زندگی سیاسی صدرالمتألهین
در بررسی زندگی ملّاصدرا اختلاف نظر زیاد است. این اختلاف ها از آن جا ناشی شده است که منابع مؤثقی که شرح حال علما را تدوین می کرده اند، به بررسی زندگی فلاسفه و عرفا، به مانندِ بررسی زندگی فقها، اهمیت نمی داده اند؛ بنابراین در منابع کلاسیک اطلاعات مستندی در این باره نیامده است. اخیراً تا حدی این مشکل درباره ی ملّاصدرا رفع شده است، زیرا یکی از نوادگان فیض کاشانی اطلاعات مؤثق و نسبتاً خوبی را منتشر کرده است. این اطلاعات به نقل از آثار خطی به جا مانده از احفاد فیض و در دیباچه ی مثنوی ملّاصدرا که آن هم برای اوّلین بار منتشر شده، آمده است.(1) نگارنده به هنگام اختلاف نظر میان شرح حال نویسان تکیه اصلی را روی منبع اخیر می کند.صدرالدین محمد شیرازی، مشهور به صدرالمتألّهین و ملّاصدرا، در سال979هجری در شیراز متولد شد. وی تنها پسر ابراهیم شیرازی بود. ابراهیم مدّت ها منصب امارت داشت و از چهره های قدرت مند سیاسی و اجتماعی شیراز به شمار می رفت. صدرالدین پس از تکمیل تحصیلات مقدماتی، رهسپار کاشان شد(2) و پس از مدتی تلمّذ در کاشان، درحدود سال995هجری برای تکمیل تحصیلات عازم اصفهان گردید. در اصفهان نزد شیخ بهایی به تحصیل علوم نقلی و در محضر میرداماد به کسب علوم عقلی پرداخت. ملّاصدرا به دلایلی چند، ازجمله راضی نبودن به تحصیلات رسمی صرف، بین هفت تا پانزده سال (بنابر اقوال مختلف) در روستای کهک از توابع شهرستان قم، کنج عزلت گزیده و به تهذیب نفس پرداخت تا هم چنان که خود در مقدمه ی کتاب اسفار می گوید، به شهود عالم معقول نایل آمد. وی پس از آن که به کمال صوری و معنوی دست یافت، دیگر بار به زندگی دنیوی بازگشت. این سیر طبق چهار سفری است که وی در آغاز کتاب اسفار به آن ها اشاره می کند.
الله وردی خان و طبق نقل برخی منابع، امام قلی فرزند الله وردی خان که در این زمان ازسوی شاه عباس اوّل حاکم شیراز بوده، مدرسه بزرگی در این شهر ساخت و از ملّاصدرا دعوت کرد تا به شیراز رفته و سرپرستی مدرسه جدید را برعهده گیرد. صدرالمتألّهین این دعوت را پذیرفت و به زادگاهش برگشت و مدرسه ی خان را کانون اصلی آموزش علوم عقلی و قرآنی در ایران قرار داد. او تا پایان عمردر آن جا ساکن بود و زندگی خاکی خود را یک سره وقف تعلیم و تصنیف کرد.(3) وی به هنگام بازگشت از هفتمین سفری که برای زیارت خانه ی خدا عازم شده بود، بنا به گفته مشهور در سال1050 هجری و بنا به گفته ی آقای فیضی که اعتبار بیش تری دارد، در سال1045هجری در بصره بدرود حیات گفت و طبق وصیتش، او را در کنار مرقد امیرالمؤمنین علی(ع) دفن کردند؛(4) بنابر این مرقد ملّاصدرا در نجف است، نه در بصره. آقای فیضی احتمال داده است که رحلت ایشان درسال1045 هجری بوده باشد و لیکن انتقال ایشان از بصره به نجف در سال1050هجری صورت گرفته باشد؛ به این ترتیب سال1050 هجری که در میان شرح حال نگاران به سال رحلت آخوند مشهور است، سال انتقال از بصره به نجف است. نه سال رحلت وی.
مطالعه و بررسی آثار ملّاصد را نشان می دهد که وی از نظر تفکر فلسفی و به ویژه تفکر سیاسی از کسانی، چون افلاطون، ارسطو، افلوطین، فارابی، ابن سینا، سهروردی، غزالی، خواجه نصیرالدین طوسی، ابن عربی، شیخ بهایی و میرداماد تأثیر پذیرفته و بر کسانی، چون فیض کاشانی، عبدالرزاق لاهیجی، قاضی سعید قمی، ملاّعلی نوری، ملاّهادی سبزواری، سید جمال الدین اسدآبادی، ملاّعلی مدرس زنوزی، علامه محمدحسین طباطبایی، مرتضی مطهری، امام خمینی و... تأثیر گذاشته است.
در نامه ای که امام خمینی(ره) برای گورباچف، صدر هیأت رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سابق فرستادند، آمده است:
و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیه ی صدرالمتألّهین- رضوان الله تعالی علیه و حشره الله مع النبییّن والصالحین- مراجعه نمایند تا.....(5)
روشن است که امام خمینی(ره) راه حل مشکلات جوامعی، چون شوروی سابق و روسیه امروز و سایر کشورهای شرقی و غربی را در بازگشت به تفکر کسانی، هم چون صدرالمتألّهین می داند و از این جا است که بررسی اندیشه ی ملّاصدرا در ابعاد مختلف و صدراشناسی در کل، سهم عظیمی هم در روشن ساختن نهضت امام خمینی(ره) و هم در نجات جهان و انسان معاصر از معضلات و مشکلات و بحران های کنونی دارد.
درباره مشکلات و مصائبی که گریبان گیر ملّاصدرا شده است و گلایه هایی که وی از اوضاع زمان خودش داشته است، در این جا به نامه های صدرالمتألّهین و شرحی که وی از وضعیت خود در آن ها آورده است اشاره ای خواهد شد. ملّاصدرا در نامه ای که به استاد خود، میرداماد، نوشته است از حال و وضع روزگار خود چنین خبر می دهد:
و اما احوال فقیر برحسب معیشت روزگار و اوضاع دنیا به موجبی است که اگر چه خالی از صعوبتی و شدتی نیست... اما بحمدالله که ایمان به سلامت است و در اشراقات علمیه و افاضات قدسیه و واردات الهیه... خللی واقع نگشته... از حرمان ملازمت کثیرالسعادة بی نهایت متحسر و محزون است روی طالع سیاه! که قریب هشت سال است که از ملازمت استاد الاماجد و رئیس الاعاظم محروم مانده اند و به هیچ روی، ملازمت آن مفخر اهل دانش و بینش میسر نمی شود. به واسطه ی کثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افکار و اذکار، بسی از معانی لطیفه و مسایل شریفه مکشوف خاطر علیل و ذهن کلیل گشته.(6)
وی در نامه مذکور که از قریه ی کهک و در دوره ی اقامت در این روستا نوشته و برای میرداماد فرستاده است، از سختی زندگی و وضع خود و نابسامانی اوضاع یاد کرده است. ملّاصدرا پس از آن که به شیراز می رود نامه هایی نیز به استاد خود، میرداماد، می نویسد. با توجه به این که سال وفات میرداماد 1041 هجری است قاعدتاً باید این نامه پیش از این سال فرستاده شده باشد. وی در بخش هایی از این نامه از وضعیت خود در شیراز و اهل آن دیار شکایت کرده و می گوید:
قبل از ایام جدایی هرگز این شداید دست نداده بود و به صحبت جاهلان و ناقصان این بلاد، گرفتار نشده بود. از طول مکث در این جا ملول گشته ام و از صحبت معلولان این شهر، معلول گشته و از کثرت عیال و پیوستگان و نامرادی های دور زمان و عدم مساعدت چرخ و دوران و بی توجهی ارکان دولت این جهان و بی التفاتی اعیان این عهد و قرآن، به غایت محزون و پریشان گشته.(7)
وی از دوران خلوت خود در کهک به نیکی یاد کرده و از آمدن به شیراز اظهار پشیمانی کرده و می گوید:
در مقام توحد و تفرد می بودم و پای در دامن غنای از خلق و تعزز کشیده داشتم و در خلوت، تحصیل ملکات می کردم و از مشاهده ی مکروهات، از روی حزم و دوراندیشی هراسان و گریزان بودم.(8)
آن گاه اشعار زیر را در بیان مطالب خود می آورد:
دل من تاب و سینه تنگی یافت ... دلم از غصه بار سنگی یافت
گر نبودی شکوه یک دو بزرگ ... اندرین فترتم بخوردی گرگ
ایشان ازجمله مطالبی که در آخرین نامه اش به میرداماد آورده، انتقاد و عیب جویی از نزدیک شدن برخی علمای ظاهری به حکام و سلاطین است. هم چنین از وضعیت مردم و زمانه نیز به کلّی انتقاد کرده و می گوید:
از انقلاب و تراجع روزگار چنان صورت ترتیب و تمیز برخاسته و مردم زمان چنان از حِرَف هنر و فضل منحرف گشته اند که محض کمال را نقص می دانند و عین شرف را خسّت می بینند؛ انقیاد نفس اماره را اطاعت اوامر الهیه می پندارند و خدمت حکام و سلاطین را ترویج شرح مبین نام می نهند...! از لگد این ایام ستمکار، صورت امانت سِمَت خیانت گرفت و کالبد انسانیت به شمایل سبعیت موصوف گشت! توقعی که قبل از این می بود که شاید من بعد وضع روزگار روی به استقامت نهد و مجاری امور بر وفق و نظام ازمنه ی ماضیه که اهل هنر و کیاست را در نظر اعیان زمان، محل و منزلتی بود بار دیگر به هم رسد و فراغ و رفاهیت روی نماید و زنگ اندوه از پیش آئینه ی مراد دل برخیزد... چنان معلوم شد که امن توهمیت باطل! و خیال، عاطل و بی حاصل.(9)
طبق محاسبات برخی از پژوهش گران(10)، به نظر می رسد نامه ی مذکور در دوره ی سلطنت صفی اوّل نوشته شده باشد، زیرا شاه عباس اوّل در سال1038 هجری مُرد و صفی اوّل به قدرت رسید. با توجه به نابسامانی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عصر صفی اوّل، امیدهایی که به بهبود اوضاع از زمان شاه عباس اوّل ایجاد شده بود، ازبین رفت و به افراد حالت یأس و ناامیدی دست داد. از نظر تاریخی، شاه عباس دوم که در سال1052 هجری به قدرت رسید، اصلاحاتی را شروع کرد که به بحث ما مربوط نیست و باید در جای خود مطالعه و بررسی شود.
اوضاع زمانه
ملّاصدرا معاصر پنج تن از شاهان سلسله صفویه بوده است. که عبارت اند از: طهماسب اوّل (930-984هـ .ق)، اسماعیل دوم (984-985هـ .ق)، محمد خدابنده (985-986هـ .ق)، عباس اوّل (986- 1038هـ .ق) و صفی اوّل (1038-1052هـ .ق). عمده ی فعالیت های مؤثر صدرالمتألّهین در عصر شاه عباس اوّل و شاه صفی می باشد. عصر شاه عباس اوّل با دوره ی اوج سلسله صفویه مصادف است و پس از مرگ وی دوره ی انحطاط این سلسله آغاز می شود.رسمی کردن مذهب شیعه، ادغام تشکیلات صوفیان در یک نظام متمرکز دولتی، آشتی دادن مردان شمشیر (قزلباشان) و مردان قلم (ایرانیان دیوان سالار)، تحکیم پایه های دولت در داخل و خارج، مقابله با یورش های خارجی، به ویژه یورش های عثمانیان در نبرد چالدران در سال920هجری، که به شکست اسماعیل اوّل انجامید، صلح آماسیه در سال962هجری که بین شاه طهماسب و دولت عصمانی منعقد شد و انتقال پایتخت از تبریز به قزوین، اهم اقدامات انجام شده در دوره ی تأسیس و تثبیت سلسله ی صفویه است؛ دوره ای که از شاه اسماعیل اوّل (907-930هـ .ق) آغاز می شود و تا آغاز سلطنت شاه عباس اوّل در سال996هجری ادامه دارد.
دوران سلطنت شاه عباس اوّل که تقریباً مقارن با سلطنت حکمرانان مشهوری، چون الیزابت اوّل (ملکه انگلیس)، فیلیپ دوم (شاه اسپانیا)، ایوان مخوف (امپراطور روسیه) و اکبرشاه (امپراطور مغولی هند) بود، اوج قدرت سیاسی و تمدن و فرهنگ ایرانی است. در این دوره می توان نمونه هایی از بزرگ ترین پیشرفت ها را در زمینه های علمی، هنری، معماری و مهندسی دید. در زمان شاه عباس اوّل عثمانی ها از آذربایجان رانده شدند؛ سلطه ی ایرانیان بر قسمت شرقی قفقاز و خلیج فارس قوی شد؛ روابط سیاسی ایران با کشورهای اروپایی برقرار گردید؛ ارتباطات بازرگانی و فرهنگی میان ایران و اروپا گسترش یافت؛ هم چنین شاه عباس برای خنثی کردن نفوذ سیاسی افراد قزلباش در امور مملکتی، عده ای از مسلمانان گرجی و چرکسی را به خدمت گرفت و سپاهی از آن ها تشکیل داد؛ و نیز به ترکمانانی که تابع شخص وی بودند، نه تابع رؤسای طوایف بزرگ ترکمان؛ از این رو به آن ها شاهسون (شاهدوستان) می گفتند، پر و بال داد.(11)
به طور خلاصه اهم اقدامات عباس اوّل عبارت بود از: ایجاد امنیت در جامعه و بازگرداندن نظم به کشور؛ نوسازی سازمان ارتش؛ نوسازی دستگاه مالی؛ بیرون راندن بیگانگان از کشور؛ انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان و گسترش تجارت خارجی. با همه ی این اوصاف به نظر می رد زمینه های انحطاط صفویه در همین مقطع فراهم شده باشد، زیرا شاه عباس اوّل بیش تر شاهزادگان صفوی را کور کرد و یا در حرم سرا و به دور از فعالیت های سیاسی نگاه داشت و به این ترتیب، به هنگام مرگ، جانشین شایسته ای برای خود باقی نگذاشته بود. از طرف دیگر، با تبدیل زمین های دولتی به زمین های خاصه، سبب ناخشنودی سران قزلباش و دهقانان گردید که این امر در دراز مدّت موجب افزایش مالیات و کاهش بازدهی این زمین ها شد.
