قوای استبداد

شناختن قوای استبداد بر عهده مردم است. اگر مردم قوای استبداد را نشناسند، مستبد را نمی شناسند و در حقیقت از شناخت عوامل بدبختی و پریشانی خود محرومند و نمی توانند هیچ گامی در راه سعادت خود بردارند.
يکشنبه، 13 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قوای استبداد
 قوای استبداد

 

نویسنده: آیت الله دکتر احمد بهشتی




 

شناختن قوای استبداد بر عهده مردم است. اگر مردم قوای استبداد را نشناسند، مستبد را نمی شناسند و در حقیقت از شناخت عوامل بدبختی و پریشانی خود محرومند و نمی توانند هیچ گامی در راه سعادت خود بردارند.
اکنون به شناخت و بررسی قوای هفت گانه استبداد می پردازیم:

الف) جهل

اصل و منشأ تمام قوای ملعونه همین است. «جهالت و بی علمی ملت به وظایف سلطنت و حقوق خود» (1) سرچشمه تمام بدبختی هاست. چنان که «علم، سرچشمه تمام فیوضات و سعادات است». (2)
جهل است که انسان ها را در برابر فرعون ها و نمرودها به تسلیم واداشت و آن ها را از پیروی ابراهیم بت شکن و موسای پیام آور آزادی و استقلال محروم کرد. بیچاره انسان جاهل و ناآگاه «آزادی خدادادی و مساواتش در جمیع امور... فراموش و به دست خود، طوق رقّیتشان را به گردن می گذارد». (3)
نادانی و جهالت است که انسان را «به بذل تمام قوا و دارائیش در استحکام اساس اسارت و رقّیت خودش وادار و به جای آن با برادران دینی و وطنیش در استنقاذ حریت و تخلیص خود از این اسارت و رقّیت و حفظ دین و وطنش هم درد و هم دست باشد، به ریختن خون و نهب الموال و هتک اعراضشان همت می گمارد». (4)
جالب این است که این اعمال جاهلانه و خائنانه را که هم ظلم به نفس و هم ظلم به ملت است «شجاعت و شهامت، بلکه خدمت به وطن و دولت و موجب سربلندی و شرافت هم می پندارد» (5) غافل از این که تقویت ستم گران و مستبدان خودسر و خودکامه، از گناهان بزرگ و نابخشودنی است.
آری «اراذل کوفه و اوباش شام به قتل و اسر علما و سادات و اخیار و احرار و هتک اعراض و نهب اموالشان افتخار و از اندراج در عداد یزیدیان هیچ پروا» (6) نکردند و دشمنان سرسخت عزت و آزادگی انسان را بر کرسی اقتدار نشاندند. سیره و روش شومی که همواره در تاریخ استمرار داشته و منشأ آن، جهالت و نتیجه آن، رقّیت و بردگی و ذلت انسان ها بوده و انسان گرگ انسان شده است.
به طور کلی آثار و نتایج جهل را می توان در عناوین زیر خلاصه کرد:
1. شرک و بت پرستی؛
2. از دست دادن آزادی و مساوات؛
3. به کار انداختن تمام امکانات در خدمت دشمن؛
4. بی دینی و بی ناموسی را شجاعت و شهامت شمردن؛
5. قتل و سرکوب علما و بزرگان؛
6. مسجود واقع شدن فرعون ها و طاغوت ها؛
7. پرستش گاو در هندوستان؛
8. مالک الرقاب شدن امویان و عباسیان؛
9. گناه بخشی پاپ ها؛
10. سرسپردگی ازلی ها و بهائی ها در برابر مدعیان الوهیت یا نبوت؛
11. تبعیت مسلمانان از ظلم پرستان و بقایای خوارج نهروان؛
12. رونق بازار استعمار و استثمار.
به عقیده مرحوم نائینی تمام موارد فوق، «إلی غیر ذلک من الشنائع، همه از این أُمّ الشّرور و الأَمراض ناشی و از ابتدا تا انقراض عالم هر بلایی که بر سر هر امت آمده و بیاید از این مادر، متولد و از این منشأ، برپا [می شود]». (7)
در این جا ذکر این نکته لازم و ضروری است که جهل هم در مقابل عقل است و هم در مقابل علم، قسم دوم نیز یا از روی قصور است یا از روی تقصیر. جاهل قاصر، معذور است، ولی جاهل مقصر، معذور نیست.
راغب اصفهانی می گوید: جهل سه قسم است:
1. خالی بودن نفس از علم که اصل همه معانی است و برخی آن را مقتضی افعال خارج از نظام هستی می دانند. چنان که علم، مقتضی افعالی است که مطابق نظام است.
2. اعتقادی که مخالف واقع است.
3. کاری که برخلاف است، اعم از این که از روی اعتقاد صحیح باشد یا از روی اعتقاد فاسد. نظیر کسی نماز را عمداً ترک کند. هنگامی که حضرت موسی به بنی اسرائیل دستور داد که گاوی ذبح کنند، آن ها گفتند: آیا ما را استهزا می کنی؟ او در جواب گفت:
(أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ)؛ (8)
به خدا پناه می برم که از جاهلان باشم.
هم چنین در مورد خبر فاسق، دستور داده است که:
(فَتَبَینُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ)؛ (9)
بررسی کنید تا قومی را به جهالت نیفکنید.
پس کاری که از روی استهزا باشد یا بر اساس یک خبر دروغ انجام گیرد، جاهلانه است.
راغب در ادامه می افزاید: گاهی جاهل بر سبیل نکوهش ذکر می شود و این، بیش تر است و گاهی بر سبیل مذمت ذکر نمی شود. چنان که قرآن کریم درباره فقیرانی که در راه خدا محصور شده و نمی توانند حرکتی داشته باشند، می فرماید:
(یحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِیاءَ مِنَ التَّعَفُّفِ)؛ (10)
کسی که از حال آن ها خبر ندارد، آن ها را از فرط عفاف، اغنیا می پندارد.
در این آیه شریفه، منظور از جاهل، کسی نیست که گرفتار جهل مذموم است. (11)
کسی که ب رجهل خود پای می فشارد و کارهای سبک سرانه انجام می دهد و از جاده اعتدال، خارج و گرفتار افراط و تفریط است، مذموم است. آثار شوم این گونه جهالت ها و سبک سری ها در زندگی اجتماعی و سیاسی مردم ظاهر می شود و خسارت ها و گرفتاری هایی به بار می آورد که قابل جبران نیست.
جاهلیت پیش از اسلام چنین بوده است. قرآن کریم، جلوه گری ها و طنّازی های زنان را راه و رسم جاهلیت معرفی کرده است. (12) بدگمانی به خداوند این که او اهل حق را یاری نمی کند، خوی جاهلیت است. (13) تن به حکم طاغوت دادن، یعنی جاهلیت. (14) تعصب های غلط و تابع احساسات شدن و از عقل و منطق به دور ماندن، از آثار شوم جاهلیت است. (15)
در مجموع، قرآن کریم برای جاهلیت، چهار اثر اصلی برشمرده که آثار دیگری از آن ها متفرّع می شود:
1. طنّازی زنان؛ 2. ناسیونالیسم؛ 3. اطاعت طاغوت؛ 4. سوءظن به خداوند.

