مقدمه
برای شناخت یک دانش و ارزیابی آن، راه هایی غیر از بررسی صدق گزاره های آن نیز می توان پیشنهاد کرد. خصوصاً اگر آن دانش، هویّتی مستقل از گزاره هایش داشته باشد. در این میان، فلسفه اسلامی، دانشی است که طیّ سالیان متمادی در دریای عظیم اسلام و ذوق دینی مسلمین شکل گرفته و حامل رشد تاریخی اندیشه دینی بوده است. برای تشخیص ارزش این بنای باصلابت دینی، می توان کارآمدی این دانش را نیز مورد توجّه قرار داد؛ یعنی این مجموعه را به عنوان موجودی واحد در نظر گرفت و آثار آن را مورد ارزیابی قرار داد. بهترین اثر این منظومه ی دانشی، موجود فاخری به نام «انقلاب اسلامی» است. هدف این مقاله، بررسی این مسئله است که دو پارادایم فلسفه صدرایی و انقلاب اسلامی، تا چه اندازه به هم وابسته اند.در ابتدای امر باید پرسید که آیا واقعاً بین این دو، نسبت و رابطه ای وجود دارد؟ اساساً چه چیزی برای یک ناظر بیرونی این احتمال را ایجاد می کند که پدیده انقلاب ایران، ریشه در این اندیشه فلسفی دارد؟
یک روش این است که به مباحث نظری پرداخته و وادّعا کنیم اساساً امکان ندارد واقعه ای انسانی به این گستردگی اتّفاق بیفتد و پشت سر آن، اندیشه و مکتب و جهان بینی، وجود نداشته باشد. اما روش دیگر، رویکردی عمل گرایانه-جامعه شناسانه است که در واقعیت امر نگاه کنیم و ببینیم این انقلاب را چه کسانی شکل داده اند؟ رهبر او چگونه انسانی بود؟ همراهان اصلی انقلاب که دست پرورده خود او بودند، چه ویژگی هایی داشتند؟ این بررسی می تواند تا اندازه زیادی، احتمال نسبت داشتن فلسفه و انقلاب را تقویت نماید. بعد از این که حدس ما درباره نسبت فلسفه و انقلاب اسلامی تقویت شد، آن گاه خوب است که تا اندازه ای نگاه خود را دقیق تر کرده و سعی کنیم بعضی از روابط این دو را تشخیص داده و بیان نماییم.
در این مقاله ما با دو رویکرد اجمال و تفصیل وارد بحث خواهیم شد که رویکرد تفصیلی، به معنای مشاهده ی روابط از نزدیک است.
نگاه اجمالی و ابتدایی:
الف-رهبر انقلاب، شخصیتی فیلسوف:
امام در کتاب شریف کشف الاسرار می نویسد: «محمّدبن ابراهیم شیرازی [صدرالمتألّهین]، بزرگ ترین فلاسفه الهی و مؤسّس قواعد الهیه و مجدّد حکمت مابعدالطبیعه است. او اوّل کسی است که مبدأ و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانی با برهان عقلی کرد و خلل های شیخ الرّئیس را در علم الهی روشن نمود و شریعت مطهّره و حکمت الهیه را با هم ائتلاف داد. با بررسی کامل دیدیم هر کس درباره او چیزی گفته، از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلندپایه اوست»(کشف الاسرار/ص 31)چند نکته را می توان از این جملات به دست آورد:
1. حضرت امام، اصول اعتقادی دینی خود را با دانش فلسفی شکل داده است.
2. ایشان ادّعا دارد که با یک استقراء تامّ، هر کس حرفی مخالف صدرا زده، ظرافت ها و عمق کلام وی را ملتفت نشده است.
3. ایشان، فلسفه و شریعت را مؤتلف و هماهنگ می داند.
4. روح کلّی کلام فوق، تعلّق خاطر شدید امام به فلسفه صدرایی را نشان دهد.
علاوه بر موارد فوق، مروری کوتاه بر کتاب های اخلاقی ایشان نیز به خوبی نشان دهنده ی تعلّق خاطر فکری امام به فضای عرفانی-فلسفی اندیشه صدرایی است.
ب-شاگردان تربیت شده توسّط امام:
نیاز به توضیح نیست که امثال شهید مطهری، شهید بهشتی و شهید باهنر که در حلقه ی درس استاد علامه ی طباطبایی تحصیل می کردند و اساتید بزرگواری که بعد از ایشان مسیر علمی انقلاب را پیش بردند، مانند استاد مصباح که به تعبیر رهبر انقلاب، جانشین شهید مطهری ها بوده و استاد جوادی آملی که در زمان امام و رهبری، مرجع علمی انقلاب برشمرده می شدند، همه جزء اندیشمندان فلسفه ی اسلامی هستند که علی رغم تفاوت ها، همگی در پارادایم فلسفه ی صدرایی و حکمت متعالیه تنفّس کرده و مباحث خود را ارائه می دهند. اندیشه ی فلسفی رهبر کنونی انقلاب نیز چه به لحاظ محتوای عمیق فلسفی، چه در توصیه های ایشان مبنی بر رجوع به اندیشه های فیلسوفان، و چه به لحاظ توصیه به فلسفه، همه و همه نشان از ارزش و اهمیت و نسبت داری کادر اصلی انقلاب با این دانش دارد.هیچ کس در این که روش علامه طباطبایی، فلسفی بوده، شک ندارد. اما برای درک میزان تأثیرگذاری ایشان بر انقلاب اسلامی باید شاگردان او را مورد توجّه قرار داد. می گویند درباره این موضوع که سیّد جمال اهل کدام کشور بوده، اختلاف است. ایرانی ها می گفتند ایرانی است، چرا که در این جا به دنیا آمده است. افغان ها می گفتند افغانی است، چرا که در آن جا دوران گذارنده، ترکیه ای ها می گفتند ترک است، چرا که در ترکیه به خاک سپرده شده، اما در این میان مصری ها می گفتند اهل این جاست، چرا که شاگردانش مصری هستند. باید دید میوه و ثمره یک شخصیت، اهل کجاست. ثمره ی علامه ی طباطبایی در انقلاب اسلامی، شاگردان او بودند شاگردانی که نسبت فکری-علمی عمیقی نیز با امام داشتند و امام هم ایشان را پاره ی تن خود خطاب می کرد.
ج-اندیشه ی مبارز در انقلاب اسلامی:
این نکته که پرورش یافتگان و کادر انقلاب اسلامی، چه شخصیت هایی هستند. نکته ای است و این که چه اندیشه ای برای مبارزه و پیش برد انقلاب به عنوان اندیشه ی محوری و معیار معرّفی شده نکته ای دیگر. شاید این دو از آن جهت که انقلاب ایران، یک انقلاب فرهنگی بوده و مبارزان اصلی با اندیشه های التقاطی-چه در دوران ابتدای انقلاب و چه در طول مسیر سی ساله اش تاکنون- نیز همواره اندیشمندان فیلسوف بوده اند، به یکدیگر آمیخته شده باشند. امام این استعداد را از همان ابتدا در فلسفه متعالیه می دید و به آن اعتقاد داشت. لذا می فرمود: «اگر من به جای آقای بروجردی بودم که امروز رئیس مسلمین است، چند تن از کمونیست های با معلومات را از شوروی به ایران می آوردم، حقوق و دیگر مخارج آن ها را تأمین می کردم که بیایند و شبهات کمونیست ها و مطالب علمی آن ها را که بر اساس آن، الحاد را پایه گذاری کرده اند، مطرح کنند، تا علما و فضلا از شبهات آنان به طور کامل آگاه شوند، تا با آنان به مقابله علمی برخیزند و پاسخ های مستدلّ و محکمی به آن شبهات و استدلال ها بدهند، تا نتوانند دیگر این قدر تبلیغات کنند» (سیّدعزّالدّین زنجانی، مجلّه حضور، 1368، شماره 32).ایشان در دوران حکومت اسلامی آن جا که فرصت را مناسب دید، آیت الله جوادی آملی-که در آن زمان صبغه و توان فلسفی ایشان کاملاً شناخته شده بود- را مأمور ساخت تا اندیشه ی اسلامی را در مقابل حکومت کمونیستی ارائه دهد.
د-اندیشه رشددهنده و پیش برنده انقلاب:
هنوز که هنوز است، رهبر انقلاب آثار شهید مطهری را برای طلاب علوم دینی و همه ی جوانان ضروری می دانند و اندیشه های ایشان را سازنده ی چارچوب فکری و زیربنای اعتقادی آنان می خواهند. هر اندیشمندی به وضوح متوجّه نسبت عمیق و وثیق اندیشه ی ایشان با فلسفه و اندیشه صدرایی می شود و توصیه های رهبران انقلاب مبنی بر مطالعه ی افکار و آثار شهید مطهری، قابل مقایسه با توصیه های ایشان در رجوع به هیچ اندیشمند دیگری نیست. همچنین در فضای غربت و گرفتاری انقلاب در دست جریان بیگانه ی با اندیشه های امام و انقلاب، رهبر انقلاب استاد مصباح را که در معرض جوّسازی های بسیار بود، به عنوان جانشین علامه طباطبایی ها و استاد مطهری معرّفی نمود.با احتساب موارد فوق می توان گفت که امروزه در حوزه و دانشگاه، اندیشه های علامه طباطبایی محور اندیشه ورزی دینی دستگاه علمی انقلاب اسلامی شمرده می شود.
نگاهی از نزدیک و تفصیلی:
بعد از توضیحات بالا خوب است به گفتمان انقلاب اسلامی رجوع کنیم و ریشه آن را در مکتب فکری حکمت متعالیه ردیابی نماییم. از سوی دیگر نیز مباحث نظری این دستگاه فلسفی را پیگیری کرده و آثار آن را در فرهنگ انقلاب اسلامی و ساختارهای کلان و اصلی آن نشان دهیم. البته باید گفت که این بحث، نیاز به تحقیق گسترده به وسیله نیروهایی با سابقه علمی قوی دارد؛ اما در این جا صرفاً به عنوان نمونه، چند نکته را بیان می کنیم:1. از فلسفه تا انقلاب:
1-1. فلسفه و سیاست:
در اندیشه ی صدرایی، پیوند روشنی بین اعتبار و حقیقت یده می شود؛ پیوندی که رابطه ی هست و باید را شکل می دهد. چرا که فلسفه ی صدرایی، اعتبار را نیز دارای حقیقت دانسته و برای آن ارزش وجودی قائل است. از سوی دیگر، مَقسم علوم حقیقی و اعتباری، دانش است و دانش به خودی خود، امری وجودی و حقیقی است. در این نگرش، حقیقت خود دارای مراتب است و اعتبار، آن جا که مقابل حقیقت بسیط و سَریانی است، اعتبار است و الا بهره ای از حقیقت دارد. استاد جوادی در این باره می فرماید: «معلوم می شود که وجود حقیقی، دارای دو قسم ضعیف و قوی است که قِسم قوی آن، حقیقی و قِسم ضعیفش اعتباری است. اگر تعبیر «الموجود إمّا حَقیقیُّ و إمّا اعتباریُّ» درست نبود، نمی توانستیم بگوییم «العلم إمّا حقیقیُّ و إمّا اعتباریُّ». بر این اساس، مباحث حضرت استاد علامه که به صورت شفاف در اصول فلسفه و نهایة الحکمه از ادراکات اعتباری سخن گفته اند، نشان می دهد که وجود یا حقیقی است یا اعتباری». (آیت الله جوادی، پژوهش و حوزه، شماره 34)اساساً کار فلسفه صدرایی از جایی شروع می شود که پیوند امر حقیقی و اعتباری را نشان دهد و نسبت امور اختیاری و بایدها و نبایدها و ریشه های آن ها را در حقیقت به رخ بکشد. و بر این اساس بود که گسست دیرینه بین حکمت عملی و حکمت نظری را از بین برد و نسبت درستی بین این دو شکل داد: مضاف بر این که ارزش این امور در رشد انسان، جامعه و حرکت تاریخی بشر به تصویر کشید.
1-2. فلسفه و جامعه:
این موضوع را اساتیدی چون علامه (ذیل آیه آخر سوره آل عمران) و شهید مطهری (در کتاب فلسفه تاریخ) و استاد جوادی به روشنی توضیح داده اند که جامعه دارای حقیقت، مستقلّی است. لذا حساب و کتابی جداگانه، حیات و معانی مستقلّ از افراد و امر و نهی های مستقلّ برای خودش دارد. امام خمینی در کتاب بیع خود، خطابات شارع را قانونی و متوجّه جامعه می داند و استاد جوادی در این باره می فرماید: «وقتی جامعه وجود حقیقی داشت، قانون نیز این گونه است؛ چون مشکل کشورداری از لحاظ وجود، همانند مشکل جامعه است که کثرتی وجود ندارد. البته با عنایت به این که کثرت در مقابل وحدت است که هر دو از اقسام واحد مطلقند که آن واحد و وحدت مطلق، مساوق وجود است؛ نه وحدتی که در مقابل کثرت است. جامعه و کشور و قانون و مدیریت وزارتخانه، همگی می توانند از وجود ضعیف عینی برخوردار باشند؛ یعنی اداره هزار نفر، هزار تا اداره کردن نیست؛ یک اداره کردن است. هزار تدبیر نیست؛ یک تدبیر است» (استاد جوادی، پژوهش و حوزه، شماره 34)1-3. فلسفه و فقه:
با توجّه به عمق ارتباطی که عمل اختیاری با حرکت جوهری انسان دارد و آن چه که درباره اعتبار بیان گردید، اکنون می توان به ارزش فقه به عنوان دانش عمل از منظر یک فیلسوف پرداخت. نقش عمل در اندیشه ی صدرایی، بسیار بالاست. اساساً وقتی اندیشه ی مکتب متعالیه را بررسی می کنیم. متوجّه می شویم که این اندیشه بیش از همه تحت تأثیر عرفان است. در واقع چرخش جدّی فلسفه به سمت دریافت های عرفانی، اندیشه ی فلسفی منسجم و قابل دفاعی را به نام حکمت متعالیه شکل می دهد. روشن است که در اندیشه ی عرفانی، عمل چه جایگاه رفیعی دارد و نقطه اوج عرفان که دین است، به عنوان مبنای عمل و تشریح کننده ی عمل، چه نقشی را می تواند ایفاء نماید.از سوی دیگر در اندیشه های فیلسوفان مسلمان می توان نقش عقل عملی را در رشد و پرورش عقل نظری ردیابی نمود. امام در مقدّمه ی چهل حدیث می فرمایند: «کتابی، کتاب اخلاقی است که درمان باشد؛ نه نسخه درمان». ایشان در نظر دارد که باید اندیشه های اخلاقی را بر اساس عمل بنا نمود. همچنین نقش عمل را در اسفار انسان، جدّی می دانند. وقتی کار به این جا برسد، آن گاه نقش و جایگاه فقه، جدّی می شود. و آن گاه است که سیاست هم باید یک سیاست فقهی باشد.
علاوه بر این، حضور اندیشه ی فلسفی امام در فقه او نیز نکته ی قابل توجّه و مهمّی است. به تعبیری می توان فقه امام را فقه بینا در مقابل فقه کور و نابینا تلقّی نمود. این را باید در جای خود توضیح داد که چگونه فقه امام با توجه جدّی به عقل و فطرت و دریافت کلیّت اندیشه ی فقهی می تواند نظریات فقهی عمیق و روشنی چون ولایت فقیه را بازسازی و ارائه نماید و شاید دیگر دستگاه های فقهی نتوانند چنین کاری را به سامان برسانند. به نظر می رسد که باید ریشه ی کار را در همین توجّه به عمل و توجّه به اندیشه ای منسجم و واقع گرایانه و عرفانی به نام حکمت متعالیه جستجو نمود.
