نقد و بررسی رمان بطالت

رمان بطالت(1)، اثر احسان نوروزی با فضای ذهنیِ پست مدرن، تلفیقی از بحث و جدل ها، گفت وگو حول و حوش نویسنده ها، کتاب ها، خواننده های «راک اند رول»(2) و شخصیت های تاریخی ادبیات جهان است که به گونه ای
يکشنبه، 8 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد و بررسی رمان بطالت
 نقد و بررسی رمان بطالت

 

نویسنده: نورا موسوی نیا




 

اشاره

رمان بطالت(1)، اثر احسان نوروزی با فضای ذهنیِ پست مدرن، تلفیقی از بحث و جدل ها، گفت وگو حول و حوش نویسنده ها، کتاب ها، خواننده های «راک اند رول»(2) و شخصیت های تاریخی ادبیات جهان است که به گونه ای متفاوت تر از آنچه پیش ترها در ادبیات فارسی شاهد آن بودیم، داستان را روایت می کند. فضای ذهنی داستان هیچ گونه محدودیت زمانی و مکانی ندارد و فضای عمده ی آن، شهری است آکنده از دود و زباله هایی که دائماً در حالِ سوختنند و دانشکده ای که دانشجویانش عمدتاً برای فرار از سربازی به آنجا آمده اند. در این شهر، کسی نمی تواند خواب ببیند و همه درون صف برجی نمادین در انتظار نتیجه ی معافیت یا عدم معافیت از سربازی خود هستند.

فضای ذهنی پست مدرن و دن کیشوتِ عصر حاضر

«[...] اولین چیزی که در این شهر یاد می گیری، این است که خواب هایت را فراموش کنی؛ چون چیزی که در بیداری می بینی، خودش تحقّق خواب هاست. خواب ها جنون آفرین می شوند اینجا؛ چون اینجا پایان است. این آغاز، پایان ماجراست. هر روایتی با بدیهی پنداشتن پایانش آغاز می شود. پایان ها بر تمام روایت ها سایه انداخته اند. روایت ها بهانه ای برای شروع یک پایان دیگر هستند. همه چیز با خواب آغاز می شود و با خواب پایان می یابد. همه چیز در فاصله میان خواب و خلقت و خواب بعد از آفرینش در روز هفتم رخ می دهد»(نوروزی، 1386 :8).
شخصیت اصلی رمان، که روایت داستان از زبان اوست، دن کیشوتِ عصر حاضر است؛ کسی که جدّ اندرجدّش دن کیشوت وار زیسته اند. دن کیشوت امروز به جای مبارزه با سلحشوران خیالی و سمبلیک و گزاف گویی های اغراق آمیز، غرق در دنیای ادبیات و فلسفه، با نویسنده ها و شخصیت های متفاوت زندگی می کند؛ تا حدّی که در دوره ای از کتاب و روزنامه تغذیه می کند و این عمل جایگزین اعمال قهرمان مآبانه و اغراق آمیز دن کیشوتِ سروانتس می گردد. این بخش از داستان، تمثیلی از دنیای جنون وار تکثیر اطلاعات، کتاب و ادبیات در عصر حاضر است و به واقع نیز امروزه برای هضم این همه اطلاعات، نیاز به چنین دن کیشوتی کاملاً محسوس است.
پیش ترها ملّت ها برای کسب متصرّفات ارضی و قلمرو بیشتر می جنگیدند، اما امروزه برای کسب اطلاعات بیشتر می جنگند. اطلاعات با سرعت، سراسر کره ی زمین را فرا می گیرد و ملّت ها تلاش می کنند تا آنها را از یکدیگر بربایند. نقش دولت روز به روز ضعیف تر می شود و شرکت های غول آسای چند ملیتی با گرفتن جای دولت ها سلطه پیدا خواهند کرد. به عبارتی باید گفت دن کیشوتِ عصر حاضر در کتاب بطالت، که تحت تأثیر کتاب و کامپیوتر و جوینت های مختلف دچار نوعی ابهام و سردرگمی شده، تمثیلی از انسان امروز معاصر است که از فرطِ تکثیر و انبوه اطلاعات و جهان کتاب و کلمات، دچار سردرگمی و اغتشاشِ ذهنی گشته است. همین که ذهنیت ها به جنبشی عادت کرد، جنبشی دیگر جای آن را می گیرد. همین که فلان گروه موسیقی امروز به روز شد، فلان گروه موسیقی فردا جایگزین می شود و بدین ترتیب، می بینیم که تغییر و تحوّلات و سرعت در عصر حاضر به طور مرتّب از هم سبقت می گیرند.
«[...] آثار ادبی بلعشان راحت تر است؛ ولی مابقی هضمشان. ترکیب های مختلف آثار و تقدّم و تأخّر خوردنشان، تأثیرهای مختلفی بر گوارش دارند و تغذیه از ژانرهای مختلف، تأثیرهای روانی و جسمی متفاوتی دارند و صرف خوشمزگی مطالب روان کاوانه نباید باعث شود خواصّ غذایی کتاب های کودکان را نادیده بگیریم»(همان:12).
دوران عزلت ده ساله ی دن کیشوت در کتابخانه و گذران زندگی او با باقیمانده غذاهای درون سطل ها و وصله کردن لباس های خود با شالِ جامانده ی یکی از کارکنان و روزها خوابیدن در صندوق، به وضوح ما را به یاد شخصصیت های آثار ساموئل بکت می اندازد که تمام زندگی خود را در فلاکت، فقر، بدبختی و گوشه گیری از دیگران در دنیای ذهنی و تجربه های خاص خود سپری می کنند. در اینجا تأثیر تیپ شخصیت های بکت بر شخصیت دن کیشوت و همچنین تأثیر آثار پل استر، نویسنده ی پست مدرن آمریکایی، به ویژه اثر کشور آخرین ها، که عنصر شهر بر آن بسیار غالب گشته، با ترسیم فضای شهری نامتعارف در کتاب بطالت کاملاً قابل قیاس است.
به عبارتی می توان گفت شهر، شهرنشینی و مدرنیته، به عنوان یک عنصر گذر از مدرنیسم به پست مدرنیسم، در بسیاری از ادبیات پست مدرن جهان به آن توجه شده است و تم مایه ای برای آثار نویسندگان واقع شده است؛ از شهر پُر ازدحام بودلر تا پاریسِ پروست، دوبلینِ جویس، لندنِ الیوت، نیویورکِ دس پاسس، کشور آخرین های پل استر و ماکوندوی مارکز، که حضور در آنها یا به صورت فضایی معنوی، یا مکانی اسرارآمیز، یا به عنوان تهدیدی فراگیر نشان داده می شود. در کتاب بطالت نیز ما شاهد شهری نامتعارف، با قوانین و اصول خاص خود هستیم و می بینیم که بیشترین اتفاقات در دانشکده روی می دهد:
