رویدادها و تحولات 2004، 2011 و 2011 م. در «یمن» با وجود گستردگی و آثار و پیامدهای فراوانی که بر جغرافیای سیاسی استراتژیک منطقه داشته، هنوز برای بسیاری ناشناخته مانده است؛ اما میزان اخبار و اطلاعاتی که از این قیام مردمی در رسانه ها منعکس شد، به هیچ وجه متناسب با گستره و ژرفای آن نبود.
با توجه به زمینه ها و بسترهای مذهبی قیام مردم یمن و به ویژه نقش شیعیان زیدی در این قیام، از یک سو و مقابله ی دید، بی رحمانه و سازمان یافته ی جریان وهابیت با این حرکت شیعی از سوی دیگر، ضروری است که با دقت و توجهی بیشتر به این موضوع پرداخته شود.
1ـ تاریخ حضور اسلام و تشیع در یمن
بحث درباره ی شیعیان یمن، به دو حوزه مختلف تقسیم می شود: 1. تاریخ یمن و به صورت مشخص پس از حضور اسلام در این کشور تاکنون؛ 2. حضور تشیع و به طور خاص شیعه ی زیدیه در این کشور که اکثریت شیعیان آن را تشکیل می دهند.تاریخ حضور اسلام در یمن به زمانی بر می گردد که امیرالمؤمنین (علیه السلام)، به عنوان دعوت کننده ی مردم «یمن» به اسلام، از سوی پیامبر اکرم (ص) به این کشور فرستاده شد.
علوی بودن اسلام مردم یمن، پذیرش سهل و روان و بدون درگیری اسلام در آن مقطع توسط آنها و استقبالی که از امیرالمؤمنین (علیه السلام) کردند، از اهمیت ویژه ای برخوردار است. یمن از زمان پیامبر (ص) به عنوان پایگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) مطرح شد و حضرت بیش از یک سفر به آنجا داشتند. مردم یمن محل سکونت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در وسط شهر «صنعا» گرامی داشته و در آنجا مسجدی به نام «مسجد الامام علیّ بن ابی طالب (علیه السلام)» بنا کردند، امروز هم آن مسجد در بافت سنتی صنعا محفوظ مانده است. علاقه ی مردم یمن و ارتباط دو جانبه ی امام علی (علیه السلام) و آنها پس از رحلت پیامبر (ص) و حوادث بعد از آن و تا تقسیم امت اسلام به شیعه و سنی ادامه پیدا کرد.
در واقع تشیع به معنای امروزی، ریشه ی جدی در یمن دارد. یمنی ها بزرگ ترین یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام) در طی خلافت کوتاه چهار و اندی ساله ی ایشان بودند؛ البته آنها در فتوحات دوران خلفای سه گانه نیز نقش داشتند.
یمنی ها مردم سلحشور «شبه جزیره ی عربستان» بوده و هستند و برخلاف آنچه که اکنون مشاهده می شود، عرصه های شمالی تر «نجد» و مراکز عربستان را مردم کم شور و حال تری می بینیم، یمنی ها خیلی شجاع و با روحیه های بالا هستند. بنابراین لشکریان اسلام و کوفه که مرکز لشکریان اسلام بود، اکثراً از قبایل یمنی شکل گرفته بود.
در مقاطعی تشیع از یمن به «ایران» آمد؛ مثلاً تشیع «قم» که از مراکز قدیمی و کهن شیعه در ایران است، مدیون یمنی هاست. اشاعره، (1) یمنی بودند. آنها از «کوفه» به قم آمدند و قمی ها را در مقابل هجوم دیلمی ها یاری کرده و بعد در همان جا ساکن شدند و به این ترتیب شهر قم، پایگاه شیعه شد.
قبل از اسلام، حکومت یمن در دست ایرانیان بود و باذان بن ساسان ایرانی حکومت آن را در دست داشت. پس از نامه ی پیامبر (ص) به خسرو پرویز، او باذان را مأمور کرد تا پیامبر (ص) را نزد وی بفرستد. باذان دو نفر را نزد پیامبر (ص) فرستاد و پیام شاه «ایران» را به ایشان رساند. پیامبر (ص) فرمودند:
«دیشب شیرویه شکم پدر خود را درید و خسرو پرویز را هلاک ساخت و خدا به من خبر داده که شاه شما کشته شده است...» سفیران، سخن پیامبر (ص) را به باذان رساندند. مدتی بعد، خبر کشته شدن خسرو پرویز در همان شب که پیامبر (ص) فرموده بود، به باذان رسید. در پی آن، باذان اسلام آورد و گروهی از ایرانیان نیز مسلمان شدند. حضرت رسول (ص)، باذان را همچنان بر حکومت «یمن» نگاه داشت. وی از این تاریخ، به دستور پیامبر اکرم (ص) حاکم یمن بود و بعد از درگذشت وی در زمان پیامبر، حضرت فرزندش را به حکومت آنجا گماشت. بدین ترتیب، این خاندان خدمات ارزنده ای به اسلام کردند. (2)
بر این اساس، یمن که آن روز به دست ایرانیان بود و بسیاری از ایرانیان آنجا ساکن بودند، بدون جنگ و اجبار با میل و آگاهی به اسلام گروید.امروزه هم در «یمن» تیره ای به نام «ابناء» وجود دارد؛ به عنوان مثال می گویند: هذا من الابناء: این از ابناء است. اینکه می گویند این از ابناء استغ در واقع ابناء الفُرس، مورد نظر است؛ یعنی ایرانیانی که قبل از اسلام به یمن رفته بودند.
بعد از دوران خلافت اموی، شیعیان مبارزات خود را علیه حاکمان ظالم شروع کردند، این شیعیان مبارز سلحشور دست به شمشیر در برابر حکومت های ظالم که ما در طول تاریخ آنها را با عنوان زیدی می شناسیم، هم در «ایران» مستقر بودند و هم در یمن و هم زمان تبادلات فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادی داشتند و عده ی زیادی از ایران (از کوه های البرز) برای یاری رسانی به هم کیشان و هم مذهبان خودشان (یعنی شیعیان یمن) به یمن مهاجرت کردند و همان جا ساکن شدند و در یمن افرادی با نام خانوادگی «الدیلمی» وجود دارد؛ مانند آقای یحیی الدیلمی، یکی از علمایی که در حوادث یمن محکوم به اعدام شده بود. فامیل الدیلمی یک فامیل بزرگ بوده و آنها اهل «دیلم» ایران، یعنی اهل کوهستان های «البرز غربیب هستند که در قرن سوم به بعد به یمن مهاجرت کردند.
به طور خلاصه می توان گفت: روابط فرهنگی و سیاسی «ایران» و «یمن» در طول تاریخ به قبل از اسلام برمی گردد که تا دوران صفویه استمرار داشته است.
2ـ تاریخ پیدایش و مبانی اعتقادی زیدیه (3)
برای بررسی اعتقادات زیدیه، شایسته است که زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) را بیشتر بشناسیم.ابوالفرج اصفهانی (284ـ356 ق) در معرفی زید بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (علیه السلام) می نویسد:
کنیه اش ابوالحسین و مادرش کنیزی بود که مختار بن ابی عبیده او را به حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) بخشید و خداوند از آن کنیز زید، عمر، علی و خدیجه را به امام سجاد (علیه السلام) عطا فرمود.
زیاد بن منذر می گوید:مختار بن ابی عبیده کنیزی را به سی هزار درهم خرید و چون او را درست مشاهده نمود، گفت: من کسی را به این کنیز شایسته تر از علی بن الحسین (علیه السلام) سراغ ندارم و به همین جهت او را برای حضرت سجاد (علیه السلام) فرستاد و آن کنیز، مادر زید بن علی (علیه السلام) بود.
خصیب وابشی گوید:من هرگاه زید بن علی را می دیدم، فروغ نور را در چهره اش مشاهده می کردم.
حسن بن علی سلولی به سندش از ابوقره نقل کرده:شبی با زید بن علی به صحرا رفتیم، وی دست ها را آویخته بود و هیچ چیزی در دست او نبود، به من گفت: ای اباقره گرسنه هستی؟ گفتم: آری، زید یک دانه گلابی به من داد که دست را پر می کرد و من نمی توانم بگویم، آیا بوی آن بهتر بود یا مزه اش، آنگاه به من گفت: ای اباقره هیچ می دانی ما اکنون در کجا هستیم، ما در باغی از باغ های بهشت هستیم، ما در کنار قبر امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) هستیم.
و به دنبال این سخن فرمودند:ای اباقرّه، سوگند بدان که به زیر رگ گردن زید بن علی دانا است، از روزی که زید بن علی دست راستش را از دست چپش تشخیص داد، کار حرامی مرتکب نشگته و پرده ی حرمتی را از خدای ندریده، ای اباقره هر که خدای را فرمانبرداری کند، مخلوقات خدا از او فرمان برند.
علی بن محمد به سندش از ابوداوود علوی نقل کرده که:در نزد عاصم بن عبیدالله عمری سخن از زید بن علی به میان آمد، عاصم گفت: من از او بزرگ ترم و در وقتی که جوان بود، من او را در «مدینه» دیدم، وقتی نام خدا نزد او برده شد، او غش کرد، به طوری که گفتند: دیگر به این دنیا باز نخواهد گشت.
احمد بن سعید به سند خود از هارون بن موسی نقل کرده، گوید:از محمد بن ایوب شنیدم که می گفت: مرجئه و اهل عبادت کسی را (در عبادت) برابر با زید بن علی نمی دانستند.
علی بن عباس به سندش از سُعید بن خیثَم نقل کرده است:میان زید بن علی و عبدالله بن حسن، معروف به «عبدالله محض» بر سر (تولیت) موقوفات علی (علیه السلام) اختلافی رخ داد و آنها محاکمه را به نزد یکی از قضات بردند و چون از نزد او برخاستند، عبدالله را دیدم که به شتاب خود را به مرکب زید رسانید و رکاب او را گرفت (که زید سوار شود).
و نیز وی از عباد یعقوب از محمد بن فرات نقل کرده:زید بن علی را دیدم که سجده در سیمایش اثر گذارده بود.
محمد بن علی بن مهدی به سندش از عبدالله بن مسلم بابکی نقل می کند:به همراه زید بن علی بن مکه رفتیم و چون نیمه ی شب شد و ستاره ی ثریا (پروین) بالا آمد، به من گفت: ای بابکی این ستاره را می بینی، آیا دست کسی بدان می رسد؟ گفتم: نه، فرمودند: به خدا دوست داشتم که دست بدان ستاره گرفته بودم و از آنجا به زمین یا به جای دیگری می افتادم و قطعه قطعه می شدم؛ اما خداوند میان امت محمد (ص) را اصلاح می فرمود و کارشان را سامان می بخشید.
احمد بن سعید به سندش ازابوالجارود نقل می کند:به مدینه رفتم و از هر که احوال زید بن علی را پرسیدم، گفتند: او حلیف قرآن است. (یعنی هیچ گاه از قرآن و تلاوت آن جدا نمی شود).
احمد بن سعید از قول یحیی بن الحسن می گوید:از حسن بن یحیی پرسیدم: روزی که زید کشته شد، چند سال از عمرش گذشته بود؟ پاسخ داد: چهل و دو سال.
علی بن عباس به سندش از جابر از امام باقر (علیه السلام) روایت می کند که رسول خدا (ص) به حسین (علیه السلام) فرمودند:«از صلب تو مردی به دنیا آید که نامش زید است و در روز قیامت او و یارانش در حالی که دست و صورتشان نورانی است به سر و گردن مردم پا نهند و بی حساب وارد بهشت گردند.»
محمد بن الحسین به سندش از عبدالملک بن ابی سلیمان نقل می کند:رسول خدا (ص) فرمودند: «مردی از خاندان من کشته و به دار آویخته خواهد شد و هر کس عورت او را نگاه کند، بهشت را نخواهد دید.»
احمد بن سعید به سندش از ابوداوود، از حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) از پدرش و از علی (علیه السلام) روایت کرده که فرمودند:«در پشت شهر کوفه مردی قیام کند که نامش زید است و او دارای ابهت و شوکتی است که پیشینیان بدان نرسیده و آیندگان بدان نرسند؛ مگر آن کس که به مانند او رفتار کند و در روز قیامت او و یارانش که طومارهایی یا چیزهایی شبیه به طومار با آنها است، همچنان پیش روند تا از روی سر و گردن مردم بگذرند و فرشتگان آنها را دیدار کنند و گویند: اینهایند بازماندگان وفادار و دعوت کنندگان به سوی حق؛ رسول خدا (ص) به استقبال آنان آید و گوید: ای فرزندان من به راستی آنچه را که مأمور بدان بودید، انجام دادید اینک بی حساب داخل بهشت شوید.»
علی بن عباس به سندش از ریطه از پدرش عبدالله بن محمد حنفیه روایت می کند:زید بن علی هنگامی بر محمد بن حنفیه گذشت و محمد دلش به حال او سوخت و او را نشایند و بدو گفت: پناه می دهم و می سپارم تو را به خدا ای برادرزاده از اینکه تو همان زیدی باشی که در «عراق» به دار آویخته شود و کسی بدو و به عورتش نگاه نکند، جز آنکه در درک اسفل دوزخ قرار گیرد.
محمد بن علی بن مهدی به سندش از خالد، وابسته ی زبیریان، روایت کرده است که:ما نزد علی بن الحسین (علیه السلام) بودیم که او فرزندش زید را طلبید، زید با صورت به زمین خورد و خون از صورتش جاری گشت. علی بن الحسین (علیه السلام) خون از روی او پاک می کرد و می فرمود: «من تو را به خدا پناه می دهم که تو همان زیدی باشی که در «کناسه ی کوفه» به دار آویخته شود که هر که از روی عمد به عورتش نگاه کند، خدا رویش را با آتش دوزخ بسوزاند.»
علی بن عباس به سندش از محمد بن فرات نقل می کند:زید بن علی را در روز سَبخه (4) دیدم که ابری زرد رنگ بر سرش سایه افکنده بود و به هر سو که زید می رفت، آن ابر نیز بالای سرش حرکت می کرد.
حسین بن علی به سندش از ابوخالد نقل کرده، گوید: نقش نگین انگشتری زید بن علی این جمله بود:«اصبر تُؤجَر و اَصدِق (5) تَنْجُ؛ صبر کن تا پاداش بری و بپرهیز تا نجات یابی».
زید جوانی بود که سر پُرشوری در مبارزه با حاکمان ظالم بنی امیه داشت؛ ولی امام باقر (علیه السلام) که برادر بزرگ تر زید بودند، او را به آرامش دعوت کرده و سفارش می نمودند که باید منتظر فرصت مغتنمی برای مبارزه با حاکمیت بود. زید دوران امام باقر (علیه السلام) (95ـ144 ه.ق.) را تحمل کرد و دست به حرکتی نزد، ولی پس از شهادت امام باقر (علیه السلام) و در زمان امامت امام صادق (علیه السلام)، کم کم برنامه ی خود را به صورت جدی تری دنبال کرد تا با اعتماد بر کوفیان که در مرکز تشیع بودند، علیه هشام بن عبدالملک، خلیفه ی ظالم اموی قیامی را ترتیب بدهد.زید در ابتدای سال 122 ق. یعنی 61 سال پس از عاشورای سال 61 ق. در محرم سال 122 ق. دست به قیامی زد که (متأسفانه این قیام) در ظاهر، سرانجام خوشی نداشت و به شکست شیعیان و جناب زید و یارانش منجر شد و جناب زید به شهادت رسید و دوباره حادثه ی عاشورا، البته در ابعادی متفاوت تکرار شد. امام صادق (علیه السلام) از این حادثه بسیار متأثر شده و گریه ها کردند. حکایت شده است، زمانی که خبر شهادت زید به امام صادق (علیه السلام) رسید، آن چنان گریستند که از حال رفتند؛ حتی زنانی که در پس پرده بودند با شنیدن صدای گریه ی امام گریستند و این نشان دهنده ی عظمت و سختی این حادثه، حتی برای امام صادق (علیه السلام) بود.
قیام زید، الگویی شد برای عده ای از علویان؛ آنها معتقد بودند که باید راه زید را ادامه دهند و به اصطلاح خود زیدی ها، زید بن بست جهاد و مبارزه علیه ظالمان را پس از 60 سال که از حادثه ی عاشورا گذشته و اتفاقی به صورت جدی و براساس مبانی در جامعه ی اسلامی نیفتاده بود، شکست.
زید این راه را شروع کرد و پس از او فرزندش، جناب یحیی بن زید از «کوفه» خارج شد و به طرف «ایران» و «خراسان» آمد و همان زمان خلافت اموی قیامی را در خراسان ترتیب داد. ایشان هم در «جوزجان افغانستان» به شهادت رسیدند و اکنون مزار ایشان در این منطقه است. (آن زمان همه ی آن مناطق، جزو خراسان بزرگ بود). اتفاقاً شهادت یحیی باعث از هم پاشیده شدن امویان شد، برای اینکه ابومسلم خراسانی با تکیه بر این شهادت و محبتی که مردم خراسان به خاندان اهل بیت (علیهم السلام) پیدا کرده بودند (به خصوص از طریق جناب یحیی بن زید)؛ قیام خود را آغاز کرد. حتی گفته می شود منشأ انتخاب رنگ سیاه به عنوان شعار عباسیان، سیاه پوشی مردم در عزای یحیی بوده است. به بیان دیگر وقتی یحیی شهید شد، همه سیاه پوش شدند، ابومسلم لباس سیاه عزاداری یحیی را پرچم خود برای مبارزه با بنی امیه قرار داد. چنان که می دانید ابومسلم و جریانی که ریشه در خون خواهی جناب یحیی بن زید و خود جناب زید داشت، با فاصله ی کوتاهی حدود 6 ـ 7 سال بعد از آن توانستند حکومت بنی امیه را ساقط کنند.
بعدها که علویان به طور مداوم علیه بنی عباس قیام هایی را ترتیب دادند، عباسیان از آنها گلایه کرده و می گفتند: ما به خون خواهی رهبران شما به میدان آمدیم، حالا شما می خواهید با ما مبارزه کنید.
شهادت یحیی باعث با روی کار آمدن بنی عباس، آنها نیز همان ظلم و فسادها را در حق پسر عموهای خود، یعنی علویان اعمال می کردند و این موجب شد که قیام ها همچنان استمرار یابد. اولین قیام جدی، قیام نفس زکیه بود.
زیدیه معتقدند که ما درباره ی سه امام نص داریم:
امام علی (علیه السلام)؛ آنها مانند شیعه ی دوازده امامی حادثه ی غدیر را در کتبشان به طور متواتر نقل می کنند. آنها هم حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیث یوم الدار و همه ی روایاتی را که شیعیان دوازده امامی برای اثبات امامت امام علی (علیه السلام) دارند، نقل می کنند. درباره ی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) هم، چنین دیدگاهی دارند. «الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا» اما بعد از امام حسین (ع)، زیدیه امامت را در این مقام والای معصومانه و منصوصی که ما درباره ی همه ی دوازده امام معتقد هستیم، نپذیرفته و می گویند: این نص و جایگاه ویژه، متعلق به همان سه امام اول است. بعد از این، امامت نزد زیدیه به پیشوایی در امر دین تعبیر می شود. مانند همین مفهومی که درباره ی امام خمینی (ره) به کار برده می شود؛ یعنی یک پیشوای مجتهد، مبارز و اهل مبارزه با ظلم و ستم و دخالت کننده در سیاست.
به این ترتیب معلوم شد که زیدیده تا سه امام با دیدگاه شیعیان دوازده امامی هم عقیده هستند و از آن به بعد هر کدام از فرزندان حضرت زهرا (س) چه حسنی و چه حسینی (از نسل امام حسن (ع) و از نسل امام حسین (ع)) که مجتهد، عادل و شجاع... باشد (6) و حاضر شود در راه خدا به میدان بیاید و مبارزه کند و حکومت را در دست بگیرد، می تواند امام زیدیه باشد. انتقادی که زیدیه ی اولیه نسبت به بعضی از ائمه (ع) داشتند، این بود که:ما امام را تنها زمانی به رسمیت می شناسیم که به عنوان امام به صحنه بیاید. بنابراین همه ی علویانی که تقیه را جایز ندانسته و در برابر حکام وقت دست به قیام می زدند، به عنوان امامان زیدیه به شمار می آیند.
البته باید توجه داشت که زیدیه برای سایر امامان اثنا عشریه احترام قائلند و احیاناً از به کار بردن عنوان امام در مورد آنها هم دریغ ندارند؛ اما معتقدند این شخصیت ها پیشوایان علم و ورعند و پیشوای سیاسی و الگوی مبارزاتی، همان قیام کنندگان علوی و فاطمی هستند.
جالب است که تقریباً هیچ قیامی از قیام های علویان در دوران ائمه (علیهم السلام) به نتیجه ی جدی نرسید و شاید تنها یک مورد استثناء است و آن جریان ادریس بن عبدالله است.
3ـ حکومت های زیدی در طول تاریخ
ادریس بن عبدالله بن محض بن حسن مثنّی بن حسن (علیه السلام) پس از قیام شهید فخ (در سال 169 ه.ق.) در حدود سال 172 ه.ق. به «مغرب» یا همان «مراکش» امروزی رفت و موفق شد به کمک قبایل آن منطقه در قرن دوم هجری قمری، در آنجا حکومتی را سر و سامان بدهد که گفته می شود این دومین حکومت شیعی پس از حکومت حضرت علی (علیه السلام) است؛ یعنی بین حکومت امام علی (علیه السلام) و حکومت ادریسیان هیچ حکومت مستقلی که منتسب به شیعیان و علویان باشد، نداریم. شایان ذکر است که آنها یک تمدن خیلی جدی در مغرب از خود به جا گذاشتند و تا همین امروز هم در مغرب دور یا مراکش گرایش های شیعی یعنی محبت به اهل بیت (علیهم السلام) وجود دارد و هنوز در آنجا شهری است به نام «مولای ادریس» و ادریس نبی (علیه السلام) در آنجا مدفون است. مردم به آن مرقد علاقه مند بوده و آن را زیارت می کنند؛ البته مردم آنجا از نظر مذهبی، مالکی مذهب و سنی هستند. اکنون در مغرب عربی و در کشور مراکش هم شاهد علاقه ی مردم به اهل بیت (علیهم السلام) هستیم؛ مشابه آن چیزی که در «مصر» و «قاهره» مشاهده می شود و این از ثمرات حضور حدوداً دو قرنی ادریسیان در آنجاست که از سادات حسنی با گرایش زیدی بودند و در زمان هارون الرشید به آنجا رفتند و حکومتی را برپا کردند.زیدیان در اواخر دوران حضور ائمه (علیهم السلام)؛ یعنی سال 250 ه.ق. موفق شدند برای خودشان حکومت مستقلی تشکیل دهند و آن حکومت علویان طبرستان بود.
دو برادر به نام های حسن بن زید و محمد بن زید و پس از آنان پیشوای بزرگی به نام ناصر کبیر یا ناصر اُطروش، که از نسل امام سجاد (علیه السلام) بود، موفق شدند با مرکزیت «کجور» و «چالوس» و «کلاردشت» امروزی، کار را شروع کنند؛ یعنی مردم به سراغ آنها (سادات) رفته و گفتند ما را از شرّ ظلم دست نشاندگان بنی عباس نجات دهید، سادات هم با همکاری مردم، حکومتی را تشکیل دادند که در تاریخ با عنوان علویان طبرستان شناخته می شود. این اولین جای پای جدی (حداقل در حوزه ی سیاسی و در اختیار گرفتن قدرت) شیعیان زیدی مذهب یا همان علویان اهل قیام و مبارزه در شمال «ایران» است و همان طور که اشاره شد آثار آنان هم در آن سامان باقی است. حوزه ی تسلط علویان که تا زمان صفویه هم در ایران حضور داشتند، در ابتدا مناطق مرکزی و شرقی «مازندران» و کل استان «گلستان» امروزی، یعنی «استرآباد» و «گرگان» قدیم (که شهر گنبد امروزی است) بود، ولی به تدریج از این عرصه ها عقب زده شده، به تدریج مذهب امامیه جایگزین آنها در اغلب این حوزه ها شد و بدین ترتیب از قرن 3 و 4 ه.ق. به بعد حوزه ی استحفاظی زیدیه بیشتر به نیمه ی شرقی دشت «گیلان» و کوهستان های «دیلم» محدود شد. در اصطلاح قدیم، دیلم شامل کوهستان های غرب «مازندران» امروزی، یعنی منطقه ی «کلاردشت»، «تنکابن»، «رامسر» و نیمه ی غربی استان گیلان، یعنی «رودسر»، «لنگرود»، «لاهیجان» و کوهپایه های جنوبی آن می شد. این منطقه تحت نفوذ زیدیان بود که بعدها با خداوندان الموت و اسماعیلیه ی نزاریه همسایه شدند. اسماعیلیان در آن طرف «البرز» قدرت بیشتری داشتند؛ در «قلعه ی الموت» و «قلاع دامنه ی جنوبی البرز». در پشت البرز، منطقه ی نفوذ زیدی ها بود.
هنوز هم آثار و مزارهای برخی از امامان زیدیه در این منطقه موجود است. یکی از آرزوهای یک فرد زیدی مذهب که اکنون در «یمن» زندگی می کند، این است که به طور مثال به «عباس آباد تنکابن» به عنوان یک مکان مذهبی بیاید و در آنجا «مؤید بالله هارونی» یکی از امامان بزرگ زیدیه را زیارت کند. ایشان صاحب مکتب فقهی و کتب زیادی بوده که متأسفانه آشنایی زیادی با این بخش تاریخ تشیع و تاریخ کشورمان وجود ندارد؛ ولی از آنجایی که یمنی ها کتب و آثار این شخصیت ها را در قرون میانی از «ایران» به یمن بردند، با آنها آشنایی بیشتری دارند.
آخرین بخش تاریخ زیدیه در شمال ایران مربوط به سلسله ای به نام آل کیا می شود. آنها سلسله ای بودند که از 760 ه.ق. تا حدود سال 940 ه.ق. در این مناطق حضور جدی داشتند. بیشتر مناطق شرق گیلان امروزی با مرکزیت «لاهیجان» و از لاهیجان تا «تنکابن» در حوزه ی استحفاظی آنها بوده و در آن حکومت داشتند؛ یعنی بیش از دو قرن، زیدیان در قالب حکومت آل کیا بر بخش هایی از شمال ایران حکومت کرده و در آنجا مدارس علمی داشته و فعالیت می کردند.
با آمدن صفویه و تسلط آنها، حاکمان آل کیا تشیع اثنا عشریه را اختیار کردند و از قرن دهم هجری قمری به بعد، یعنی از حدود پنج قرن قبل به بعد، تقریباً دیگر اثری از زیدیه نمی بینیم؛ البته همان طور که گفته خواهد شد، حکومت صفوی با زیدیان یمنی بی ارتباط نبوده است.
4ـ استقرار زیدیه در یمن
نقطه ی ثقل زیدیه پس از «ایران»، «یمن» بود. هم زمان با فعالیت هایی که علویان در ایران شروع کردند و زیدیان در نوار سبز شمال ایران ساکن شدند، گروهی از زیدیه در یک منطقه سبز عربی که به آن «الیمن الخضراء» می گویند و منطقه ی بسیار خوش آب و هوا و سرسبزی است، مستقر شدند. تصور می شود که هرچه از «مدینه» به سمت «مکه» می رویم، هوا داغ تر شده و هرچه پایین تر می رویم هوا بدتر شود؛ اما این گونه نیست و زمانی که از مکه حرکت می کنید و به طرف جنوب می روید، مثلاً «طائف»، جای خوش آب و هواتری است و هرچه به سمت خط استوا پایین تر برویم به دلیل پر باران بود و کوهستانی شدن منطقه هوا بسیار مطلوب تر و در زمستان و تابستان معتدل می شود.در دهه های پایانی قرن سوم هجری قمری، قبایل یمنی مستر در این منطقه، تصمیم گرفتند مانند مردم شمال «ایران» برای حل اختلافاتشان سراغ اولاد پیامبر (ص) بروند و شاید به طور بود که آنها به سراغ شاخه ای از علویان یا سادات «مدینه» رفتند که گرایش زیدی داشتند و از میان آنها فردی به نام هادی إلی الحق که یکی از سادات طباطبایی حسنی و جوانی 35 ساله بود از طرف خانواده ی سادات مدینه برای حل اختلافات قبایل یمن انتخاب شد تا به یمن برود. این جریان هم زمان با دهه های نخست دوران غیبت صغرا بوده است، همان زمانی که شیعیان دچار بحران تحیر و حیرت شدید بوده اند.
زیدیان در چهار دوره از سال 284 ه.ق. تا 1382 ه.ق. به مدت یازده قرن به عنوان امام و پیشوای زیدیه و به عنوان یک حکومت ایدئولوژیک در «یمن» حکومت کردند تا اینکه 49 سال پیش در سال 1962 م. با کودتای نظامیان با تفکرات ناسیونالیسم عربی، تجدد خواهی، دمکراسی خواهی و جمهوری خواهی حکومت امام زیدیه سرنگون شد.
زیدیان فرهنگ و تمدن خودشان را داشته و حتی مزارهای این امامان که برجستگی های خاص علمی و فکری هم داشته اند، بسیار محترم است، به ویژه هادی إلی الحق که شهر «صعده» در شمال «یمن» را مرکز حکومت خودش قرار داده بود. محوریت صعده، مزار هادی إلی الحق است و بعد فرزندان او و بعضی از امامان زیدیه که در آنجا حکومت می کردند. آخرین خانواده های حاکم در یمن، خانواده ی حمیدالدین بود که سلسله ای بودند از امامان سادات حسنی طباطبایی که بعد از فروپاشی امپراتوری عثمانی در یمن حکومت می کردند.
پس از این دوران، دوران پرتلاطمی آغاز می شود. در تاریخ «ایران» هم که دقت کنید حوادث مختلفی به وقوع پیوسته است. مشروطه خواهی، تحولات سیاسی و اجتماعی مختلف و مشابه همین حوادث در سطحی دیگر نیز در یمن دیده می شود؛ به عنوان مثال بحث مشروطه خواهی مطرح می شود که چرا امام زیدیه باید حاکم مطلق باشد؟ ما باید یک قانون اساسی داشته باشیم و امام زیدیه در چارچوب آن قانون عمل کند. به این ترتیب در سال 1948 م. شورش و انقلابی علیه امام زیدیه شکل می گیرد؛ اما این شورش موفق نیست؛ یعنی مشروطه خواهان یمن، امام المتوکل یحیی حمید الدین را ترور می کنند؛ ولی موفق نشدند بر قدرت تسلط پیدا کنند و نوبت به امام الناصر احمد بن یحیی حمیدالدین می رسد.
اگر بخواهیم در اینجا زیدیه را ارزیابی کنیم، باید بگوییم زیدیه نتوانست مدل حکومتی اش را با شرایط، خواست ها و نیازهای زمان خود سازگار کند؛ یعنی نتوانست میان اندیشه ی سیاسی زیدی و نظریه ی دمکراسی یا مردم سالاری تلفیق ایجاد کند؛ مانند آنچه که در جمهوری اسلامی انجام شد. زیدیان در برابر این موضوع مقاومت کردند و کار به جایی رسید که حکومت از دستشان خارج شد.
در همین زمان در «مصر» اتفاقات جدی افتاد. جمال عبدالناصر حرکت خیلی وسیعی آغاز کرده بود تا به اصطلاح جمهوریت را در کشورهای عربی تقویت کرده و کشورهایی را که سیستم پادشاهی دارند، ساقط کند. امامان زیدیه ی «یمن» هم ارتباطات جدی با مصر داشتند. آنها جوانان خود را برای آموزش نظامی به مصر می فرستادند و اصلاً ارتش امامان زیدی توسط سربازان یا افسران جوان یا افسرانی اداره می شد که در مصر آموزش می دیدند. افسرانی که به مصر می رفتند، تحت تأثیر تفکرات ناسیونالیسم عربی و جمهوری خواهی برمی گشتند تا آنجا که در سال 1962 م. پس از مرگ امام الناصر احمد حمیدالدین، دولت زیدیه توسط افسران متأثر از تفکرات ناسیونالیسم عربی و به خصوص جمال عبدالناصر ساقط شد.
در آن زمان«عربستان» به علت اینکه از گسترش تفکر جمهوری خواهی در منطقه ناخشنود بود، سعی کرد که حکومت زیدیه را سرپا نگه دارد؛ البته در حال حاضر هم در کشورها پادشاهی، شاهد چنین گرایش هایی هستیم.
عربستان تلاش کرد تا محمد البدر، امام زیدیه را در کوهستان هایی که اکنون محل درگیری های الحوثی ها است، سرپا نگه دارد؛ ولی به رغم مساعدت های عربستان و «اردن» امام زیدیه نتوانست در برابر جمهوری خواهان و ارتش قوی آنها مقاومت کند و در نهایت حکومت آنها سقوط کرد.
اتفاقی که افتاد این بود که زیدیه تبدیل به جریان مخالف حاکمیت جدید شد؛ زیرا در ایدئولوژی زیدیه رهبر جامعه باید امامی باشد که از سادات است؛ آن هم با شرایط خاص و با یک نگاه ایدئولوژیک. همین مسئله موجب شد که کم کم زیدیه منفعل شود؛ زیرا از یک طرف قدرت از دستشان خارج شده بود و از طرف دیگر، شرایط هم به آنها اجازه ی بازگشت به قدرت را نمی داد و به قول خودشان تصمیم گرفتند از نظر روش و تاکتیک، جعفری مذهب شده و به دنبال کار فکری و فرهنگی بروند؛ برخلاف تفکر سنتی زیدی که همواره معتقد بودند باید دست به شمشیر برده و مشغول مبارزه باشند.
علامه مجدالدین المؤیدی که بزرگ ترین رهبر زیدیه ی این دوران سخت بود و در طول چند دهه ی اخیر، زیدیان را رهبری می کرد؛ ـ البته بیشتر به صورت رهبری فکری نه رهبری سیاسی ـ از زمان تشکیل جمهوری، تصمیم به تغییر شیوه و تاکتیک گرفت و وارد کار فرهنگی شد. ایشان یک سال و اندی پیش فوت کرد.
زیدیان بر خلاف امامیه، همیشه در طول تاریخ، به نوعی وابسته به حکومت ها و دولت های خود بوده اند؛ یعنی تا زمانی که حکومت داشتند، کلامشان تأثیری بیشتری داشت، حوزه های علمیه شان پر رونق و آموزش های دینی شان برقرار بود؛ ولی زمانی که حکومتشان سقوط کرد و خودشان مخالف و اپوزیسیون جریان حکومت «یمن» تلقی شدند، دولت یمن هم با آنها به صورت انقباضی برخورد کرد، کمترین امکانات را در اختیارشان قرار داد و حتی آنها را محدود کرد. یکی از اشتباهات تاکتیکی دولت یمن هم این بود که در این شرایط به وهابیت اجازه داد تا خلأ مذهب زیدیه را در عرصه های شمالی پر کند. در این میان وهابی ها که همیشه حاضر یراق بوده اند، به راحتی در همین چند دهه ای که حکومت زیدیه فرو پاشید، از عربستان راهی یمن شدند؛ به خصوص با پول نفتی که در عربستان فوران می کرد.
به زودی وهابیت در یمن جای پای محکمی برای خود یافت و متأسفانه بخش زیادی از زیدیان آنجا را جذب کرد تا آنجا که در برخی از آمار و ارقام آمده که سه، چهار میلیون نفر از جمعیت کمتر از ده، دوازده میلیون نفری زیدیه وهابی شدند. در همین سال ها هم شاهد بودیم در مراکزی که در طول تاریخ از مراکز اصلی تشیع و زیدیه بوده است؛ مثلاً در شهر «صعده»، مؤسسات و جمعیت های قابل توجهی از وهابیت حضور دارند که تشیع را قبول ندارند. آنان سنی های معمولی هم نیستند؛ بلکه سنی های متعصبی هستند که آرزو دارند قبر هادی إلی الحق را منفجر کنند؛ درست مانند بلایی که بر سر بقیه ی مزارهای خاندان پیامبر و اولیا آورده اند؛ هر چند هیچ گاه جرئت این کار را نداشته اند؛ زیرا زیدیه هنوز هم قدرتمندتر از وهابیت در عرصه های شمالی حضور دارد.
5ـ ریشه ی تحولات یمن
این جریان تا قبل از انقلاب و در سال های بین کودتا و انقلاب اسلامی ایران به همین صورت بود. بدون مبالغه باید بگوییم پیروزی انقلاب اسلامی در «ایران» روح جدیدی به صورت جدی در زیدیان دمید. آنها احساس کردند که ایدئولوژیشان در ایران در حال پیاده شدن است؛ زیرا تصور آنها از تشیع مبارزه است. در قاموس تقیّه و منتظر تغییر شرایط بودن بسیار سخت است. یک فرد زیدی آموزش می بیند که همیشه در حال مبارزه با ظلم و جور باشد.پس از انقلاب اسلامی ایران، زیدی نشاط جدیدی پیدا کرد و نسل جوان آن نسبت به افراد مسن منتقد شد که چرا از امام خمینی (ره) الگو نمی گیرید و حرکت نمی کنید؛ حتی آقای مجدالدین المؤیدی هم مورد انتقاد قرار گرفت؛ اما به دلیل شرایط جنگ تحمیلی و طرفداری «یمن» از «عراق» و صدام، زیدیان در فشار جدی قرار گرفته و نمی توانستند احساساتشان را نسبت به ایران و جمهوری اسلامی بیان کنند. پس از جنگ اول در خلیج قارس، جنگ دوم و حمله ی صدام به «کویت»، بعد هم اشغال «عراق» به وسیله ی «آمریکا» و به صورت مشخص حادثه ی یازده سپتامبر، تحولات جدی در منطقه و به خصوص در حوزه ی زیدیه ی «یمن» به وجود آمد.
پس از این حوادث وهابیت و القاعده در منطقه زیر سؤال رفتند و این بار به دستور آمریکا باید با آنها برخورد می شد. آمریکا فهرستی تهیه و به علی عبدالله صالح، رئیس جمهور «یمن» داد و از او خواست تا افراد یاد شده در آن فهرست را به عنوان سران القاعده در یمن به آمریکا تحویل دهد. حمله به ناو آمریکایی «یو اس اس کول» در «خلیج عدن» نیز قبل از حادثه ی یازده سپتامبر، توسط سلفی ها و القاعده ی یمن ترتیب داده شده بود.
وهابیان تا عمق کاخ ریاست جمهوری یمن هم نفوذ پیدا کردند؛ تا جایی که شخصی به نام علی محسن الاحمر، از فرماندهان عالی رتبه ی ارتش یمن یک وهابی تمام عیار بود. آمریکایی ها از علی عبدالله صالح خواستند که علی محسن الاحمر و عبدالمجید زندانی، عالم بزرگ وهابیان را در همان دستگیری هایی که در منطقه، به عنوان متهمان یازده سپتامبر انجام می دادند، به آنها تحویل بدهند.
دولت «یمن» بر سر یک دو راهی قرار گرفت؛ یعنی یک شبه دوئلی باید انجام می شد و قربانی می داد یا باید وهابی ها را تحویل می داد و از قدرت وهابیت در یمن می کاست یا باید یک قربانی دیگر تقدیم آمریکا می شد تا دست از سر یمن و علی عبدالله صالح بردارد.
هم زمان، جریان شباب المؤمن متشکل از جوانان زیدیه، کارهای فرهنگی جدی را آغاز کرده بود. آنها می گفتند: چرا فقط وهابی ها جلسات آموزش قرآن در مناطق ما می گذارند و فعال هستند، ما باید خود وارد این عرصه بشویم و به دنبال آن با الگوگیری از جمهوری اسلامی و حزب الله «لبنان» شعارهایی را در محکومیت استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا و اسرائیل و حامیان یهودی صهیونیست آنها در جلسات و مساجد سر می دادند.
چند تن از فرزندان علامه بدرالدین الحوثی یکی از بزرگ ترین علما و شخصیت های زیدیه در شمال «یمن» در این حرکت فعال بودند؛ از جمله ی آنها شهید حسین الحوثی بود که سردمدار یک جریان جدی فرهنگی، سیاسی در منطقه شد و چون انسان خوش صحبتی بود و بر قرآن و روایات نیز تسلط داشت با تأثیر از امام خمینی (ره) و حزب الله، به مناطق مختلف می رفت و درباره ی برائت از مشرکان، روز قدس، لزوم مبارزه با استکبار و مبارزه با اسرائیل، سخنرانی های پر شوری ایراد می کرد. او از زیدی ها سؤال می کرد که مگر شما در طول تاریخ شعار مبارزه با ظلم نداده اید؛ پس چرا آرام نشسته و حرکتی نمی کنید؟
پی نوشت ها :
1. نامی که بر پیروان مکتب کلامی ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری اطلاق می شود. اشاعره در معنای عام به سنت گرایان و اهل سنت و جماعت گفته می شود؛ یعنی آنان که در برابر فردگرایان معتزلی بر نقل (قرآن و سنت) تأکید می ورزند و نقل را بر عقل ترجیح می دهند.
2. نک: مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، تهران، چ 12، ج 1، صص 82ـ95.
3. برگرفته از: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، صص 129ـ133.
4. سبخه به معنای زمین شوره زار است و نام زمینی بوده در کوفه که زید در آنجا با لشکر شام جنگ کرد. بنابراین مراد از یوم سبخه روز جنگی است که در آن سرزمین واقع شد. مترجم.
5. ابوالفرج در مقاتل به جای اصدق از تَوَّقَ استفاده کرده است.
6. زیدیده 14 شرط را در این باره ذکر می کنند.
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، دانشستان سرزمین های درگیر در واقعه ی شریف ظهور، جلد دوم (عراق، عربستان و یمن)، تهران: موعود عصر (عج)، چاپ دوم