند نمرود بدید پنداشت که کاری کرد(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 501).
فربرندگان به جای فروبرندگان در ترجمه الکاظِمین(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1185، قرآن 76).
فرتنی به جای فروتنی(همان: ج1: 90، قرآن 30و نیز سورآبادی، 1381: ج5: 3569، حاشیه، نسخه بدل« لن»).
فرختند به جای فروختند، در ترجمه ی «شَرَوهُ»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج2: 892، قرآن 80).
فرخورندگان به جای فروخورندگان، در ترجمه ی «الکاظِمین»(همان: ج3: 1185، قرآن 23).
فرشکستیم به جای فروشکستم(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج2: 641).
فرمانده (در عبارت «فرمانده که هیچ در نیابد»)به جای فرومانده، در ترجمه ی «حَسِیرُ»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج2: 654، قرآن 41).
مرچگان به جای مورچگان(همان: 1549، قرآن 46).
می دختند به جای می دوختند(همان: 1715، قرآن 80).
نیرمند به جای نیرومند( همان: 1646، قرآن 82).
در لهجه ی بخارا شاهد حذف «و» در «فرو آمدن» و «فروآوردن» هستیم و همه ی افعال آنها به همین صورت صرف می شود. این دو فعل در بخاراییfuramdanوfuravardan می شود( رجایی، بخارایی، 1375: 79).
1 -4. اشباع
منظور از اشباع، تبدیل واکه ی کوتاه به واکه ی بلند است.*ج 1، ص 161، سطر10:
م: «در سرای مردی فروآمدند او را آندوهکن دیدند».
ت: در سرای مردی فروآمدند او را اندوهکن دیدند.
تحوّلی که در این واژه رخ داده، تبدیل مصوّت a بهa است، که در همین متن و سایر متون زبان فارسی دیده می شود. برای نمونه، چند واژه نقل می کنیم:
آبر به جای ابر، در ترجمه ی سَحَاباَ(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج2: 846، قرآن 99)؛
آسته (در عبارت «آسته خرما») به جای استه(= هسته)، در ترجمه ی « نَقِیراً» (همان: ج4: 1542، قرآن 82) و نیز در ترجمه ی «النَّوَی»(همان: ج4: 1557، قرآن 106). همچنین در «المرقاة» صفحه ی 136، پنج بار کلمه ی «آسته» به جای «استه» آمده است.
آفروختن ( درعبارت «آفروختن آتش») به جای افروختن، در ترجمه ی «الحَضوُ»(بیهقی، 1366: ج1: 96، حاشیه، نسخه بدل « ما»)؛ و آفروخته( در عبارت «آتشی آفروخته») به جای افروخته، در ترجمه ی «السَّعیر»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج2: 855، قرآن 122)؛ و نیز در عبارت «آتش آفروخته»(همان: 855، قرآن 138)؛
آفسانه ها به جای افسانه ها، در ترجمه ی «اَساطیر»: «گویند آفسانه های پیشینگانست»(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 514، آیه 24، سوره نحل)؛ نیز در تفسیر ابوالفتوح رازی: « نیست این الّا آفسانه های پیشنگان»(ابوالفتوح رازی، 1378: ج14: 34، آیه 83، سوره ی مؤمنون)؛ همچنین در قرآن شماره 41 فرهنگنامه ی قرآنی در ترجمه «عضِینُ» آمده است: «بهتان و دروغ و آفسانه»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1028، قرآن 41).
1 -5. قلب
« گاهی دو همخوان درترکیب بر اثر همنشینی، جای خود را با هم عوض می کنند؛ به طوری که همخوان نخستین جایگاه دومین را می گیرد و همخوان دومین به جای همخوان نخستین می نشیند. این فرایند را قلب می گویند»(حق شناس، 1378: 156).*ج2، ص 990، سطر7:
م: «گویند آن ضعیفان[یعنی سلفه] مرآن کسانی [یعنی قاده] را که گردن کشی کردند...» (84)
ت: گویند آن ضعیفان[سفله] مرآن کسانی [یعنی قاده] را که گردن کشی کردند...
کلمه ی «سفله» طی فرآیند قلب به «سلفه» تبدیل شده است. قلب در بسیاری واژه های فارسی به چشم می خورد؛ مانند: فتیله/ پلیته؛ چشمه/ جمشه؛ هرگز/ هگرز؛ حلقه/ حقله(خانلری، 1352: ج2: 220).
کلمه ی «سلفه» در تفسیر ابوالفتوح نیز به چشم می خورد:
«فَیَقُولَ الضُّعَفاءُ؛ ضعیفان و اتباع و سلفه گویند ممتکبران را.... ما شما را تَبَع و پَسرو بودیم»(ابوالفتوح رازی، 1381: ج17: 35، حاشیه، نسخه بدل«آج»).
1 -6. ابدال
« گاهی در یک واژه یک واج به واج دیگری مبدّل می شود، بی آنکه بتوانیم برای آن در چارچوب فرایندهای همگونی یا دگرگونی توجهی بیابیم»(باقری، 1382: 120).*ج1، ص 27، سطر9:
م: «و آن کشتی که می رود در دریا بدانچه شود دارد مردمان را»(85).
ت: و آن کشتی که می رود در دریا بدانچه سود دارد مردمان را.
سین و شین در موارد بسیاری به یکدیگر تبدیل می شوند و نمونه های فراوانی از این ابدال را، علاوه بر همین متن، در متون کهن می توان یافت. ما در زیر نمونه هایی از این موارد را ذکرمی کنیم:
اَندَخشَم به جای اندخسم، در ترجمه ی « آوِی»( فرهنگنامه قرآنی، همان: ج1: 21، قرآن 55)؛
بنویش به جای بنویس، در ترجمه ی « اُکتب»(همان: 219، قرآن 68)؛
پوشیده به جای پوسیده، در ترجمه ی «رُفاتاً» (لسان التنزیل، 1344: 142)؛.
ترشان به جای ترسان، در ترجمه ی «خَائِفاً»(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج2: 683، قرآن 76).
تفشان به جای تفسان، در ترجمه ی «حامیة»(همان: 638، قرآن 34)؛
دوشتی به جای دوستی، در ترجمه ی «وُداً»(همان، ج4: 1602، قرآن 76)، و نیز در ترجمه ی مَحَبَّةً (همان، ج3: 1318، قرآن 76)؛
شپردن به جای سپردن، در ترجمه «وَطاً» (همان، ج4: 1609، قرآن 3)؛
شکالند (در عبارت همی شکالند به شب) به جای سگالند، در ترجمه ی «یُبَیِتُونَ»(همان، ج4: 1657، قرآن 94)؛.
شمانه به جای سمانه، در ترجمه ی «سلوی»(همان، ج2: 864، قرآن 105)؛
ناشناشنده به جای ناشناسنده، در ترجمه ی «مُنکِرةَ»: «دلهاشان ناشناشنده است»(86)(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 514).
2.تلفظ و کتابت و کاربرد برخی واژه ها، تحت تأثیر ریشه ی کهن آنها، با تلفظ و کتابت و کاربرد امروزین متفاوت است.
*ج 1، ص 305، سطر17:م: «عاتکة بنت عبدالمطلّب عمّه ی رسول شب بخواب دید که سواری می آمدی بر اشتر چون ببطحای مکّه رسیدی آواز دادی که: «یآل عذر أخرجوا إلی مصارعکم » آنگه بر کوه بوقبیس شد همچنان آواز می داد یا آل عذر... یا اهل مکّه بشنیدند».
ت: عاتکة بنت عبدالمطّلب عمّه ی رسول شب بخواب دید که سواری می آمدی بر اشتر چون ببطحای مکّه رسیدی آواز دادی که: «یآل عذر أخرجوا إلی مصارعکم » آنگه بر کوه بوقبیس شد همچنان آواز می داد یا آل عذر[...] تا اهل مکّه بشنیدند.
کاربرد «یا» در موقعیت «تا» دو بار دیگر در ترجمه و قصه های قرآن به چشم می خورد؛ ضمن آنکه باید بگوییم این کاربرد در متون کهن دیگر نیز شاهد دارد:
« بشگفت آید و خوش آید برزگران را[و این مثل علی است- رضی الله عنه-] یا بگرم آرد بدیشان کافران را»(87)(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج2، 1070)؛
« لشکر اسلام راه نمی یافتند برخندق یا علی-رضی الله عنه- در خیبرِ را برکند»(همان: 1076، حاشیه، نسخه بدل«پ»)؛
«یا ناسپاس باشند بدان نعمتی که داده باشیم ایشانرا» (88)(ترجمه تفسیر طبری: ج4، ص 871)؛
« این مقدار بسندست یا آیت فروگذاشته نیاید»(89)( نسخه ی عکسی ترجمه ی تفسیر طبری که به شماره ی 6231 در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است. این جمله مطابق صفحه ی 1528 جلد ششم متن چاپی مرحوم یغمایی است)؛
«[ آنچه بازگردانید خدای بر پیغامبر او از گروه دیه ها خدای راست و پیغامبر را و خداوندان خویشی را و یتیمان و درویشان و راه گذریان، یا نه باشد متداول میان توانگران از شما(90)(نسخه ی عکسی ترجمه ی تفسیر طبری که به شماره ی 6232 در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است، مطابق صفحه ی 1820 جلد هفتم متن چاپی مرحوم یغمایی)؛
« گفته اند یَحذَرُ حذر کنندا به معنی امر است و گفته اند معناه حذر می کردند یا آخر نبودی ایشان را آنچه از آن می ترسیدند و حذر می کردند(91)(سورآبادی، 1381: ج5: 3146، حاشیه، نسخه بدل« هد»، مربوط به ج 2: 956-957، سطر 24، در بخش نسخه بدل ها، در جلد پنجم به اشتباه ذیل سطر 13 آمده است.)؛
« بفرمود فریشته ای را یا طایف را از ناحیت شام برگرفت(92)(همان: ج5: 3553، حاشیه، نسخه بدل« لن»)؛.
« فَمهَلِ الکافِرین أمهِلهُم رُوَیدا زمان ده کافران را اندکی یا بینی که چه کنم با هر یکی»(نسفی، 1376: ج2: 1153، حاشیه، نسخه بدل«ن»).(93)
در شهر قم نیز «یا» را در موقعیت «تا» به کار می برند:«از بنابُر یا قاهان سه کیلومتراست»(صادقی، 1380: 134).
به نظر می رسد کاربرد «یا» در موقعیت «تا» به ریشه ی کلمه ی «تا» باز می گردد. تا (ta)در فارسی میانه ta است و احتمالاً مرتبط است با فارسی باستانyata «تا، تا اینکه»؛ در ضمن، «تا» در پارتی ya است(حسن دوست، 1383: 315)؛
توجه به صورت های کهن واژه ی«تا» مارا به صحیح بودن کاربرد «یا» در جایگاه «تا» رهنمون می شود. در ضمن، ما در این متن شاهدِ به کار رفتن «تا» در موقعیت «یا» نیز هستیم. مورد بعدی این نکته را کاملاً نشان می دهد.
*ج 2، ص911، سطر3:
م: «فرامن نمائید که چه آفریده اند اززمین تا هست ایشان را انبازی در آسمانها»(94).
ت: فرامن نمائید که چه آفریده اند از زمین یا هست ایشان را انبازی در آسمانها.
به کار رفتن «تا» در موقعیت «یا» در همین متن (صص 243، 553، 1057 و 1079) و دیگر متون کهن دیده می شود. مصحّح از بین این چهار مورد، صفحه ی 1057 را به «یا» تغییر داده است، ولی بقیه ی موارد را باقی گذاشته است.
«مگر آنکه باشید دو فرشته [ویقرأ ملکین تا باشید دو پادشاه] و تا باشید از جاویدان» (95)0ترجمه و قصه های قرآن: ج1: 243).
«مصطفی گفت-علیه اسلّم- تو بدین نشان بدانی که کی آن بنده نیک بخت بود تا بدبخت ما که اهل زمین ایم بچه نشان بدانیم؟»(همان: ج1: 553).
«آنگاه [ اسیرگیرید و] سخت بندید اسیر را تا آنگاه که منّت نهید[بریشان آزادی] و تا بازفروشید [ایشان را همچنین می کنید]» (96)(همان: ج2: 1057).
رسول- صلی الله علیه- مرآن زن را گفت که این چرا کردی گفت آزمایش ترا کردم. گفتم تا ملکی یا رسول؛ اگر ملک ای تا هلاک شوی تا خلق از تو باز رهند و گر رسول ای زهر ترا زیان ندارد» (همان: ج2: 1079، حاشیه، نسخه بدل«خ»).
جمله ی بالا در تفسیرسورآبادی چنین آمده است: «رسول مر آن زن را گفت که این چرا کردی؟ گفت: آزمایش ترا کردم تا ملکی یا رسولی؛ اگر ملکی هلاک شوی تا خلق از تو باز رهند، و گر رسولی زهر ترا زیان نکند» (سورآبادی، 1381: ج4: 2343-2344).و اکنون شواهدی از متون دیگر می آوریم:
« آفریدگار شما داناتر بشما، اگر خواهد رحمت کند شما را تا اگر خواهد عذاب کند شما را» (97)(ترجمه ی تفسیر طبری: ج4: 900)؛
«گفتند که ما را کار با محمّد افتاده است تا او را از پشت زمین آواره کنیم یا برداریم» (همان: ج5: 1097).
«تا هلاک کنند ایشان را بدانچه ساختند، و اندر گذارد از بسیاری» (98)(نسخه عکسی ترجمه ی تفسیر طبری (نسخه کتابخانه سلطنتی) که به شماره ی 6231 در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران محفوظ است، این جمله مطابق صفحه 1642 جلد ششم متن چاپی مرحوم یغمایی است).
« اِمَّا یُعَذّبُهُم وَ امَّا یَتُوبُ عَلَیهِم: تا بدیشان عذاب کند یا توبه دهد ایشان را»(سورآبادی، 1381: ج5: 3426، حاشیه، نسخه بدل«هد»، مربوط به ج2: 981، سطر 2. در جلد پنجم به اشتباه ذیل ص 980، سطر 6 ضبط شده است)؛
«من این قرآن آن نه از خویشتن می گویم که اگر از خویشتن چنین قرآن می گویمی بایستی که از پیش در چهل سال عمر آیتی بگفتمی تا کسی در آن همه عمر از من دروغی شنیدی» (همان: ج5: 3437، حاشیه، نسخه بدل «لن»، مربوط به ج2: 1006)؛
همین جمله در نسخه بدل «هد» بدین صورت آمده است: « من این قران را نه از خویشتن می گویم بایستی که از پیش در چهل سال این بگفتمی تا کسی در این همه عمر از من دروغی شنیدی؟(همان: نسخه بدل« هد»).
« وگر بنماییم ترا یا محمد برخی از آنچه هنگام می کنیم ایشان را از عذاب... اَو نَتَوَفَیَّنَکَ: تا سپری کنم ترا به جان برگرفتن فَالِینَا مَرجِعُهُم: با ما است بازگشتن ایشان(99)(همان: ج5، 3443، حاشیه، نسخه بدل«لن»، مربوط به ج2، ص 1018، سوره ی یونس، آیه ی 46)؛
«ظالمان را که کافر باشند، ایشان را هیچ یاری و یاوری نباشد که پایمردیِ ایشان کند تا عذاب خدای از ایشان دفع کند»(ابوالفتوح رازی، 1381: ج17: 105).
در قم نیز «تا» در معنی«یا» به کار می رود: «شیر تا خط: شیر یا خط، گاو گوساله تا فینگیلی(بازی ای است)؛، پُر تاپوچ(بازی ای است). در گویش سمنانی نیز شیر یا خط شیر تا خط گفته می شود»(صادقی، 1380: 42).
*ج 1، ص 101، سطر1:
م: «ای ایشما کی برویدگانید(100).
ت: ای شما که برویدگانید... .
تغییر واژه ی ایشما (= ایشما) به «شما» درست نیست. واژه ی «شما» در ترجمه و قصه های قرآن یک بار به صورت «اشما» به کار رفته است (ص 102) و10بار به صورت «ایشما». مصحّحان 2 بار «ایشما» را به حاشیه انتقال داده و به جای آن، «شما» را نشانده(صص 101 و 249) و 8 مورد را در متن باقی گذاشته اند(صص 362، 365،376، 428، 476 (101)، 1000، 1009و 1167).گفتنی است که واژه ی «شما» در پهلوی ašmā (مکنزی، 1383: 270) و در پارتیišmāh(بویس، 1977: 23) است؛ بنابراین «ایشما» صورت کهن «شما» است.
*ج1، ص 116، سطر2:
م: «و رسول - علیه السّلام - اندوهگین بود بسببی خوابی که دیده بود»و
ت: و رسول- علیه السّلام - اندوهگن بود بسبب خوابی که دیده بود.
درگذشته در بعضی متون، کسره ی اضافه را با «ی» نشان می دادند، که ظاهراً به ریشه ی پهلوی آن برمی گردد، کسره ی اضافه در پهلوی ī است.(آموزگار- تفضلی، 1382: 132). از جمله ی متونی که این استعمال را در آنها می بینیم، ترجمه و قصه های قرآن و لسان التنزیل است و اینک چند مثال از ترجمه و قصه های قرآن:
ج 1، ص 12، سطر 3: گروهی خویش(به جای گروه خویش)؛
ج 1، ص 29، سطر 14: روزی واپسین(به جای روز واپسین)؛
ج 1، ص 43، سطر 3: خداوندی افزونی(به جای خداوند افزونی)؛
ج 1، ص 48، سطر 8: سنگی سختی(به جای سنگ سختی)؛
ج 1، ص 63، سطر 17: لشکری موسی(به جای لشکر موسی)؛
ج 1، ص 72، سطر 12: چون سری گربه ای(به جای چون سر گربه ای)؛
ج 1، ص 134، سطر 10: هم سنگی ذرّه ای(به جای هم سنگ ذرّه ای)؛و...
در لسان التنزیل در ص 4(زنی وی)، وص 54 (قدمی ترا)، ص 139(اسکندری رومی) و... شاهد استعمال این شیوه هستیم.
*ج 1، ص 117، سطر 4و5:
م: «عبدالله مسعود گفت- رضی الله عنه-: از من تا هند بسی نمانده بود تا خلخال او را بگرفتی همی خالد ولید از آن لشکر بیرون زد با پنجاه سوار مبارز».
مصحّحان روی «همی» شماره زده و در حاشیه توضیح داده اند:«چنین است در اصل، و شاید صحیح آن "بگرفتمی" باشد». به نظر می رسد که مصحّحان «بگرفتی همی» را یک کلمه ی واحد تصور کرده اند؛ حالآنکه «بگرفتی» و «همی» از یکدیگر مجزّا هستند. فعل «بگرفتی» در اینجا به جای «بگرفتمی» به کار رفته است. ساخت «بگرفتی» چون ساخت افعال ماضی متعدّی در فارسی میانه است (این گونه افعال در زمان ماضی همیشه ساختمان مجهول دارند؛ به این معنی که مفهوم «خوردم» در حقیقت با به «وسیله ی من خورده شد» بیان می شود).
صرف فعل متعدّیِ «گفتن» با ضمایر متصل چنین است.
بنابراین، معلوم می شود ساخت فعل «بگرفتی»، همچون افعال ماضی متعدّی فارسی میانه است که بقایای آن، گاهی در فارسی دری به کار می رفته و بعداً از بین رفته است. و اما درباره ی «همی» باید بگوییم:
«همی» در اینجا در معنی غیراستمرار و در نقش قیدی و به معنی «ناگهان» به کار رفته، که نظایر آن در همین متن و برخی متون دیگر دیده می شود. ما در زیر نمونه هایی از این موارد را ذکر می کنیم:
«بیوگند عصای خود [باهو، لت] خود را همی آن اژدهائی بود پیدا و هویدا» (ترجمه و قصه های قرآن: ج1: 255)؛
«سنگ فرا جنبیدن آمد آنکه فرانالیدن آمد؛ چنان که زن نه ماهه آبستن که او را درد طلق بگیرد؛ همی آن سنگ بدو نیم باز شکافت» (همان: ج1: 277).
موارد دیگری از این کاربرد در صفحات 256، سطر4؛ 619، سطر3؛ 623، سطر 9؛ 728، سطر آخر؛ 729یک سطر مانده به آخر؛ 777، سطر10؛ 925، سطر 9 و... دیده می شود. و اینک دو مثال از متون دیگر:
«دست بیرون آورد از بغل گاه هوازی همی نوری از وی پدید آمد کی هَمَه نکرندکان بدیدند آن را»(چند برگ تفسیر قرآن عظیم: 7).
«پس همی شبی از شبها ایزد تعالی آن قوم را که ماهی گرفته بودند کپیان گردانید»(تفسیر قرآن پاک: 10).
*ج 1، ص 126، سطر 1و2:
م: «و مدهید نادانان را خواسته های شما آنچه کرده است خدای[عزّ و جلّ] شما را بایستگی [یعنی ریشن] و روزی دهید ایشان را» (102).
درباره ی جمله ی فوق ذکر دو نکته لازم است؛ نکته ی اوّل: در ترجمه ی «قیامًا» واژه ی «بایستگی» دیده می شود؛ اما به نظر می رسد لغت «بایستگی» که در فرهنگ ها به معنی وجوب و ضرورت و نیز به معنی سزاواری آمده است(لغت نامه، « بایستگی»)، در اینجا نامناسب است. با توجه به معنی «قیِاماً» (103) و در نظر داشتن این نکته که بعضی از کاتبان«پ» فارسی را به صورت«ب» می نوشتند می توان گفت این واژه به صورت «پایستگی»، از مصدر پایستن، صحیح است. ذکر این نکته ضروری است که واژه ی «بایسته» در صفحات 1و86 و213و232و234(در ترجمه ی « مستقیم») و در صفحه ی174(در ترجمه ی« مقیم»)و نیز لغتِ «بایستگی» در صفحه ی 185(در ترجمه ی «قیاما») و در صفحه ی 333(در ترجمه ی «عدن») باید «پایسته» و «پایستگی» خوانده شود؛ همان طور که مصحّحان در صفحات 600 و914 (در ترجمه ی «مستقیم») واژه ی «پایسته» و نیز در صفحات 603و624 و955 (در ترجمه ی «عدن») کلمه ی «پایستگی» را با پ ضبط کرده اند.
نکته ی دوم آنکه مصحّحان روی «ریشن» شماره زده و در حاشیه توضیح داده اند: «چنین است در اصل، شاید زیستن در ترجمه قیاماً باشد؛ چنان که در تفسیرابولفتوح رازی آمده است». ظاهراً ضبط درست این واژه «زیشن» است. در تفسیرابوالفتوح(ج5، ص 249) در تفسیر همین آیه آمده است: «اَلتّی جَعَلَ الله لَکُم قیِاماً»، أراد قِواماً؛ که خدای تعالی قوام شما به آن کرده است[...]. و قِوام کار آن باشد که کار به اوقایم بود؛ یعنی قوام و ملاک معیشت شما به او بود». بنابراین صحبت از معیشت است. «معیشت» و جمع آن، «معایش»، در بعضی ترجمه های قرآن به «زیش»(104)و «زیش ها» ترجمه شده است؛ از جمله در ترجمه و قصه های قرآن، صفحات 242، 503، 782 و در فرهنگنامه ی قرآنی، ج3، ص 1384 و 1392. واژه ی « زیشن» صورت قدیم تر « زیش» است که در فارسی میانه متداول بوده است(مکنزی، 1383: 255). این واژه ی مرکّب از(w) zī و پسوند išn - است که در زبان پهلوی با افزوده شدن به ماده ی زمان حال افعال اسم مصدر می سازد (راستاز گویوا، 1347: 33) این پسوند بیشتر به صورت « ـــِ ش» در فارسی دری به کار گرفته شده است. اما نمونه هایی نیز از استعمال صورت قدیم تر این پسوند می توانیم در متون کهن بیابیم؛ همچون خُردک نِگَرشن(منوچهری: 14)، راست رَوِشن(لغت نامه ی، « راست روشن»).
*ج1، ص 252، سطر13:
م: «می جوئید دران کزی...» (105).
ت: می جوئید دران کژیی[...].
خراسان در اصل قلمرو زبان پارتی بوده و زبان فارسی میانه بعد ها جانشین زبان پارتی شده است و ما صامت «ژ» را ظاهراً فقط در کلمات پارتی می توانیم بیابیم؛ معادل آن در فارسی میانه «ز» است. بنابراین، ما شواهدی در زبان فارسی داریم که با هر دو صامت (ژ و ز) به کار رفته اند؛ همچون: کزدم و کژدم؛ مزد و مژد؛ دوزخ و دوژخ(صادقی، 1357: 122-124). در این متن نیز ما شاهدِ به کار رفتن کلماتی با هر دو صورت هستیم:
در فرهنگنامه ی قرآنی، ج 3، ص 1055 در برابر «عِوَجاً» معادل های گوناگونی به چشم می خورد؛ چند معادل به قرار زیرند:
عِوَجاً: کَوزِی(10)، کوژی(45)، کژی(2)، کزی(29)(شماره ی جلوی کلمات، شماره ی قرآن های فرهنگنامه ی قرآنی است).
در ضمن، واژه ی «کزّی» بدون صامت میانجی به کار رفته است. در این کتاب گاهی «ء» و «ی» میانجی به کار نرفته است.
3. بدخوانی یا غلط خوانی نسخه
*ج، ص33، سطر 17:م: «چون بازگردیدا از عَرفَات [سوی مزدلفه] یاد کنید[یعنی نماز کنید] خدای را [عزّ و جلّ] نزدیک سبنکاه شکهمند [یعنی مزدلفه؛ یعنی جمع کنید میان نماز شام و نماز خفتن]»(106).
ت: چون بازگردیدا از عَرفَات [سوی مزدلفه] یاد کنید[یعنی نماز کنید] خدای را [عزّ و جلّ] نزدیک شبنگاه شکهمند[یعنی مزدلفه؛ یعنی جمع کنید میان نماز شام و نماز خفتن].
قراردادن کلمه ی «شبنگاه» در ترجمه ی «مَشعَر» صحیح نیست؛ زیرا مَشعر اساساً چنین معنی ای ندارد. از جمله معانی ای که در لغت نامه ی دهخدا برای کلمه ی مَشعر به دست داده شده است «نشانه» و «موضع مناسک حج و علامات آن» است. ضمناً در فرهنگنامه ی قرآنی واژه ی مَشعر در قرآن 61 به «جای دانستن: و کلمه ی مشَعرالحَرام در قرآن 49 به «نشانگاه بزرگ» ترجمه شده است، بنابراین کلمه ی مورد نظر ما باید «نشنگاه» مخفف نشانگاه باشد. یادآوری این نکته لازم است که تخفیف در همین متن و دیگر متون کهن شواهد بسیار دارد.
4. توضیحات نادرست مصحّحان و گاهی تغییر نادرست بدون توضیح
*ج 1، ص 12، سطر11:م: « این ماده گاویست زرد، روشن است رنگ زردی او، خوش آید نکرکان را» (107) .
ت: این ماده گاویست زرد، روشن است رنگ زردی او، خوش آید نگرگان را.
یکی از مشتقات فعلی صفتِ فاعلیِ ساخته شده از بن مضارع +ه (یا ـــَ ک ) است(مقرّبی، 1372: 67). بنابراین تغییر نگرگان (م: نکرکان به نگرندگان صحیح نیست. استعمال این نوع صفت فاعلی در متون کهن فارسی شواهدی دارد. مثال های زیر از همین مقوله است:
آمرزگان در ترجمه ی «غافرین» (ابولفتوح رازی: ج8: 415، حاشیه، دو مورد).
اندوزگان در ترجمه ی «مُقتَرِفُون» (فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1402)؛
بازگردگان در ترجمه ی«رَاجِعُونَ» (همان" ج2: 765، 766، قرآن های 124 و 58)؛
بخشایگان در ترجمه ی «الرَّاحِمینَ» (همان: ج2: 766، قرآن 52)؛
پرستگان در ترجمه ی «عَابِدات» (همان: ج3: 991، قرآن 64) و در ترجمه ی «عابِدون»(همان: ج3: 991، قرآن 94) و نیز در ترجمه ی «عَبَدَ» (108) در ترجمه ی تفسیر طبری: «خشم گرفت بدو، و کرد از ایشان کبیان و خوکان، و پرستگان بتان؛ ایشانند ببترین جایگاه» (ترجمه ی تفسیر طبری: ج2: 417، ترجمه ی آیه ی 60، سوره ی مائده).
ناگروگان در ترجمه ی «کافِرُون»(برگردانی کهن از قرآن کریم: 333) (109).
واگردگان در ترجمه ی «راجِعون» (ترجمه ی تفسیر طبری: ج4، ص 1038، ترجمه ی آیه ی 93، سورهی انبیاء).
* ج1، ص 42، سطر2:
م: «بدرستی که وابریده باشید ایشان را وابریده ای بر شما بود نیم آنک پدید کرده باشید»(110).
مصحّح در پانوشت درباره ی«پدید کرده باشید» گفته است: «ظ: بریده کرده باشید بقیاس ترجمه ی فرض به وابریدن در همین آیه» . توجه به معانی فرض و مشتقات آن در آیه ی 7 سوره ی نساء(111)(مفروضاً= پدید کرده)و آیه ی24 همان سوره ی(112) (فریضه ی= پدید کرده) و آیه ی 38 سوره ی احزاب(113) (فَرَضَ=پدید کرد) و آیه ی 50 همان سوره ی (114)(فَرضَنا=پدید کردیم) و آیه ی 2 سوره ی تحریم (115)(= فرض = پدید کرد) مشخص می کند که واژه ی مذکور «پدید» است نه «بریده».
*ج 1، ص 152، سطر5:
م: «کردکانند میان مردمان بنفاق، نه وا اینان باشند و نه وا ایشان» (116).
ت: گردندگانند میان مردمان بنفاق، نه وا اینان باشند و نه وا ایشان.
یکی از مشتقات فعلی، صفتِ مفعولیِ ساخته شده از بن مضارع+ه(یا -کَ) است(مقرّبی، 1372: 67). استعمال این نوع صفت مفعولی در فرهنگنامه ی قرآنی نیز دیده می شود:
مُذَبذَبِین: گرده اند(117)(فرهنگنامه قرآنی، همان: ج3: 1335، قرآن 128)؛
برانگیزگان در ترجمه ی «مَبعُوثُونَ» (همان: 1295، قرآن 124)؛
برگردگان در ترجمه ی «مَعزُولُون» (همان: 1389، قران 53).
*ج، ص 192، سطر 12:
م: «دعا کرد: یارب، کین این مسلمانان ازین ظالم بازرهان و هر مؤمنی که درماند، بحقّ من بر تو خدای دهد او را فرج فرست و جان من برمگیر تا این دشمنان را هلاک نکنی».
مصحّحان روی «دهد» شماره زده و در حاشیه آورده اند: «چنین است در اصل ظاهراً کلمه دهد زاید است». نمونه هایی که از ترکیب« بر...دادن» در همین متن و در متون معتبر گذشته در دست است نشان می دهد که فعل «دهد» زاید نیست. در این آثار «بر...دادن» به معنی سوگند دادن است. نمونه هایی از این شواهد عبارتند از:
«جوان بحقّ خدای ابراهیم و اسمعیل و اسحق و یعقوب بر وی داد، گاو بازآمد، گفت: ای جوان بارّ بجای مادر، آن ابلیس بود که مرا برده بود، چون تو بدان حق بر خدای دادی فریشته ای بیامد مرا از وی برهانید» (ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 69).
«رسول علیه السّلام دست به دعا برداشت و زاری می کرد و بحقها بر خدای می داد»(همان: 311)؛
«گفتند... درماندیم کس بما راه نداند ما را جز خدای نرهاند، بیائید تا هر یکی سرّی بر خدای دهیم باشد که ما را فریاد رسد» (همان: 581)؛
«زن... به نزدیکِ من آمد و به خدای بر من داد. گفتم: نبوَد مگر آنکه شرط کردم»(اسفراینی، 1374: ج3: 1299)؛.
«بر زفان شیخ ما برفت که اگر کسی را ازین معنی خبری بوده باشد اینجا آید و به حقّ این وقت، بر خدای دهد، عجب نبود که خدای عزَّوجلّ آن به وی باز دهد»(محمد بن منور، 1366: ج1: 143)؛
«جمله ی خلق بیرون شوند و دعا گویند و به حرمت آن جامه و شیخ، برحق، سبحانه و تعالی دهند»(همان: 134).
*ج 1، ص478، سطر7:
م: «کردند [و گفتند] خدای را [عزّوجلّ] همنباران» (118).
ت: کردند [و گفتند] خدای را [عزّوجلّ] هنبازان... .
کلمه ی «همنباران» به صورت «همنبازان» صحیح است و در همین متن و متون دیگر فارسی به کار رفته است:
«بدرستی که ایشان آن روز درین عذاب همنبازان باشند»(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج2: 928)؛
«بدرستی که آنانک بگرویدند، و آنانک جهود شدند... و آن کسها که همنباز گفتند فاخدای، حقا که خدای جدا کند میان ایشان روز، یعنی حکم کند رستخیز» (ترجمه ی قرآن موزه ی پارس: 44)؛
«هر کس که این جمع را دوست دارد و بدانچ تواند ایشان را یاری دهد در فضل و ثواب ایشان همنباز بود»(محمد بن منور: ج1: 317)؛
شرِک: همنبازان.0فرهنگنامه قرآنی: ج2: 890، قرآن 94).
*ج2، ص 851، سطر1:
م: «و ازیشان کس بود که چشم می داشت[حرب دیگر را]. و حذ نکردند [عهد خدای را] بدل کردنی» (119).
ت: و ازیشان کس بود که چشم می داشت (حرب دیگر را]. و بدل نکردند[عهد خدای را] بدل کردنی.
صورت درست واژه «جُذکردن»، به معنی بدل کردن و عوض کردن است که در متون کهن نظایری دارد. یادآوری این نکته لازم است که «جذ کردن» به صورت «جد کردن» نیز در متون دیده شده است. می دانیم که در فارسی دری «ذ» گونه ای از «د» بوده که فقط بعد از مصوّت ظاهر می شده است و یک سایشی پشت دندانی ضعیف بوده که تقریباً از مخرج«د» تلفظ می شده است(صادقی، 1357: 126) و اکنون تعدادی از شواهد را در اینجا نقل می کنیم:
«در مرسان به ما جد کردنی»(ترجمه ی مقامات حریری: 83)؛
« لا تبدیل لکلمات الله، جد کردن نیست سخنان خدایرا و وعده های او را»(میبدی، 1339: ج4، ص 304، حاشیه، نسخه بدل«الف»)؛
«[سلیمان] گفت: تخت [بلقیس] را [چنانکه هست] جُد کنید [از آن گونه که او شناخته است]»(همان: ج7، ص 218)(120)؛
یکبار در کشف الاسرار و عدة الابرار در ترجمه تبدیل، « جدا کردن» آمده است که ظاهراً همان «جد کردن» است:
« لا تبدیل لخلق الله جدا کردن و بگردانیدن نیست دین خدای را.(همان: ج7، ص 443)؛
« آن بآن است که الله عزوجل نبوذ آنرا که بکرداند و جُذ کند نیکوی را و نعمتی را که بآن نیکوئی کرد بر قوم، تا آنکه ایشان آنرا جُذ کردند و بکردانیذند بخویشتنِ خویش(121)(بخشی از یک ترجمه و تفسیر کهن: 34)؛
«جُذ کردن نیست سخنان خذایرا»(122)(همان: 128)؛
«جذ کردن» با تبدیل «ذ» به «ز» به صورت «جز کردن» در ترجمه و قصه های قرآن و کشف الاسرار و عدة الابرار به کاررفته است:
«بگو[ یا محمد] فراگرفته اید بنزدیک خدای [عزّو جلّ] پیمانی تا برخ نکند[ یعنی خلاف نکند، جز نکند] خدای [تعالی] پیمان خود» (123)(ترجمه و قصه های قرآن، همان: ج1: 14)؛
«نهاد الله را جز کردن نیابی»(124)(میبدی، 1339: ج8: 79، حاشیه، نسخه ی « الف»)؛
«نیابی هرگز نهاد الله را جز کردن» (125)(همان: 184)؛
«جز نگردانند سخن من» (126)(همان: ج9: 286).
*ج2، ص 890، سطر 1و2:
م: «گویند آنها که گردن کشی کردن مر آنها را که سست گرفته بودند یا ما بگردانیدیم شما را از راه راست پس از آنکه بشما آمد؛ نیک شما بدکاران بودید» (127).
ت: گویند آنها که گردن کشی کردن مر آنها را که سست گرفته بودند یا ما بگردانیدیم شما را از راه راست پس از آنکه بشما آمد؛ بیک شما بدکاران بودید.
واژه ی «نیک» در برابر «بَل» قرار دارد. در تعدادی از ترجمه های قرآن، «بل» به «بیک» ترجمه شده؛ اما در بعضی دیگر علاوه بر «بیک» به نک، نکه، نه که، نه کی، نیک؛ نی که(که همه یکی هستند) برگردانده شده است. در متن مورد بحث ما هر دو صورت «بیک» و«نیک» دیده می شود؛
بنابراین، «نیک» (= نی که= نه که) باید در ترجمه ی «بل» در متن ابقا شود. اکنون، ترجمه ی همین آیه را در ترجمه ی تفسیر طبری، ترجمه ی قرآن موزه ی پارس و کشف الاسرار و عدة الابرار می آوریم:
«گویند آن کسها که بزرگ منشی کردند، مر آنانک ضعیف داشتگان بودند: ما بازداشتیم شما را از راه راست، بعد آنک بیامد بشما؟ نه که بودید گناه کاران»(ترجمه ی تفسیر طبری: ج6، 1460)؛
«گویند آن کسها که بزرگی کرده باشند، آنان را که سستان فرومایگان باشند، ما فاز داشتیم شما را از راه راست، از پس آنک آمده بود به شما، نک خود بودید شما کافران» (ترجمه ی قرآن موزه ی پارس: 175)؛
«گردن کشان گویند بیچاره رفتگان را «انحن صددناکم عن الهدی» باش ما بازگردانیدیم شما را از راست رفتن و بازداشتیم شما را از پیغام پذیرفتن؟«بعد اذجآءکم» پس آنکه بشما آمد «بل کنتم مجرمین» نه که شما گناهکاران بودید، جرم شما را بود»(میبدی، 1339: ج8: 137).
در ترجمه ی تفسیر طبری، ج1، ص 103، «بَل» به «نی که» و در صفحه 112 (حاشیه) به «نک» و در صص 263 و265و در ج 2، ص 418 و درج 3، صص 552(حاشیه)، 673، 710، 740 به «نه که» ترجمه ی شده است. در ضمن، در ص 552(حاشیه) در نسخه بدل «نا» در برابر «بَل» «نکه» قرار دارد؛ همچنین در فرهنگنامه ی قرآنی ج 1، صص 358، 359، 360 معادل های متعددی برای «بَل» آمده است که از جمله ی آنها نک، نکه، نه که، نه کی، و نیک و نی که است.(128)گفتی است که در موارد دیگری از ترجمه و قصه های قرآن کاربردهای مشابه دیده می شود(صص 1269 و 1332) که مصحح آنها را نیز به حاشیه منتقل کرده است. در صفحه 1047 این متن واژه ی «نیک» در ترجمه ی «ولکن» دیده می شود؛ در اینجا نیز واژه به حاشیه منتقل شده و به جای آن، «بیک» قرار داده شده است: «من بشما می رسانم آنچه فرستاده اند مرا بدان نیک می بینم شما را گروهی که نادانی می کنید» (129).
در فرهنگنامه ی قرآنی، ج 3 ، صص 1265، 1266 در قرآن های شماره ی 59، 47، 81، 108 ما صورت های نیک، نکه، نه که را در برابر واژه ی «ولکن» می بینم؛ بنابراین تغییر متن به «بیک» لازم نیست.
پی نوشت ها :
1. ترجمه و قصه های قرآن (تهران: دانشگاه تهران، 1338)، به اهتمام یحیی مهدوی و مهدی بیانی منتشر شده است. این مقاله در شماره 5 کتاب ماه ادبیات (شهریور ماه 1386) به چاپ رسیده است.
2. عضو هیئت علمی دانشگاه شهید بهشتی.
3. پژوهشگر فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
4. سوره ی بقره (2) آیه 71: فَذَبَحُوهَا وَ مَا کَادُوا یَفْعَلُونَ.
5. این واژه تحوّل دومی نیز داشته است که حذفn پس از مصوّت بلندā است (در این باره نگاه کنید به« دو تحوّل آوایی در زبان فارسی»، مجله ی زبان شناسی، سال نوزدهم، شماره ی دوم صص: 9-1).
6. مصحح متن را به «پژمردگی» تغییر داده است. گفتنی است که ضبط این کلمه با b درست است؛ دکتر محمد معین درباره ی کلمه ی پِژمُردَن و پژمریدن در حاشیه ی برهان قاطع می نویسد: «پژ ظاهراً اشتباه قدیمی است به جای بژ bizh».
7. در متن به صورت « توده کر[د]ه» آمده است.
8. مصحح، متن را به «مردگان» تغییر داده است.
9. مصحح، متن را به «آوردند» تغییر داده است.
10.مصحح، کلمه را به صورت «می آور[د]ند» در متن آورده است.
11.مصحح، کلمه را به صورت «می آور[د]ند» در متن آورده است.
12.مصحح، کلمه را به صورت «آور[د]یت» در متن آورده است.
13.مصحح، متن را به «بازگردانند» تغییر داده است.
14.«بیجارده کردن» به معنی مهیّا و آماده کردن است.
15.در فرهنگنامه ی قرآنی، متن به صورت «گشاده کر[د]ن» آمده است.
16.مصحح به صورت « ناپیدا کر[د]ن» در متن آورده است.
17.مصحح «نگرند» را به حاشیه برده و به جایش « نگردند» قرار داده است.
18.مصحح، متن را به «فردا» تغییر داده است.
19.در فرهنگنامه ی قرآنی به صورت «گر[د]ندگاه» آمده است.
20.مصححان این دو متن، «هرو» را به «هردو» تغییر داده اند.
21.سوره ی بقره (2)، آیه 213:...فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ ...
22.سوره ی بقره (2)، آیه 217: یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ.
23.مامی این موارد را مصحح در حاشیه جای داده و ضبط با صامتh را برگزیده است.
24.سوره ی بقره،(2) آیه 234: فَلاَ جُنَاحَ عَلَیْکُمْ فِیمَا فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ . شماره این آیه در کتاب ترجمه و قصه های قرآنی 233 است.
25.سوره ی هود(11)، آیه 95: کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا. مصحح در متن به صورت «خو[د]» آورده است.
26.سوره ی بقره (2)، آیه 236:... تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً ...
27.مصحح در متن «هزا[ر]» آورده است.
28. مصحح در متن «هزا[ر]» آورده است.
29.سوره ی آل عمران(3)، آیه 130: لاَ تَأْکُلُوا الرِّبَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً ...
30.مصحح متن را به «بخورد» تغییر داده است.
31.مصحح، متن را به شکل «بخو[ر]دیم» آورده است.
32.در متن به صورت «خو[ر]دنی» آمده است.
33. در متن به صورت «خو[ر]د» آمده است.
34.مصحح به صورت «بخو[ر]دند» آورده است.
35.سوره ی نساء (4)، آیه 108:... إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لاَ یَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ ... شماره این آیه در ترجمه و قصه های قرآن 107 است.
36.تذکر این نکته لازم است که گروهnd در ابتدا به nn و سپس به n تبدیل می شود.
37.سوره ی نساء (4)، آیه 109... مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکِیلاً. شماره ی آیه در ترجمه و قصه های قرآن 108است.
38.سوره ی مائده (5)، آیه 2: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَ لاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ ...
39.مصحح متن را به «سپهرها» تغییر داده است.
40.تلفظ پهلوی آنmihrbān است(مکنزی، 1383، 309).
41.سوره ی انعام آیه (6)، آیه ی 1: ... جَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورَ ...
42.مصحح متن را تغییر داده است.
43.مصحح متن را تغییر داده است.
44. مصحح این سه مورد را در متن بدون تغییر باقی گذاشته است.
45.این کلمه صورت های دیگری نیز دارد که ما در بالا فقط صورت هایی را ذکر کردیم که در آن، an پایانی کلمه حذف شده است.
46.در متن: دستاورنج.
47.سوره ی مؤمنون(23)، آیه 97:وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ .
48.مصحح متن را تغییر داده است.
49. مصحح متن را تغییر داده است.
50. مصحح واژه را در متن بی تغییر باقی گذاشته است.
51.« گفت مریم: کمن واداشت خواهم بخدای از تو اگر هستی تو پرهیزکار».
52.در جلد 11تفسیر ابوالفتوح در صفحات 72(ح)، 106، 157(ح)، 248(ح)، 279 نیز این واژه دیده می شود.
53.سوره ی نساء،(4)آیه 11: فَإِنْ کُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَیْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَ.
54.سوره ی نساء(4) آیه 172:.... مَنْ یَسْتَنْکِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ ... شماره این آیه در ترجمه و قصه های قرآن 171 است.
55.مصحح متن را به «نبراند» تغییر داده است.
56.مصحح متن را به «بزرگ وارتر» تغییر داده است.
57.سوره ی انعام(6)، آیه ی 25: جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ.
58.در این باره نگاه کنید به « یک تحوّل آوایی دیگر زبان فارسی: فرایند افزوده شدن صامت"ر" به بعضی از کلمات»، زبان شناسی، سال بیستم، شماره اول، صص 1- 16.
59.این کلمه در متن دستورالاخوان و مهذب الاسماء «ستره» معنی شده است که همان «استره» است.
60.«سَر» در اینجا به معنی «رئیس و فرمان ده» است.
61. در ترجمه المنجد ذیل «فوض» آمده است: قَومُ فَوضی: گروه برابر که بزرگ تر نداشته باشند یا گروه پراکنده یا گروه درهم آمیخته.
62.در اینجا r از حرف اضافه ی «در» حذف شده است، که نمونه های این حذف در تفسیرابولفتوح و تفسیرشنقشی دیده می شود. در متن اساس سورآبادی این جمله این گونه است: «ایشان را بود مژدگان درِ مرگ و فی الاخرة: در گور که او را گویند نَم نومة العروس».
63.مصحح متن را به «در» تغییر داده است.
64.سوره ی مریم (19)، آیه 48: وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّه.
65.سوره ی یوسف (12)،آیه 26: إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ.
66.سوره ی مائده(5)، آیه 107: فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً.
67.مصحح متن را به «بازنگرید» تغییر داده است.
68.سوره ی مؤمنون(23)، آیه 53: فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُراً .
69.سوره ی اسراء(17)، آیه 67:وَ إِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاَّ إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ.
70.در متن آمده است: «بژرف درشد.» در حاشیه در نسخ بدل های «م »و «ل»: «ژرف درشد» و در نسخه بدل «ذ» : «ژرف شد» آمده است.
71.در متن نسخه ی اساس: «هاگردیدی»، نسخه بدل های «آط»، «آب»، «آز»: «فراگردیدی».
72.مصحح متن را به «نگیرند» تغییر داده است.
73.مصحح متن را به «برآماهید» تغییر داده است.
74.سوره ی آل عمران(3)، آیه ی 55:... رَافِعُکَ إِلَیَّ ...
75.در تمامی این متون متن به صورت «ر[ا]» آورده شده است.
76.سوره ی آل عمران(3)، آیه 72: وَ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ ...
77.سوره ی یونس(10)، آیه 37:... تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْکِتَابِ ... .
78.سوره ی انفال(8)، آیه 65: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ.
79.سوره ی شعراء(26)، آیه 118: فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
80.سوره ی یونس (10)، آیه 28: فَزَیَّلْنَا بَیْنَهُمْ.
81.سوره ی بقره(2)، آیه 221: وَ لاَ تَنْکِحُوا الْمُشْرِکَاتِ .
82: سوره ی نحل (16)، آیه 35: وَ قَالَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَیْءٍ ...
83.مصحح در متن «فر[و]آمده» آورده است.
84.سوره ی مؤمن(40)، آیه 47:..فَیَقُولُ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا ...
85.سوره ی بقره (2)، آیه 164:..وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِمَا یَنْفَعُ النَّاسَ ...
86.مصحح متن را به «ناشناسنده» تغییر داده است.
87.سوره ی فتح (48)، آیه 29: یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ. مصحح متن را به «تا» تغییر داده است.
88.سوره ی نحل (16)، آیه 55: لِیَکْفُرُوا بِمَا آتَیْنَاهُمْ.
89.مرحوم یغمایی متن را به «تا» بدل کرده، بدون آنکه در حاشیه متذکر اصل شود.
90.سوره ی حشر(59)، آیه 7: مَا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنْکُمْ . مرحوم یغمایی متن را به «تا» بدل کرده و در حاشیه متذکر آن نشده است.
91.متن اساس تفسیر سورآبادی چنین است: «گفته اند یَحذَرُ حذرکنندا به معنی امر است؛ و گفته اند معناه حذر می کردند تا آخر ببود بر ایشان آنچه از آن می ترسیدند و حذر می کردند» (سورآبادی، 1381: ج2: 956-957).
92.متن نسخه ی اساس تفسیر سورآبادی چنین است: «بفرمود فریشته ای را تا طایف را از ناحیت شام برگرفت» (همان: 1237).
93.نسخه ی متن تفسیر نسفی این گونه است: «زمان ده کافران را اندکی تا بینی که چه کنم با هر یکی(نسفی، 1376: ج2: 1153).
94.سوره ی فاطر(35)، آیه 40: أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ.
95.سوره ی اعراف(7)، آیه 20: إِلاَّ أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ. شماره ی این آیه در کتاب 19 است.
96.سوره ی محمد (47)، آیه 4:فَشُدُّوا الْوَثَاقَ فَإِمَّا مَنّاً بَعْدُ وَ إِمَّا فِدَاءً .مصحح متن را به «یا« تغییر داده است. ترجمه ی این بخش از آیه در تفسیر ابوالفتوح چنین آمده است: «استوار کنی بند را یا منّت نهی پس از آن و یا فدا کنی». (ابوالفتوح رازی، 1381: ج17: 288).
97.سوره ی اسراء(17)، آیه ی54: رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ .
98.سوره ی شوری(42)، آیه ی 34: أَوْ یُوبِقْهُنَّ بِمَا کَسَبُوا وَ یَعْفُ عَنْ کَثِیرٍ. مرحوم یغمایی متن را به «یا» تغییر داده، بدون آنکه متذکر اصل شود.
99.سوره ی یونس(10)، آیه 46: وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنَا مَرْجِعُهُمْ .
100.سوره ی آل عمران(3)، آیه 149: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ...
101.در این صفحه در اصل «ازیسما» آمده است که مصحح آن را به شکل «ازیشما» در متن آورده است.
102.سوره ی نساء(4)، آیه 5: وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَاماً وَ ارْزُقُوهُمْ ...
103.برای روشن تر شدن معنی «قیاماً» در این آیه معنی این واژه را در همین آیه از چند ترجمه و فرهنگِ واژه های قرآن به دست می دهیم: بپای کرده(ترجمه ی تفسیر طبری: ج1: ص289)/ قوامی(ابوالفتوح رازی، 1381: ج5: 233)/ قیاماً: راستیء کار، و قیل پایدارنده مر معاش شما را(لسان التنزیل: 191)/ قیاماً: یعنی قوام زندگانی(تراجم الاعاجم: 208).
104.زیش به معنی زیستن و زندگی است(سخن، «زیش»).
105.سوره ی اعراف(7)، آیه ی 86 :... تَبْغُونَهَا عِوَجاً ...شماره ی آیه در کتاب ترجمه وقصه های قرآن 85 است.
106.سوره ی بقره(2)، آیه 198: فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ.
107.سوره ی بقره(2)، آیه 69: إِنَّهَا بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ.
108. درباره ی واژه «عبد» در تفسیر ابوالفتوح آمده است: «عامّه ی قُراء خواندند بفتح با و دال... و وجهی دگر گفتند: قراءت او را حمل کنند بر آن که این لفظ جمع جمع باشد، یُقالُ: عِباد و عُبُد، کَما یقال: ثِمار و ثُمُر، آنکه استثقال کرد و ضمّه را بر هم عین را مفتوح بکرد، و اَعمَش خواند: عُبُدَالطاغُوتِ درشاذّ و معنی جمع باشد»(رازی: ج7: 45- 46).
109.مصحح متن را به «ناگروندگان» تغییر داده است.
110.سوره ی بقره (2)، آیه ی 237: ... قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ ...
111.ترجمه و قصه های قرآن: ج126:1.
112.همان: 131.
113.همان: ج853:2.
114.همان: 855..
115.همان: 1220..
116.سوره ی نساء (4)، آیه ی 143: مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ ... شماره ی این آیه در ترجمه وقصه های قرآن 142 است.
117.این نکته شایان ذکر است که «مُذَبْذَبِینَ» جمع است و «گرده» مفرد. با نگاهی به بعضی ترجمه ها درمی یابیم که ترجمه ی جمع به مفرد نظایر دیگری نیز دارد که در برخی قرآن های مترجم دیده می شود. از جمله نمونه هایی که علاوه بر ترجمه ی جمع، دارای ترجمه ی مفرد نیز هستند؛ چند مثال زیر است: عالِمینَ: دانا62(یاحقی: ج3: 998، قرآن 62)/ فاعلون: گزارنده39(همان: ج3: 1090، قرآن 39)/ مُؤمِنَات: گرویده 27، گرونده(همان: ج3: ص 1288، قرآن های 27 و 114)/ مُسَوَّمین: نشان بر کرده 34، نشان کرده 41،...نشان کرده شده 136(همان: ج3: 1367، قرآن های شماره ی 34، 41، 136).
118.سوره ی رعد(13)، آیه ی16: جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ ... شماره این آیه در ترجمه و قصه های قرآن 18 است.
119.سوره ی احزاب (33)، آیه ی 23: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً.
120.سوره ی نحل (27)، آیه ی 41: قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا.
121.سوره ی انفال(8)، آیه ی 53: ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ.
122.سوره ی یونس(10)، آیه ی 64: لاَ تَبْدِیلَ لِکَلِمَاتِ.
123.سوره ی بقره (2)، آیه ی80: قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ.
124.سوره ی احزاب (33)، آیه ی 62: وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً.
125.سوره ی فاطر (35) آیه ی 43: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً .
126.سوره ی ق (50)، آیه ی 29: مَا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ.
127.سوره ی سبا(34)، آیه ی 32: قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْنَاکُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ. شماره این آیه در ترجمه و قصه های قرآن 33می باشد.
128.یادآوری این نکته ضروری است که «نه» و «که» در پهلوی «nē» و «kē » است(مکنزی، 1383: 316 و 289).
129 سوره ی احقاف (46)، آیه 23: أُبَلِّغُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ وَلکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ. شماره این آیه در ترجمه و قصه های قرآن 22 است.
- آموزگار، ژاله و احمد تفضّلی، 1382، زبان پهلوی(ادبیات و دستور آن). چاپ چهارم، تهران: معین.
- ابوالقاسمی، محسن، 1375، دستور تاریخی زبان فارسی، چاپ اول، تهران: سمت.
- ادیب نطنزی، بدیع الزمان ابوعبدلله حسین بن ابراهیم، 1380، دستوراللغة المسمّی بالخلاص. به تصحیح رضا هادی زاده، چاپ اول، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
-، 1346، المرقاة. به تصحیح سید جعفر سجّادی، تهران: بنیاد فرهنگ.
- اسفراینی، ابوالمظّفر شاهفور بن طاهر بن محمّد، 1375، تاج الترّاجم فی تفسیر القرآن للاعاج. به اهتمام نجیب مایل هروی و علی اکبر الهی خراسانی، ج1و 2، چاپ اول، تهران: علمی و فرهنگی(با همکاری دفتر نشر میراث مکتوب).
- ------، 1374، تاج التّراجم فی تفسیرالقرآن للاعاج. به اهتمام نجیب مایل هروی و علی اکبر الهی خراسانی، ج 3، چاپ اول، تهران: علمی و فرهنگی( با همکاری دفتر نشر میراث مکتوب).
- اشرفی خوانساری، مرتضی، 1383، گویش خوانساری. چاپ اول، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- اقتداری لارستانی، احمد، 1371، لارستان کهن و فرهنگ لارستانی. چاپ دوم، تهران: جهان معاصر.
- البخارائی، محمد بن محمد بن نصر، 1365، المستخلص یا جواهر القرآن. به اهتمام مهدی درخشان، تهران: دانشگاه تهران.
- الزنجی السجزی، محمود بن عمر، مهذّب الاسماء فی مرتب الحروف و الأشیاء. به تصحیح محمد حسین مصطفوی، تهران: علمی و فرهنگی.
- المروزی، محمد بن منصور، 1361، الدّرر فی الترجمان. به تصحیح محمد سرور مولایی، تهران: علمی و فرهنگی.
- انوری، حسن، 1381، فرهنگ بزرگ سخن. تهران: سخن.
- ایزدپناه، حمید 1367، فرهنگ لکی. چاپ اول، چاپخانه ی گیلان، مؤسسه فرهنگی جهانگیری.
- ایزدپناه، حمید، 1381، فرهنگ لُری. چاپ اول، تهران: اساطیر.
- باقری، مهری، 1382، مقدمات زبان شناسی. چاپ ششم، تهران: قطره.
- بخشی از تفسیری کهن به پارسی. 1375، تصحیح سید مرتضی آیت الله زاده شیرازی، چاپ اول. تهران: نشر قبله(با همکاری دفتر نشر میراث مکتوب).
- برگردانی کهن از قرآن کریم.1383، به کوشش علی رواقی، چاپ اول، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
- بیهقی، ابوجعفر احمد بن علی بن محمّد المقری، 1366، تاج المصادر. به تصحیح هادی عالم زاده. چاپ اول، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
- تراجم الاَعاجم. 1366، به کوشش مسعود قاسمی و محمود مُدبری، چاپ اول، تهران: اطلاعات.
- ترجمه تفسیرطبری(نسخه ی عکسی به شماره ی 6231). محفوظ در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران.
- ترجمه تفسیر طبری(نسخه ی عکسی به شماره ی 6232). محفوظ در کتابخانه ی مرکزی دانشگاه تهران.
- ترجمه ی قرآن(نسخه ی مورخ 556 هجری). 1364، به کوشش محمد جعفر یاحقی، چاپ نخست، تهران: مؤسسه فرهنگی شهید محمد رواقی.
- ترجمه ی قرآن موزه ی پارس.2535(=1355)، به کوشش علی رواقی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- ترجمه و قصه های قرآن. 1338، به اهتمام یحیی مهدوی و مهدی بیانی، تهران: دانشگاه تهران.
- تفسیر شنقشی. 2535(=1355)، به اهتمام محمدجعفر یاحقی، تهران: بنیاد فرهنگ.
- تفسیر قرآن پاک. 1349، به کوشش علی رواقی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- تفسیر قرآن مجید. 1349 به اهتمام جلال متینی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- تفسیری بر عشری از قرآن مجید.1352، تصحیح جلال متینی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- تفلیسی، ابولفضل حبیش بن ابراهیم بن محمد، 1350، قانون ادب. به اهتمام غلامرضا طاهر، ج 1 تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- ------، 1351، به اهتمام غلامرضا طاهر، ج 3، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- چند برگ تفسیر قرآن عظیم.، 1351، به کوشش نجیب مایل هروی، کابل: سلسله ی نشرات ریاست کتابخانه های عامه ی افغانستان.
- حاجت پور، حمید، 1383، زبان تالش(گویش خوشابر). چاپ دوم، رشت: گیلکان.
- حریری، محمد بن عثمان، 1365، مقامات حریری. پژوهش علی رواقی، چاپ نخست، تهران: مؤسسه فرهنگی شهید محمد رواقی.
- حسن دوست، محمّد، 1383، فرهنگ ریشه ی شناختی زبان فارسی. چاپ اول، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
- حق شناس، علی محمد، 1378، آواشناسی(فونتیک). چاپ ششم، تهران: آگاه.
- خلف تبریزی، محمد حسین، 1376، برهان قاطع. به اهتممام محمد معین. جاپ ششم، تهران: امیرکبیر.
- دهار، قاضی خان بدرمحمد، 1349، دستورالاخوان. به تصحیح سعید نجفی اسداللهی، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- دهخدا، علی اکبر(و دیگران)، 1377، لغت نامه. چاپ دوم از دوره ی جدید، تهران: دانشگاه تهران.
- رازی، ابوالفتوح، 1375، روض الجِنان و روح الجَنان فی تفسیر القرآن. به کوشش محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، ج 7 و 8، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی.
- ------، 1376، روض الجِنان و روح الجَنان فی تفسیر القرآن. به کوشش محمدجعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، ج8و 7، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی.
- ------، 1378، روض الجِنان و روح الجَنان فی تفسیر القرآن. به کوشش محمدجعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، ج 2، 11 ،14و16، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی.
- -------، 1381، روض الجِنان و روح الجَنان فی تفسیر القرآن. به کوشش محمدجعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح، ج 5و10 ،12 ،13و17، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی.
- راستارگویوا، و.س 1347، دستور زبان فارسی میانه. ترجمه ی ولی الله شادان، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
- رجایی بخارایی، احمدعلی، 1375، لهجه ی بخارایی. چاپ دوم، مشهد: دانشگاه فردوسی.
- رواقی، علی، 1348، «ساختمانی از فعل ماضی»، مجله ی دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی. سال شانزدهم، شماره ی چهارم، صص: 393- 381.
- ستوده، منوچهر، 1332، فرهنگ گیلکی. تهران: نشریه ی انجمن ایران شناسی.
- سرلک، رضا، 1381، واژه نامه ی گویش بختیاری چهارلنگ. چاپ اول، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
- سلامی، عبدالنبی، 1383، فرهنگ گویش دوانی. چاپ اول، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.
- سورآبادی، ابوبکر عتیق، 1380-1381 تفسیر سورآبادی. به تصحیح علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران: فرهنگ نشر نو.
- صادقی، علی اشرف، 1357، تکوین زبان فارسی، تهران: دانشگاه آزاد ایران.
- -------، 1380، فارسی قمی. چاپ اول، تهران: باورداران.
- -------، 1380، مسائل تاریخی زبان فارسی. تهران: سخن.
- -------، 1383، «دو تحوّل آوایی در زبان فارسی(حذف و اضافه شدن صامتِ «ن» بعد از مصوّ های بلند)». زبان شناسی، سال نوزدهم، شماره ی دوم، صص : 1-9.
- -------، 1384، «یک تحوّل آوایی دیگر زبان فارسی: فرایند افزوده شدن صامتِ «ر» به بعضی از کلمات». زبان شناسی، سال بیستم، شماره ی اول صص: 1-16.
- ------، 1385، «نکاتی در باب ترجمه تفسیر طبری مصحح مرحوم یغمایی». ارجنامه ی حبیب یغمایی، تدوین سید علی آل داوود. تهران: میراث مکتوب.
- طوسی، ابی جعفرمحمد بن الحسن بن علی، 1342، النهایه فی مجرد الفقه و الفتاوی. به کوشش محمدتقی دانش پژوه، تهران: دانشگاه تهران.
- عثمانی، ابوعلی حسن بن احمد، 1345، ترجمه ی رساله ی قشیریه. به کوشش بدیع الزمان فروزانفر. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- فرهنگ لغات قرآن خطی آستان قدس رضوی شماره 1363.4، به کوشش احمدعلی رجایی بخارایی، تهران«مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی».
- فرهنگنامه ی قرآنی، 1377، تدوین گروه فرهنگ و ادب بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی(با نظارت محمد جعفر یاحقی). چاپ دوم، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی.
- قرآن قدس، 1364، به اهتمام علی رواقی، نخستین چاپ، تهران، مؤسسه فرهنگی شهید محمد رواقی.
- قرآن مجید، 1379، ترجمه محمد علی آیتی، چاپ پنجم، تهران: سروش.
- کارنگ، عبدلعلی، 1333، تاتی و هرزنی (دو لهجه از زبان باستان آذربایجان) تبریز: اسمعیل واعظ پور، چاپخانه ی شفق.
- لسان التنزیل.1344، به اهتمام مهدی محقق، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
- محمدی خمک(سکایی سیستانی)، جواد، 1379، واژه نامه ی سکزی(فرهنگ لغات سیستانی). چاپ اول، تهران: سروش.
- معلوف، لویس، 1382، فرهنگ بزرگ جامع نوین(ترجمه ی المنجد). ترجمه ی احمد سیاح. چاپ چهارم، تهران: «انتشارات اسلام.
- مقرّبی، مصطفی، 1372، ترکیب در زبان فارسی. چاپ اول، تهران: توس.
- مکنزی، دیوید نیل، 1383فرهنگ کوچک زبان پهلوی، ترجمه ی مهشید میر فخرایی، چاپ سوم، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- منوچهری دامغانی، ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد، 1370، دیوان. تهران: زوّار.
- میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، 1339، کشف الاسرار وعدة الابرار. به اهتمام علی اصغر حکمت، تهران: دانشگاه تهران.
- میهنی، محمد بن منوّر، 1366، اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید. به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران: آگاه.
- ناتل خانلری، پرویز، 1352، تاریخ زبان فارسی. تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
- نسفی، ابوحفص نجم الدّین عمر بن محمد، 1376، تفسیر نسفی. به تصحیح عزیز الله جوینی، چاپ اول، تهران: سروش.
-Boyce, M.1977. A Word -List of Manichaen Middle Persian and Parthian Acta Iranica 9 a.
منبع مقاله :
خاتمی، احمد؛ (1386)، گزیده مقالات کتاب ماه ادبیات درباره نقد کتاب، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول 1389