2. از انقلاب تا فلسفه:
در این بخش می توان حرکتی برگشتی از گفتمان امام و انقلاب به سوی فلسفه ارائه داد:2-1. پررنگ بودن نقش فقه در حکومت:
با توجه به آن چه درباره نقش عمل در رشد انسان و پیوند "حقیقت و اعتبار" یا به تعبیری پیوند "هست و باید" ارائه شد، و با توجّه به این نکته که حضرت امام، عمل را اصل می دانست نه ذهنیت و علم حصولی را، روشن است که چنین نگاهی تا چه اندازه فقه را برای رشد و بالندگی جامعه کارگشا می داند. پیوند عمیق حقیقت و شریعت که حکمت متعالیه به آن دست یافته بود، نه تنها راه چنین نظریه ای را هموار می کرد؛ بلکه بدان توصیه نیز می نمود.2-2. ولایت فقیه:
توجّه به انسان کامل، مراتب انسان ها، جایگاه و نقش آن ها در عالم خلقت و جامعه، به روشنی این اندیشه را پررنگ خواهد نمود که صِرف «ولایت فقیه» کافی نیست؛ بلکه باید «ولایت فقیه» وجود داشته باشد. رهبر به عنوان بهترین انسان قابل تشخیص توسّط جامعه که دین دار و دین شناس باشد، به صورتی بدیهی باید در رأس جامعه قرار گیرد. البته این، نتیجه ای است که فقط در جهان بینی ای می تواند ارائه گردد که نقش اراده و تصمیم گیری در موجودی به نام جامعه پررنگ باشد؛ چنان که در یک انسان هم چنین است. این حرفی است که به وسیله اندیشه ی عقل عملی در عرفان و اسفار اربعه تبیین شده و اثبات آن در فقه نیز دور از تصوّر نیست.2-3. مبارزه با متحجّرین:
این ظلم به اندیشه امام است اگر فراموش کنیم که ایشان تا پایان عمر در کنار مستکبرین جهان با متحجّرین بسیاری که در فضای حوزه تنفّس می کردند نیز مبارزه می کردند:«امام، شکستن جوّ تحجّر را در درون حوزه، قدم اوّل مبارزه تشخیص دادند. لذا وقتی منظومه و اسفار را در قم تدریس می کردند، مورد تهاجم، تهمت و افترای دشمنان متحجّر واقع شدند؛ اما روحیه و توان علمی و مبارزاتی امام و یاری خداوند متعال نگذاشت در مقابل جمود فکری متحجّرین شکست بخورند. به نظر من مبارزه امام با مقدس مآب ها در درون حوزه از مسائل سیاسی و مبارزاتی مهم تر بود. زیرا اگر سدّ متحجّرین که به آمیختگی و امتزاج بین دین و سیاست اعتقادی نداشتند، شکسته نمی شد، امام هرگز نمی توانستند قدم بعدی مبارزه را که بسیار طولانی بود، با قوّت و استحکام بردارند. لذا امام به خوبی تشخیص داده بودند که روشنگری صاحبان اندیشه، ابتدا باید از حوزه شروع شود و سپس توقّع تحوّل در بیرون از حوزه ها را داشت». (سیّد احمد خمینی، مجله حضور، شماره 1)
ریشه این نگرش را می توان در رویکرد ایشان نسبت به حرکت و رشد جستجو نمود؛ حرکتی همیشگی که عمیقاً به سمت کمال است. کسی که توجّه به رشد و کمال حقیقی دارد، قطعاً مخالف اصلی او با کسانی است که اجازه این حرکت تکاملی را نمی دهند و بر ایستادن بر امور اعتباری و غلط و کم خواهی ها اصرار می ورزند. یکی از دشمنان او کسانی هستند که کم خواهند و به کم راضی می شوند و اساساً در اندیشه ی یک حرکت اختیاری بر خلاف جریان رایج نیستند.
2-4. جنگ دائمی:
با توجّه به نگاهی که نسبت به حقیقت جامعه و رویکردی که در مورد شرایط تحقّق باطل-یعنی فضای فتنه و آمیختگی با حقّ- در فلسفه شکل می گیرد، که بر اساس مباحث اصالت وجود و اعتباری بودن ماهیت قابل تبیین است، از سوی دیگر با توجّه به جنگ درونی انسان، مراتب انسان و این که این عقل است که قدرت تحت اختیار گرفتن قوای حیوانی را دارد، دو جبهه ی حق و باطل یا عقل و جهل، روبه روی هم در وجود انسان شکل می گیرد. به همین گونه در جبهه در کلّ عالم نیز شکل خواهد گرفت. چنین نگاهی به انسان، همان طور که مبارزه را در وجود انسان دائمی و برای رشد او ضروری می بیند، آن را در کلّ عالم نیز، امری حقیقی و واقعی می داند. برای او مبارزه و جنگ با باطل و جهل، تمامی ندارد و جامعه را نیز یک موجود حقیقی می داند که چهره باطنی خود را خودش می سازد. با توجّه به این نکات است که می توان گفت جوامع حیوانی و انسانی داریم که این دو با یکدیگر در جدال هستند و آنان که محیط صلح و فتنه گون برای وجود و بقائشان ضروری است، از جنگ بیزاری می جویند. لذا شایسته است که یک بار دیگر دیدگاه امام را درباره جنگ با مستکبران جهان و رفع کلّ فتنه در عالم مشاهده و دوره کنیم تا ببینیم این مفهوم، عمیق تر از جنگ بر سر مرزهای سیاسی کشور است.2-5. صدور و همه گیر کردن انقلاب:
مباحثی که ذکر شد و آن چه درباره اسفار اربعه گفته آمد، به علاوه رویکردی که در مورد حقیقت و اعتبار و نقص و کمال شکل می گیرد، اجازه نمی دهد که حضرت امام(ره) در گسترش حقّ، محدود فکر کند و انقلاب را در چارچوب یک کشور، محصور بداند. او به فکر همه گیر کردن این حرکت است؛ جهان شمولی در این اندیشه با جهان شمولی دیگر مکاتب متفاوت است. در این نگاه، صدور انقلاب اتّفاقی است که برای حرکت به سمت خداوند باید محقّق شود.2-6. وحدت کلمه:
ریشه ی وحدت در نگاه امام، در خود حقیقت است. زمانی که ایشان می فرماید: «ملاک رأی مردم است»، در ادامه می فرمایند: «مردم، اسلام را می خواهند»، وحدت، ویژگی جبهه ی حق است، و با نگاهی عمیق تر، ویژگی وجود است. از سوی دیگر تفرّق، ویژگی نقص و ماهیت است. در نگاه امام، وحدت و توحید (توحید کلمه و کلمه توحید) به شدّت به هم آمیخته اند؛ لذا وحدت کلمه در نگاه امام یک راهبرد اصولی است که هم دستگاه های علمی و هم مذاهب عالَم به آن دعوت می شوند و وقوع آن در حقّ طلبی و حقّ خواهی ممکن خواهد بود.2-7. ارزش مستضعفین:
وقتی جایگاه مبارزه در فلسفه روشن شود و استکبار در وجود انسان، به معنای جلوگیری از حرکت انسان به سمت بی نهایت و ایستایی بر روی نقص و حرکت بر مخالف مسیر طبیعی و فطری معنا گردد، آنان که بیش از همه این نکته را حس می کنند، مستضعفان عالَم هستند. اینان کسانی هستند که استکبار و ایستادگی مقابل فطرت عالم را می شناسند و استعداد مبارزه با مستکبران، در وجود آن ها موج می زند. اینان چیزی ندارند تا وابسته آن شوند. واقعیت استکبار، مقابله با حرکت تکاملی و توجّه به خودِ توهّمی انسان-خود حیوانی-است. مستضعفان کسانی اند که طبیعتاً بیش از همه نیاز به رهایی از اسارت در محدوده نقص خواهان و خودمحوران و باطلان را درک می کنند. این ها هستند که واقعاً اهل مبارزه خواهند بود. همه ی این بینش ها را به سادگی می توان در نگاه به حرکت عالَم به نسبت وجود و ماهیت و مراتب هستی و اختیار و حرکت پیگیری نمود و نشان داد.در پایان:
قطعاً هدف این یادداشت، این نبود که گفتمان انقلاب و امام و رهبری را استقصاء کند و ریشه های آن را در فلسفه نشان دهد؛ بلکه هدف این بود که انقلاب را ثمره ی اندیشه فلسفی حکمت متعالیه ببینیم و نسبت به این بافت دانشی، حسّاسیت نشان داده و در رشد و عمق بخشی به آن بکوشیم. تحجّر فلسفی هم مذموم است. اما روشن است که این پارادایم دانشی که خود را با وحی از یک سو و با عمل و عقل عملی از سوی دیگر پیوند داده، فضایی فوق العاده مستعدّ برای ترسیم و تأسیس یک تمدّن توحیدی و نظام دانشی توحیدی را دارد و کارآمدی خود را نیز در خارج به خوبی نشان داده است.منبع مقاله: دوماهنامه علمی فرهنگی خط شماره 6، مهر و آبان 91
/م