عناصر اصلی پیشرفت اروپای غربی

تمدن اروپایی در برابر جامعه های تمدنی آسیا ثباتی ناپایدار داشت. پس از آن دوران کهن به اوج شگرفی دست یافت، با بر افتادن امپراتوری روم در مغرب، با شیوه های بس سریع رو به تباهی گذاشت. در برابر، در تاریخ چین و هند و
چهارشنبه، 9 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عناصر اصلی پیشرفت اروپای غربی
 عناصر اصلی پیشرفت اروپای غربی

 

نویسنده: ویلیام هاردی مک نیل
مترجم: مسعود رجب نیا



 

ج) غرب دور

1. مقدمه

تمدن اروپایی در برابر جامعه های تمدنی آسیا ثباتی ناپایدار داشت. پس از آن دوران کهن به اوج شگرفی دست یافت، با بر افتادن امپراتوری روم در مغرب، با شیوه های بس سریع رو به تباهی گذاشت. در برابر، در تاریخ چین و هند و حتی خاورمیانه، نمودار تنزل با قوسی ملایم است. با وجود دگرگونی های ژرف در کیفیت بیان آیین دینی، هنری و فکری، مردم متمدن آسیا پیوسته کمابیش درسطح محلی پایه ای استوار را نگاه داشتند. ساختار پیچیده ی و بغرنج تخصص ها، فنون اقتصادی و فرهنگی و در سراسر نوسان های پرآشوب زمان از هزاره ی دوم پ (در خاورمیانه از هزاره ی سوم) به بعد، بر اساسی یکنواخت ماند. شاید جز از پاره ی شرقی پشته ی ایران، این جامعه های بغرنج هرگز برای مدت درازی از پهنه ی جغرافیای وسیعی غایب نشدند. بر عکس، پایگاه جغرافیایی و جامعه ای تمدن آسیایی با پافشاری رو به گسترش رفت؛ منتها با سرعت های متفاوت.
اما در اروپا گسترده ی تمدن هلنیستی با سرعت رو به کاستی گذاشت. بدان سان که در سده ی هشتم و آغاز سده ی نهم میلادی، ساختار اجتماعی تمدنی بار دیگر محدود شد به همان بخش اژه که خاستگاه این تمدن بود و فرهنگ یونانی کهن در 1400 سال پیش از آن جا برخاسته بود. امپراتوران مقدونی از این پایگاه ناچیز، دست به بازسازی نیروی نظامی بیزانس زدند و رستاخیز فرهنگی روی نمود. از آن پس، زندگی فرهنگی بیزانس با وجود شوربختی های سیاسی و نظامی رو به شکوفایی گذاشت تا آن که در 1453م، ترکان بر قسطنطنیه دست یافتند. ولی، همان ثروت و غنای میراث کهن و مسیحی بیزانس خود بار سنگینی شد و از آفرینندگی ها جلوگیری کرد. در 1000م، تا چند قرن نویسندگان و هنرمندان بیزانسی، خواه مسیحی خواه مشرک، به سبب علمی که بر آثار کهن و سیاسی که بدان داشتند، خویشتن را در رسیدن به اوجی از نوپردازی و استواری و نیرو که در گذشته از صفات یونانیان و سپس لاتینیان بود، ناتوان یافتند.
در برابر، اروپای غربی وحشی سده ی یازدهم میلادی به ویژه، در وضعی بس برتر قرار داشت. این سرزمین در عین این که به تمدن های بیزانس و اسلام دسترسی نزدیک داشت، جامعه اش که مستقیماً وارث میراثی سنگین بار از تمدن بود، شکسته شده و به سادگی زندگی کشاورزی روی آور شده بود. پس اروپاییان می توانستند با بهره گیری از عوامل فرهنگی گوناگون همسایگان، بنا بر سلیقه ی خویش بازسازی کنند. وانگهی، ادعاهای جهان شمولی کلیسای کاتولیک رومی، همراه با کامیابی های سریع نظامی فرانک ها در همه ی مرزها، به اروپاییان غربی چنان احساسی از امنیت و برتری بخشید که از تقلید کورکورانه از همسایگان متمدن خود چشم پوشیدند و بیم آن داشتند که وام گیری هر چه باشد، روحیه ی استقلال ایشان را در مخاطره می افکند. بدین گونه، جامعه ای پدیدار شد شگرف، پذیرای نوآوریها و متکی به نفس و دل بسته به شگفتیهای جهان متمدن و خواستار ثروت و نام و دانش از هر کجا که میسر بود. در نتیجه در طی دو تا سه قرن، اروپا به سطحی از تمدن دست یافت که برابر بود با هر بخشی از جهان.
در ضمن اروپای غربی، از برتری های جغرافیایی عمده ای برخوردار بود که بر اثر پیشرفت های فنی دوران به اصطلاح عصر تاریکی (500- 900م) نخستین بار به صحنه آمده بود. دشت های پهناور و بار آوری که با خیش بلند کشت می شد، کرانه های پرتضارس رودهای پرشمار قابل کشتیرانی که در آن ها کشتی های پایدار در برابر خطرهای بادهای اقیانوس اطلس و امواج سهمگین آن می گذاشتند، و فراوانی فلزات، به ویژه آهن و الوار، همه عناصر اساس پیشرفت فوری و سریع اروپای غربی شدند.
میراث نیمه متمدنان، خواه بازمانده از تاخت و تاز عصر مفرغ باستان همزمان با هزاره ی دوم پ م و خواه از حمله ی اخیرتر ژرمن ها و اسکاندیناویان و مردم استپ در نخستین هزاره ی م، جامعه ی اروپا را سخت پیکارگر ساخت که در سراسر جهان جامعه ی دیگری با آن پهلو نمی زد؛ مگر ژاپن، ولی این میراث یونانی- رومی و یهودی- مسیحی بود که با همه ی تعدیل آن در طی عصر تاریکی، چارچوب اساسی رشد تمدن عالی قرون وسطی و اروپای امروزی را پدیدار ساخت. این ماترک بر اثر اختلافات سوراخ سوراخ شد. اروپاییان برخوردند و به بی تصمیمی و کشاکش های میان برتری حکومت دنیوی به عنوان واحد «طبیعی» جامعه ی بشری و ادعای ناشی از کلیسا برای فرمانروایی بر روح آدمیان که تنشی بود میان دین و خرد و استدلال که هر یک ادعای برتری در دسترس به حق و راه حقیقت داشتند، و تنشی بود میان مظاهر دنیوی و معنوی همچون آرمان هنر. عوامل نیمه متمدنان در سنت اروپایی تناقضات دیگری هم عرضه می کرد؛ مانند درشتی و زور در برابر قانون، زبان های قومی در برابر لاتینی، و ملت ها در برابر مسیحیت. با این همه، این قطب های متقابل خود در تار و پود ساختار جامعه ی اروپایی مؤثر افتادند و هرگز نه از میان رفتند و نه راه حل نهایی و قطعی برای آنها پیدا شد.
ای بسا که تمدنی غربی در ساختار اساسی خویش، عناصر ناهمساز گوناگونی را فراهم آورده که در تمدن های دیگر نبود و رشد طولانی و ناآرام غرب که همواره با توانایی های «کهن» آن در تعارض و پیکار بوده است، چه بسا که پیامد عوامل متناقض و ناهمسازی باشد که در ژرفای ساختار اساسی آن وجود داشته است. تمدن غرب دور که دیر به صحنه درآمد، با ماترکی چنین ناهمساز هنوز آرام نگرفته ولی خویشتن را سه بار منقلب ساخته است. هیچ یک از جامعه های تمدنی چنین نا آرامی و تزلزلی نداشته و نیز چنین نفوذی در میان اقران در سراسر جهان حاصل نکرده است. این جنبه از مشخصات اروپای غربی شاید بیش از آثار فکری، اجتماعی و فنی آن، اساس استوار تمدن یگانه ی غرب باشد.
منبع مقاله :
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.