بُتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد

من معشوقی دارم که گرداگرد چهره ی زیبایش مانند گلی است و موهایش مانند سنبل، سایه بانی درست کرده است و بهار چهره اش خطی به رنگ گل ارغوان دارد.
دوشنبه، 26 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بُتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد
 بُتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد

 

به کوشش: رضا باقریان موحد
 
 



 
بُتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد *** بهار عارضش خطّی به خون ارغوان دارد
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب *** بقای جاودانش ده که حُسن جاودان دارد
چو عاشق می شدم گفتم که بُردم گوهر مقصود *** ندانستم که این دریا، چه موج خون فشان دارد
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که می بینم *** کمین از گوشه ای کرده است و تیر اندر کمان دارد
چو دام طرّه افشاند ز گرد خاطر عشّاق *** به غمّاز صبا گوید که راز ما نهان دارد
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو *** که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل *** که بر گل اعتمادی نیست گر حُسن جهان دارد
خدا را داد من بستان ازو ای شحنه ی مجلس *** که مِی با دیگران خورده است و با من سر گران دارد
به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن *** که آفت هاست در تأخیر و طالب را زیان دارد
ز سر و قدّ دلجویت مکن محروم چشمم را *** بدین سرچشمه اش بنشان که خوش آبی روان دارد
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری *** که از چشم بد اندیشان خدایت در امان دارد
چه عذر بخت خود گویم که آن عیّار شهر آشوب *** به تلخی کُشت حافظ را و شکّر در دهان دارد

تفسیر عرفانی
1. من معشوقی دارم که گرداگرد چهره ی زیبایش مانند گلی است و موهایش مانند سنبل، سایه بانی درست کرده است و بهار چهره اش خطی به رنگ گل ارغوان دارد.
2. موهای تازه رسته ای چهره ی زیبای معشوق را پوشانده است؛ خدایا! به او عمر همیشگی عطا کن؛ زیرا زیبایی اش جاودانی است.
3. وقتی عاشق شدم، خیال کردم که به آرزوی خود رسیده ام؛ غافل از این که دریای پر تلاطم عشق، چه موج های خونبار و خونریزی دارد.
4. این دل ممکن نیست که از ناز و غمزه های دلفریب تو جان سالم به در برد؛ زیرا از هر طرف که می نگرم، نگاهت از گوشه ای کمین کرده و تیر در کمان ابرو دارد. چشم تو از هر طرف، تیر نگاه را بر دل عاشقان می نشاند و همه را عاشق خود می کند.
5. وقتی یار، زلف خود را افشان می کند، گرد و غبار اندوه و ملامت عاشقان را از دام زلف تابدار خود می تکاند، لطفاً به نسیم سحری بگویید که راز عشق عاشقان را نهان دارد و آن را فاش نکند.
6. جرعه ای شراب بر خاک بریز و حال اهل دل را بشنو؛ زیرا خاک، داستان های بسیاری از جمشید و کیخسرو به یاد دارد.
7. ای بلبل عاشق! وقتی گل با همه ی زیبایی بر روی تو لبخند بزند، خود را گرفتار دام عشق او مکن، زیرا به گل نمی توان اعتماد کرد؛ اگرچه همه ی زیبایی های عالم را داشته باشد. از معشوق انتظار وفا نداشته باش.
8. ای گرداننده ی مجلس! به خاطر خدا داد مرا از معشوق سنگین دل بگیر؛ زیرا او با دیگری شراب نوشیده و مست شده و با من بی اعتنا و سرسنگین است.
9. ای معشوق! اسیرم کردی؛ به خاطر خدا زود شکارم کن؛ زیرا در تأخیر، آفت هاست و برای عاشق زیان دارد. اگر کشته ی مرا هم به زین اسب خود می بندی این از فراق بهتر است، پس تأخیر مکن.
10. چشم مرا از دیدار قد سرو مانندت محروم مکن و آن را در کنار سرچشمه ی چشمم بنشان که آب روان و زلال دارد.
11. ای یار! اگر انتظار داری که خدا تو را از چشم زخم بدخواهان حفظ کند، مرا از ترس و اندیشه ی فراق و دوری آسوده کن و محفوظ دار.
12. چه عذر و بهانه ای برای بخت بد خود بیاورم که آن یار شیرین لبِ آشوبگر در حالی که شکر در دهان داشت، حافظ را با رنج و تلخی کُشت. آری او مرا در تلخی فراق کشت، اگرچه سخن و بوسه اش شیرین بود.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط