مترجم: نجف دریابندری
قدرت جامعه تنها بر شمار افراد و منابع اقتصادی و تواناییهای فنی آن وابسته نیست بلکه به باورهای آن هم بستگی دارد. اگر همه ی افراد یک جامعه به عقیده ی تعصب آمیز پایبند باشند، غالباً قدرت آن جامعه افزایش فراوان می یابد؛ اما گاه نیز این وضع سبب کاهش قدرت می شود. از آنجا که مرامهای تعصب آمیز امروز بسیار بیش از قرن نوزدهم رواج و رونق دارند، مسأله تأثیر این مرامها بر قدرت مسأله ای است که اهمیت عملی بسیار دارد. یکی از براهینی که بر ضد دموکراسی می آورند این است که ملتی مرکب از متعصبان متحد بیش از ملتی که بخش بزرگی از آن مردمان سلیم و فهیم باشند امکان پیروزی در جنگ دارند. بگذارید این برهان را در پرتو تاریخ بررسی کنیم.
نخست باید در نظر داشت که موارد پیروزی تعصب طبعاً بیش از موارد شکست آن شهرت دارد، زیرا که شکست چندان آوازه ای ندارد. بنابراین بررسی اگر خیلی سریع باشد ممکن است ما را گمراه کند؛ ولی اگر از این منشأ خطا آگاه باشیم پرهیزکردن از آن دشوار نخواهد بود.
نمونه ی کلاسیک رسیدن به قدرت از طریق باور، اسلام است. پیامبر اسلام بر منابع مادی عرب چیزی نیفزود، و با این حال چند سال پس از او عربها با شکست دادن نیرومندترین همسایگان خود امپراتوری بزرگی برپا کردند. بدون شک دیانتی که پیامبر اسلام بنیان نهاد عامل اساسی توفیق ملت عرب بوده است. پیامبر در پایان عمر خود به امپراتوری بیزنطیه اعلان جنگ داد. گیبون در انحطاط و سقوط امپراتوری روم می گوید: «مسلمانان واهمه کردند و بهانه آوردند که پول و اسب و آذوقه ندارند، فصل درو است و گرمای تابستان طاقت فرساست.» پیامبر خشمگین شد و گفت: «گرمای جهنم بسیار بیشتر است. او نخواست آنها را مجبور به جنگ کند، ولی هنگام بازگشت تقصیرکاران اصلی را به مدت پنجاه روز تکفیر کرد.»(1)
در زمان حیات پیامبر و تا چند سال پس از او، ایمان دینی، ملت عرب را متحد نگه می داشت و در جنگ به آنها قوت قلب می داد و با وعده ی بهشت برای کسانی که در جنگ با کفار کشته می شدند به آنها جسارت می بخشید.
ولی با آنکه الهام بخش نخستین تلاشهای عربها ایمان دینی بود، دوران دراز پیروزی آنها موجبات دیگری داشت. امپراتوریهای بیزنطیه (روم شرقی) و ایران هر دو بر اثر جنگهای طولانی و بی نتیجه ضعیف شده بودند، و سپاهیان روم همیشه در برابر سواره نظام ضعف نشان می دادند. سواران عرب چابکی غریبی داشتند و به سختیهایی خو کرده بودند که برای همسایگان تجمل پرست آنها تحمل پذیر نبود. این شرایط در پیروزیهای نخستین جنبش اسلام تأثیر اساسی داشت.
خیلی زود-زودتر از آنکه در صدر دیانتهای بزرگ دیگر دیده شده است-ایمان دینی از حکومت افتاد. علی(علیه السلام)، داماد پیامبر، شور و ایمان اصلی را در میان گروهی از مؤمنان زنده نگه داشت، ولی در جنگ داخلی شکست خورد و سرانجام به شهادت رسید. پس از او خاندان بنی امیه به خلافت رسیدند که در شمار سخت ترین دشمنان پیامبر بودند و هرگز دیانت او را جز به مصلحت سیاسی نپذیرفته بودند. گیبون می گوید: «همان کسانی که پیامبر را آزار می دادند میراث فرزندان او را غصب کردند؛ و هواداران بت پرستی فرمانروایان دیانت و امپراتوری او شدند. ابوسفیان وحشیانه و سرسختانه با اسلام مخالفت کرده و سپس دیر و از روی ناچاری مسلمان شده بود؛ ایمان جدید او را، ضرورت و منفعت استحکام بخشید، او کار کرد، جنگید، و شاید هم اعتقاد پیدا کرد؛ و گناهان دوران جاهلیت با سجایای جدید خاندان اموی پاک شدند». از آن پس، در خلافت اسلامی آزاداندیشی و آسان گیری برقرار بود. و حال آنکه مسیحیان، متعصب باقی ماندند. مسلمانان از همان آغاز با مسیحیانی که به تصرف آنها درمی آمدند مدارا می کردند، و همین مدارا-در برابر تعصب کلیسای کاتولیک و آزار رساندن آن به غیر مسیحیان-دلیل عمده ی سهولت پیروزیهای اسلام و ثبات امپراتوری آن بود.
یکی دیگر از موارد توفیق ظاهری تعصب، پیروزی «مستقلان» انگلستان به رهبری کرامول است. اما در اینکه پیروزی کرامول تا چه اندازه نتیجه ی تعصب بوده است می توان شک کرد. پارلمان در مبارزه با پادشاه پیروز شد، به سبب اینکه لندن و ایالات شرقی انگلستان را در دست داشت؛ هم نیروی انسانی پارلمان و هم منابع اقتصادی اش بسیار بیش از پادشاه بود. «پرس بیترین» ها-چنانکه همیشه در انقلاب برای میانه روها پیش می آید-بتدریج کنار زده شدند، زیرا که آنها پیروزی را از ته دل نمی خواستند. خود کرامول وقتی که قدرت را به چنگ آورد سیاستمدار کاردانی از آب درآمد و مشتاق بود که مسائل دشوار را هر طور بتواند حل کند؛ ولی نمی توانست تعصب پیروان خود را نادیده بگیرد، و این تعصب چنان مردم را از او بری کرد که به شکست کلی جبهه ی او انجامید. نمی توان گفت که تعصب در فرجام کار باعث توفیق «مستقلان» شد، چنانکه اسلاف آنها، آناباتیستهای مونستر، نیز از تعصب طرفی نبستند.
در مقیاس بزرگ، تاریخ انقلاب فرانسه شبیه تاریخ حکومت انگلستان است: تعصب، پیروزی، استبداد، سقوط و ارتجاع. حتی در این دو مورد معروف هم پیروزی تعصب بسیار کوتاه مدت بوده است.
اما مواردی که تعصب چیزی جز فاجعه به بار نیاورده بسیار بیش از مواردی است که توفیقی از آن حاصل شده است. تعصب در زمان تیتوس شهر اورشلیم را ویران کرد، و در سال 1453 که به سبب اختلاف کلیساهای شرقی و غربی بر سر جزئیات نظری، دست کم کمک روم غربی را پس زدند، شهر قسطنطنیه ساقط شد. همچنین تعصب بود که انحطاط اسپانیا را پدید آورد: نخست با اخراج یهودیان و مغربیان، و سپس با برانگیختن شورش در هلند و فرسایش طولانی «جنگهای دینی». از سوی دیگر، در سراسر عصر جدید موفق ترین ملتها آنهایی بوده اند که به تعقیب و آزاردادن اهل رفض و زندقه کمتر عادت داشته اند.
با این حال، امروز این اعتقاد شایع است که وحدت عقیده برای قدرت ملی شرط اساسی است. در آلمان و روسیه با قوت تمام بر اساس این اعتقاد عمل می کنند، و در ایتالیا و ژاپن نیز-با اندکی تخفیف-وضع از همین قرار است. بسیاری از مخالفان فاشیسم در فرانسه و انگلستان قبول دارند که آزادی اندیشه ضعف نظامی را باعث می شود. بنابراین بگذارید مسأله را یک بار دیگر به شکل انتزاعی تر و تحلیلی تر بررسی کنیم.
سؤالی که من مطرح می کنم این سؤالی کلی نیست که: آیا باید آزادی اندیشه را تشویق یا دست کم تحمل کنیم یا نه؟ من مسأله ی محدودتری را پیش می کشم: وحدت عقیده، خواه خود به خودی باشد و خواه قدرت دولت آن را تحمیل کرده باشد، تا چه اندازه می تواند قدرت پدید آورد؟ و از طرف دیگر، آزادی اندیشه تا چه اندازه می تواند قدرت پدید آورد؟
در سال 1905، وقتی که یک ستون از نیروهای انگلیسی به تبت حمله کردند، تبتیها نخست با جسارت پیش رفتند، زیرا لاماها روی آنها دعا خوانده بودند که گلوله در تنشان کارگر نشود. اما وقتی که با وجود این، تلفات دادند، لاماها گفتند که نوک گلوله ها از نیکل است و توضیح دادند که دعای آن ها فقط برای دفع گلوله ی سربی مؤثر است. از آن پس سپاهیان تبتی کمتر رشادت به خرج دادند. وقتی که بلاکون و کورت آیزنر در مجارستان دست به انقلاب کمونیستی زدند، یقین داشتند که ایدئولوژی آنها جنگ را برایشان از پیش می برد. من به یاد ندارم که کمینترن شکست آنها را چگونه توضیح داد. در این دو مورد وحدت عقیده منجر به پیروزی نشد.
در این مسأله برای رسیدن به حقیقت لازم است دو نظر رایج و مخالف را با یکدیگر سازش دهیم. نظر اول این است که: مردمانی که در عقیده با هم موافق باشند بهتر از مردمانی که موافق نباشند همکاری می کنند. نظر دوم این است: مردمانی که اعتقاداتشان بر اساس واقعیات باشد بیش از مردمانی که اعتقاداتشان اشتباه باشد احتمال توفیق دارند. بگذارید هر دو نظر را بررسی کنیم.
اینکه توافق، همکاری را آسان می سازد، نکته ی آشکاری است. در جنگ داخلی اسپانیا، همکاری میان کمونیستها و آنارشیستها و ناسیونالیستهای باسک دشوار بود، هرچند همه ی آنها می خواستند فرانکو را شکست بدهند. در جبهه ی مقابل هم به همین ترتیب، گیرم کمتر، همکاری میان کارلیستها و فاشیستهای جدید دشوار بود. توافق بر سر هدفهای فوری لازم است، و همچنین وجود نوعی توافق در خلق و خوی؛ اما وقتی که این توافقها وجود داشته باشد اختلافهای بزرگ در عقاید ممکن است بی ضرر باشند. سر ویلیام نپیر، نویسنده ی تاریخ جنگ شبه جزیره ناپلئون را می پرستید و از ولینگتون بدش می آمد. کتابش نشان می دهد که او از شکست ناپلئون متأسف بوده است؛ ولی احساسات طبقاتی و وظیفه ی سربازی اش بر این گونه اعتقادات فکری محض فائق آمد و او درست مانند یک محافظه کار بلندپایه ی انگلیسی با فرانسویان جنگید. به همین ترتیب، اگر لازم بشود، محافظه کاران امروزی انگلستان هم با قوت تمام با هیتلر خواهند جنگید، چنانکه گویی هرگز او را نمی ستوده اند!
آن یکدستی که برای قدرت دادن به یک کشور، یا دین، یا حزب، لازم است یکدستی در عمل است و به احساس و عادت بستگی دارد. وقتی که این نوع یکدستی وجود داشته باشد، معتقدات فکری را می توان نادیده گرفت. این یکدستی امروز در انگلستان وجود دارد، ولی تا سال 1745 وجود نداشت. در سال 1792 در فرانسه چنین چیزی وجود نداشت، و در روسیه نیز در زمان جنگ اول و جنگ داخلی اثری از آن دیده نمی شد. در حال حاضر در اسپانیا نیز وجود ندارد. برای حکومت، دادن آزادی اندیشه دشوار نیست؛ به شرطی که مطمئن باشد در عمل می تواند بر وفاداری مردم تکیه کند؛ اما وقتی که چنین اطمینانی در کار نباشد، مسأله دشوارتر می شود. آشکار است که در زمان جنگ داخلی آزادی تبلیغات امکان ندارد؛ و وقتی هم که خطر جنگ داخلی نزدیک باشد، بهانه ی محدودساختن تبلیغات فقط اندکی ضعیف می شود. بنابراین در این شرایط خطرناک دلایل نیرومندی برای تحمل یکدستی بر جامعه وجود دارد.
اکنون بگذارید نظر رایج دوم را پیش بکشیم، یعنی اینکه داشتن اعتقاداتی که مطابق واقعیات عینی باشند مفید است. تا آنجا که قضیه به فایده ی مستقیم مربوط است، این حرف فقط در مورد دسته ی معدودی از اعتقادات صدق می کند: نخست اعتقادات فنی، مانند خواص مواد منفجره و گازهای سمی؛ دوم مطالب مربوط به مقاومت نسبی نیروهای متقابل، و حتی در این موارد هم می توان گفت فقط کسانی که تعیین کننده ی خط مشی و عملیات نظامی هستند به داشتن نظر صحیح نیاز دارند: خوب است که توده ی مردم یقین داشته باشند که در جنگ پیروز خواهند شد، و نیز خطرهای حمله ی هوایی را کمتر از آنکه هست بپندارند. فقط دولت و فرماندهان نظامی و کارکنان فنی آنها، لازم است واقعیات را بدانند؛ در میان باقی مردم اطمینان کورکورانه و اطاعت کورکورانه مطلوب تر است.
اگر امور بشری مانند بازی شطرنج قابل محاسبه بود، و سیاستمداران و ژنرالها هم به اندازه ی شطرنج بازان خوب و باهوش بودند، شاید این نظر خالی از حقیقت نمی بود. فواید پیروزی در جنگ محل تردید است، ولی ضررهای شکست مسلم است. بنابراین اگر زبرمردانی که زمام امور را در دست دارند می توانستند پیش بینی کنند که چه کسی برنده خواهد شد، جنگی روی نمی داد. ولی واقعیت این است که جنگ روی می دهد، و در هر جنگی دولت یکی از طرفین-اگر نه هر دو طرف-در محاسبه ی امکان پیروزی خود اشتباه کرده است. این اشتباه دلایل بسیار دارد: غرور و خودپسندی، نادانی، شور و هیجان. وقتی که توده ی مردم را مطمئن و نادان نگه داشته باشند، اطمینان و احساس جنگجویی شان به آسانی ممکن است به فرمانروایان هم منتقل بشود، و در نتیجه آنها نخواهند توانست برای نکات ناخوشایندی که می شناسند ولی پنهان می کنند همان وزنی را قائل شوند که برای نکات ناخوشایندی که زیب روزنامه ها و نقل مجالس است قائل هستند. هیستری و جنون عظمت، بیماریهای واگیردارند، و دولتها هم در برابر آنها مصونیتی ندارند.
وقتی که جنگ پیش می آید، سیاست پنهان کاری ممکن است نتایجی به بار آورد درست خلاف آنچه منظور بوده است. دست کم مقداری از نکات ناخوشایندی که پنهان مانده اند ممکن است آشکار شود، و هرچه بیشتر مردم را به زندگی در بهشت ابلهان وادار کرده باشند وحشت و سرخوردگی آنها از برخورد با واقعیت بیشتر خواهد بود. احتمال انقلاب و سقوط ناگهانی در این گونه شرایط بسیار بیشتر از وقتی است که گفت و گوی آزاد ذهن، جامعه را برای رویدادهای ناگوار آماده ساخته باشد.
اطاعت، وقتی که به زور از زیردستان خواسته شود، با هوش انسانی مغایرت دارد. در جامعه ای که مردمان ناگزیرند، دست کم به ظاهر، فلان عقیده ی یاوه و رسوا را بپذیرند، بهترین افراد ناچار یا ابله خواهند شد و یا ناراضی. در نتیجه سطح فکر و فهم پایین خواهد آمد، و دیری نخواهد گذشت که این وضع جلو پیشرفت فنی را خواهد گرفت. این نکته خصوصاً وقتی صادق است که مرام دولتی چنان باشد که مردمان صادق و صمیمی کمتر بتوانند آن را بپذیرند. نازیها بیشتر مردان کاردان آلمان را از کشور بیرون رانده اند، و این امر دیر یا زود برای فنون نظامی آنها نتایج فاجعه آمیزی به بار خواهد آورد. فن نمی تواند بدون علم مدت درازی پیشرو باقی بماند، و علم هم در حالی که آزادی اندیشه نباشد به ثمر نمی رسد. درنتیجه اصرار بر یکدستی در اعتقاد عمومی، حتی در مباحثی که ربطی به جنگ نداشته باشد، در عصر علم سرانجام دستگاه نظامی کشور را از توان می اندازد.
اکنون می توانیم به ترکیب عملی آن دو نظر رایج بپردازیم. همبستگی اجتماعی مستلزم نوعی ایدئولوژی، یا قواعد رفتار، یا احساس غالب است، و چه بهتر که ترکیبی از هر سه اینها فراهم شده باشد؛ اگر چیزی از این نوع در کار نباشد، جامعه از هم می پاشد و به زیر حکم یک فرمانروای مستبد می رود؛ یا به تصرف یک نیروی خارجی درمی آید. ولی این عامل همبستگی برای آنکه مؤثر باشد، باید افراد جامعه آن را عمیقاً احساس کنند. این عامل را می توان بر یک اقلیت کوچک به زور تحمیل کرد، به شرط آنکه افراد این اقلیت به واسطه ی هوش و خصایل خود اهمیت خاصی نداشته باشند؛ اما در میان اکثریت بزرگ جامعه، عامل همبستگی باید خودجوش و اصیل باشد، وفاداری به رهبر، غرور ملی، و شور و حرارت دینی، چنانکه در تاریخ نشان می دهد، بهترین وسایل تأمین این همبستگی هستند؛ اما وفاداری به رهبر امروز به اندازه ی گذشته مؤثر و مداوم نیست و علت این امر هم انحطاط سلطنت موروثی است؛ گسترش اندیشه ی آزاد هم شور و حرارت دینی را به خطر انداخته است. پس می ماند غرور ملی، و این عامل امروز نسبت به گذشته بیشتر اهمیت پیدا کرده است. مشاهده ی دوباره زنده شدن این احساس در روسیه ی شوروی موضوع جالب توجهی است، زیرا که مرام دولتی آنجا با غرور ملی مغایرت دارد-هرچند مسیحیت بیشتر با غرور ملی مغایر است.
برای نگهداری غرور ملی، تا چه اندازه دخالت در آزادی ضرورت دارد؟ دخالتهایی که معمولاً در آزادی می شود، برای همین منظور است. در روسیه می گویند کسانی که با مراسم موافق نیستند، رفتارشان خلاف میهن دوستی است؛ در آلمان و ایتالیا، قدرت دولت متکی بر ناسیونالیسم است و هرگونه مخالفتی را به نفع مسکو تعبیر می کنند؛ در فرانسه، اگر آزادی از دست برود احتمالاً برای جلوگیری از خیانت هواداران آلمان خواهد بود. در همه ی این کشورها مشکل این است که جنگ طبقاتی از مرز اختلاف ملل عبور می کند و باعث می شود که سرمایه داران در کشورهای سرمایه داری و سوسیالیستها و کمونیستها در کشورهای فاشیستی کم و بیش تابع ملاحظاتی غیر از منافع ملی باشند. اگر بتوان جلو این انحراف از هدفهای ملی را گرفت، قدرت کشور احتمالاً افزایش خواهد یافت، اما نه در صورتی که این کار مستلزم پایین آوردن سطح هوش و فهم جامعه باشد. این مسأله برای دولتها مسأله ی دشواری است، زیرا که ناسیونالیسم آرمان ابلهانه ای است، و مردم هوشمند می بینند که این آرمان دارد اروپا را ویران می کند. بهترین راه حل این است که آن را زیر یک شعار انترناسیونال پنهان کنند، مانند دموکراسی یا کمونیسم یا امنیت اجتماعی. هرگاه این کار ممکن نباشد، چنانکه در آلمان و ایتالیا ممکن نیست، یکدستی ظاهری استبداد را لازم می سازد، و احساس درونی اصیلی به این آسانیها از آن پدید نمی آید.
خلاصه اینکه: برای همبستگی اجتماعی نوعی ایدئولوژی یا عاطفه ضرورت دارد، ولی اینها فقط وقتی منشأ قدرت خواهند بود که اکثریت افراد جامعه، از جمله درصد زیادی از کسانی که کفایت فنی جامعه به کار آنها بستگی دارد، این ایدئولوژی یا عاطفه را حقیقتاً و عمیقاً احساس کنند. هر گاه این شرایط مفقود باشند، دولتها ممکن است بکوشند از طریق سانسور و تعقیب مخالفان آنها را ایجاد کنند؛ اما سانسور و تعقیب، اگر شدید باشد، باعث می شود که رابطه ی انسان با واقعیت قطع شود و از واقعیاتی که دانستنشان اهمیت دارد جاهل و غافل بماند. از آنجا که دارندگان قدرت تحت تأثیر میل به قدرت قرار دارند، آن مقدار دخالت در آزادی که مؤید قدرت ملی است همیشه کمتر از آن است که دولتها گمان دارند، و بنابراین وجود مخالفت با دخالت دولت در آزادی، اگر به سرحد هرج و مرج طلبی نرسد، احتمالاً بر قدرت ملی می افزاید. ولی فراتر رفتن از این کلیات ممکن نیست، مگر آنکه به بحث درباره ی مواد خاص بپردازیم.
در سراسر بحث بالا، ما فقط نتایج آنی ایدئولوژی تعصب آمیز را بررسی کردیم. آثار درازمدت آن چیز دیگری است. هر ایدئولوژی که همچون منشأ قدرت به کار رود تا چندی الهام بخش تلاشهای عظیم خواهد بود، ولی این تلاشها، مخصوصاً اگر زیاد بانتیجه نباشند، خستگی پدید می آورند، و خستگی هم شک پدید می آورد-منتها این شک در آغاز به شکل سلب عقیده ی قطعی، که یک حالت ذهنی پرتحرک است، نخواهد بود، بلکه به صورت فقدان اعتقاد قوی جلوه خواهد کرد. (2) هرچه شگردهای تبلیغاتی بیشتر برای ایجاد هیجان به کار رفته باشند، واکنش شدیدتر خواهد بود، تا جایی که مردم زندگی آرام و بی سر و صدا را به هر چیزی ترجیح خواهند داد. پس از چندی استراحت که جامعه دوباره برای شور و هیجان آمادگی پیدا کرد، انگیزه ی تازه ای لازم خواهد بود، زیرا که انگیزه های پیشین تأثیر خود را از دست داده اند، بنابراین ایدئولوژیهایی که به شدت مورد بهره برداری قرار بگیرند آثارشان گذرا خواهد بود. در قرن سیزدهم سه مرد بزرگ حواس مردم اروپا را متوجه خود ساخته بودند: پاپ، امپراتور روم، و سلطان عثمانی. امپراتور و سلطان اکنون ناپدید شده اند، و از قدرت پاپ هم چیز زیادی باقی نمانده است. در قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم، جنگ کاتولیکها و پروتستانها اروپا را فراگرفته بود، و هر نوع تبلیغات وسیعی حامل پیام یکی از این دو ایدئولوژی بود. اما پیروزی نهایی نصیب هیچ کدام از دو طرف نشد، بل کسانی پیروز شدند که عقیده داشتند مسائل مورد نزاع بی اهمیت است. سویفت، شاعر انگلیسی، در یک افسانه ی تمثیلی این جنگ را به ریشخند گرفت، و اورون، قهرمان نمایشنامه ی ولتر، وقتی که در زندان با یک نفر ژانسیست برخورد می کند، به این نتیجه می رسد که اصرار دولت برای گرفتن ندامتنامه از او و سرسختی او در ندادن ندامتنامه، هر دو ابلهانه است. اگر جهان در آینده ی نزدیک میان کمونیستها و فاشسیتها تقسیم شود، پیروزی نهایی نصیب هیچ کدام نخواهد شد، بلکه نصیب کسانی خواهد شد که شانه ها را بالا می اندازند و مانند کاندید، قهرمان ولتر، می گویند: «این مطلب خوب بیان شده، ولی ما باید باغچه مان را شخم بزنیم». حد نهایی قدرت ایدئولوژی را ملال و خستگی و راحت طلبی معین می کنند.
پینوشتها:
1. بی گمان این روایت تاریخی مخدوش است، زیرا در نظر تمام مذاهب اسلامی، تکفیر یک نفر توسط پیامبر، سبب ارتداد او و وجوب نقلش خواهد شد و تکفیر به مدت 50 روز بی معنا است. (راسخون)
2. در این باب نگاه کنید به فصل بسیار جالب توجه «مه شک بر فراز روسیه» در مأموریت در یوتوپیا نوشته ی لاینز (Lyons, Assignmemt in utopia)، نویسنده پس از نقل شور و شوقی که با آغاز برنامه ی پنج ساله همراه بود، و سرخوردگی تدریجی ناشی از تحقق نیافتن رفاهی که آن برنامه ها وعده می دادند، چنین می گوید: «من تردید را تماشا می کردم که مانند مه غلیظ و خیسی روی روسیه گسترده می شد، و در گوشت و روح مردان و زنان می نشست. قلب رهبران را هم مانند توده ها سرد می کرد. مردانی که تمام وقت خود را علناً برای ترویج خوش بینی بکار می بردند، در محافل خصوصی به تلخی درباره ی بی برنامگی برنامه، و اتلاف وحشتناک مواد و انرژی، و به هم ریختگی اقتصاد ملی، که برخی اعضایش متورم شده و باقی تنش چروکیده بود، سخن می گفتند: تردید درباره ی کارآیی اشتیاق، از یک طرف نسبت به پاداشهای نقدی، از طرف دیگر نسبت به مجازاتهای سخت، مدام با قوت روزافزون بیان می شد... تقریباً هر هفته فرمانهای شداد و غلاظ برای درآوردن کارگران عادی تحت انضباط و فشار، اختراع می شد. به موجب یکی از این فرمانها یک روز غیبت باعث محرومیت از کار و دفترچه ی جیره بندی نان و محل زندگی می شد، که معادل محکوم به زندگی با اشتیاق هستند. حکم محکومیت فرساینده ای است. مردم حاضرند با شادی تا قلب بدبختی خود فروروند و زخمهای خود را در خلوت ببینند. اما این کار را نمی کنند. اخم کردن به همسایه ی دیوار به دیوار خیانت است. آنها نیز مانند سربازانی که پس از راه پیمایی طولانی به حال مرگ می افتند، باید با وضع مرتب برای رژه صف ببندند.»
/م