در یک کلام می توان گفت شاه عباس اوّل با برقراری حکومت مطلقه و استفاده از هوش ذاتی و اقتداری که فراهم کرده بود، توانست پیشرفت هایی را ایجاد کند، اما زیان های این حکومت مطلقه و تغلّبی آن قدر زیاد بود که این سلسله را در سراشیبی سقوط انداخت؛ چنان که در نوشته های صدرالمتألّهین به مفاسد موجود در دستگاه صفوی اشاره شده است. سرانجام در سال1135هجری با شورش افاغنه و تصرف اصفهان از سوی آنان، طومار این سلسله برچیده شد و گر چه به صورت اسمی باز هم کسانی عنوان شاه را با خود حمل می کردند، در عمل، قدرت دست دیگران بود.
پی نوشت ها :
1- محمدبن ابراهیم شیرازی (صدرالمتألّهین)، مثنوی ملّاصدرا، به کوشش مصطفی فیضی.
2- درمورد زندگی و سوانح احوال آخوند ملّاصدرا، همان طور که در متن نیز گفته شد، نکات ابهام فراوان است. یکی از این ابهام ها مسئله تحصیلات ملّاصدرا است. بیش تر منابع نوشته اند که ملّاصد را پس از تحصیل در شیراز، به اصفهان رفته است، درحالی که طبق نوشته ی آقای فیضی که مورد قبول نگارنده نیز هست، وی به کاشان رفته و از آن جا به اصفهان منتقل شده است. ازدواج ملّاصدرا نیز در کاشان صورت گرفته است. فیض کاشانی که بعدها با دختر ملّاصدرا ازدواج کرده، درحقیقت با دخترخاله ی خود ازدواج کرده است؛ بنابراین نسبت به فیض کاشانی و ملّاصدرا، علاوه بر رابطه ی استاد و شاگردی، نسبت خانوادگی و خویشاوندی نیز بوده است. هم چنین به نظر می رسد یکی از دلایل انتخاب کهک برای گذراندن دوره ی تهذیب نفس، علاوه بر دلایل دیگر، نزدیک بودن آن به کاشان بوده باشد. برای مطالعه بیش تر ر.ک: مثنوی ملّاصدرا، به کوشش مصطفی فیضی، مقدّمه.
3- برای مطالعه بیش تر درباره ی سوانح احوال صدرالمتألّهین، ر.ک: خوانساری، روضات الجنات؛ محمدعلی تبریزی، ریحانة الادب؛ آقا بزرگ تهرانی، کتاب الذریعه؛ سیدحسین نصر، مقدّمه رساله سه اصل و مقاله ی صدرالدین شیرازی؛ م.م. شریف، تاریخ فلسفه در اسلام، جلد2؛ محمدرضا مظفر، مقدمه ی کتاب اسفار، چاپ جدید؛ محمد خواجوی، لوامع العارفین فی احوال صدرالمتألّهین (پژوهشی درباره ی احوال، افکار، آثار و آرای ملّاصدرا)؛ سید جلال الدین آشتیانی، شرح حال و آرای فلسفی ملّاصدرا.
4- مثنوی ملّاصدرا، به کوشش مصطفی فیضی، ص40؛ آقای فیضی با استفاده از اسناد خانوادگی و به ویژه یادداشت های علم الهدی محمدبن محسن (متوفی 1115هـ .ق) توانسته است مطالب جدیدی را به اطلاع معاصران برساند.
5- آیته الله جوادی آملی، آوای توحید، ص12.
6- فرهنگ ایران زمین، ج13، 1344، به نقل از: ملّاصدرا، ایقاظ النّائمین، مقدّمه و تصحیح دکتر محسن مؤیّدی، ص10.
7- راهنمای کتاب، آبان و آذر1341، شماره های7 و8، به نقل از: ملّاصدرا، همان، ص12.
8- همان.
9- همان، ص18.
10- همان، ص11-15.
11- کلیفورد ادموند بوسورث، سلسله های اسلامی، ص256-258.
لک زایی، نجف؛ (1381)، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم