مترجم: مسعود رجب نیا
در سراسر سده های یازدهم، دوازدهم و سیزدهم میلادی، کوشش های بزرگ و صلح آمیزی در زمینه ی مهاجرت و جای گزینی جمعیت در اروپای غربی در جریان بود. کشتزارهای حاصلخیز به جای جنگل ها و مرداب ها گسترده شدند و روستاهای تازه و شهرهای نو سر برافراشتند و شمار مردم به سرعت رو به انبوهی رفت. سازمان خدمات کلیسایی، روابط بازار و یک نظام گوناگون و غالباً همراه با چشم و هم چشمی قوانین املاک ملاکان بزرگ، امیرنشین ها، پادشاهیها و کلیساها، با مردم روزافزون، سر و کار می یافتند و با پیشه ها و فعالیت های گوناگون برخورد می کردند. این گسترش درونی، مایه ی پدیداری شبکه ی بغرنجی شد از پیوندهای گوناگونی که سراسر جامعه ی غربی را در یک واحد به هم پیوسته مرتبط می ساخت و مسیحیت لاتینی را توان آن می بخشید که به فعالیت های روزافزونی دست ببرد- خواه این فعالیت ها متضمن به کارگیری ثروت ها یا نیروی انسانی بیشتری، یا مستلزم آفرینش های دقیق فکری و هنری باشد- برای نیل به هدفی معین.
این استواری جبهه ی درونی جامعه ی اروپای غربی، متضمن گسترش دستیابی به سرزمین های پهناورتر بود. در میان سده های یازدهم و چهاردهم میلادی گرایش مجارستان، لهستان، دانمارک، نروژ، سوئد و لیتوانی به مسیحیت، یک کمربند پهن سرزمین ها را در شمال و شرق آلمان به درون تمدن لاتینی کشید. در این سرزمین، برپایی نظام سلسله مراتبی کلیسایی بنا بر سرمشق رومی بدین معنا بود که در آن جا هم فرهنگ اروپایی رخنه و هم حقوق پادشاهی با اجرای قوانین رومی، رسوخ می کند. رشد بازرگانی با کوشش شاهان تنگدست برای جلب درآمد و با عرضه داشتن شرایط مساعد به بازرگانان و پیشه وران و صنعتگران (که بیشتر از آلمان جلب می شدند) برای جای گزین شدن در قلمرو ایشان و در نتیجه بهره گیری از راه تحصیل مالیات، حاصل می شد.( 1)
در مجارستان، لهستان و لیتوانی، پذیرش تمدن غربی انگیزه ای بود که با ترس و ستایش از شایستگی جنگی امیران غربی که از زمان شارلمانی فشار مستمری بر مرزهای اسلاونشین فراسوی الب وارد می کردند، درآمیخته بود. بازپسین بخش قلمرو بت پرستان اسلاوی در سرزمین میان لهستان و ساکسون، با تاخت و تازهای شهسواران آلمانی در سده ی دوازدهم میلادی برافکنده شد. از 1229 م که فرقه ی توتونی به جای یاری دادن به صلیبیان در برابر اسلام به تاختن بر بت پرستان بالتیک پرداخت، متصرفات شرقی مسیحیت لاتینی بخشی پیوسته و سازمان یافته و پا بر جا شد. تا 1285 م، نظم و ترتیب مایه ی نابودی بت پرستان پروسی شد و مهاجران و شهریان آلمانی جای ایشان را گرفتند. پس از 1237 م، شهسواران توتونی با درآمیزی با شهسواران شمشیر، پیشروی خود را در لیتوانی گسترش دادند و آن سرزمین را با زور به فرمان مسیحیت در آوردند؛ منتها در این مورد همه ی بومیان را نابود ساختند. اما کوشش ایشان برای نفوذ در روسیه به پایداری السکاندر نفسکی در 1240- 1242 م برخورد کرد و ناکام ماند.
جالب توجه ترین و از نظر فرهنگ اروپا، برجسته ترین جنبه ی پیشروی غرب، نفوذ در مدیترانه بود. در شبه جزیره ی ایبری، پیشروی آهسته و منزل به منزل امیرنشین های مسیحی علیه اسلام همانند پیشروی آلمان بود در فراسوی الب. پیکار سراسر منحصر بود به زمین که نه کشتی در آن به کار گرفته شد و نه شهرها تأثیر بزرگی داشتند. پیشروی نورمان ها در جنوب ایتالیا (1041- 1071 م) و حتی نخستین جنگ صلیبی (1096- 1099 م) که کرانه های شرق طالع را با کشاکش های دراز و سخت در خشکی به دست آوردند. نیز همانند پیکارهای یاد شده است. با این همه؛ در شهربندان انطاکیه، کشتی های ایتالیایی به پشتیبانی صلیبیان پرداختند و ایتالیایی ها در داد و ستد، برای به دست آوردن امتیازات بازرگانی پربها از چنگ مسیحیان هم کیش پیروزمند خود، سخت چیره دستی نشان دادند.
از آن هنگام تا حدود پایان سده ی پانزدهم میلادی که ترکان عثمانی دست به کار برپایی نیروی دریایی زدند، کشتی های ایتالیایی بر اب های مدیترانه چیره بودند. سپاهیان بازپسین جنگ های صلیبی از جنگ سوم (1189- 1192 م) به بعد، از ایتالیا با کشتی تا شرق طالع می رفتند و چون دسته ای از صیبیان قسطنطنیه را در 1204م گرفتند، ناوگان و بازرگانان ایتالیایی به دریای سیاه هم راه یافتند. رونق کار ونیز و جنووا و اندکی کمتر دیگر شهرهای ایتالیا و حتی بعضی از شهرهای فراسوی آلپ، بستگی کاملی داشت به داد و ستد با شرق طالع. بدون داد و ستد و روابط اقتصادی با شرق طالع و انگیزه ی هنری و فکری ناشی از این داد و ستد، شکوفایی فرهنگی دولت- شهرهای ایتالیا که بدان نام رنسانس داده شده است، میسر نمی شد.
با این وجود، مردم متمدن کهن شرق مدیترانه- چه مسلمان و چه اورتودوکس- سخت از تسلط فرانک ها بیزار بودند و این بیزاری حکومت عثمانی در یکپارچه ساختن آناطولی و بالکان در برابر غرب لاتین یاری رساند. تا 1453 م که ترکان بر قسطنطنیه فرمانروا شدند، شهرهای ایتالیا در همه ی شرق طالع امتیازات خویش را از دست داده بودند، جز چند جزیره که همچنان در دست سپاهیان فرانک ماند. از آن پس، جنگ های دریایی میان ترکان و ونیزی ها روی داد (1465- 1479 م) که سرانجام به شکت ونیز و از دست رفتن بیشتر متصرفات آن دولت در اژه انجامید. (2) با بر افتادن یوغ اسارت ایتالیایی ها، رقابت محلی هم در زمینه بازرگانی و هم دریایی درگرفت و چندان نگذاشت که دریازنان مسلمان که از شمال افریقا دست به کار می زدند، با ایتالیا حتی در غرب مدیترانه هم درگیر شدند.
بدین گونه، نخستین امپراتوری آن سوی دریاهای اروپای غربی(3) در برابر ترکان رو به تباهی گذاشت. اما، این ناکامی موجب شد که کاشفان، بازرگانان، مبشران و سپاهیان اروپایی از سراسر جهان به سوی امریکا بشتابند و دریاها را در فرمان گیرند. کامیابی در این جبهه که همانا مرحله ی چیرگی بر اقیانوس ها شد، نخستین پیشروی های اروپاییان را در بالتیک و مدیترانه خرد جلوه گر ساخت و عصری نو در تاریخ سراسر جهان و نیز اروپا گشود.
پی نوشت ها :
1. ساکنان شهرهای اسکاندیناوی بیشتر از بومیان بودند و در لهستان درگیری نظامی ایشان با امیران آلمان که سرگرم تصرف سرزمین های اسلاوی شرقی الب بودند، شهروندان آلمان را کمابیش بدگمان ساخته بود. بنابراین، کار جلب صنعتگران موجب جذب مهاجران یهودی شد که مهارت های شهریان و بعضی از فرهنگ آلمان را با خود آوردند؛ با آن که ایشان را به اتهام آرزومندی برای برتری حکومت سیاسی آلمان آزار کردند و در فشار گذاشتند و این امر مایه ی بدنامی و آلودگی جنبش صلیبی آلمان شد؛ زیرا هرگز چنین گرایشی نداشتند.
2. مشی سیاسی ونیز کامیاب شد که بعضی از حقوق بازرگانی آن دولت را در شرق طالع به موجب قراردادی حفظ کند، نک:
W. Heyd, Histoire du commerce du Levant au Moyen- Age (Leipzig: Otto Harraswitz, 1885), II, PP. 324-326.
3. در این مورد، امپراتوری وایکینگ دریای شمال بررسی شده است که نه تنها اسکاندیناوی، جزایر بریتانیا، نورماندی و کرانه های رودهای روسیه را در فرمان داشتند، بلکه دست خود را از اقیانوس اطلس تا ایسلند (که در 874 م به آن راه جستند)، گروئنلند (در 985م) و افریقای شمالی (کشف شده در 1000 م) گستردند. ولی وایکینگها را نمی توان از شریکان تمدن غرب به هنگامی که امپراتوری خود را پی نهادند، به شمار آورد و چون اسکاندیناوی در حیطه ی مسیحیت لاتین درآمد، دیگر نیروی ناآرام و پرجوشش وایکینگها به سرعت رو به تباهی گذاشت. با این همه، ایسلند و گروئنلند به مسیحیت گرویدند و سکونت در گروئنلند تا سده ی پانزدهم میلادی ادامه یافت. گو این که در وضعی دشوار و همراه با تنگدستی بود. دسته های کوچک ماجراجویان نروژی گویا در امریکای شمالی تا دریاچه های بزرگ پنج گانه پیشروی کرده بودند. ولی با این کار پیوند خود را با اروپا از دست دادند و احتمالاً هیچ اثر پایداری بر ساکنان سرخ پوست بومی آن قاره بر جای نگذاشتند.
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.