میل به قدرت در انسان

میان انسان و جانوران دیگر تفاوتهای گوناگون وجود دارد، که پاره ای عقلی است و پاره ای عاطفی. یکی از تفاوتهای عاطفی مهم این است که تمایلات انسان، برخلاف جانوران، اساساً بی حد و حصر است و ارضای کامل آنها ممکن
دوشنبه، 7 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
میل به قدرت در انسان
میل به قدرت در انسان

 

نویسنده: برتراند راسل
مترجم: نجف دریابندری




 

میان انسان و جانوران دیگر تفاوتهای گوناگون وجود دارد، که پاره ای عقلی است و پاره ای عاطفی. یکی از تفاوتهای عاطفی مهم این است که تمایلات انسان، برخلاف جانوران، اساساً بی حد و حصر است و ارضای کامل آنها ممکن نیست. مار بوآ وقتی که خوراکش را خورد می خوابد تا آنکه دوباره گرسنه شود؛ اگر جانوران دیگر همین کار را نمی کنند علتش این است که یا خوراکشان کافی نیست، یا از دشمن می ترسند. انگیزه ی فعالیتهای جانوران، به استنثای موارد نادر، نیازهای نخستین است و تولیدمثل؛ و از حدودی که این نیازها لازم می آورند فراتر نمی رود.
در مورد انسان قضیه فرق می کند. البته بخش بزرگی از نژاد بشر ناچارند برای بدست آوردن ضروریات زندگی آنقدر کار کنند که برای مقاصد دیگر چندان رمقی در آنها باقی نمی ماند؛ ولی آنهایی که زندگی شان تأمین شده باشد به صرف این دلیل دست از کار نمی کشند. خشایارشا وقتی که به آتن لشکر کشید نه خوراک کم داشت و نه پوشاک و نه زن. نیوتون از روزی که استاد دانشکده ی «ترینیتی» شد اسباب آسایش جسمانی اش فراهم بود، ولی بعد از این تاریخ بود که کتاب اصول را نوشت. فرانسیس قدیس و ایگناتیوس لویولا نیازی نداشتند که برای گریز از فقر دست به تأسیس فرقه های رهبانی بزنند. اینها مردان برجسته ای بودند؛ ولی همین خصیصه را، به درجات گوناگون، در همه ی مردم می بینیم، مگر در اقلیت کوچکی که استثنائاً کُند و کاهل باشند. خانم فلان که از توفیق شوهرش در کسب و کار کاملاً خاطر جمع است و بیم آن ندارد که ناچار به کارکردن شود، دلش می خواهد که بهتر از خانم بهمان لباس بپوشد، و حال آن که به بهای بسیار کمتری می تواند خود را از خطر سینه پهلو کردن حفظ کند. اگر آقای فلان لقب «سر» بگیرد یا به نمایندگی مجلس برگزیده شود هم خودش و هم زنش خوشوقت می شوند. در تخیلات ما پیروزیهای خیالی هیچ حد و حصری ندارند؛ و اگر کمان کنیم که این پیروزیها امکان پذیرند، برای رسیدن به آنها از هیچ تلاشی فروگذار نمی کنیم.
پس از برآورده شدن نیازهای نخستین، تخیل سیخی است که ما را به تلاش و تقلا وامی دارد. برای غالب ما کمتر پیش آمده است که بگوییم:

اگر هم اکنون می مردم
بسی خرسند می بودم، زیرا
روحم چنان خشنود است
که از هیچ آسایش دیگری
در این جهان بهره ای نمی برم.

و در لحظات نادر خوشبختی کامل طبیعی است که ما هم مانند اتلّو آرزوی مرگ کنیم، زیرا می دانیم که خوشبختی پایدار نیست. برای دست یافتن به خوشبختی پایدار ما به چیزی نیاز داریم که برای انسان امکان پذیر نیست: فقط خداست که می تواند از سعادت مطلق بهره مند باشد، زیرا که، به گفته ی انجیل، «ملکوت و قدرت و شکوه» شایسته ی اوست. ملکوت دنیوی را ملکوتهای دیگر محدود می سازند؛ قدرت دنیوی را مرگ پایان می دهد؛ هرچند که برای خود هرم بنا کنیم یا تخم سخن جاودانه را در جهان بپراکنیم، شکوه و عظمت دنیوی با گذشت قرنها از میان می رود. کسانی که از قدرت و شکوه اندکی بیش بهره نبرده اند گمان می کنند که اندکی بیشترک دلشان را راضی خواهد کرد، ولی اشتباه می کنند: این هوسها بی پایان و سیری ناپذیرند، و فقط در ذات نامتناهی است که به سکون و آرامش می رسند.
جانوران به زیستن و تولید مثل قانع اند؛ و حال آن که آدمیان میل به گسترش دارند، و حد تمایلات آنها از این حیث فقط آنجا است که تخیلشان آن را ممکن می داند. اگر امکان می داشت، هر آدمی دلش می خواست که خدا باشد؛ برای تنی چند از مردمان دشوار است که محال بودن این میل را اذعان کنند. این مردمان کسانی هستند از گِل شیطان میلتون سرشته شده اند، و مانند او اشرافیت و کفر را در وجود خود جمع دارند. منظور من از «کفر» چیزی است که با عقاید دینی ارتباط ندارد: منظورم سرپیچی از قبول حدود قدرت افراد آدمی است. این ترکیب شیطانی شرافت و کفر، نزد فاتحان بزرگ بیش از همه بچشم می خورد، ولی مختصری از آن در همه ی مردمان وجود دارد. همین عنصر است که همکاری اجتماعی را دشوار می سازد. زیرا هر کدام از ما میل داریم که این همکاری را به صورت همکاری میان خدا و پرستندگانش در نظر بیاوریم، و البته در جای خدا هم خودمان را قرار می دهیم. رقابت، نیاز به سازش و حکومت، میل به شورش، همراه با آشوب و خونریزی گاه به گاه از همین جا بر می خیزد. و نیاز به اخلاق و لگام زدن به نفس پرستی بی بند و بار نیز به همین دلیل است.
از میان هوسهای بی پایان انسان، هوسهای قدرت و شکوه از همه نیرومندترند. این دو هوس یکی نیستند. هر چند بستگی نزدیک با هم دارند: نخست وزیر قدرتش بیشتر و شکوهش کمتر است، پادشاه شکوهش بیشتر و قدرتش کمتر است. ولی معمولاً آسان ترین راه بدست آورده شکوه، بدست آوردن قدرت است؛ این نکته مخصوصاً در مورد مردمانی که با امور اجتماعی و سیاسی سر و کار دارند صادق است. بنابراین هوس شکوه همان اعمالی را باعث می شود که هوس قدرت، و این دو انگیزه را، از لحاظ غالب مقاصد عملی، می توان یکی دانست.
اقتصادیان مکتب قدیم، و کارل مارکس که در این خصوص با آنها موافق بود، گمان می کردند که در علوم اجتماعی سودجویی اقتصادی را می توان انگیزه ی اساسی انگاشت، و اشتباه می کردند. میل به انواع کالاها، جدا از قدرت و شکوه، محدود است و با مختصری کاردانی می توان آن را ارضا کرد. هوسهایی که واقعاً گران تمام می شوند آنهایی نیستند که از عشق به آسایش مادی ناشی می شوند. مجلس شورایی که به زور فساد و ارتشا مطیع شده باشد، یا یک گالری شخصی از آثار نقاشان بزرگ قدیم که کارشناسان آن را دست چین کرده باشند، چیزهایی هستند که مردمان برای خاطر قدرت و شکوه در طلب آنها برمی آیند، نه به عنوان جای راحتی که در آن بتوان نشست. همین که مختصر آسایشی فراهم شد، هم افراد و هم اجتماعات بیشتر در جست و جوی قدرت برمی آیند تا ثروت: ممکن است ثروت را همچون وسیله ای برای دست یافتن به قدرت طلب کنند، یا ممکن است برای افزایش قدرت از افزایش ثروت دست بردارند، ولی درمورد اول نیز مانند مورد دوم انگیزه ی اساسی انگیزه ی اقتصادی نیست.
این اشتباه که در اقتصاد «رسمی» و اقتصاد مارکسیستی دیده می شود، تنها جنبه ی نظری ندارد، بلکه اهمیت عملی آن بسیار زیاد است، و باعث شده است که پاره ای از رویدادهای بسیار مهم دوران اخیر بغلط تعبیر شوند. فقط با شناسایی این نکته که عشق به قدرت باعث فعالیتهای مهم اجتماعی است می توان تاریخ را، چه مربوط به زمان باستان و چه مربوط به عصر جدید، بدرستی تعبیر کرد.
در این کتاب من می خواهم ثابت کنم که در علوم اجتماعی مفهوم اساسی عبارت است از «قدرت»، به همان معنی که در علم فیزیک مفهوم اساسی عبارت است از «انرژی». قدرت نیز مانند انرژی اشکال گوناگون دارد، همچون ثروت، سلاح، حکم دولتی، تأثیر بر عقاید. هیچ کدام از اشکال را نمی توان تابع دیگری دانست، و هیچ شکل واحدی وجود ندارد که سایر اشکال را بتوان مشتق از آن شناخت. کوشش برای بحث درباره ی یکی از اشکال قدرت مثلاً ثروت، به صورت مجزا فقط تا حدی نتیجه می دهد، چنانکه تحقیق درباره ی یکی از اشکال انرژی در مراحل خاص نیز ناقص خواهد بود، مگر آنکه اشکال دیگر را هم بحساب بیاوریم. ثروت ممکن است از قدرت نظامی ناشی شود، یا از تأثیر عقاید، چنانکه هر کدام از اینها ممکن است از ثروت ناشی شوند. قوانین علم حرکات جامعه قوانینی هستند که فقط بر حسب قدرت قابل تبیین اند، نه بر حسب این یا آن شکل از قدرت. در زمانهای گذشته، قدرت نظامی مجزا بود؛ این بود که بنظر می آمد پیروزی یا شکست به صفات اتفاقی فرماندهان بستگی دارد. در زمان ما رسم بر این است که قدرت اقتصادی را همچون ریشه ای در نظر بگیرند که سایر اشکال قدرت از آن می رویند. من خواهم کوشید نشان دهم که این اشتباهی است نظیر اشتباه مورخان نظامی محض، که رسم قدرت اقتصادی آنها را از نظرها انداخته است. همچنین کسانی هستند که تبلیغات را شکل اساسی قدرت می دانند. این عقیده به هیچ روی تازگی ندارد، و در مثلهای سایری چون «حقیقت پیروز می شود» و «خون شهدا درخت کلیسا را آبیاری کرده است» دیده می شود. این برداشت هم به اندازه ی برداشت نظامی یا اقتصادی درست یا نادرست است. تبلیغات، اگر بتواند اتفاق آرای کمابیش کامل پدید آورد، منشأ قدرت مقاومت ناپذیری خواهد بود؛ ولی کسانی که اختیار قوای نظامی یا اقتصادی را در دست دارند اگر بخواهند می توانند آنها را به منظور تبلیغات بکار برند. به مثال فیزیک باز می گردیم: قدرت، مانند انرژی، باید مدام در حال تبدیل از یک صورت به صورت دیگر در نظر گرفته شود، و وظیفه ی علوم اجتماعی این است که قوانین این تبدیلات را جست و جو کند. کوشش برای مجزا کردن یکی از اشکال قدرت، و مخصوصاً در زمان ما شکل اقتصادی آن، باعث اشتباهاتی شده است، و می شود، که نتایج عملی بسیار مهم در پی دارند.
جوامع در ارتباط با قدرت به انواع و اقسام طرق با هم فرق می کنند. اولاً در مقدار قدرتی که در اختیار افراد یا سازمانهای آنها قرار دارد: مثلاً آشکار است که به سبب افزایش سازمان یافتگی، دولت امروز بیش از گذشته قدرت دارد. ثانیاً، جوامع از لحاظ نوع سازمانی که در آنها بیشترین نفوذ را دارد در عمل فرق می کنند: استبداد نظامی، حکومت دینی، و حکومت متنفذان با یکدیگر فرق فراوان دارند. ثالثاً، جوامع بر حسب تفاوت راههای دست یافتن به قدرت فرق می کنند: سلطنت موروثی نوعی فرد قدرتمند پدید می آورد و صفات لازم برای یک روحانی بزرگ نوعی دیگر؛ دموکراسی شکل سوم فرد قدرتمند را پدید می آورد و جنگ شکل چهارم را.
در جایی که نهاد اجتماعی خاصی، مانند اشرافیت یا سلطنت موروثی، وجود داشته باشد که شمار افرادی را که می توانند صاحب قدرت شوند محدود سازد، به طور کلی می توان گفت هر کس بیشتر هوس قدرت داشته باشد قدرت بیشتری بدست می آورد. از اینجا نتیجه می شود که در هر نظام اجتماعی که درِ قدرت به روی همگان باز باشد، مقامهای قدرتبخش قاعدتاً به کسانی می رسد که به سبب عشق خاص به قدرت با مردم عادی فرق دارند. عشق به قدرت با آنکه یکی از نیرومندترین انگیزه های بشری است میان مردمان کم و زیاد فراوان دارد و انگیزه های گوناگون آن را محدود می سازند، مانند عشق به آسایش، عشق به لذت، و گاه نیز عشق به تأیید دیگران. در میان مردمان ضعیف، عشق به قدرت به صورت میل به تسلیم شدن به رهبر درمی آید، و این خود دامنه ی قدرت جویی مردمان جسور را گسترش می دهد. کسانی که عشق شدیدی به قدرت ندارند بعید است که تأثیر فراوانی بر جریان حوادث داشته باشند. مردمانی که باعث تحولات اجتماعی می شوند معمولاً کسانی هستند که میل شدیدی به این کار دارند. بنابراین عشق به قدرت خصیصه ی کسانی است که در سلسله ی علل نقش مهمی بر عهده دارند. البته اشتباه است که اگر این عشق را یگانه انگیزه ی انسانی بپنداریم، ولی در جست و جوی قوانین علّی علوم اجتماعی این اشتباه آنقدرها ما را به بیراهه نخواهد انداخت، زیرا عشق به قدرت انگیزه ی اصلی تحولاتی است که علوم اجتماعی باید آنها را بررسی کند.
قوانین علم حرکات جامعه به نظر من فقط بر حسب اشکال گوناگون قدرت قابل تبیین است. برای کشف این قوانین لازم است که نخست اشکال قدرت را طبقه بندی کنیم، و سپس به مطالعه ی نمونه های تاریخی مهمی بپردازیم که نشان می دهند چگونه سازمانها و افراد بر زندگی مردمان تسلط یافته اند.
منبع مقاله: راسل، برتراند؛ (1367)، قدرت، ترجمه: نجف دریابندری، تهران: خوارزمی، چاپ پنجم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط