مترجم: سید محمد راستگو
آن روزگاران، روزگارِ خیر و خوبی بود؛ روزگارِ صحابه، روزگارِ مهاجرین و انصار، روزگارِ خلفایِ راشدین، روزگارِ سده هایِ آغازین ـ بهترین سده ها. اگر شیخ به شیوه ای رمزی، به بررسیِ اختلافات و درگیری هایِ کهن می پردازد، پرداختنِ (رمزی) او به روی دادها و درگیری هایِ روزگارِ خودش نباید دلیل بخواهد؛ روزگاری که به گفته یِ خودِ شیخ در عنقاء مغرب ( ص 22)، «روزگارِ فتنه و فساد و آفت و آسیب» بوده است. از همین روی، چندان شگفت نیست اگر او هنگامِ ظهورِ مهدیِ منتظر را سده یِ هفتم هجری می داند،«چهارمین سده ای که پس از سه سده یِ نخستین (سده یِ پیامبر (ص) و یاران و دو سده یِ پس از آن، که بر پایه یِ روایتی باز خوانده به پیامبر (ص)، بهترین سده ها هستند) جای می گیرد و بدان ها ملحق می شود»( 3/ 365). میانِ سه سده یِ نخستین و سده یِ هفتم نیز به گفته یِ ابنِ عربی:
پیش آمدها روی داد، هوی و هوس ها فراگیر شد، خون ها ریخته شد، گرگان در همه جا دست به غارت و چپاول گشودند. فتنه و فساد چنان گسترش یافت که ستم و سیاهی همه جا را گرفت، روز داد و وِداد رخت بر بست و جایِ خود را به شبِ ستم و بی داد داد.(پیشین).
با چنین اوضاع و احوالی، طبیعی است که مهدی در همین سده یِ هفتم ـ سده ای که ابنِ عربی در آن زندگی می کند ـ ظهور نماید تا خواسته هایِ سه گانه ای را که ابنِ عربی سخت بدان ها می اندیشیده بر آورد:
1.گسترشِ داد و وِداد در زمین، زمینی که از ستم و سیاهی انباشته شده؛
2. برافراشتن و به پا داشتنِ دینِ خدا در زمین پس از استواری و گسترشِ دین هایِ باطل در همه جا؛
3. برداشتن و از میان بردنِ اختلافات دینیِ مسلمانان و استوار داشتنِ دینِ درست چنان که در روزگارِ پیامبر(ص) بوده است. نیز، پیروز ساختنِ مسلمانان بر دشمنان، چیزی که خودِ آنان در پیکار با دشمنان، نتوانستند بدان برسند.
که زمین از ستم و سیاهی پر باشد، و او آن را از عدل و داد و مهر و وداد پر می کند... آن گاه می آید که دین به فترت و فتور دچار شده باشد. خدا به دستِ او کارهایی را به انجام می رساند که با آمدنِ قرآن به انجام نرسیده بود. پیروزی پیشاپیشِ او می رود. گام جایِ پایِ پیامبر (ص) می گذارد. به هیچ روی خطا نمی کند. همواره فرشته ای با اوست که او را بر درستی استوار می دارد. ناتوانان را توانا می سازد. آسیب دیدگان را یاری می کند ( و این ها همه، صفاتِ پیامبراند که در حدیثی، همسرش خدیجه ـ آن گاه که می کوشید تا او را، که از هجومِ ناگهانیِ وحی بی تاب شده بود، آرام سازد ـ برایِ او بر شمرده است). آن چه را می گوید انجام می دهد، و آن چه را انجام می دهد می گوید... ستم و ستمگران را نابود می کند. دین را به پا می دارد و روحی نو در کالبدِ اسلام می دمد؛ آن را پس از خواری، گرامی می سازد و پس از مردگی زندگی می بخشد. جزیه می نهد و مردم را با شمشیر به دینِ خدا می خواند و هر که را نپذیرد می کشد و در پی، جز دینِ درست چیزی نمی ماند.(پیشین، ص 364).
داستانِ «مهدیِ منتظر» ـ هم او که زمین را پس از آن که از ستم و بیداد پر شده باشد، از عدل و داد پر خواهد کرد ـ ساخته یِ ابنِ عربی نیست. امّا این که ابنِ عربی زمانِ ظهورِ او را سده یِ هفتم هجری می داند ـ از این روی که در این سده، اسلام پس از عزّت به خواری و پس از پیروزی به شکست رسیده ـ نکته ای در خورِ درنگ است. پژوهشگرِ ابنِ عربی نباید این نکته یِ آشکار را نادیده بگیرد که او چگونه نکته هایِ نهفته در میراثِ گذشتگان را برایِ رویارویی و گفت و گو با دشواری هایِ زمانه یِ خویش به کار می گیرد.
«مهدی منتظر» کیست؟ و چرا زمانه به او نیاز دارد، آن هم با وجودِ «خاتمِ ولایتِ خاصّه یِ محمّدی» که خودِ ابنِ عربی است؟ این ها ، پرسش هایی است که پژوهشگران، تا آن جا که من می دانم، بدان ها نپرداخته اند. از این روی که آنان کوشش هایِ پژوهشیِ خویش را به بررسیِ مفاهیمِ روحی، عرفانی و فلسفیِ نوشته هایِ ابنِ عربی ویژه کرده اند و دیگر اشاره ها و نکته هایِ پراکنده در این جا و آن جایِ آثارِ او را نادیده یا دستِ کم گرفته اند ـ نکته ها و اشاره هایی که با اوضاع و احوالِ زمانه و روزگارِ او پیوند دارند. در زمانه یِ ابنِ عربی «خاتمِ ولایتِ خاصّه یِ محمّدیه» که خودِ اوست، ظهور می کند و پرچمِ حق ـ حق در معنیِ معرفتی و عرفانی ـ را بر می افرازد. در همین زمان،«مهدی منتظر » نیز ظهور می کند و عادل و داد را در همه جا می گسترد و دین را با شمشیر یاری می دهد و قسطنطنیه را می گشاید. امّا بارِ دیگر اوضاع دگرگون می شود، «دجّال» می آید، مهدی را می کشد و دوباره فتنه و فساد را در زمین می گسترد و سرانجام «عیسیِ مریم » از آسمان فرود می آید، دجّال را می کشد و داد و وِداد را دوباره به زمین بر می گرداند و بر بنیادِ دینِ محمد و نه دینِ خود حکم می راند؛ زیرا این نزولِ او در آخر الزمان، از این روست که او «خاتمِ ولایتِ عامّه» است. گزارشی که ابنِ عربی درباره یِ پایانِ جهان در روزگارِ خویش پیشِ رویِ ما می نهد، این پرسش را بر می انگیزد که چرا او زمانِ ظهور را زمانِ خود می داند؟
«مهدی منتظر» کیست؟
او خلیفه ای است از خاندانِ پیامبر (ص) و از فرزندانِ فاطمه (س). نیایِ او حسین بن علی (ع) است. (1) هم نامِ پیامبر (ص) است. در شکل و سیما (خَلق) همانند اوست و در خُلق و خوی از او فروتر... پیشانی ای تابان دارد و بینی ای کشیده. خوش بخت ترین مردم بدو کوفیان اند. دارایی را میانِ همه برابر بخش می کند. به عدل و داد فرمان می راند. احکامِ راستینِ دین را چنان آشکار می کند که اگر پیامبر (ص) خود می بود چنان می کرد. آیین هایِ گونه گون را بر می اندازد و جز دینِ راستین را بر جا نمی گذارد... عامّه یِ مسلمانان از آمدنِ او بیش از خواص شادمان می شوند. عارفانِ اهلِ حق از رویِ کشف و شهود با او بیعت می کنند. مردانی الهی با او هستند که دعوتش را می گسترند و او را یاری می دهند و سنگینی هایِ مملکت و حکومت را به دوش می کشند؛... و اینان گروهی هستند که خداوند، آنان را برایِ او پنهان و ذخیره کرده بود و آنان را از راهِ کشف و شهود، بر حقایق آگاهی داده بود... و اینان، همه عجمی اند و در میانِ آنان کسی از عرب نیست، امّا جز با زبانِ عربی سخن نمی گویند. آنان نگهبانی دارند که از جنسِ خودشان نیست و هرگز خدا را عصیان نکرده، و او برترین و گزیده ترین وزیر و امین است. ( 3/ 364 ـ 365)(2)