ب) استبداد دینی

استبداد دینی «عبارت از ارادات خودسرانه است که منسلکین درزیّ سیاست روحانیه به عنوان دیانت، اظهار و ملت جهول را به وسیله فرط جهالت و عدم خبرت به مقتضای کیش و آیین خود به اطاعتش وا می دارند». (16)
اگر روحانیت، تابع اراده خودسرانه نباشد و اراده او تابع دین باشد و از مردم بخواهد که آگاهانه خدای را اطاعت کنند و از اطاعت غیر خدا بپرهیزند، دچار استبداد دینی نیست.
استبداد دینی از ویژگی های کلیساست. اولیای کلیسا با عفو گناهان و فروختن بهشت، از مظاهر استبداد بوده اند.
روحانیت اصیل اسلام، هرگز مردم را بنده خود نکرده و آن ها را به اطاعت کورکورانه فرا نخوانده است. تقلید- که عبارت است از رجوع جاهل به عالم- به این معنا نیست که مردم تقلید کورکورانه کنند؛ بلکه تقلید، عبارت است از رجوع غیر متخصصان به متخصصان و این، شیوه و راه و رسم همه عقلای عالم است.
اطاعت باید مخصوص خداوند باشد، اطاعت غیر خدا در هر صورتی جایز است که در طول اطاعت خداوند و به فرمان او باشد. در غیر این صورت، اطاعت مشرکانه است. «این اطاعت و پیروی چون غیر مستند به حکم الهی- عزّ اسمه- است... از مراتب شرک به ذات احدیّت» (17) است.
قرآن کریم فرمود:
دانشمندان و راهبان و مسیح فرزند مریم را بدون اطاعت از فرمان خدا، ارباب خود قرار دادند.
پیروی از اولیای دین، جنبه استقلالی ندارد؛ بلکه این پیروی برای این است که انسان ها بتوانند خدا را آن گونه که باید و شاید اطاعت کنند و از اطاعت غیر خدا مصون بمانند. از بدعت ها و اختراعات شیطانی این است که به نام دین، مردم را به پرستش غیر خدا وادارند. «اصل ابتداع و اختراع این قوه میشومه (19) و اعمالش در اسلام» (20) از بدعت های معاویه است. «عده ای از دنیاپرستان از قبیل عمر و عاص و محمد بن مسلم و مسلم بن مخلّد و مغیرة بن شعبه که در انظار عوام امت، در عداد صحابه محسوب» (21) می شدند، برای معارضه با مقام ولایت با او هم دست شدند.
این ها بودند که با سوء استفاده از موقعیت اجتماعی و دینی خود، وحدت کلمه را در میان امت اسلامی خدشه دار کردند و فتنه بزرگ تاریخ اسلام را پدید آوردند.
افرادی هم بودند که سکوت پیشه کردند و قعود را بر جهاد ترجیح دادند. ابوموسی اشعری از اینان بود.
آری «به وسیله معیت آن دسته دنیاپرست با او و سکوت و اعتزال این دسته دیگر، رفته رفته، اساس استبداد و تحکّمات خودسرانه را در اسلام، استحکام و حتی سبّ آن حضرت علیه السلام- راهم بر منابر- رواج داد». (22)
استبداد دینی با استبداد سیاسی دست به دست هم دادند و مسلمانان را از مسیر راستین دین خارج کردند و این رویه ادامه یافت. «استبداد دینی موروث از امثال عمر و عاص و ابوموسی با استبداد سیاسی موروث از معاویه و به هم آمیختگی و متقوّم به هم بودن این دو شعبه استبداد و استعباد، به... حالت حالیه رسید که هم دستی با ظلمه و طواغیت، موجب نفوذ و مطاعیت» (23) آن ها شد و راه و رسم عدل و داد، محو و ناپدید گردید. شاهان قاجار با به هم درآمیختن استبداد دینی و سیاسی، آزادی و مساوات را از مردم سلب کردند و بر توسن شهوات نفسانی به تاخت و تاز پرداختند.

ج) شاه پرستی

یکی دیگر «از آن قوای ملعونه» (24) رواج شاه پرستی در مملکت است آنچه در جامع مفید و لازم و موجب ترقی و تکامل می شود، این است که مراتب و درجات علمی و عملی در تمام امور لشکری کشوری محفوظ باشد.
«اعمال این قوه ملعونه، اهمّ مقدمات استعباد رقاب ملت و درجاتش هم به اختلاف درجات استعباد و تملک رقاب، مختلف است». (25)
شاه پرستی مانع رشد انسان ها و سد راه سعادت آن هاست و «ریشه علم و دانش و سایر موجبات سعادت و حیات ملی (26)» را می خشکاند.
رسوخ این رذیله در رگ و ریشه ملت است و حتی منسلکین درزیّ اهل علم... در این اعانت و ظلم... بی اختیار و به ترّهات بافی و حفظ دینش نامیدن، ساحت مقدسه دین مبین را لکه دار و حتی به بذل هستی در استحکام این بت پرستی... وادارشان می نماید. (27)
در دوران شوم سلطنت استبدادی، اطرافیان و درباریان به غصب اموال مردم می پردازند و بر صغیر و کبیر رحم نمی آورند.
اهتمامشان در اظهار شاه پرستی و دولت خواهی و خود را حافظ و حارس سلطنت به خرج دادن و دفع هجوم و اغتیالات امت را وانمود نمودن، موجب توحّش سلطان است از رعیت. به ضرورت تجربه و تصفّح تواریخ سابقه، مآل این توحّش و تنفر... جز زوال و انقراض نباشد. (28)
برای اقتدار و بقای یک حکومت، راهی جز اعتماد به توده مردم و کوتاه کردن دست اطرافیان متملق و چاپلوس نیست. به همین جهت است که امیر مؤمنان علیه السلام به مالک اشتر فرمود:
و إِنَّما عمودُ الدینِ و جماعُ المسلمینَ و العُدَّةُ لِلأعدآءِ العامةُ مِنَ الأُمَّةِ فلیَکن صَفوُکَ لَهُم و مَیلُکَ مَعَهُم؛ (29)
تنها ستون استوار دین و محوریت اجتماع مسلمین و نیروی متمرکز در برابر دشمنان، توده مردم است. بنابراین، باید صفا و صمیمت تو با آنان و تمایل قبلی تو با ایشان باشد.
حضرتش خطرناک ترین عناصر یک دولت را «أَهل الخاصه» (30) نامیده است.
مراد از اهل خاصه، همین دسته مفت خواران هستند که به عنوان دولت خواهی و شاه پرستی، خود را به وُلات و مراجع حکومات می چسبانند. (31)
اینان ماده چرکین فسادند و وظیفه یک زمامدار مردمی است که در راه ریشه کن کردن آن تلاش کند. امیر مؤمنان علی علیه السلام چه خوب اینان را شناخته و خصایص زشت آن ها را برشمرده و به مالک اشتر توصیه فرموده که آن ها را از اطراف خود پراکنده و دور سازد؛ در این باره فرمود:
ثُمَّ إِنَّ لِلوالی خاصَّةً بِطانةً فیهِم استئثارٌ وَ تَطاولٌ و قِلَّةُ انصافٍ فی مُعامَلَةٍ، فاحْسِمْ مادّةَ أولئکَ بِقطعِ أَسبابِ تِلکَ الأَحوالِ؛ (32)
آن گاه برای زمامداران، نزدیکان مخصوص و مقرّبانی است که خوی حق کشی و چپاول گری و کمی انصاف در معامله، در وجود آن ها ریشه دوانیده است و تو ای مالک، به وسیله ریشه کن کردن اسباب این امور، ماده این تبه کاران را قلع و قمع کن.

د) اختلاف و تفرقه

هیچ نهادی بدون وحدت کلمه، استوار نمی ماند. از این لحاظ فرقی میان تشکیلات حق و باطل نیست، نه گوهر حق بدون اتحاد و اتفاق طرف دارانش درخشنده و برقرار می ماند و نه ماده شوم باطل، بدون همکاری وابستگان آن، به چرک زایی و عفونت خود ادامه می دهد.
یکی از دشواری های زمامداری حضرت امیر علیه السلام نبودن اتحاد و اتفاق در میان همراهان بود؛ حال آنکه طرف مقابل بر باطل خود، پایداری می کرد. به همین جهت فرمود:
فیا عَجَباً عَجَباً، و اللهِ یُمیتُ القَلْبَ و یَجِلبُ الهَمَّ مِنِ اجتماعِ هوُلاءِ القومِ عَلی باطِلِهِم و تَفَرُّقِکم هم حَقِّکُم؛ (33)
شگفتا و باز هم شگفتا! به خدا سوگند، اجتماع این قوم بر باطلشان و تفرقه شما از حقتان، دل را می میراند و غم و اندوه را برمی انگیزاند.
آن چه موجب اختلاف و تفرقه می شود، هوای نفس و مال دوستی و جاه پرستی است. اما مصیبت بارتر از همه این که دست هایی مرموز از خارج؛ تفرقه بیندازند، تا خود به حکم قاعده «فَرِّقْ تَسُدْ» (34) به خواسته های شوم خود دست یابند و بر خرِ مراد سوار شوند.
آری «از آن قوای ملعونه، القای خلاف فیمابین امت و تفریق کلمه ملت است. هر چند اصل این قوه خبیثه... غالباً به شعبه استبداد دینی و مقداری هم به شاه پرستی مستند است و مستقلاً در عرض آن ها نباشد». (35)
قوای سه گانه قبل، به منزله مقدمات و این یکی به منزله نتیجه است. تا آن ها نباشند، نوبت به این نمی رسد و «فی الحقیقه، جزء اخیر علت و اصول سابقه، مُعدِّات آن است. از این جهت در لسان آیات و اخبار، تمام استعبادات را به همین تفرق کلمه ملیه و تشتت اهوا و اختلاف آرا مستند فرموده اند. (36)
قرآن کریم می فرماید:
(إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِیعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِنْهُمْ یُذبِحُ أَبْنَائَهُمْ وَ یسْتَحْیی نِسَائَهُمْ)؛ (37)
فرعون در روی زمین برتری جست و مردم آن را دسته دسته و گروه گروه ساخت. (برخی را میدان داد) و برخی را به استضعاف کشید، در حالی که فرزندان آن ها را می کشت و زنان آن ها را زنده نگاه می داشت.
کلمه مبارکه «شِیَعاً» را به معنای متفرقین تفسیر فرموده اند، دلالت آیه مبارکه بر ترتّب فرعونیت و استعبادیه بودن سلطنت فرعون بر همین تفریق کلمه بسی ظاهر و هویداست. (38)
جا دارد که از خطبه مبارکه قاصعه- که هم بیان گر درد و هم بیان گر درمان است- بسیار استفاده شود؛ چرا که برای ما مسلمانان- به ویژه شیعیان- سرمایه معنوی بزرگی است که عمل به آن، موجب عزت و شوکت دنیوی و سعادت و کمال اخروی است. جا دارد که «صادقین دعوی تشیع و خالصین از اغراض استبدادیه و استعبادیه را به دستورالعمل امامشان آگاه و به شناعت ظالم پرستی و عدم موافقت در استفاده از حریت خود متنبه سازیم». (39) به برکت همین تعلیمات است که با بن بست کشانده شدن مشروطیت، مردم ما با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» قیام کردند و بساط استبداد را برچیدند.
حضرتش با توجه دادن به سرگذشت پیشینیان، فرمود:
