نویسنده: عبدالحسین زرین کوب
تمدن اسلام که وارث فرهنگ قدیم شرق و غرب شد نه تقلید کننده ی صرف از فرهنگهای سابق بود، نه ادامه دهنده ی محض: ترکیب کننده بود و تکمیل سازنده. دوره ی کمال آن که با غلبه ی مغول به پایان آمده دوره ی سازندگی بود - ساختن یک فرهنگ جهانی و انسانی - و در قلمرو چنین تمدن قاهری همه ی عناصر مختلف البته راه داشت: عبری، یونانی، هندی، ایرانی، ترکی، و حتی چینی. اگر مواد این ترکیب در نظر گرفته شود عنصر هندی و ایرانی هم بهرحال از حیث کمیت ظاهراً از عنصر عبری و یونانی کمتر نیست، اما اهمیت در ترکیب ساختمان است و صورت اسلامی آن که ارزش جهانی دارد و انسانی. بعلاوه، آنچه این تمدن را جهانی کرده است در واقع نیروی شوق و اراده ی کسانی است که خود از هر قوم و ملتی که بوده اند به هرحال منادی اسلام بوده اند و تعلیم آن. بدینگونه، مایه ی اصلی این معجون که تمدن و فرهنگ اسلامی خوانده می شود، در واقع اسلام بود که انسانی بود و الهی - نه شرقی و نه غربی. جامعه ی اسلامی هم که وارث این تمدن عظیم بود، جامعه یی بود متجانس که مرکز آن قرآن بود، نه شام و نه عراق. با وجود معارضاتی که طی اعصار بین فرمانروایان مختلف آن روی می داد در سراسر آن یک قانون اساسی وجود داشت: قرآن که در قلمرو آن نه مرزی موجود بود نه نژادی، نه شرقی در کار بود نه غربی. در مصر یک خراسانی حکومت می کرد و در هند یک ترک. غزالی در بغداد کتاب در رد فلسفه می نوشت و ابن رشد در اندلس به آن جواب می داد. تا وقتی جامعه ی اسلامی در داخل به سبب تسامح و وحدت از همکاری تمام عناصر دارالاسلام بهره داشت و در خارج با دنیای غیر اسلامی مرتبط بود، با قدرت و بنیه ی قوی - از حیث جسم و روح - می توانست هر چیز تازه و مطبوع را جذب و هضم کند. انحطاط از وقتی آغاز شد که از خارج رابطه اش با دنیا قطع شد و در داخل مواجه شد با تمایلات تجزیه طلبی و تعصب گرایی.
باری فرهنگ اسلامی مثل هر فرهنگ عظیم دیگر که تعلق به یک امپراطوری وسیع جهانی دارد التقاطی است و دنیا گیر. رشد و گسترش این فرهنگ عظیم البته در بغداد عباسیان پدید آمد اما سنگ اساسی آن را فتوح اسلام نهاد - در حجاز و در شام. درست است که قسمت عمده ی آن نیز، خاصه در اوایل عهد عباسیان، به ایران مدیونست (1) و سنتهای ساسانیان، لیکن روح آن بهرحال اسلامی است و به هیچ قوم و نژادی بستگی ندارد. در حوزه ی وسیع دنیای اسلام اقوام مختلف عرب، ایرانی، ترک، هندی، چینی، مغولی، افریقایی و حتی اقوام ذمی بهم آمیختند. هر یک از این اقوام نیز البته عیبهائی داشت و مزایائی. چنانکه آمیختن آنها به یکدیگر سبب شد که مزایای بعضی اقوام نقصها و عیبهای بعضی دیگر را جبران کند و تعاون عام - در سایه ی تسامح اسلامی و در اثر تأکیدی که اسلام در بزرگداشت علم کرده بود - هم التقای فرهنگهای مختلف را سبب شد هم التقاط آنها را.
بدینگونه، اسلام که یک امپراطوری عظیم جهانی بود با سماجت و تساهلی که از مختصات اساسی آن بشمار می آمد مواریث و آداب بی زیان اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم در آمیخت و از آن چیز تازه یی ساخت. فرهنگ تازه یی که حدود و ثغور نمی شناخت و تنگ نظریهایی که دنیای بورژوازی و سرمایه داری را تقسیم به ملتها، به مرزها، و نژادها کرد در آن مجهول بود. مسلمان، از هر نژاد که بود - عرب یا ترک، سندی یا افریقائی - در هر جایی از قلمرو اسلام قدم می نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش می یافت. یک شیخ ترمذی یا بلخی در قونیه و دمشق مورد تکریم و احترام عامه می شد و یک سیاح اندلسی در دیار هند عنوان قاضی می یافت. همه جا، در مسجد، در مدرسه، در خانقاه، در بیمارستان از هر قوم مسلمان نشانی بود و یادگاری اما بین مسلمانان نه اختلاف جنسیت مطرح بود نه اختلاف تابعیت. همه جا یک دین بود و یک فرهنگ: فرهنگ اسلامی که فی المثل زبانش عربی بود، فکرش ایرانی، خیالش هندی بود و بازویش ترکی، اما دل و جانش اسلامی بود و انسانی. پرتو آن در سراسر قاهره، قرطبه، غرناطه، قونیه، قسطنطنیه، کابل، لاهور، و دهلی. زادگاه آن هم همه جا بود و هیچ جا. در هر جا از آن نشانی بود، و در هیچ جا رنگ خاصی بر آن قاهر نبود. اسلامی بود، نه شرقی و نه غربی. با اینهمه، رشد و نمو آن در طی مدت سه چهار قرن متوالی (2) چنان سریع بود که فقط به یک معجره ی شگرف می مانست.
پینوشتها:
1. درباره ی اهمیت نقش ایرانیان در تمدن اسلامی، مخصوصاً رجوع شود به داوریهای سرویلیم مویر، دوزی، و گلدزیهر درین باب. براون، تاریخ ادبی ایران، جلد اول، ترجمه ی علی پاشا صالح، 1333 / 457 - 364.
2. به خاطر اهمیت علمی و ادبی این دوران است که آن را محققان یک نوع عصر رنسانس در اسلام خوانده اند. مقایسه شود با:
MEZ, A., Renaissance DES Islam, 1922.
/م