«[...] دانشجویان این دانشکده این استعداد را داشتند که نسبت به کلمات ابدی حساّس باشند. در شهر هیچ نشانه ای از لذّت به جای نمانده بود؛ اما در دانشکده، بچه ها از هم واژه هایی را یاد می گیرند که با گفتنشان در مکان و زمان و حالاتی خاص، می توان دستِ کم صدای آن لذّت را شنید. از میان همه چیز، این جماعت زندگی را برگزیده بودند! کلمات ابدی را انتخاب کرده بودند. انتخاب آوای ابدی! انتخاب تصویر ابدی! انتخاب اشیاء ابدی! انتخاب جوینت ابدی! جوینت های ابدی»(همان: 25).
یکی از عواملی که کتاب بطالت را به ذهنیت پست مدرنیستی شبیه می سازد، تلفیق ژانرهای مختلف اسطوره ای، افسانه ای، کلاسیک، علمی- تخیّلی و گروتسک با فضاها و تحولات مدرن عصر حاضر ماست و این تلفیق به شکلی هنرمندانه، در واقع موجب جذاب تر شدن روایت داستان گشته است. برای مثال، تلفیق پری ای با چشم های درشت و سیگاری بر لب و یا مردی که جنس آتش و سوپر خدایان. این وام گرفتن از ژانرهای مختلف ادبیات(ژانر گروتسک وار آلن پویی، ژانر فانتزی و رئالیسم جادویی مارکزی) در جای جای کتاب به چشم می خورد و می توان رگه های مطالعات نویسنده را از این اقتباس های ادبی، هنری و فلسفی پیدا کرد.
یک نمونه از این بازی های زبانی، کلاژ تلفیقی و کوبیسم عناصر و نشانه های دعایی است که نویسنده آن را تغییر داده و عناصر و شخصیت هایی مدرن را جایگزین ساخته است:
«[..] ای پروردگار بی همتا، بزرگ قادر و توانا؛ ای آفریننده ی هنری میلر و نیچه و جک کرواک و آلن گینزبرگ و نیروانا؛ ای خالق بورخس و رمبو و داستایفسکی و کافکا، تو را شکر می گوییم که در بالاترین اشکوب جمعه بازار، که مختصّ سبک ترین چیزها، بوی محرّک صندل های رسیده از شانگ های و رنجور روان گردان های گیاهی کنار رود می سی سی پی بود، عمواسی را به سراغمان فرستادی تا چشم ها و گویش هایمان را به روی مصنوعاتی بدیع و پدیده هایی جدید بگشاید»(همان: 27).
بخش دیگری از داستان نیز ما را به یاد مانیفستِ اثر هنری در عصر بازتولید پذیریِ تکنیکی آن، اثر والتر بنیامین می اندازد. بر طبق این مانیفست، والتر بنیامین معتقد است که اثر هنری همواره باز تولیدپذیر بوده است. هر آنچه آدمی ساخته است، می تواند به دست آدم های دیگر نیز ساخته شود.
بازتولید تکنیکی اثر هنری، امری تازه است که متناوباً در تاریخ، با وقفه هایی بس دور از هم، ولی با شدّتی فزاینده، راه خود را به پیش باز کرده است و آنچه در عصر بازتولید پذیری تکنیکی اثر هنری می میرد، هاله ی اثر هنری است. اثر هنریِ بازتولید شده، در مقیاسی روزافزون، بدل می شود به بازتولید اثر هنری ای که ماهیتاً مبتنی بر بازتولیدپذیری است. در واقع، وقتی تابلوی«لبخند ژوکوند» داوینچی به هزاران نسخه در سرتاسر جهان تکثیر می شود، دیگر فاقد آن هاله ی تقدس خود می گردد و دیگر کسی اصرار نمی کند که برای دیدن ژوکوند به پاریس برود و آن را در موزه ی لوور ببیند؛ یک نسخه ی کپی از ژوکوند هم می تواند به زیبایی اصل آن در خانه ی هر کسی پیدا شود. در اینجا ما شاهد همین نکته هستیم که نویسنده آن را به این صورت بیان می کند. تابلوی گل آفتابگردان روی بلیت های اتوبوس، تابلوهای دلاکروا روی تی شرت های تک پولی، فاقد همان هاله ای هستند که بنیامین در مقاله ی خود به آن اشاره کرده است.
«[...] لطفاً سکوت را رعایت کنید. مسیح در حالِ درد کشیدن است، دست نزنید؛ زانو بزنید؛ سفر نیایش آیه ی هشت را بخوانید؛ حالا بلند شوید، نان متبرّک بخورید، شراب بنوشید و به تابلوی بعدی نگاه کنید: تابلوی برج بابل، تابلوی پیروزی مرگ، تابلوی گل آفتاب گردان روی بلیت های اتوبوس، تابلوهای دلاکروا روی تی شرت های تک پولی و فرشتگان رافائل روی تابلوهای منوی رستوران ها. بخورید؛ این دست های مسیح است. بخورید؛ این چشمان مسیح است. بخورید؛ این لب های مسیح است با سس مخصوص؛ و بخورید؛ این رُست بیف مسیح است و امروز هات داگ مسیح غذای پیشنهادی سرآشپز است. بنوشید این خون گاز دارمسیح است»(همان:32).
یکی دیگر از ویژگی های ذهنیت پست مدرنیستی،«انسان زدایی»است. در این تعریف، تنها سبک، زمام امور را در ادبیات و هنر به دست می گیرد و انسان دیگر به مفهوم واقعیِ انسان به کار نمی رود. در تصویر مشهور لئوناردو داوینچی از ابعاد انسان، با موجودات پیکاسویی مواجه هستیم که در سطح متعدّد بخش شده اند. از انسانیت این موجودات چیزی کم نشده؛ صرفاً انگاره ی دیگری از انسان ارائه شده است. در کتاب بطالت نیز ما با همین دگردیسی شخصیت ها روبه رو هستیم. شخصیت های دگرگون شده و کج و معوج که هرگونه مرز بین واقعیت و منطق را فرو می ریزند و در فضایی دیگرگونه تر زندگی می کنند. برای نمونه، می توان از شخصیت «پیام» نام برد؛ شخصی که طلایه دار اخلاق است و خواهان رشد و تجلّی افکار بشری است و در نهایت نیز جز مغزی 300 گرمی، چیزی از او باقی نمی ماند و افکارش را با اتصال سیمی، از مغزش به شکل جملاتی مغشوش بر یک کاغذ رولی ثبت می کند. بعد از مرگ پیام، یک کارخانه ی ساخت کاغذ توالت برای فروش بیشتر، حق انحصاری کاغذهای رولیِ افکارش را می خرد. همین طور شخصیت پیام، ما را به یاد شخصیت «مورفی»، اثرساموئل بکت، و آخرین بازمانده ی دم دار ماکوندوی مارکز می اندازد.
«[...] پیام، این جان نثار اخلاق، شهید صراطِ نامِ نیک، زائر معبد عظیم و پوک اَبَر انسانیت، در حالی سپهر فانی را وداع کرد که چیزی از او باقی نمانده بود مگر عنصری آپولونی. بیماری همه چیز را از او گرفت و همانی را از او باقی گذاشت که پیام در طلبش بود. تکه ایی مغز»(همان:38 ).
نویسنده توانسته است در ساختار کلاسیک و سنّتی داستان دگرگونی هایی پدید آورد، بی آنکه به زیبایی شناسی ساختار لطمه ای وارد کند. یکی از این دگرگونی ها، استحاله ی شخصیت هاست. شخصیت ها در کتاب بطالت دو گروه هستند. شخصیت های گروه اول، همان نام های بزرگ و مشهور ادبیات و فلسفه و هنر جهانند و گروه دیگر، شخصیت هایی هستند که نویسنده، خود آنها را خلق کرده و ساخته و پرداخته نویسنده اند و این شخصیت ها نیز به نوعی وامدار شخصیت های دسته ی اول هستند؛ به عبارتی دیگر، شخصیت های گروه دوم به نوعی از گروه اول تبعیّت می کنند. شخصیت پردازی نیز در کتاب بطالت تابع قواعد کلاسیک نیست؛ اما شخصیت های ساخته و پرداخته شده تلفیق زیبایی از تیپ ها، نویسنده ها و شخصیت های مختلف پدید آورده است. بنابراین به طرز واضحی این تلفیق کوبیسم وار را در شخصیت پردازی کتاب نیز می بینیم:
«. . . مهدی. . . مهدی. . . مهدی یه جور ‌آرتور رمبوی شهری بود؛ یه آقای هالوی نابغه. یه چه گوارای مدنی. یه آنارشیست خونگی. یه رمانتیک که از قرن هژدهم ورِش دارن، بیارنش صاف آخر قرن بیستم. از منظر مارکسیستی، مهدی یه بچه بورژوا بود؛ اما یه مارکسیست واقع نگر هم تأکید می کنه که مهدی اخلاق بورژوایی نداشت. از نگاه یه پراگماتیست، مهدی بیکاره ای والگرد بود که نمی شد خلاقیتش رو نادیده گرفت. به چشم اغلب ماتریالیست ها، مهدی یه متافیزیک باور منحط بود؛ ولی اندک ماتریالیست هایی بودند که اعتقاد داشتند همین حضور مهدی رو می شه دلیل نشتِ متافیزیک به عالم مادّه دونست. سنتّی ها می گفتند مهدی آشوب طلبی ساده دله. آوانگاردها مهدی رو کهنه و کپک زده حساب می کردن؛ اما اضافه می کردن که کپک برای آثار هنریِ آوانگارد مَصالح خوبیه. شارلاتان ها هفت خطی می دونستنش که خودش رو زده به خریّت. اما واسه ی من، مهدی با همه ی هرزگی ها و بلاهت هاش، یه رفیق بود»(همان: 15).
بدین ترتیب، ما نظم جدید را در ساختاربندی و شخصیت پردازی داستان می بینیم و گستگی روایت یا گسست هایی که در طول روایت کتاب به وجود می آید، ساختار این نظم را فرو نمی ریزد. همچنین این گسستگی روایت، یعنی شروع یک اتفاق در دل اتفاق دیگر؛ به عبارت دیگر، این آمیختگی قلمروهای روایت ها کتاب هزار و یک شب و شخصیت «شهرزاد» را نیز به ذهن متبادر می کند.

نخبه گرایی، کنایه و تجرید سمبولیستی

دانشجگویان دانشکده، هر کدام به نوعی نماینده ی بخشی از جوانان روشنفکر امروزند، با همان درگیری ها و همان کشمکش های آشنایی که در زبان نمادین و نشانه ایِ داستان«تومور» خوانده می شوند. نویسنده در بخشی از این داستان، عوارض عودِ تومورها را چنین شرح می دهد:« این تومورها منجر می شوند به سردردهای نیچه ای، تهوّع های سارتری، آسم های پروستی، صرع های داستایفسکی وار و توهّم های کاستاندایی»(همان: 24).
همین دانشجویانِ با توموری در سر هستند که در نهایت، زیرزمینی قبر مانند پیدا می کنند که می توان در آن خواب دید، و تومورداران جوان آنقدرخواب می بینند که دیگر تشخیص خواب و بیداری در این داستان چندان ساده نیست.
سرتاسر کتاب بطالت پر است از کنایه های روشنفکرانه و نخبه گرایانه که با کنار هم قراردادن عناصری از گذشته و مدرنیسم، نوعی تلفیق ابهام آمیز، دوگانه و متناقض خلق کرده است. اثر دارای اشارات و معانی ضمنی و نهفته و کنایات است. اثر به چیزهایی و به مفاهیمی دلالت دارد و غالباً در یک زمان، بیانگر دو یا چند چیز است. در واقع بطالت، هم از تکنیک های جدید استفاده می کند و هم از الگوهای قدیمی. نویسنده از عناصر گذشته، اسطوره ها و افسانه ها اقتباس کرده، از آن ها نقل قول می کند؛ اما با طنز و کنایه. وی به تقلید سبکی از گذشته می پردازد. این اختلاط و امتزاج عناصر، سبک های متفاوت و اقتباس های ادبی و سینمایی یکی از ویژگی های اساسی کار نویسنده است. به عبارت دیگر، ضمن استفاده از تکنیک های مدرنیستی، به گونه ای شاد، سرزنده، هزل آمیز، طنزگونه، کنایی یا تمسخر آمیز داستان را روایت می کند:
«[...] جنیس، جنیس عزیز تو شهریارو نمی شناسی. یکی از بچه های دانشکده س، فکرشو بکن؛ یه بار که رفته کنسرت لورید، اونقدر تریپ کرده با آدمای اطرافش که نکنه اینا مأمور باشن و بخوان بگیرنش، تمام کنسرت رو بدون نگاه به صحنه، فقط به آدما زل زده و لرزیده. ولی یه همچین آدمی اونقدر کلّه شقّه که زنگ می زد به کلانتری و براشون اشعار لورید می خونه، یادش نمی اومد پیش از اومدن به دانشکده کجا بوده و چه می کرده. فقط این رو به خاطر داشت که روحش رو به کسی فروخته در عوضش رویین تن شده، نه اینکه جاودانه شده باشه؛ بلکه فقط تنی بی مرگ پیدا کرده بود. جسمی که درونش مدت ها پیش پوسیده و با مرگ پرشده بود، همچون جسدی این سو و آن سو می رفت و به زامبی یی می مانست که گاهی چند کلمه هم حرف می زد. چیزی نمی خورد و بالطبع دفع هم نمی کرد بی نیاز از همه چیز با رویین تنی اش مرگ را تکرار می کرد»( همان: 51).
یکی دیگر از تکنیک های کتاب بطالت، بهره بردن از جادو و جادوگری برای شخصیت پردازی است برای مثال، شخصیت«آ‍زاده» که کاملاً تیپ یک جادوگر و فضاسازی، حرکات و جلوه های نمایشی وی فضای آلن پویی را القا می کند:
«[...] آزاده را دیدم که با لباسی به سبک ملکه ی ویکتوریا، روی صندلیِ گهواره ایِ عظیمی نشسته و به کلاغی که روی شانه اش آرام گرفته، غذا می دهد. صندلی آنقدر بلند است که از آزاده فقط شمایلی در تاریکی به چشم می خورد. موهایش اما تا زمین آمده اند و هربار می خواهد محتویات بطری هایی را که کنار اتاق تلنبار شده اند، در جام همیشگیِ رو به اضمحلالش بریزد، طرّه ی موها پیچ و تاب می خورند و روی زمین می خزند و بطری را برمی دارند و می برند تا سقف پیش بانو»(همان: 40 ).
بطالت به شکل حقیقی و به دور از هرگونه داستان نمایی، یک بازی است؛ بازی زیرکانه و آگاهانه ی یک نویسنده، مترجم، عاشق و شیفته ی ادبیات، هنر و فلسفه؛ بازی ای که به شکل صادقانه، از پیچیدگی، صورت گرایی، فرم و سمبولیستی تجریدی و کنایه ای و پنهان جهت طنز، تمسخر و ریشخند جوامع امروزی ما بهره می برد و در زیر ماسکی دن کیشوت وار، تمدّن عصر حاضر را به زیر سؤال می برد.
همچنین نوعی آزمون گرایی در سرتاسر اثر به چشم می خورد؛ شاید کمی نوآوری، گسست و درخشش دگرگونی در تمام اشکال زیباشناختی اش؛ زبان های جدید روایت و اقتباس های ادبی متفاوت از متون ادبی، اسطوره ای، علمی و فانتزی متفاوت. بدین ترتیب، شاهد نوعی خود بازتابی نویسنده با این بازی ادغام واقعیت و تخیّل هستیم. بازی تلفیقی کوبیسم واری که با ترفندهای ادبی، مخاطب را تا آخرین لحظه به دنبال خود می کشاند.
بطالت از جهانی سرشار از سروانتس ها، آلن پوها و فن اشمیت ها سخن می گوید؛ جهانی سرتاسر آکنده از شخصیت های خیالی و نویسنده های بزرگ جهان، که آرام آرام مرز بین خیال و حقیقت را می پیمایند و وارد بازی های ذهنی می شوند و دقیقاً در چنین جهانی است که می توان ساعت ها با بطالتی همیشگی سرگرم بود و با افکاری سرشار از متافیزیک و ادبیات و فلسفه زندگی کرد.
از ویژگی آثاری که با چنین قالبی انتخاب می شوند یا به عبارت دیگر از ویژگی های چنین بازی های ادبی، ساختارهای باز، ناپیوسته، فی البداهه، نامعیّن یا اتفاقی، استراتژی های پایان بازی، شیوه های سوررئالیستی نوین و به ویژه گزاف گویی های بی حدّ و حصر که خود شامل تفنّن، شوخی و مزاح، تقلید تمسخرآمیز و سمبولیستی دو پهلو و کنایه ای است.
«[...] بیایید واقع بین باشیم؛ ناممکن را بخواهیم؛ آرمان شهری برای روز پیروزی مرگ؛ روزهای خون آلود و سنگین خاک سپاری های هزاران هزار، که تشییع کنندگان می دانند شاید تنها چند دقیقه ی دیگر، خود به دستِ اندک بازماندگان دیگر قرار گیرند. آن زمان که آسمان پست و سربی، چون سرپوشی سنگین، درهم می فشرد ذهنی نالان را که قربانی نگرانی های همیشگی است. آنگاه که چون گنبدی سترگ، همه افق ها را محصور می کند، بر ما می بارد روزان سیاه، تیره تر از شب. هنگامی که زمین سیاه چالی مرطوب می شود که در آن، امید چون خفاشی با بالهای ظریف، بر دیوارها ضربه می زند و بر تیرک های پوسیده سر می کوبد. آن زمان که باران رشته های بلندش را سرازیر می کند و لشکر خاموشی از عنکبوتان چندش آور، پیش آمده و تارهای خود را در اعماق مغز ما می گسترانند. زنگ ها با خشم به صدا در می‌ آیند و همچون سپاهی از ارواح سرگردان، که لجوجانه ضجّه شان را آغاز می کنند، زوزه ای دهشت بار برآسمان سر می دهند. زنان در تشنّجی سرد طفلان مرده می زایند. خشم خداوند با شلاق های پُرخروش، جبین های جن زده را تعزیر می کند. همه ی خانه هایی که آدمیان در آنها زندگی کرده و مرده اند، خانه های اشباح نشینند. از برابر کوه، سایه هایی غلیظ می گذرند. از درهای باز، اشباح بی آزار به درون می خزند با گام هایی بی صدا. روزهای خون آلود و سنگین خاک سپاری های بی صدا. ضجّه ی لاشخورها به گوش می رسد و دو اسب سیاه در مرغزار شلنگ می اندازند»(همان: 55).
نکته ی دیگری که مایلم به آن اشاره کنم، نگرش آپوکالیپتیکی یا آخرالزمانی در صفحات پایانی کتاب است. اما پایان جهان در اینجا کمی با نگرش مرسوم از مفهوم آخرالزّمانی متفاوت است و شاید تنها دن کیشوت های داستان آن را درک می کنند؛ آخرالزمانی که با بطالت ساخته شده و حال با بطالت شکل می گیرد. در واقع سرِ هم کردن حروف و ساختن کلمات و جملات، تنها راهِ کنار آمدن با بطالت است؛ بطالتی که همه جا رسوخ کرده و روی همه چیز و همه کس لایه ای از کپک به جا گذاشته است. ولی کلنجار رفتن با این چیزها راه نجات نیست. از نظر نویسنده راه نجات در تسلیم شدن است.
«[...] باید بگذاری بطالت اون چیزی را که می خواد، ازت بگیره. بگذار تمام مدتی که روی تخت دراز کشیدی و به طرح هایی که رطوبت دیوار درست کرده زل زدی، بدنت بی حرکت بمونه و خواب بره. سعی کن چیزی نشنوی؛ صدای کوچه و خیابان، صدای دوره گردها، صدای بدنت رو محو کن، اگر به خواب رفتی، چه بهتر؛ اگر بیدار موندی، به خوابی که دفعه ی آخر دیدی فکر کن؛ اگر چیزی یادت نیومد، از طرح رطوبت دیوار حرفی رو بکش بیرون، حرف دیگه ایی رو بذار کنارش؛ اولین کلمه ای رو که به ذهنت اومد، بگیر و هم قافیه اش چیزی پیدا کن، یا متضادّش، یا بی ربط ترین کلمه بهش. جمله ای بساز، مخالفش را بگو، جای کلمات رو عوض و بدل کن، برای جمله ی مخالف استدلال کن، استدلالت رو نقض کن، سفسطه کن، به سفسطه ات بخند، برای خنده توجیهی متافیزیکی پیدا کن، در ردّ توجیهت پای اخلاق را وسط بکش[...]»(همان: 79).
و اما نکته ای که در پایان باید به آن اشاره کنم، این است که بطالت با تمام ویژگی های مثبت و موفق خود، فاقد ویژگی یک اثر ادبی فراگیر، یا به عبارت دیگر، جهانی است و آن ویژگی ای که کتاب فاقد آن است، در واقع نگرش هستی شناسی کلّی پیرامون آدم های جهان و نگاهی استعاره ای و تمثیلی از نوع زیستنِ آنهاست. متأسفانه وقایع کتاب تنها در حدّ شهر و دانشجویان دانشکده ی شهر می ماند و فراتر از آن نمی رود؛ یا کنایه و طنزی که در کتاب به کار می رود، تنها در حدّ نقض کلّیِ جامعه ی ما و به ترسیم کشیدن خصوصیات جوانان روشنفکر جامعه ی ما به زبانی کنایه ای و سمبولیسم وار است و دیگر به قلمروها، مرزها و مسائل اساسی و هستی شناسی عصر حاضر انسان نمی پردازد.

پی نوشت ها :

1. بطالت(تهران: چشمه، 1386)، اثر احسان نوروزی است. این مقاله در شماره 14 کتاب ماه ادبیات(خرداد ماه 1387)، با عنوان«استحاله و سمبولیسم دن کیشوت وار» به چاپ رسیده است.
2. راک اند رول(rock and roll) به معنی تکان دادن و غلت زدن نام سبک موسیقی ای بود که در دهه 1950 در جنوب آمریکا رایج شد و به سرعت در تمام آمریکا و بعد اروپا و جهان محبوبیت یافت. بعدها این موسیقی باعث پدید آمدن گونه های دیگری مثل راک شد. از کسانی که این نوع موسیقی را بنا نهادند می توان از «بادی هالی» و«الویس پریسلی» نام برد.

کتابنامه :
- نوروزی، احسان، بطالت. چاپ اول، تهران: چشمه 1386.
منبع مقاله :
خاتمی، احمد؛ (1386)، گزیده مقالات کتاب ماه ادبیات درباره نقد کتاب، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول 1389



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط