مترجم: مسعود رجب نیا
تمدن ژاپن در دوران فرمان روایی شوگون های توکوگاوا به یافتن تعادلی لرزان- و تا حدی تصنعی- میان دو غایت متضاد اخلاقی پرداخت. این دو غایت یکی آرمان جنگ آوران مبتنی بر اتیار کردن روش زندگی ساده و بی پیرایه، و دیگری تن دادن به لذات و خوشی های سبک سرانه ی «دنیای گذرا» بود، بی آن که راه میانه ای جز این دو روش به نظر آید. ژاپن رسماً به روی جهان خارج بسته بود و با این وجود، کنجکاوی برای فرا گرفتن زبان هلندی، موجب شد که موانع هموار شوند. هم چنین بندهای شخصی و موروثی «فئودالیسم» ژاپنی، هر چند سیمای مدیریت دیوان سالارانه را در هر یک از شصت و چند قلمرو طایفه ای یا «تیول» که ژاپن به آن ها تقسیم شده بود دگرگون جلوه می داد، واقعاً آن را پنهان نمی کرد. از این ناجورتر جدایی بود در میان قدرت های سیاسی و اقتصادی که به بازرگانان که حقیر شمرده می شدند، مجال گرد آوری ثروت های کلان می داد و روستاییان و جنگ آوران را که در جامعه ی سنتی در طبقه ی بالاتری بودند، گرفتار تهی دستی می ساخت. بدین گونه، روابط در هم پیچیده ولی استوار میان امپراتور و شوگون نمودار دوگانگی ای بود که در سراسر زندگی ژاپنی ها فرمان روا بود. پادشاه با مقامی در حد تقدس ولی فاقد قدرت، در چنبر تشریفات قرار داشت و به عنوان مظهر حاکمیت مورد احترام بود. ولی ملک داران واقعی وارثان بسیار کامیاب گروهی از شمشیرزنان قرن هفدهم میلادی، یعنی شوگون های توکوگاوا بودند که به وسیله ی جمعی از مأموران رسمی، جاسوسان و سپاهیان، با اقتدار بر ژاپن فرمان روایی می کردند.
تنها تداوم اراده ی اعمال شده از سوی کاخ شوگون بود که توازن را در میان اجزایی به ظاهر چنان ناسازگار برقرار می کرد. هنگامی که آن اراده دچار وقفه شد، چنان که در دهه ی 1850م بر اثر اختلافات میان گروه های رقیب بر سر جانشینی یک فرمانروای بی فرزند رخ داد، حتی حالت اضطراری نه چندان مهمی که به سبب در آمدن «کشتی های سیاه» دریادار پری (در 1853- 1854م) در کرانه های ژاپن روی نمود، واکنشی چنان شدید پیش آورد که مایه ی دگرگونی در جامعه ی ژاپن شد.
تا جنگ دوم جهانی، سازمان سیاسی و اقتصادی ژاپن مثال بی مانندی از کامیابی در رویارویی با غرب داشت- کامیابی از لحاظ توان آن ملت در پایداری در برابر ملل غرب و عاقبت پس راندن آنان که کشتی ها و داد و ستدشان موجب اضمحلال رژیم توکوگاوا شده بود. ولی، سیاستی که فنون غربی را چنان گسترده و سریع از آن خود کرده بود، از تضادهای داخلی و تنش های پنهان همانند آن چه در ژاپن زمان توکوگاوا وجود داشت، برکنار نماند. کامیابی ژاپنی ها در اخذ جنبه های تمدن غربی- به خصوص در مورد فنون صنعتی و ساختن جنگ افزار- متکی بود بر تردستی هوشمندانه در ایجاد تعادل میان عناصر کهن و نو. کوتاه سخن این که، بقای تقریباً دست نخورده سلسله مراتب اجتماعی قدیمی و به شدت طبقه بندی شده که الگوهای گوناگون مناسب رهبری اقشار جداگانه اجتماعی فراهم می کرد، یک گروه کوچک از رهبران را قادر ساخت که در طی تنها یک نسل، دگرگونی های ژرفی در نهادهای نظامی و اقتصادی پدید آورند و سیستم سیاسی ژاپن را در چهار چوبی ظاهراً غربی قالب ریزی کنند.(1)
***
فشارهای سخت روانی که گاه منجر به تغییرهای ناگهانی رفتاری غیر قابل فهم برای خارجیان می شد، زمانی دراز پیش از پایان انزوای ژاپن در 1854م، جزئی از زندگی ژاپنی ها شده بود. اشتیاق ژاپنی ها در پذیرش و سپس رد پرتغالی ها و نیز شور و دل بستگی دربار امپراتوری به پذیرش تمدن چین در روزگاران کهن تر در سده ی ششم میلادی و پس از آن تغییر جبهه دادن ناگهانی در برابر ایالات متحده امریکا و دیگر ملت های بیگانه در این قرن، همه نمودار قابلیت دگرگونی سریع در رفتار ژاپنی ها از دیرباز است و این از خصایص ملی ایشان است.(2)
گذشته از ویژگی های درونی جامعه ی ژاپنی، همین امر که ژاپنی ها بیشتر صفات ممتاز و برجسته ی فرهنگ و مهارت های فنی خویش را از چین در طی دورانی بیش از هزار سال گرفته بودند، خود پذیرش اندیشه ها و فنون غرب را در سده های نوزدهم و بیستم میلادی بسیار آسان ساخت. نیاکان ژاپنی ها برتری بعضی پدیده های بیگانگان را پذیرفته بودند و بنابراین، پی بردن به این که دانش و فنون اروپایی بر آنچه ایشان داشتند برتری دارد، چندان ضربه ای به احترام و شخصیت ژاپنی ها به شمار نمی آمد. همین پیروی دقیق از سرمشق نیاکان باعث می شد که اکنون هم به غرب گرایش یافتند.
سرانجام بعضی همانندی های موجود بین تمدن های ژاپنی ها و غربیان، پذیرش سرمشق های غربی را برای ژاپنی ها آسان ساخت. تا سده ی نوزدهم میلادی، صفات پیکارگری ناپخته و وحشی گری مردم غرب و ژاپن به وسیله ی حکومت دیوانی سازمان یافت (و در ژاپن کمابیش سرکوب شد). ولی، شیوه ی جنگ آوری ژاپنی ها که با احساس و شور شرافتمندی و سلسله مراتب اجتماعی مرتب بود، امری بود کمابیش دقیقاً همانند آن چه نزد اروپاییان یافته می شد. آن چه شاید در این همانندی قطعی تر باشد، همان ارج نهادن به طبقات جنگ آور است که در میان طبقات هر دو جامعه ی غرب و ژاپن یکسان است. روستاییان و شهریان در ژاپن همانند همتایان خویش در اروپا، گرایش بیشتری به پیروی از رفتار خشونت بار اشراف تا فرمان برداری از ایشان داشتند.
بنابراین، ژاپن تناقضی جالب توجه عرضه می کند از سرزمینی که در آن محافظه کاری در ایدئولوژی (و شور و هیجان)، وسیله ی عمده ای شد برای سازمان یابی دگرگونی های نهادی بنیادی. در نتیجه، انقلاب های صنعتی و دموکراتیک مدرن در ژاپن، در درجات مختلفی به کامیابی رسید و با آن که تکنولوژی ژاپن از حدود 1885م جهشی بزرگ کرد، انقلاب دموکراتیک چندان اثری در جامعه ی سلسله مراتبی پیش از 1945 م نکرد؛ گرچه وضع ظاهری حکومت، مشروطه و دموکرات می نمود.
***
پس از پیش روی لرزانی در دهه ی 1880م، ژاپن از لحاظ استفاده از نیروی مکانیکی در صنایع و حمل و نقل، رو به ترقی شگرفی رفت؛ چنان که پیش از نخستین جنگ جهانی، در بازارهای خاور دور کالاهای ژاپنی با کالاهای اروپایی و امریکایی رقابت می کرد. در میان دو جنگ جهانی، ژاپن برای گسترش محیط عملیات بازرگانی خویش به کوشش های بیشتری دست زد و در دهه ی 1930م به بازار جهانی دست یافت. از این گذشته، پایه های صنعتی ضروری برای سپاه زمینی، نیروی دریایی و نیروی هوایی به سرعت رو به گسترش نهاد، چه در ژاپن و چه در امپراتوری نوبنیاد آن در کره (در 1910م) و در منچوری (در 1931- 1932م).
صنعتی شدن ژاپن از الگوهای اروپایی پیروی نکرد. دولت در آن تأثیری اساسی تر از هر یک از کشورهای اروپا داشت. در نتیجه، تصمیم های تجاری و بازرگانی همواره تحت تأثیر ملاحظات مربوط به نیروی نظامی ملی قرار داشت. بدین سبب، صنعت ژاپن بر صنعت کمونیستی روسیه هم پیشی گرفت؛ ولی بر خلاف حکومت های اخیر کمونیستی، ژاپن به بسیاری از کافرمایان خرده پا که در حدود پیشه وران سنتی و با پیوندهای خانوادگی عمل می کردند، آزادی عمل بخشید. دو دگرگونی برای تعدیل و سازش این صنایع کهن با اوضاع مدرن به عمل آمد. نخست، ابزار برقی جایگزین ابزار دستی شد و بسیار گسترش یافت. دوم آن که، کار بازاریابی ساخته های کارگاه های پیشه وران خرده پا بشتر به شرکت های بزرگ تر واگذار می شد؛ یا این که اگر بخواهیم بر عکس بگوییم، شرکت های بزرگ بازرگانی بیشتر تولیدات خود را به کارگاه های کوچک سفارش می دادند.
چون این گونه سازمان های بازاریابی برای پر کردن فاصله ی میان خرید و فروش به وام های هنگفت نیاز داشتند، آنان به نوبه ی خود وابسته به شبکه ی بسته ای از مؤسسات اقتصادی کلان بودند- بانکها، صنایع فلزکاری و سایر صنایع سنگین، مؤسسات استخراج معادن، شرکت های کشتی رانی و معدودی کارخانه های بزرگ. این عوامل مدرن سازی به وسیله ی اولیگاریشی اقتصادی نسبتاً کوچکی اداره می شد که بازتاب اولیگارشی سیاسی اداره کننده ی حکومت ژاپن بود. روابط میان دارندگان قدرت های اقتصادی و سیاسی هم چنان نزدیک باقی ماند و افراد هر یک از این دو گروه غالباً با گروه دیگر ازدواج می کردند. در واقع، خانواده های سر رشته دار شرکت های کلان مانند میتسویی و میتسوبیشی، اهمیت خود را در دهه های پایان قرن نوزدهم میلادی از به دست گرفتن مدریت مؤسساتی که به وسیله ی دولت بنیاد شده بود، کسب کردند. دولت این کارخانه ها را که با هزینه های گزاف بر پا ساخته بود، در برابر وجوهی ناچیز و گاه در حد مبلغ اسمی واگذار کرد. ولی، مالکان «خصوصی» جدید آن ها پیوندی متقابلاً نزدیک و همیشگی با سران و رهبران سیاسی ملت حفظ کردند و اداره ی امور شرکت را بر حسب ضرورت و سود دولت از وظایف خود می دانستند.(3) پیدایش و استواری اقتصادی نیرومند و توانگر وابسته به اولیگارشی، ضرورت دخالت مستقیم دولت را کاهش داد. با این وجود کارخانه های نظامی دولت هم چنان در کار تولید جنگ افزار به ویژه انواع جدیدی که در مرحله ی آزمایش بودند، باقی ماندند.
در کل، با آن که فنون تولید ماشین غربی بود، سازمان اجتماعی- اقتصادی که تکنولوژی جدید را به کار می بستند، کمابیش همه ژاپنی بود. این بدان معنا بود که در اقتصاد هم چنین در روابط اجتماعی، رابطه ی میان فرادست و زیر دست مطابق اصول اکید درستکاری و روراستی تعریف گردد. بنابراین، انقلاب صنعتی در ژاپن دارای یک جنبه ی اجتماعی ممتاز شد که دست کم در کوتاه مدت صنعتی شدن مدرن را از آن چه دانش پژوهان تاریخ اروپا برای رشد صنعت «طبیعی» می شمردند، یعنی انقلاب دموکراتیک، جدا ساخت.(4)
بر جای ماندن ساختار استوار سلسله مراتب اجتماعی در ژاپن، تمرکز سرمایه برای سرمایه گذاری صنعتی را اسان ساخت. حکومت خود نخستین گام ها را در مدرنیزه ساختن صنعت با تأمین هزینه ی آن از مالیات مستقیم، برداشت و بدین سان هزینه ی صنعتی شدن از روستاییان گرفته شد؛ که در غیر این صورت تأمین آن از منابع داخلی به سختی ممکن بود. بعدها به هنگامی که اولیگارشی مالی- صنعتی زیر دست حکومت شکل گرفت، قیمت های انحصاری و اولیگارشی در درون و بیرون ژاپن، منابع مالی هنگفتی را در دست تنی چند متمرکز ساخت. اما، این انحصارگران سرمایه داران مشتاقی بودند که زندگی ساده ای داشتند و بدین گونه، دیگران را ترغیب می کردند تا از اسراف و باددستی روی گردان شوند و بدین گونه، فراهم آمدن سرمایه را در سراسر مدارج اجتماعی ممکن سازند.(5)
***
در ژاپن انقلاب دموکراتیک به مفهوم غربی آن هرگز روی ننمود. ملاکان و جنگ آورانی که حکومت توکوگاوا را در 1867م سرنگون ساختند و امپراتور میجی را «بر مسند نشاند»، عوامل یک حکومت محبوب و مردم پسند نبودند. حتی در 1889م که ژاپنی ها یک قانون اساسی مدون را که در آن یک مجلس شورای انتخابی و کابینه ی وزیران و دستگاه مستقل دادگستری مندرج بود به تصویب رساندند، از قدرت سیاسی شورا با محدویت های خاصی در قانون گذاری کاسته شده بود. به راستی واقعیات سیاست در ژاپن به سبب وابستگی آن به «طایفه» و دیگر هم بستگی های خانوادگی و محلی کهن، بیش از آن چه از ظواهر قانون اساسی میجی بر می آمد، از دموکراسی به دور بود.
با گذشت زمان، از وابسته گی های طایفه ای کاسته شد و سلسله مراتب اجتماعی ژاپن سختی خود را از دست داد. با آن که قانون اساسی میجی تا 1945م بر پا ماند، واقعیات درونی سیاست ژاپن رفته رفته پیچیده تر و بغرنج تر می شد. حتی رأی عمومی مردان (که در 1925م به کار بسته شد) بر گسترش انتخاب افزود و امکان رقابت نوپایگان با خاندان های قدیمی را برای دست یابی به رهبری سیاسی فراهم کرد. در دهه ی 1930م، گروه های نظامی دست به اعمال نفوذ در سیاست دولت زدند. با وجود این پیکارها برای رسیدن به برتری سنتی، باز هم محافل اولیگارشی محدود هم چنان به چیرگی در پهنه ی سیاست ژاپن از پشت صحنه تا 1945م ادامه دادند.
ژاپنی ها پس از شکست در جنگ دوم جهانی، تا مدتی ناگزیر از گردن نهادن به اداره ی کشور به دست امریکاییان شدند. قانون اساسی جدید ژاپن که در 1947م با سرپرستی امریکایی ها به تصویب رسید، سراسر به شیوه ی ایالت های متحد امریکا، دموکراتیک بود. با این همه محل تردید است که با دریافت خاص ژاپنی ها از فرد، جامعه، و روابط تعریف شده بر حسب موقعیت های اجتماعی و با توجه به چگونگی مناسبات اجتماعی میان نابرابران، آرمان های سیاسی برابری و اصالت فرد به روایت بیگانه که با کمال دقت در قانون اساسی گنجانده شده بود، در حدی که فراتر از احترام سطحی و ظاهری مورد اعتبار و پذیرش باشد.(6)
با آن که هیچ چیزی همانند انقلاب های دموکراتیک روی نموده برای ملت های دیگر در ژاپن پدیدار نشده است، دو دگرگونی نیمه انقلابی در سازمان دولت ژاپن پدید آمده است. نخستین دگرگونی، «باز آوردن» امپراتور به قدرت، ظاهراً کودتایی ارتجاعی بود که به دست گروهی سامورایی جوان که دوطلبانه بدین کار دست زدند و بیشتر از پایگاه های کهتر بر خاسته بودند و بعضی هم سابقه ی خدمت رسمی در دستگاه های محلی داشتند، انجام شد. اینان کسانی بودند که می خواستند امپراتور را بر کشند، بیگانگان را بیرون رانند و نوسازی صنعتی را آغاز کنند. آنان به دگرگونی هایی در سازمان اداری دست زدند، «تیول های» دوران حکومت توکوگاوا را به حکومت مرکزی دادند، و پایه های قانونی «فئودالیسم» را با خریداری حقوق ملاکان و سامورایی ها توسط سهام دولتی بر انداختند. از دیدگاهی، این عمل به سادگی تمرکز اداری ناقصی را که در شوگون های توکوگاوا نخست ایجاد کرده و جانشینان ایشان هم تا دویست سالی به هیچ تغییری ادامه داده بودند، به کمال رساند.
تجدید سازمان اساسی ارتش ژاپن، یکی از جنبه های برجسته ی حکومت میجی به شمار می رفت. سامورایی های متکبر، روستاییان خشن، بازرگانان فروتن، حتی رانده شدگان پیشین از جامعه ی ژاپن، همه به خدمت نظامی به شیوه ی اروپا در آمدند که در آن می بایست نسبت به افسران خود همان کهتری و حرمتی را احساس کنند که پیش از آن نسبت به خاندان فرادست محلی خود داشتند. این دگرگونی فرمان برداری از محور سنتی به سازمان دیوانی، امری بسیار مهم بود. هر کس از هر پایگاه طبقاتی که برخاسته بود، همین که به عنوان افسر سپاه امپراتوری منصوب می شد، به چنان پایگاهی دست می یافت که در طی قرن ها با انضباط درشت و خشن سران ملاک و جنگ آوران در جامعه ی ژاپن رواج یافته و ذهنی شده بود. پس سپاه وسیله پیشرفت و ترفیع به ویژه برای پسران روستاییان شد که به موجب شایستگی و کوشش می توانستند به پایگاه خاص موروثی پیشین سامورایی ها دست یابند. (7)
پیامد دیگری که از این وضع حاصل می شد، همانا این بود که این افسران جزء تبدیل به سخن گویان تندرو و رادیکال های ناخشنود از سیاست دولت شدند. اینان که نمودار اندیشه ها و احساسات انبوهی از روستاییان ژاپن بودند، با اولیگارشی که سیاست ژاپن را در دست داشتند به برابری بر می خاستند. وانگهی، این افسران جزء آماده بودند که برای دست یابی به هدف های خود بیرون از سلسله مراتب موجود جامعه ی ژاپنی دست به کار شوند. مخالفت این بخش از سپاهیان که با تهدید یک سرکشی عمومی پشتیبانی می شد و نیز با سوء قصدها و دیگر اعمال خشونت بار ابراز می شد، آزادی عمل سیاست مداران ژاپنی را در سال های آخر دهه 1930م محدود کرد و سهم بزرگی در راندن ژاپن به جنگ با چین و سر انجام جنگ دوم جهانی یافت. این جنبش شاید ژاپن را به نزدیک ترین وقوع انقلاب دموکراتیک پیش از جنگ جهانی دوم رساند.
پیامدهای دومین نیمه- انقلاب ژاپن از بالا که میان 1945- 1952م به دست ژنرال دوگلاس مک آرتور و زیر دستان او، خواه امریکایی و خواه ژاپنی، اجرا شد، هنوز شناختنی و پیش بینی پذیر نیست. چنین نمی نماید که پایه های سلسله مراتبی جامعه ی ژاپن بر افتد؛ گو این که ممکن است تجربیات حاصل از جنگ، بی آبرویی رژیم پیشین بر اثر شکست نظامی و تأثیرهای نامساعد کارها و برنامه ریزی های امریکاییان این سلسله مراتب را تا حدی درهم شکسته باشد، ضمناً، روشن نیست که باز هم ژاپن می تواند با داشتن ترکیبی از تکنولوژی غربی و ساختار بی دگرگونی کهن جامعه به توازنی پایدار دست یابد، یا در آینده انقلاب صنعتی دگرگونی عمومی و بنیادی در اجتماع ژاپن را ایجاب خواهد کرد. در این جا پرسشی که پیش می آید این است که آیا انقلاب های صنتی و دموکراتیک اروپایی در سده های نوزدهم و بیستم میلادی؛ به وسیله ی پیوندهای ضروری درونی با هم مرتبطند یا این دو را می توان به گونه ای نامحدود از هم جدا نگاه داشت؛ آن چنان که ژاپن برای شصت سال آن ها را تا 1945م جدا نگاه داشت.
***
مانعهای اجتماعی و روان شناسی که مظاهر فرهنگی سنتی را در چین و دیگر ملت های غیر غربی بر انداخت، از آن رو در ژاپن به گونه ای ضعیف تر نمودار شد که ژاپنی ها نشان دادند که می توانند استقلال سیاسی و روانی خود را نسبت به غرب حفظ کنند. بنابراین، میزان تولید اثار هنری و ادبی ژاپن همچنان که نوآوریهای وارداتی نیز، چه در معماری، چه در علوم یا ادبیات، بنا بر داوری عمومی عصر ما پیامد نمایانی نداشت. پس، ژاپن مانند بیشتر بخش های جهان، در 1850- 1950 م دوران نسبتاً کم حاصلی را در آفرینندگی فرهنگی گذرانده است. در واقع، کامیابی های ژاپنی ها در مقایسه با وضع فرهنگی ملت های سرزمین های نامساعدتر آسیا از این جهت است که در ژاپن فرهنگ ادبی بیشتر به سبب سواد آموزی همگانی رونق و رواج یافت.(8)
پی نوشت ها :
1. در چین دگرگونی پذیری پی در پی ایدئولوژیکی بر زمینه ای از نهادهای نسبتاً بسیار استوار، درست وضعی بر خلاف ژاپن پدیدار ساخت. در ژاپن استواری ایدئولوژیکی تنها با نهادهای بنیادی نا استوار و ناثابت سازمان یافته که کشور را نیرومند و رهبری سامورایی را موجه می نمود، حفظ شد. متقابلاً دگرگونی سریع نهادی، خود ناشی بود از روش های سنتی و باز نگری در اساطیر و نشانه ها که مایه ی حفظ انضباط اجتماعی می گردید نک : با انقلاب بنیادی اروپا در زمان اصلاح کلیسا که با نام بهبود عقاید راست دینی کهن انجام یافت.
2. Ruth Benedict, The Chrysanthemum and the Sword (Boston: Houghton Mifflin Co., 1946); Robert N. Bellah, Tokugawa Religion: The Values of Pre- Industrial Japan (Glencoe, III.: Free Press, 1947).
اینها دو منبعی هستند که با دو شیوه ی گوناگون نقشه های فرعی مختلف مربوط به تلون مزاجی ژاپنی ها را در طول تاریخ توجه می کند.
در تاریخ غرب رسم دوئل کردن پدیده ای همانند رفتار ملی ژاپنی ها در روزگاران اخیر به دست می دهد با شناسایی نکات شباهت، شاید بتوان نوسان های رفتاری اخیر ژاپنی ها را نسبت به ملت های دیگر روشن ساخت. باری، دوئل کردن در آغاز عصر نو، به حد آدابی نانوشته اما تعهد آور تنزل کرد که مشتمل بود بر رفتار خاص برقرار شده به وسیله ی شمشیرزنان که اینک اهمیت اجتماعی خویش را از دست می دادند. داوران مراسم دوئل که آداب این مراسم را بنا نهادند، قصد داشتند که خود و همرزمان خویش را از طریق به قالب ریختن واکنش های عاطفی خویش در چهارچوب رسوم نزاع و آشتی با جهانی که رو به بیگانگی، شهری شدن و سازمان پذیری می رفت، تطبیق دهند. در قرن گذشته، سامورایی های ژاپنی نیز که مردان شمشیر بودند، به همین گونه یا به نحوی حادتر با مشکل تطبیق شیوه ی زندگی خویش مواجه شدند. ولی این ها برخلاف همگنان اروپایی خویش، توانستند همه ی ملت را به پذیرش آداب دوئل در قالب ژاپنی آن بر انگیزاند. شاید سرعت در آمدن ژاپن از حالت «فئودالی» به یک محیط اجتماعی جهانی بود که پیروزی نمایان آیین سامورایی را میسر ساخت. در صورتی که اگر تحول ژاپن نیز به کندی اروپا رخ می داد، ای بسا جامعه ی ژاپنی به گونه ای از هم می پاشید که طبقات گوناگون جامعه به پذیرش آداب سامورایی هم چون آدابی برای همه ی ملت گردن نمی نهادند.
3. این مطلب به ویژه در احکام مربوط به شرکت میتسوبیشی توسط بنیان گذاران آن که برای افراد خاندان خویش می بایستی به کار بسته شود، آمده است. در ماده ی 4 قید شده بود که «همه ی امور شرکت را با در نظر گرفتن منافع ملی انجام دهید، نک :
4. نک : بررسی جالب توجه در Bellah, Tokugawa Religion, p. 187. James C. Abegglen, The Japanese Factory: Aspects of Its Sicial Organization (Glencoe, III.: Free Perss, 1958).
5. خانوداه های عمده ی اولیگارشی اقتصادی ریشه به سامورایی های می رساندند و در کار اداره ی امور اقتصادی، با خود اخلاق زندگی سخت و ریاضت گونه ی سامورایی را هم راه آوردند. در ژاپن کسب پول، چه به خاطر خودش و چه به عنوان وسیله ای برای مصرف شخصی و بدان جلوه فروختن، ناپسند شمرده می شد. البته صرف وجوهات بسیار برای جنگ امری بود جداگانه.
6. این گونه برخورد مغرورانه با تحول سیاست ژاپنم طی صد سال 1850- 1950 م چندان کمکی به توجیه پیچیدگی های شگفت آور این تحول نمی کند. پس از دهه ی 1870م، همواره گروه اندکی از ژاپنی ها هوادار افکار آزادی خواهی غرب بودند. این گروه در آن دهه و دوباره در دهه ی 1920م، نقشی محدود در امور ایفا کردند، حتی اگر این نقش تنها از جنبه های منفی بوده باشد، به لحاظ بر انگیختن مخالفان به رفتاری تندتر، مجدانه تر و مخاطره آمیز تر، چنین به نظر می رسد که مارکسیسم، چه در شکل کمونیست روسی یا سوسیالیسم اروپایی، تا پایان دوره ی اشغال به وسیله ی امریکا همین نقش بر انگیزاننده را در ژاپن ایفا کرده باشد.
7. افسران نیروی دریایی ژاپن برخلاف بیشتر از اشراف بودند.
8. گذشته از منابع بر شمرده ی جداگانه، نگارنده از منابع زیر هم درباره ژاپن بهره گرفته است:
Hugh Borton: Japan's Modern Centery (New York: Ronald Press, 1955); George B. Sansom, The Western World and Japarn, Thomas C. Smith, Political Change and Industrial Development in Japan: Govermment Enterprise, 1868- 1880 (Stanford, Calif, Standford University Press, 1955); William W. Lockwood , the Economic Development of Japan, Growth and Structural Change, 1868- 1938 (Princeton, N. J.: Princeton Universtiy Press, 1954); E. Herbert Norman, Japan's Emergence as a Modern Stats (New York: Institute of Pacific Relation, 1954), and Soldier and Peasant in Japan: The Origins of Conseription (New York : Institute of Pacific Relations, 1943); Jerome B. Cohen, Japanese Economy in War and Reconstruction (Inneapolis, Minn.: University of Minnesota Press, 1949); F. C. Jones Japan's New Order in East Asia: Its Rise an Fall, 1937- 1945 (London : Oxford University Press. 1954). Inazo Nitobe et al., Western Influences in Modern Japan (Chicago: University of Chicago Press, 1931); Charles David Sheldon, «Som Economic Reasons for the Marked Contrast in Japanese and Chinese Modernization,» Kyto University Economic Review, XXIII (1953), PP. 30-60; Yukio Yashiro, 2000 Years of Japanese Art (London Thames & Hudson, 1958); George M. Beckmann, The Making of the Meiji Constitution: The Oligarchs and the Constitutional Develpment of Japan, 1868- 1891 (Lawrene, Kan.: University of Kanasas Press, 1957); Shibusawa Keizo, Japanese Socitey in the Meiji Era (Tokyo; Obunsha, 1958): Irene B. Taeuber, the Population of Japan (Princeton. N. J.: Princeton University Press. 1958).
[55] خوسه کلمنته اوروسکو (ف 1949م) و دیگوریورا (ف 1957م) دست کم تظاهری به عنوان وارثان آزتک و تولتک و نیز فرهنگ پیشین اروپا کردند. بر خلاف این امر، تمدنی ابتدایی جهان کهن و نخستین افریقای غربی، اندکی پیش از نخستین جنگ جهانی به دست اروپاییان «کشف» شد.
هاردی مک نیل، ویلیام؛ (1388)، بیداری غرب، ترجمه ی مسعود رجب نیا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.