اجتَنِبِوُا کُلَّ أَمْرٍ کَسَرَت فِقرَتَهُم وَ أوهَنَ مُنَّتَهُم مِن تَضاغُنِ القلوبِ و تشاحُنِ الصُّدورِ وَ تَدابُرِ النَّفوسِ و تَخاذُلِ الأَیدی؛ (40)
از هر کاری که ستون فقرات آن ها را درهم شکست و قدرتشان را سست کرد، اجتناب ورزید؛ یعنی کینه های قلبی و بخل و حسادت درونی و پشت به یک دیگر کردن و دست ها را از یاری یک دیگر باز داشتن.
سپس می فرماید:
فانظُروا کیفَ کانوا حیثُ کانَتِ الأملآءُ مُجتمِعَةً والأَهواءُ مؤتَلِفَةً، و القُلوبُ مُعتدِلةً، و الأیدی مترادِفَةً...؛ (41)
بنگرید که هنگامی که گروه ها متحد و خواسته ها متفق و دل ها و اندیشه ها معتدل و دست ها یکی بود، چگونه بودند.
أَلمٌ یکونوا أَرباباً فی أقطارِ الأَرضینَ، و مُلوکاً عَلی رِقابِ العالَمین؛ (42)
آیا آن ها مالک و سرپرست و پادشاه روی زمین نشدند و آیا سرور همه جهانیان نگردیدند؟
آن گاه چه شد؟
فانظُروا إِلی ماصاروا إِلیهِ فی آخِرِ اُمورِهِم حینَ وَقَعتِ الفُرقَةُ، و تَشَتَّتِ الأُلفَةُ، واختَلَفَتِ الکَلِمةُ و الأَفئدَةُ، و تَشَعَّبُوا مختلفینَ، و تَفَرَّقُوا مُتَحاربینَ قَد خَلَعَ اللهُ عنهُم لِباسَ کَرامَتِه، وَ سلبَهُم غَضارَةَ نِعمَتِه، و بَقِیَ قَصَصُ أَخبارِهِم فیکُم عِبَراً لِلمُعتَبِرینَ؛ (43)
به پایان کار آن ها بنگرید. هنگامی که پراکندگی در میان ایشان پدید آمد و الفت به تفرقه انجامید و اهداف و دل ها مختلف شد و به گروه های مختلفی تقسیم شدند و با یکدیگر به نبرد برخاستند. این جا بود که خداوند لباس کرامت را از تن آن ها بیرون آورد و وسعت نعمت را از آن ها سلب کرد و سرگذشت آن ها در میان شما باقی ماند تا عبرتی باشد برای عبرت گیرندگان.
خداوند با کسی تعارف ندارد. حتی اولاد پیامبران هم اگر از جاده اتحاد و اتفاق خارج شوند، گرفتار ذلت و بردگی می شوند مگر نه اولاد اسماعیل و اسحاق و اسرائیل، گرفتار بردگی فرومایگی شدند؟
تَأَمَّلُوا أَمرَهُم فی حالِ تَشَتُّتِهِم وَ تَفَرُّقِهِم لَیالِی کانَتِ الأَکاسِرَةُ و القیاصِرَةُ أَرباباً لَهُم؛ (44)
درباره سرگذشت آن ها تأمل کنید که در حال پراکندگی و تفرقه چه دوران سیاهی بر آن ها گذشت که خسروان و قیصران ارباب آن ها بودند!
روزگاری بود که آن ها در سرزمینی آباد و خرم می زیستند و از نعمت های الهی برخوردار بودند؛ ولی به سبب نداشتن وفاق و وحدت کلمه، اسیر دست ارباب زور و زر شدند و بدون آزادی و اختیار از کناره های دجله و فرات به سرزمین های بی آب و علف و خشک رفتند و هم نشین شتران شدند و به ساربانی و خوردن شیر شتر پرداختند و از پشم شتر برای خود لباس و پوشاک تهیه کردند و از ذلیل ترین امت ها شدند، بدون این که فریادرسی داشته باشند یا بتوانند از وحدت و الفت برخوردار شوند. (45)
در مواقع عدیده دیگر از خطب مبارکه و سایر اخبار وارده هم استناد ذلت و اسارت و اضمحلال قومیت هر قومی را به تفرق کلمه خودشان تصریح فرموده اند و برهاناً هم از بدیهیات اولیه است. (46)
حفظ حریت و ناموس دین (47)- که ناموس اکبر است- بر اتحاد و اتفاق متوقف است و هر گاه برادری و اتحاد نباشد، انسان ها گرفتار اسارت و بردگی طاغوت ها می شوند و ملت به دو طبقه ضعیف و قوی تقسیم می شود و قوی بر دوش ضعیف سوار می گردد.

هـ) ارعاب و تخویف و شکنجه

دشمنان سعادت بشر، با ابزارهایی از قبیل ایجاد رعب و وحشت و دادن شکنجه، به مقاصد شوم خود دست می یازند. سیره فراعنه و طاغوت های پیشین در برابر دعوت کنندگان مردم به حریت و پیروان انبیا چنین بوده است. اسارت و کشتار و بریدن گوش و بینی و زندانی و مسموم کردن و هتک ناموس و غارت اموال و انواع عذاب ها و شکنجه های دیگر، نصیب کسانی بوده است که مردم را به مساوات و حریت فرا خوانده اند و همین «صحت و صدق مقاله معروفه در السنه و افواه را- که همیشه یزید و ابن زیاد و ابن سعد و شمر و سنان، بسیار فقط سرور مظلومان و احرار- صلوات الله علیه و علی المستشهدین بین یدیه- در مقابل نیست- آشکار ساخت». (48)
آری، حسین نیست وگرنه شمر بسیار است. «در اخبار وارده در ابواب طینت هم روایات دالّه بر همین تشابه مکمونات و مکنونات نفوس، مأثور و سابقاً به مأخوذ بودن شعر معروف... اشاره شد». (49)
شعر معروفی که قبلاً اشاره شد، این است:
رگ رگ است این آب شیرین آب شور
در خلایق می رود تا نفخ صور (50)
آنان که به شکنجه و ارعاب روی می آوردند، دو هدف داشتند: یکی «تشفّی قلب» (51) و دیگری «قلع و قمع شجره طیبه ابا و حریت و منع از سرایتش به عموم مردم» (52) آن ها می خواستند کاری کنند که مردم «تن به اسارت و ذلّ رقّیت» (53) دهند و «از شرافت و مجد حریت» (54) اغماض کنند و البته «درجات اعمال به اختلاف مراتب بی رحمی و قساوت و انسلاح از فطرت انسانیت و بی اعتقادی به مبدأ و معاد و عذاب آخرت و قیامت، مختلف» (55) بود. اگر «دوره طاغوتیت طواغیت و گرفتاری امت به اسارت و ذلّ رقّیتشان به نقطه آخر رسیده، همین طور، شقاوت و قساوت و انسلاخ از فطرت و بی رحمی و بی دینی فراعنه و طبقات اعوانشان هم به اعلا درجه منتهی شده، حتی اموری که هیچ تاریخی نشان نمی دهد، مشهود است». (56)
بدون شک سرکشی و طغیان، در هر مرحله ای می کوشد آخرین تیر ترکش خود را به سوی جبهه مبارزان راه آزادی و عدالت و مساوی رها کند تا شاید بتواند حیات کثیف خود را از خطر حفظ کند و اگر کارش به شکست قطعی انجامد، باز هم می کوشد تا با ورود در جبهه مقابل با نیش گزنده و مرموز خود، آن ها را از پای درآورد.

و) همکاری و هم آهنگی تمام نیروهای استبداد

در آغاز نهضت مشروطیت، افراد بسیاری- اعم از معمّمین و غیر معمّمین- بودند که به گمان این که مرگ، تنها برای همسایه است و به سراغ آن ها نخواهد آمد، با نهضت همکاری می کردند و شعارهای داغی به نفع مشروطیت و به زیان استبداد سر می دادند؛ چه گمان می کردند که انقلاب مشروطیت، تنها به شاه و درباریان کار دارد و وابستگان و جیره خواران و شرکای جرم و جنایت و ظلم و عداوت، معافند و هم چنان به تاخت و تاز و جلب منافع غیر مشروع خود ادامه می دهند و راه فرصت طلبی بر روی آن ها باز می ماند.
آری «به محض برداشته شدن پرده از روی کار و دانستن آن که روزگار را چه روی در پیش و مطلب از چه قرار است... ورق را برگردانیده، شعبه استبداد دینی به اسم حفظ دین و شاه پرستان به دست آویز دولت خواهی و سایر چپاولچیان و مفت خواران هر کسی با هر سلاحی که داشت، حمله ور گردیدند». (57)
برای اینان، مخالفت پرچم داران دین و زیر پا گذاشتن فرمان خدا مثل آب خوردن، سهل و ساده بود. اینان از «اندراج در عنوان: فَإِنَّما بِحکمِ اللهِ استخَفَّ و علینا ردَّ و الرّادُ علینا کالرّادِّ عَلَی اللهِ و هُوَ فی حَدِّ الشرک بالله» (58) پروا نداشتند.
آن ها دانسته یا ندانسته، حکم خدا را خوار و خفیف شمردند و از اهل بیت عصمت و طهارت روی گردان شدند و باور نداشتند که ردّ مرجعیت شیعه، یعنی ردّ اهل بیت و ردّ اهل بیت، یعنی ردّ خدا و ردّ خداوند، یعنی شرک. (59)
این جا بود که بار دیگر، فتنه ناکثین و مارقین و قاسطین تجدید شد و همان وضعی پیش آمد که برای امیرالمؤمنین علیه السلام پیش آمد. حضرتش در خطبه شقشقیه، پس از بیان ماجراهای شوم دوران 25 ساله انزوا و خانه نشینی می فرماید:
فَلَمّا نَهَضتُ بالأمرِ نَکَثتْ طائفةٌ و مَرَقَتْ أُخری و قَسطَ آخَرون؛ (60)
چون به پا خاستم و قبول مسئولیت کردم، جمعی بیعت شکنی کردند (یعنی ناکثین که فتنه جنگ جمل را به راه انداختند) و گروهی از اطاعتم سرباز زدند (یعنی مارقین که به رهبری معاویه و عمر و عاص جنگ صفین را به راه انداختند) و گروهی از راه راست منحرف شدند (یعنی قاسطین که جنگ نهروان را به راه انداختند و حزب خوارج را به وجود آوردند).
قیام مشروطیت نیز با فتنه خوارج مقدس نما و پیمان شکنان جمل و طغیان قاسطین استبداد روبه رو شد و این دشمنان کوشیدند تا انقلاب را به زانو درآورند.

ز) غصب قوا و به کارگیری آن در سرکوب ملت

از اسباب و قوای بقای استبداد، به دست گرفتن و غصب نمودن سررشته اموال عمومی و نیروی سپاهی است به وسیله انتخاب فرماندهان از مردمان پست بی شرافت و طرفدار منافع بیگانگان. (61)
این فرماندهان پست و ناباب «قوای سپاه و اموال را برای زبونی ملت و غارت مردم مصرف می نمایند و سران ایلات و عشایر را برای سرکوبی ملت مجهز می سازند». (62)
یکی از بدبختی هایی که در دوران سیاه استبداد، گریبان گیر ملت بوده است «انتخاب سرداران عسکریه از اجانب و معاندین دین مبین و زمام عساکر اسلامیه را به آنان واگذاشتن و تربیت جند را به ایشان مفوّض داشتن است». (63)
استبداد شوم به هر وسیله ای متشبّت می شود تا سایه پلید خود را بر سر ملت مستدام بدارد. یکی از راه های بقای استبداد، توسل به دولت های زورمند و استعمارگر است. استخدام مستشاران نظامی، یکی از بلاهای بزرگی بوده که ملت را اسیر استعمار و استثمار ساخته و همواره اسرار نظامی در اختیار دشمنان بوده است. این ها همه برای تکمیل استبداد است.
مخالفت با احکام شریعت و جسارت در قتل نفوس و هتک اعراض و نهب اموال ملت و تهریش عشایر و ایلات وحشیه هم مکمل این قوه و سرآمد علت و علة العلل همه، همان نادانی و جهالت است. چنان چه (64) سایر خرابی ها هم مترتّب بر آن و از فروع آن است. (65)
آری «چنان که دزدان و راهزنان و درندگان در زیر پرده تاریک شب به راهزنی و شکار برمی خیزند، دزدان و درندگان اعراض و نوامیس عمومی و راهزنان دین و شرافت هم در زیر پرده تاریک جهل عمومی در دل ها هراس ایجاد می کنند و با اشتباه کاری و دین سازی برای مردم، به راهزنی و غارت گری می پردازند». (66)

پدیده شوم نظام طبقاتی

گروهی «مردمی را که از اصول و مبانی دین بی خبرند و به اساس دعوت پیمبران گرامی آشنایی ندارند، می فریبند و مطیع خود می سازند و با این روش فریبنده به نام غم خواری دین و نگه داری آیین، ظلّ الشیطان را بر سر عموم می گسترانند و در زیر این سایه شوم جهل و ذلت، مردم را نگاه می دارند». (67)
گروهی از «مردمان پست و بت تراشی که در فن تملّق و تظاهر به اطاعت و عبودیت، ماهرتر از دیگران باشند، بیش تر می توانند به مقامات برسند و بر مردم سلطه یابند و این، موجب از میان رفتن امتیازات معنوی و در تیجه جهل و ذلت عمومی است». (68)
گروهی دیگر که ایادی استبدادند «مردم را از هم جدا و نیروهای ملت و اجتماع را مصرف یک دیگر می سازد و به این وسیله، سلطه قاهرانه خود را نگه می دارد. این قوه منفی، گرچه از آثار و نتایج قوای دیگر استبداد است، ولی خود برای ابقا و دوام استبداد، علت مؤثر می باشد و درجات تفرقه حزبی و دینی در میان هر ملت، میزان سنجش نفوذ استبداد است. به همین جهت، در زبان قرآن و اخبار، استبداد و انقراض ملل را مستند به همین دانسته است». (69)
اکنون «خون پیمبران گرامی و یپشوایان عالی مقام در صفحه روزگار در برابر چشم، نمایان است که با هیچ پرده ای پوشیدنی و با هیچ وسیله ای محو شدنی نیست. این اعمالی که تاریخ بشریت را شرم سار نموده، برای تشفّی قلب درندگان به صورت انسان و کندن ریشه آزادگی و آزادگان و سلطه کامل جباران بوده، هر اندازه ملل بیدارتر و پایداری آشکارتر گردد، جنون خون خواری مستبدین بیش تر و آثار اضطراب آنان ظاهرتر می گردد». (70)
سرمایه داران و ملّاکین و اشراف، به جایی رسیده اند که «خوی طبقاتی، طبیعت ثانوی در مزاج روحشان شده است و ستم گری و استثمار دیگران را حق ارثی و طبیعی خود می پندارند». (71) اینان «با تمام قوایی که در دست دارند، مستبد را پرورش می دهند و تقویت می کنند. این ها شاخه ها و فروع استبدادند گرچه از جهت دیگر، ریشه های محکم استبدادند. تا آن جا با افکار و آرای توده های مردم همراه و کمک کارند که منافع و نفوذ خود را نگه دارند. آن گاه که خطری برای زندگی اشرافی و چپاول گری خود احساس نمودند، صلاح دیگران و آیندگان کشور و شرافت و عزت را زیر پا می گذارند و بالای لاشه بیچارگان، تخت و بارگاه بت های خود را با رنگ آمیزی تازه سرپا می آورند». (72)
این بود دورنمایی از نظام طبقاتی عصر شوم استبداد که متأسفانه نهضت مشروطیت هم در برابر آن از پای درآمد و زیر لوای مشروطیت اسمی، استبداد در زندگی ملت ریشه دوانید و اگر نبود قیام ملت ایران به رهبری امام خمینی رحمة الله علیه ملت ما هنوز گرفتار بود و آینده روشنی در پیش روی نداشت.

پی نوشت ها :
 

1. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 141.
2. همان.
3. همان.
4. همان، ص 142.
5. همان.
6. همان.
7. همان.
8. بقره (2) آیه 67.
9. حجرات (49) آیه 6.
10. بقره (2) آیه 273.
11. ر. ک: المفردات فی غریب القرآن، جهل.
12. احزاب (33) آیه 23.
13. آل عمران (3) آیه 154.
14. مائده (5) آیه 50.
15. فتح (48) آیه 26.
16. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 142.
17. همان، ص 143.
18. توبه (9) آیه 31.
19. واژه میشومه در اصل «مشومه» مخذوف الهمزه بوده که یایی در آن زیاد کرده اند تا هم وزن میمونه که مقابل آن گردد.
20. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 144.
21. همان.
22. همان، ص 144 و 145.
23. همان، ص 145.
24. همان، ص 144.
25. همان، ص 146.
26. همان، ص 147.
27. همان، ص 147.
28. همان، ص 148.
29. نهج البلاغه، ص 53.
30. همان.
31. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 148.
32. نهج البلاغه، نامه 53.
33. همان، خطبه 27.
34. تفرقه بینداز و حکومت کن.
35. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 146.
36. همان.
37. قصص (28) آیه 4.
38. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 147.
39. همان.
40 نهج البلاغه، خطبه 190 یا 192.
41. همان.
42. همان.
43. همان.
44. همان.
45. همان.
46. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 154.
47. ناموس همان چیزی است که بر حفظ آن می کوشند. در لغت بر سنگر و جایی که در آن برای شکار مخفی می شوند، اطلاق شده است. از مصادیق ناموس، دین و عقل و جان و مال و زنانی است که مردم به واسطه رابطه سببی یا نسبی در حفظ آن ها می کوشند. دین و احیاناً جبرئیل که آورنده دین است، ناموس اکبر نامیده می شوند.
48. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 156.
49. همان، ص 156.
50. همان.
51. همان، ص 155.
52. همان.
53. همان.
54. همان.
55. همان، ص 156.
56. همان.
57. همان، ص 157.
58. همان.
59. معنا و مضمون حدیث فوق.
60. نهج البلاغه، خطبه 3.
61. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 157، پاورقی آیة الله طالقانی.
62. همان، پاورقی.
63. همان، ص 158.
64. «چنان که» صحیح است.
65. همان.
66. همان، ص 153-154، پاورقی.
67. همان، ص 154، پاورقی.
68. همان، ص 155، پاورقی.
69. همان، ص 156، پاورقی.
70. همان، پاورقی.
71. همان، پاورقی.
72. همان، ص 156-157، پاورقی.

منبع مقاله :
بهشتی، احمد؛ (1382)، اندیشه سیاسی نائینی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط