مترجم: مسعود رجب نیا
گسترش تمدن اروپایی پس از 1648م نه تنها با تصرف اراضی جدید که با گشودن سرزمین های دوردست مرزی اروپا به روی این فرهنگ روی نمود. تا فرا رسیدن 1789م، این فرایند مناطق پهناوری از روسیه و جهان نو را به عضویت کامل آن چه از این پس باید غرب خوانده شود و نه تنها تمدن اروپایی، درآورد. این پیوستن امریکا و روسیه به کانون مرکزی سیاست اروپا و غرب، مایه ی افزایش دگرگونی آن و حتی گمراهی یا شاید آلودگی کیفیت تمدن غرب شد. با وجود تفاوت های آشکار میان کانون های کهن تمدن اروپایی و مرزهای دوردست آن، باز هم یگانگی و هم رنگی اجتماعی روزافزونی میان امریکا، اروپای غربی و مردم روسیه روی نمود که ایشان را از جامعه های تمدنی دیگر جهان ممتاز ساخت.
فرهنگ پذیری روسیه و امریکا از تمدن اروپایی، از راه های گوناگون روی نمود. روسیه نخست ناگزیر از دور افکندن بسیاری از میراث های ویژه ی خویش شد که دورانی سخت بود و سپس توانست آغوش خود را به روی غرب بگشاید. بر خلاف آن، امریکایی ها که فرزندان مهاجران اروپایی بودند، تنها به زنده ساختن آن چه پدرانشان به درجات مختلف با گردن نهادن به شرایط دشوار از زندگی مرزی از کف نهاده بودند، پرداختند و بدون بحران چندانی به درون فرهنگ اروپا گام نهادند.
در روسیه و امریکا، فرهنگ پذیری کار گروه اقلیتی بود. در امریکا پیشوایان فرهنگی، پشتیبانانی یافتند یا دست کم با مخالفت کمتری رو به رو شدند، در صورتی که در روسیه، به کارگیری فنون و شیوه های اروپایی هنر و رفتار، موجب رمیدگی و بیزاری گروهی انبوه شد که از این فرهنگ جدید سران کشور آگاهی کمتری داشتند یا هیچ نمی دانستند. وانگهی، فرهنگ پذیری در امریکا، بدون نقشه و طراحی، با کارهای خود به خودی افراد و گروه هایی که در پی آن بودند که با بهره گیری از آن ها به ثروت های کلان دست یابند، به اجرا درآمد، حال آن که در روسیه چنین فرایندی با پیکارهای سخت و دشوار و به دست سازمان های حکومتی و با نقشه و طرح های عمدی و بیشتری با تقلید از سازمان های نظامی به اجرا در آمد.
پیامدهای این شیوه های بسیار متفاوت فرهنگ پذیری، موجب تفاوت های شگرف شد. در پایان سده ی هیجدهم میلادی، امریکا و روسیه، در دو قطب انتهایی آزادی و استبداد اروپا قرار گرفتند. هر یک از این دو قطب، با عوامل غیر منطقی موجود در قلب رژیم کهن اروپا سازش کردند و با شیوه های گوناگون خویش به سرنگونی رژیم کهن یاری رساندند.
امریکای اسپانیا.
زوال برتری اسپانیا در میان قدرت های بزرگ اروپا زمانی آشکار گشت که پرتغال با کامیابی کامل استقلال خود را پس از 1640م باز یافت و نیز با شرایط نامساعد پیمان صلح پیرنه که در 1659م بسته شد. با این همه، امپراتوری اسپانیا در اروپا پایگاه خود را 1713 یا 1714 م استوار نگاه داشت و متصرفات فراسوی دریاهای آن تا سده ی نوزدهم میلادی کمابیش دست نخورده ماند. این پیامد حاصل رویدادهای مربوط به دودمان امپراتوری و عملیات محافظه کارانه ی توازن دیپلماسی قدرت ها، درآمیخته با نیروی درونی و سنت های امپراتوری اسپانیا بود.نهادهای وابسته ی سلسله مراتب کلیسایی و دستگاه دیوانی متمرکز حکومتی که هر دو زیر فرمان مأموران گمارده شده به دست دستگاه سلطنت بودند، جامعه ی امریکایی- اسپانیایی را تا رفع سوم سده ی هیجدهم میلادی، هم چنان در قالب استوار پیشین خویش نگاه داشت. سرخ پوستان همواره به سبب فقدان رهبران فرهنگی یا سیاسی که بتوانند ایشان را در برابر حکومت اسپانیا رهنمون باشند، فرمان بردار ماندند.(1) با این همه، در درون این جامعه ی ظاهراً نظارت شده و بی تحرک، دگرگونی های شگرفی در شرف روی دادن بود. نخستین و برجسته ترین دگرگونی اساسی همانا انحطاط فلج کننده ی مردم سرخ پوست در حدود 1650م بود که مایه ی از بین رفتن رونق محصولات مکزیک و شاید نیز پرو شد. تا آن زمان سرخ پوستان در برابر بیماری هایی که اروپاییان و افریقاییان ناقل آن بودند، مصونیت بیشتری یافتند و در ضمن دو رگه های اسپانیایی یا پرتغالی سرخ پوست مصون در برابر بیماری ها، بر شمار جمعیت خویش افزودند تا اکثریتی شدند در مجموع جمعیت. اکثریت یافتن اینان نخست امری بود که آهسته روی می نمود؛ تا آن که در دهه ی پایان سده ی هیجدهم میلادی رشد سریع جمعیت پدیدار شد. این رویداد مایه ی یالا گرفتن رونق اقتصادی شگرفی شد و معدن ها سودآورتر از گذشته شدند و کشاورزی و داد وستد رو به شکوفایی گذاشت.(2)
گسترش اقتصادی توسط اصلاحات اداری وسیع آغاز شده در سده ی هیجدهم میلادی به دست پادشاهی نوین بوربون در اسپانیا (3) و به ویژه با آزادسازی وسیع کارهای بازرگانی با وضع مقررات جدید روی نمود. در 1774م به مستعمرات اسپانیا نخستین بار حقوق داد و ستد آزاد میان خودشان داده شد. چهار سال بعد به موجب تصویب نامه های ضمیمه ای، به بیست و چهار بندر اسپانیایی- امریکایی اجازه ی داد و ستد با هر بندری در اسپانیا داده شد. بدین گونه، حقوق ویژه کادیث (4) در سوی اسپانیا و کارتاژن (قرطاجنه) و پورتوبلو و وراکروز در سوی امریکا برافتاد و ناوگان حامل کالا در میان مستعمرات و سرزمین اصلی به آمد و شد درآمد.
با پیدایش بازرگانی آزاد تر و رونق کلی اقتصادی در مستعمرات اسپانیا، طبقه ی بزرگی از بازرگانان، خرده فروشان و صاحبان حِرَف به شکوفایی عظیمی دست یافتند که سابقه نداشت. این شکوفایی طبقه ی متوسط مایه ی پیشرفت تازه ای شد برای توسعه ی زندگانی فکری و فرهنگی در مستعمرات، با این که سازمان های آموزشی بزرگی در امریکای اسپانیا، در سراسر سده های هفدهم و هیجدهم میلادی موجود بودند و بعضی از آن ها برنامه های جدیدی شامل مطالب مربوط به نویسندگانی مانند دکارت، لایب نیتس و نیوتن را تدریس می کردند،(5) دانش بی تحرک و منحصر به چند دانشمند بود. در حدود پایان سده ی هیجدهم میلادی، گروه های بیشتری از جامعه های آموزشی امریکایی اسپانیا دست به پژوهش در اندیشه های جدید اروپا زدند و مانند جاهای دیگر بازرگانان و صاحبان حِرَف باز هم پیشتاز راه شناساندن نوآوری های روشنگری اروپا شدند. این دل بستگی به روشنگری موجب شد که مردم رفته رفته با دیدی انتقادی به جامعه ی پیرامون خویش بنگرند و به ویژه از این که حکومت اسپانیایی پایگاه های بلند مستعمراتی را بیشتر به اسپانیایی های آمده از میهن اصلی می سپرد، سخت خرده گیری می کردند.
امریکای اسپانیا با پایداری یک طبقه ی برجسته ی متوسط و آغاز شکوفایی روشنگری که از محافل دانشمندان هم در گذشته و فراسو رفته بود، بیش از پیش اروپایی شد. عقب نشینی مستمر فرهنگ های ناب سرخ پوستان در برابر کوشش های داعیان مسیحی هم خود، عاملی افزایشی شد برای این پیامد. بی گمان چند گونگی نژادی در این جامعه ی نوبنیاد از سرمشق اروپایی آن تا حدودی دگرگونی پدیدار می کرد. وجود املاک پهناور فراوان و بهره گیری بسیار از کار اجباری- خواه بیگاری یا بردگی- و اوضاع شگفت اقتصادی (6) و اهمیت فرهنگی دستگاه کلیسا عواملی بودند که امریکای اسپانیا را از بعضی جاهای اروپا ممتاز می ساختند. ولی، این صفات جامعه ی امریکایی با اوضاع موجود در اسپانیا همانند بود و نیز شباهتی بسیار داشت با تمدن های غربی جای گزین شده در جاهای دیگر- برای مثال اروپای شرقی.
برزیل و امریکای شمالی.
برزیل پرتغالی ها و مهاجرنشین های بریتانیا در امریکای شمالی در چند نکته اشتراک داشتند که آن ها را از امپراتوری اسپانیا در جهان نو باز می شناساند. از لحاظ سیاسی، این هر دو سخت جداسری داشتند؛ به ویژه که آشفتگی ها و جنگ های خانگی در میهن اصلی (در انگلستان جنگ های خانگی از 1642- 1649م و در پرتغال شورش علیه اسپانیا 1640- 1659م) آن ها را از سال های میانه ی سده ی هفدهم میلادی از سرچشمه ی خویش به دور افکند.(7) اقتصادی بر پایه ی کشاورزی که بر کار بردگان متکی بود. در برزیل و مهاجرنشین های انگلیسی جنوبی پا گرفت و در هر دو این سرزمین ها، گروه هایی از مهاجران مرزنشین گاهی زیر بار فرمان ملاکان کشتزارهای کرانه های دریا می رفتند و گاه سرکشی پیشه می کردند.با این همه، همانندی این دو جامعه با هم بیشتر سطحی بود تا واقعی. اشراف برزیل که از شایستگی های نظامی و زنبارگی خویش مغرور بودند و از کارهای دشوار (که ویژه بردگان بود) و فعالیت های فکری و فرهنگی (که ویژه ی روحانیان بود) گریزان بودند، بسیار با ملاکان ویرجینیا یا کارولینای جنوبی تفاوت داشتند. با وجود اصلاحاتی که حکومت در پایان سده ی هیجدهم میلادی به دست وزیر خودکامه و «روشنفکر»، مارکِس د پومبال انجام داد و با وجود پیشرفت شگرف در زمینه ی اقتصادی، برزیل تا پایان سده ی هیجدهم میلادی، همچنان در مقایسه با دیگر جامعه ها متفاوت ماند. به ویژه که فرهنگ های سرخ پوستان و زنگیان اگر چه با سنت های پرتغالی درآمیخته بود، باز هم تا حدودی نیرومند و استوار مانده بود که در جاهای دیگر جهان نو همانندی نداشت.(8)
حتی در پایان سده ی هیجدهم میلادی، مهاجرنشین های انگلیسی و سابقاً انگلیسی و فرانسوی، بسیار عقب مانده تر از امریکای اسپانیا بودند. مکزیکوسیتی با 112926تن جمعیت در 1793م، (9) از همه ی شهرهای نیم کره ی شمالی پیش بود و از لحاظ پهناوری در مقایسه با شهرهای همزمان در فرانسه انگلستان، تنها به پای پاریس و لندن نمی رسید. در واقع، جمعیت مکزیک روی هم رفته از سیزده مهاجرنشین بسیار بیشتر بود و قشر بالای مهاجرنشین های اسپانیایی از دیدگاه شکوهمندی و ظرافت و فرهنگ بسیار برتر از مردم دیگر کرانه های اقیانوس اطلس در امریکای شمالی بودند.
با این وجود، مهاجرنشین های نیوانگلند و کرانه های میانه ی اقیانوس اطلس در امریکای شمالی که از دیدگاه فرهنگ عقب افتاده تلقی می شدند، همتایان بسیار دقیقی بودند برای جامعه ای اروپایی در سرزمین اروپا. این مهاجرنشین های انگلیسی به سرعت از آبادی های خرد از هم جدا در آغاز سده ی هفدهم میلادی بالیدند و تا هنگام انقلاب امریکا به صورت آبادی های به هم پیوسته ای که از نیوهمپشر تا جورجیا ادامه یافته و در عمق تا سرزمین آپالاش پیش رانده بودند، درآمدند. جمعیت آن ها تا حدودی با مهاجران و بیشتر در نتیجه ی زایش طبیعی انبوه شد؛ تا آن جا که در 1790 م که نخستین سرشماری ایالات متحده ی امریکا به شمار می آید، به چهار میلیون رسید که نیمی بود از جمعیت کل بریتانیای کبیر.
شمار جمعیت مایه ی همانندی بیشتری با اروپاییان به ویژه از نظر سیاسی و فرهنگی با انگلستان شد. بی گمان، نیوانگلند مرم اشرافی نداشت و قدرت دربار و پادشاهی از آن دور و کاملاً بی نفوذ بود. وانگهی، دسترسی مستمر به مرزهای باز، به دست آوردن زمین را آسان ساخت و در آن جامعه های کشاورزی برابر و یکسان پایدار شد، ولی، در آبادی های کهن تر و به ویژه در بندرها، دستگاه های فرمانروایی یا حکومت های اولیگارشی بازرگانان کامیاب و توانگران در سده ی هیجدهم میلادی آغاز به بالیدن کردند که بسیار شبیه طبقات همانند انگلیسی بودند. خوی داد و ستد در نیوانگلند و کرانه های میانه ای اقیانوس اطلس، پایه ای استوار یافت که عاملان آن ریشه ای همانند پیوریتن های (پاکان ) انگلیسی داشتند که از سوداگران کامیاب به شمار می رفتند. ناوگان نیوانگلند شروع کرد به رسوخ به دریاهای دوردست و با بهره گیری از الوار فراوان و ارزان و ناویان سخت کوش و سرسخت پیرو افکار کالون، بر سرزمین های دشوار پای فشرد؛ تا آن جا که بازرگانی یانکی یا امریکای شمالی بر همه ی رقیبان پیروزمند شد. از سوی دیگر، پیشروی امریکاییان در زمینه ی صنعتی تا زمان انقلاب امریکا همچنان ابتدایی ماند.
تحرک اجتماعی و آزادی سیاسی در مهاجرنشین های انگلیسی تا میزانی شگرف بسیار بود. هر کس که دارای هوشی سرشار و کوشا بود، میدانی فارخ در برابرش باز بود و می توانست سریع و تا پایگاهی بلند پیش راند؛ آن چنان که درباره ی بنجمین فرانکلین (1706- 1790م) چنین شد. حتی در جنوب، کشاورزی وابسته به اقتصاد برده داری کمابیش با کشاورزی در زمین های باز گرفته از جنگل و جامعه های آزاد که در همه چیز جز پیروی از انضباط خشک کالونی همانند نیوانگلند بود، جبران می شد. از دیدگاهی، مهاجرنشین های انگلیسی از بهترین شرایط هر دو جهان کهن و نو برخوردار شدند؛ از آن رو که اشراف فرهیخته ی ویرجینیا که با قوانین عمومی آشنا بودند و به اندیشه ی جان لاک و نویسندگان فرانسوی دل بستگی داشتند و بسیاری از نیروی خویش را صرف اداره ی کشتزارهای خود می کردند، هیئت رهبری باریک اندیشی برای جامعه ی کشاورزی جنگلی فراهم ساخته بودند؛ بی آن که در پی بنیانگذاری حکومتی اولیگارشی باشند. یا بر جامعه ی خودکامانه حکومت رانند. به همین شیوه، بازرگانان و دارندگان کشتی و اهل داد و ستد مهاجرنشین های شمالی، تنها تا هنگامی رهبری را در دست نگاه می داشتند که روستاییان دور از کرنه های دریا از ایشان پشتیبانی می کردند و به ایشان گوش فرا می دادند. با رأی گیری نسبتاً جامعی که به عمل آمد، در بعضی بخش ها انبوه بزرگی و حتی در بعضی مهاجرنشین های تا حد اکثریت مطلق جمعیت ذکور به رشد رسیده برای حل و فصل امور سیاسی ثبت نام کردند. این امر مایه ی پیدایش فضایی شد شگفت، جدا از فرمان برداری مطلقی که در امریکای لاتین و مهاجرنشین های فرانسوی کانادا در جریان بود؛ زیرا که در این سرزمین ها حکومت در دست گروه رهبری دیوان سالار، اولیگارشی و کلیسایی بود.
گوناگونی گروه های دینی امری بود همه گیر و این خود از خشکی و تعصب دستگاه کلیسایی و مباحث کلامی می کاست. گوناگونی سازمان های دینی در همه ی مهاجرنشین ها امری عادی تلقی می شد و هیچ کس در پی آن نبود که بر سراسر امریکای شمالی انگلیسی زبان یک کیش بگستراند. وانگهی با گذشت بیشتر سده ی هیجدهم میلادی، در هر یک از جامعه های دینی، حتی در ماساچوست پیورینی، افراد رفته رفته از تعصب و شور کلامی دین پدران خویش روگردان می شدند و بیش از پیش به اندیشه های دنیایی که در اروپا هم مؤثر واقع می شد، گرایش می یافتند. این مطلب از شدت کوشش واعظان پای بند عقیده ی دینی خویش که به تبلیغ آیین خود همت گماشته بودند، چیزی نمی کاست. این همه، پیروان خدا و ازاداندیشان، انگلیکانها، طرفداران نظام آزادی کلیساهای محلی، هواخواهان نظام پرسبیتری، کویکرها، کاتولیک ها، متودیست ها، باپتیستها (قطع نظر از گروه های بیرون ازسنت کلیسایی انگلیسی مانند مسیحیان منونیت ها و اصلاح طلبان هلندی)، همه ناگزیر از همزیستی بودند. بنابراین، جامعه ی مهاجرنشین لزوماً خود را از قید و انحصار یک کلیسا یا آموزه ی آن رها ساخته بود.
تا هنگامی که مهاجرنشین های انگلیسی را فرانسویان و سرخ پوستان متحد آنان از شمال و غرب در بر گرفته بودند و نیز از سوی دریا در برابر تاخت و تاز ناوگان فرانسوی یا کشتی های خصوصی آسیب پذیر بودند، پشتیبانی نیروی دریایی بریتانیا و به هنگام ضرورت حمایت سپاهیان منظم این کشور امری بود لازم. اما، چون بریتانیا پس از پیروزی در جنگ های هفت ساله (1756- 1763م) بر کانادا دست یافت، دیگر تهدید فرانسه به کمترین میزان رسید و روابط میان مهاجرنشین ها با میهن هم دستخوش دگرگونی شد. آهنگ دولت انگلستان برای گرد آوردن خراج بیشتر و جای دادن سپاهیان بیشتر در مهاجرنشین ها و دست بردن در تنظیم بازرگانی نیوانگلند و محدود ساختن اختیارات قانون گذاری مهاجرنشین ها، مایه ی بالا گرفتن مخالفت شدیدی شد. برای ایستادگی در برابر مصوبات پارلمان بریتانیا، مهاجرنشینان به یادآوری حقوق آزادی های افراد انگلیسی، بلکه افراد بشر پرداختند، چنان که نظریه پردازان تندروی آن روزگار، از شور جنبش پیروان راه های قانونی نکاست. حزب میهن پرستان قوانین مهاجرنشین های مختلف را نوشت، و نخست اندیشه ی اتحادیه فدرالی را به آزمایش گذاشت که اندکی به ناکامی کشید؛ چون سپاهیان برتیانیا در پی فرو نشاندن آشوب و نافرمانی برآمدند. این امر خود مایه ی بالا گرفتن آتش مخالفت شد و تا 1775م روابط میان مهاجرنشین ها و حکومت بریتانیا به پیکار آشکار کشید. پس از بسیاری بلند و پستی ها، انقلابیون در 1783م پیروز شدند. این پیروزی به علت پراکندگی آرا در حکومت بریتانیا و پشتیبانی فرانسه بود (که در 1778 م به بریتانیای کبیر اعلان جنگ داده بود) ونه به سبب پیروزی های به دست آمده ی سپاهیان پاره پوش جورج واشینگتن.
بدین گونه، انقلاب امریکا در سایه ی کشمکش های سیاسی اروپا و جنگ به ثمر رسید و رهبران انقلابی امریکا اعمال خود را با دست یازیدن به اندیشه های سیاسی تندی که اخیراً به پهنه ی اروپا در آمده بود، موجه جلوه دادند و همین اندیشه های تند سیاسی در کسانی که قانون اساسی ایالات متحده امریکا را نوشتند، مؤثر واقع شد. اصول نظری تقسیم قدرت در میان دستگاه های قانون گذاری، اجرایی و قضایی حکومت و توزیع وظایف حکومت در میان سران محلی و سازمان های فدارال در قالبی عملی ریخته شد و اصول آزادی فردی و حکومتی با خشنودی دو طرف با سربلندی و سرافرازی به جهانیان عرضه شد.
در این قانون اساسی بود که رژیم کهن اروپا به هماوردی خوانده شد. چنین می نمود که امریکاییان آثار سازمان های کهنه را بر افکنده بودند تا دستگاهی حکومتی بر پایه ی خرد پی افکنند. ای بسا که بعضی در استواری اصول رژیم تازه تردید کنند ولی در هیچ جای جهان غرب رویدادهای امریکا را با بی اعتنایی تلقی نمی شد کرد. بدین گونه، متصرفات پیشین انگلستان، با آن که از نظر ظاهر از امریکای اسپانیا عقب مانده تر می نمودند و با آن که شیوه ی زندگی آن ها در سنجش با اشراف اروپایی خام و ناپخته می نمود، سرانجام خود را در جریان عمده ی اندیشه و ملل اروپاییان وارد ساخت. در واقع، انقلاب امریکا سرمشقی شد برای انقلاب فرانسه که رژیم کهن را نگونسار ساخت.(10)
پی نوشت ها :
1. این امر کلاً درست می نماید که با وجود این که شورش های سرخ پوستان خود به خود آغاز شد، برجسته ترین آن ها در پرو به رهبری مردی که مدعی بود از خاندان شاهی اینکا است، در 1780- 1781م روی نمود. قبیله های ابتدایی تر که از کاری که جهت استقلال خویش پیش گرفته بودند «دست کشیده بودند»، ای بسا که به دست مأموران اسپانیایی بی صرف نیروی کلان مجبور به بازگشت شدند.
2. آمار مربوط را می توان در مدارک زیر یافت:
Bailey W, Diffie, Latin- American Civilization: Colonial Period (Harrisburg, Pa.: Stackpole Sons, 1945), pp. 381, 439-440, 450-455, and passim; R. A. Humphreys, «the Fall of the Spanish American Empire,» History, XXXVII (1952), PP. 213- 227.
3. درباره ی بررسی مفصل و جالب توجه این که چگونه نوآوری های حکومتی اسپانیا مایه ی رونق معدن های مکزیک شده، نک :
Clement G. Motten, Mexican Silver and the Enlightenment (Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 1950).
4. Cadiz
5. C. H. Haring, the Spanish Empire in America, pp. 235 ff.
6. کلیسا خود با حقوقی که داشت، ملک داری می کرد و نیز به مالکان نوخاسته وام می داد. پیامد این کار برحسب یک برآورد موجب شد که چهار پنجم اراضی بخش مرکزی اسپانیای جدید یا در تملک کلیسا باشد یا در گرو آن نک :
C. H. Haring, the Spanish Empire in America, pp. 190-191.
از این گذشته، سازمانی مانند یسوعیان از لحاظ امور اقتصادی و بازرگانی، برجستگی و اهمیت ویژه ای یافته بود، از آن رو که ناگزیر بودند محصولات تولید شده توسط سرخ پوستان مسیحی وابسته به خویش را عرضه کنند که در بعضی جاها مانند پاراگوئه، این تولیدات شکوفا شده و آن جا خود جامعه ای انبوه گشته بود.
7. برای مثال برزیلی ها، هلندی ها را با جنگ های چریکی دراز مدتی که از 1643 تا 1654 م طول کشید، از سرزمین خود بیرون راندند. نخست شورشیان برزیلی از فرمان حکومت پرتغال در سرزمین اصلی میهن تن زدند. حکومت پرتغال برای آن که پشتیبانی هلندی ها را در جنگ با اسپانیا به دست آورد، در 1641م با تملک برزیل ازسوی ایشان موافقت کرده بود.
C. R. Boxer, the Dutch in Brazil, 1623- 1654 (Oxford: Clarendon Press, 1957).
8. نگارنده درباره ی برزیل به منابع زیر مراجعه کرده است:
Diffie, Latin- American Civilization, pp. 633- 753; Gilberto Freyre , the Masters and the Slaves: A Study in the Development of Brazilian Civilization (New York: Alfred A. Knopf, Inc., 1946), Lawrence F. Hill , Brazil (Berkeley and Los Angeles , Calif: University of California Press, 1947); Gilberto Freyre, Brazil: An Intrepretation (New York : Alfred A. Kopf, Inc., 1947).
9. Diffie, Latin- American Civilization, p. 453.
10. پیوند میان این دو انقلاب با هم زمانی یک رویداد برجسته در هر دو آن ها شگفت انگیز می نماید: جورج واشنگیتن در 30 آوریل 1789م به ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا برگزیده شد و در فردای همان روز بود که برای تشکیل مجلس عمومی در ورسای وقت تعیین شده بود.
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.