پیداست که «مهدی» ـ به گفته یِ ابنِ عربی ـ کسی از خاندانِ پیامبر (ص) است که ابنِ عربی ویژگی هایِ او را بر می شمرد و نشانی هایِ او را به دست می دهد و به نامِ او نیز اشاره می کند. آن چه در سخنانِ او جایِ درنگ دارد این است که دینی که مهدی آشکار خواهد کرد، دینِ راستین و «فی نفسه» است ـ همان دینی که نه خلافی در آن است و نه مذاهبِ گوناگون؛ دینی بسیار نزدیک به همان دینی که ابنِ عربی خود آن را مژده می دهد. پشتوانه یِ این دریافت و برداشت، این نکته هاست که: خداوند برایِ «مهدی» وزیرانی «الهی» از عارفانِ اهلِ حقیقت بر می گزیند که از رویِ کشف و شهود با او بیعت می کنند. عوام بیش از خواص بدو شاد می شوند و این اشاره یِ آشکاری از ابنِ عربی است بر نیازِ عوام به کسی که عدل و داد را بگسترد و به پا دارد. مردمِ کوفه بیش از مردمِ دیگر جای ها از آمدنِ او شادمان و بختیار می شوند و این نیز اشاره یِ آشکاری به شیعه است. یاد کردِ کوفه نیز، آشکارا نشانگرِ رویدادهایِ تاریخیِ خونینی است که شیعه بدان ها دچار بوده است، که از همه یِ آن ها شناخته تر و برجسته تر، شهادتِ «حسین«(ع) در کربلاست ـ رویدادی که تاکنون یادواره یِ آن هر سال در میانِ شیعیان نو می شود.
از ویژگی هایی که ابنِ عربی برای «مهدی» بر می شمرد، چنین بر می آید که گویا خواسته یِ او از مهدی، امامِ دوازدهم شیعیان است ـ«محمد بن حسن عسگری » یا «محمّد قائم ». همو که بر پایه یِ برخی گزارش ها، پس از ولادت (869/ 255)، و بر پایه یِ برخی گزارش هایِ دیگر، پس از وفاتِ پدرش «حسن بن علی عسگری» (امامِ یازدهمِ شیعه)، غیبتِ صغرایش آغاز شد و غیبتِ کبرایِ او به گواهیِ همه یِ منابع، پس از وفاتِ آخرین نماینده از پنج نماینده یِ او، (3) «علیِ بنِ محمدِ سامری »، در سالِ 941/ 329 آغاز گشت.(4)
گزارشِ ابنِ عربی از ویژگی هایِ «مهدی»، این پرسش را پیش می آورد که اگر «مهدی» از تبار و خونِ پیامبر (ص) است و در صورت و سیما همانندِ اوست، چرا در خلق و خوی همانندِ او نیست؟(5) آیا این بدان معنی است که «خاتمِ ولایتِ محمدیه» که خودِ ابنِ عربی است، تنها کسی است که افزون بر هم نامی با پیامبر (ص)، خلق و خویِ او را نیز دارد، عرب هم که هست؛ یا بدین معنی است که برترین و امین ترین وزیرِ مهدی ـ که «هرگز خدا را نافرمانی نکرده» و از میان وزیرانِ او تنها کسی است که تبارِ عربی دارد ـ خودِ ابنِ عربی است؟(6)
این نیز که کانونِ دشمنی با مهدی در میانِ مسلمانان متکلمان و فقیهان اند، گویا بازتاب و نشانی باشد از دشمنی و درگیریِ فقیهان با صوفیان ( از یک سو و متکلمان با صوفیان از سویِ دیگر) ـ دشمنی و دعوایی که ابنِ عربی، همواره در این جا و آن جا، به تلویح و تصریح، و اشارت و عبارت از آن یاد می کند. او درباره یِ گروهِ نخست از دشمنانِ مهدی، یعنی متکلّمان چنین می نویسد:
دشمنانِ او پیروانِ عالمانِ اهلِ اجتهاد (= متکلمان) اند، از این روی که احکامِ او را با سخنانِ پیشوایانِ خود ناسازگار می بینند، و ناگزیر از ترسِ شمشیر و قدرتِ او ، نیز به طمعِ بهره مندی ازاو، فرمانش را گردن می نهند. ( 3/ 364 ـ365)
امّا فقیهان، دشمنانِ آشکارِ مهدی اند زیرا:
او ریاستی برای آنان نمی گذارد و آنان را با دیگران یک سان می شمارد. جز اندکی، برایِ آنان علمی بر جای نمی گذارد، زیرا با آمدنِ او اختلاف در احکام (که کانونِ کوششِ فقهاست) از میان می رود. اگر شمشیر و قدرت در دستِ مهدی نبود، فقیهان ، فتوا به کشتنِ او می دادند، امّا چون خداوند او را با شمشیر و کرم فرستاده، هم می ترسند و هم طمع می ورزند و در پی، بی آن که در دل او را باور داشته باشند، فرمانِ او را گردن می گذارند و کینه یِ او را در دل پنهان می دارند و در این باره، شیوه یِ حنفیان و شافعیان را در برخوردِ با یکدیگر در مسائلِ موردِ اختلاف، پیش می گیرند: شنیده ایم که این دو گروه، در سرزمینِ عجمان، با یکدیگر پیکارها می کنند. بسیار همدیگر را می کشند، حتی در ماهِ رمضان روزه نمی گیرند تا بهتر بتوانند بجنگند. (پیداست که ) مردمانی از این دست، اگر شمشیر و نیرویِ مهدی نباشد، از او پیروی نمی کنند و فرمانِ او را به ظاهر نمی پذیرند، همان گونه که در باطن او را باور ندارند. از این بالاتر، اگر حکمِ او را با حکمِ مذهبِ خویش سازگار نبینند، او را در آن حکم گمراه می شمارند، زیرا بر این باورند که روزگارِ اجتهاد به سر آمده و دیگر مجتهدی در جهان نمانده، و پس از امامانِ آنان خداوند کسی را که مجتهد باشد نیافریده. کسی را نیز که بگوید خداوند خود، احکامِ دین را به من شناسانده و آموخته، دیوانه و آشفته خیال می شمارند و سخنانِ او را به چیزی نمی گیرند. از این رو اگر (مهدی) دارایِ قدرت و ثروت باشد، از ترسِ قدرت و به طمع ثروت، در ظاهر به او می گروند، اگر چه در باطن به او باور نمی آورند.( 3/ 374)
این سیمایِ ویژه ای که ابنِ عربی، از برخی آرمان ها و کارهایِ «مهدی» به دست می دهد، خود بازتابی است از آرمان هایی که ابنِ عربی در سر می پرورانده و آرزو می کرده که فرمان روایی دادگر و توانا، بر مردم فرمان راند که بتواند با شمشیر یا تدبیر، با زور یا زر، اختلافات و درگیری ها و چند دستگی ها را از میان بردارد و در همین حال و هنگام، وزیران و دستیارانی داشته باشد، همه عارف و از مردانِ خدا. این آرمانِ آسمانی، تا چه اندازه می تواند نشانگرِ دیدگاهِ ابنِ عربی به اوضاع و احوالِ فکری و فرهنگیِ زمانه اش باشد ـ زمانه ای سرشاز از خفگی و خفقان، اختلاف و چند دستگی، دشمنی و درگیری و تعصّب و تنگ اندیشی؟ و شاید ابنِ عربی، این ناسازی ها و دشمنی ها را ـ که گاه کار را به پیکار و کشتار می کشانده اند، چنان که درباره یِ شافعیان و حنبلیان آمده ـ راز و رمز خواری و خذلان و در پی، شکست هایِ پیاپیِ مسلمانان از دشمنان می دانسته است.
و همین ما را به یکی از کارها و آرمان هایِ برجسته یِ مهدی می رساند ـ ریشه کن کردنِ کفر و کافران با فتح قسطنطنیه و یا روم.
مضمون و مصداقِ ایمان، هر چه باشد، باشد ـ و وزیرانِ مهدی از چنین ایمانِ راستینی برخوردارند، چرا که آنان از مردانِ خدا و عارفانِ اهلِ کشف و شهوداند:
و این صدق و راستیِ ایمان را در جان و دلِ دیگر یارانِ مهدی نیز می کارند... و چون امام مهدی، خود نیز، نقشِ کارسازِ راستی و صدقِ ایمان را می داند، آن را به کار نیز می بندد و در این ویژگی سر آمدِ همه می شود.
در پیِ همین صدق و راستیِ ایمان است که سپاهیانِ مهدی، بی جنگ، در گشایشِ قسطنطنیه پیروز می شوند و آن را تنها با «تکبیر » و فریادِ «الله اکبر » می گشایند:
با تکبیر، روم را می گشایند. با نخستین تکبیر، یک سوم از دیوارِ آن فرو می ریزد و با تکبیرِ دوم، یک سومِ دیگر و با تکبیرِ سوم، همه یِ آن. و آنان، بی شمشیر، آن را می گشایند. (3/ 366 ـ367)
این پیروزیِ آشکار و گسترشِ درستی و داد و از میان بردنِ دشمنی و بیداد، پاره ای از نشانه هایِ پایانِ جهان را با خود دارد. چیزی نمی گذرد که «دجّال» می آید تا جهان را که از درستی و داد پر شده، دوباره از فساد و بیداد پر کند و دینِ خدا را که بر پا ایستاده، دوباره فرو افکند. و دجّال:
مردی است میان سال که چشمِ راستش کور است؛ چشمش چونان دانه یِ انگورِ برجسته ای است؛ میانِ دو چشمش نوشته است: ک،ف،ر. نمی دانم مقصود از این سه حرف، فعلِ «کَفَر» است یا «کافر » که «الف » آن افتاده است، چنان که در نگارشِ قرآن نیز گاه «الف» نوشته نمی شود، مانند «الرحمان» که بی «الف»، «الرحمن » نوشته می شود.
این ها همه، نشانه هایِ آشکاری هستند بر این که «دجّال » پیکره یِ زنده یِ کفر است و نمادِ پیروزی بر ایمان. به گفته یِ ابنِ عربی، خروجِ دجّال هجده روز پس از فتحِ قسطنطنیه است:
و او از خراسان، سرزمین خاوران ـ خاستگاه فتنه ها ـ بر می خیزد. ترکان و یهودیان او را همراهی می کنند. تنها از اصفهان، هفتاد هزار یهودی طیلسان پوش به سویِ او می روند. (پیشین)(7)
دجّال، با مهدی و سپاهیانش پیکارها می کند و در این پیکارها، شگفتی هایی همانندِ معجزه از خود نشان می دهد؛ و همین ها مردم را به سویِ او می کشاند. در گرما گرمِ این هنگامه هاست که عیسایِ مریم: در مناره یِ سفید (المناره البیضا)، در شرقِ دمشق فرود می آید... هنگامی که مردم در نمازِ عصرانه. امام برایِ او از جا بر می خیزد؛ عیسی پیش می آید و با مردم، به سنّتِ پیامبر (ص) نماز می گزارد؛ صلیب ها را می شکند؛ خوک ها را می کشد و خدا مهدی را پاک و پیراسته نزدِ خود می برد.(3/ 365)
عیسی دجّال را می کشد و با «یأجوج و مأجوج» پیکارها می کند تا آن گاه که کارها به سامان می شود. ترازویِ داد بر پا می شود. زمین بار و بر می دهد؛ و هر کس بیش از آن چه می خواهد می یابد. هنگام، هنگامِ «برکت » است و بر پاییِ دین خدا ـ اسلام ـ و رفتن بر «صراط مستقیم»؛ امّا هنگامه یِ پایانِ جهان و آغازِ قیامت نیز هست. گویا ابنِ عربی برایِ جهان، سامان و صلاحی جز در پایان آن نمی بیند. آیا از این دیدگاهِ او باید در شگفت بود؟ مگر مرگ، بیداری از خوابی نیست که همین جهان باشد، چنان که از پیامبر (ص) گزارش شده:
الناس نیام، فاذا ماتوا انتبهوا
مردم خواب اند، چون بیمرند، بیدار می شوند.
و بر همین پایه است که ابنِ عربی، هستی را «خیال » می شمارد و می گوید: مردم به راستی خواب اند، گر چه می پندارند که بیدارند.
آیا این مژده ای که ابنِ عربی از پایانِ خوشِ جهان به دست می دهد، نشانی از دگرگونیِ دیدگاهِ او درباره یِ جهان واقع است؟ جهانِ واقعی که او در جست و جویِ رهایی و رستگی از باخترش، راهیِ خاورش شد، و چون نا به سامانی و تباهیِ خاور را کم تر از باختری که پشتِ سر نهاده بود نیافت، دریافت که جز با «بیداریِ بزرگ» (مرگ؟) راهی به رهایی و رستگاری نیست؟ شاید، به ویژه که این شرح و بسط ها را نه در کتابِ او، عنقاء مغرب فی ختم الولایه و شمس المغرب، که تنها در کتابِ فتوحات مکّیه یِ او می بینیم: کتابی که تا سال های پایانیِ نزدیکِ مرگ، در کارِ نوشتنِ آن بود. ما با این سخنان نمی خواهیم این نکته را که مفهومِ «پایانِ جهانِ» بخشی از ساختارِ هر گونه بینشِ دینی است انکار کنیم؛ می خواهیم بگوییم تأکیدِ ابنِ عربی بر آن و تعیینِ زمانِ آن از سویِ او، نکته ای است که نیازِ به تفسیر و بررسی دارد.
پینوشتها:
1.هم در نقلِ قولِ مؤلّف، و هم در متنِ فتوحات (چاپِ چهار جلدیِ دار صادر بیروت) «حسین بن علی» است. شاید غلطِ چاپی باشد، شاید نیز با نامِ پدرِ او که «حسن بن علی » اشتباه شده؛ به هر روی، در باورِ شیعه که روایت هایِ شیعی و سنّیِ بسیاری را پشتوانه دارد، نیایِ او حسین بن علی است. م
2. در برابر برداشت نصرحامد ابوزید، از مفهوم مهدی از منظر محیی الدین عربی و نگاه راز ورانه یِ او به گفتارهای ابن عربی، این پرسش مطرح است که چرا ابن عربی اوصاف مهدی را به جزئی ترین صفات شخصی آورده است (به ویژه از منظر شیعه) و آیا این صفات نیز قابل تأویلند؟! (راسخون)
3.نمایندگانِ شناخته یِ امام در غیبت صغری، چهارتن بوده اند نه پنج تن، به این ترتیب: 1.ابوعمرو عثمان بن سعید؛ 2. پسرش: محمد بن عثمان بن سعید؛ 3. حسین بن روح؛ 4. علی بن محمد السمری.م
4.در این باره بنگرید به مقاله یِ «محمد القائم» در دائره المعارف الاسلامیه، ج7، ص 443 به بعد در این جا باید سپاس گزاری کنم از دوستم «حسن یاغی » ، مدیرِ «مرکز الثقافی» بیروت، که مرا به این موضوع توجه داد.
5.گفتنی است که از دیدگاهِ شیعه، بر پایه یِ گزارش هایِ بسیاری از پیامبر که فرموده: «....اشبه الناس بی خَلقا و خُلقا» مهدی هم در خَلق و هم در خُلق شبیه ترین مردم به پیامبر است. برایِ دیدنِ این گونه روایات، بنگرید به : لطف الله صافی گلپایگانی، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، ص 182 ـ م
6.برایِ دریافتِ تطور و دگرگونیِ مفهومِ «مهدی» در تاریخِ فرهنگِ اسلامی، بنگرید به مقاله ی W.Madlung در دائره المعارف الاسلامیه، ج5، ص 1230 ـ1238
7.درباره یِ «دجّال» بنگرید به مقاله یِ A.Abel در دائره المعارف اسلامیه، ج2، ص 75
/م