ابوحامد محمد بن محمد بن محمد بن احمد غزالی معروف به زین الدین و ملقب به حجت الاسلام در سال 405ق در حوالی طوس متولد شد. پدر وی علی رغم نداشتن سواد به علما و عرفا ارادت بسیار داشت و همواره از اینکه نمی تواند بخواند و بنویسد، ناراحت و گِله مند بود. از این رو دوست می داشت که فرزندانش دانش بیاموزند و برای او و خاندانش آبرویی کسب کنند. البته در خاندان وی فقیهی بود «ابوحامد» نام که موجب افتخار خاندان غزالی بود و شاید لقب ابوحامد نیز برای امام محمد غزالی علی رغم نداشتن فرزند پسر، به این فرد باز می گشت. به هر روی پدر می خواست که فرزندانش در دانشِ دین سرآمد اهل روزگار شوند. مرگ این فرصت را به وی نداد که خود او مستقیماً ناظر و حامی فرزندان باشد و این مهم را به یکی از دوستان صوفی مشربش حواله کرد و از او خواست آنچه از وی باقی مانده در راه علم آموزی فرزندانش، محمد و احمد، صرف نماید. آن صوفی صافی نیز رسم دوستی و درست پیمانی به جا آورد و همان گونه که او خواسته بود فرزندانش را به دانش آموزی مشغول ساخت. محمد غزالی در نوجوانی به رسم معهود اهل زمانه مقدمات علوم از لغت و قرآن و حساب و... را در زادگاه خود آموخت و پس از مدتی به فقه شافعی که مذهب فقهی وی بود، اشتغال یافت. او در فقه شافعی از محضر ابوعلی رادکانی بهره ی بسیار برد. هرچه میزان استعداد وی و کمالات او فزونی می گرفت، میراث مانده از پدر رو به کاستی می رفت و عرصه را برای تحصیل دانش تنگتر و تنگتر می کرد. دوستِ صوفی مشرب پدر به محمد و احمد گفت که میراث پدری به پایان رسیده و تنها راهی که برای ادامه ی تحصیل وجود دارد، ورود در مدرسه ی علمیه ای است که در آن طلاب علوم دینی آن هم دانش می آموزند و هم امور زندگیشان سامان می پذیرد. آنان به ناچار پیشنهاد او را پذیرفتند و به مدرسه ی علمی ای در طوس پناه بردند. محمد غزالی هر چند از محضر رادکانی بسیار مستفید شد، اما پس از مدتی دانست که
نهنگ آن بِه که با دریا ستیزد ... کز آبِ خُرد، ماهی، خُرد خیزَد (1)
طوس برای استعداد و علاقه ی وی جای کوچکی بود و چنین نهنگی در این رود به زحمت می افتاد. از شهرهایی که در این روزگار بازار دانش در آن پررونق بود، بیش از همه نیشابور و جُرجان محل اعتنای غزالی بود. این دو دارالعلم نه تنها رؤیای وی که منتهای اندیشه ی بسیاری از همشاگردی های وی بود. محمد راهِ جُرجان را پیش گرفت و علی رغم نزدیکتر بودن نیشابور و آب و هوای خوشتر آن، رفتن بدانجا را صلاح خویش ندید. در جُرجان او بیش از همه با خاندانی اسماعیلی همدم بود که فقیهی بزرگ چون ابوالقاسم اسماعیلی در آن به دانش و بزرگی مشهور بود. محمد از محضر این فقیه که هم در فقه شافعی و هم در اختلافات میان فقه حنفی و شافعی استاد بود، بهره ی فراوان برد و با آنکه از بسیاری از همدرسانش از نظر سنّی کوچکتر بود، توانست حواشی مفصلی بر مطالب او یادداشت کند. با آنکه غزالی جوان در این شهر گام های دیگری را در تکمیل کمالات خود برداشت، اما از ترک زودهنگام جُرجان معلوم می شود که وی این شهر را دریایی که گمان می برده، ندیده است. او جُرجان را به مقصد طوس ترک کرد و در راه از جانب راهزنان مورد دستبرد قرار گرفت. علاوه بر دارایی ها و جامه هایش، دزدان از یادداشت های وی نیز غافل نشدند و آنها را نیز با خود بردند. غزالی که حاصل عمر خویش را غارت شده می دید به دنبال دزدان رفت و از آنان خواست که آن یادداشت ها را که برایش وقت بسیار مصروف داشته، باز پس دهند. رئیس دزدان در ابتدا او را نصیحت کرد که بازگردد و موجب کشته شدن خویش نگردد، اما پس از اصرار فراوان آن طالب علم جوان به او متذکر شد که دانشِ منفصل دانشی بی فایده است و دانشی ارزشمند است که جان و روان عالِم بدان آراسته باشد و با شستن اوراق و دزدیده شدنش، زائل نگردد. این طعنه ی نصیحت وار، غزالی را بر آن داشت که علمِ منفصل خود را متصل کند و مدتی نزدیک به سه سال را در طوس به حفظ و یاد گرفتن آن بپردازد. سه سالی که دوباره غزالی در طوس به سر برد، علاوه بر مرور یادداشت های پیشین به شاگردی دانشمندانی از جمله ابوالمظفر اسفراینی و همنشینی با صوفیانی چون ابوبکر نساج طوسی گذشت. این نهنگِ دریاجو این بار دریا را در نیشابور و مدرسه ی نظامیه ی آن یافت. او باز رنجِ سفر بر خود هموار کرد و با برخی از طالب علمان به دارالعلم نیشابور رفت. با ورود به این شهر بود که دانست آنچه را در همه ی عمر می جسته، در نیشابور به کمال موجود است. در این شهر حتی پیشه وران نیز اهل مطالعه و دانش اندوزی بودند. این شهر از همه جهت آباد بود؛ از حیث استحکام شهری، اقتصادی، فرهنگی و... مهمترین نشانه ی رونق علمی و فرهنگی آن وجود مدارس علمیه بسیار و خانقاه های متعدد و حضور استادان برجسته بود. آنکه بیش از همه در نیشابور محل توجه و اعتنای غزالی بود، امام الحرمین جوینی فقیه و متکلم برجسته ی عصر بود. امام الحرمین با اینکه محل رجوع بسیاری از دانشمندان و طالب علمان بود، به علم آموزی تا واپسین روزهای حیات اهتمام داشت. هرگاه کسی را می یافت که می توانست از محضر او بهره برد، فارغ از شأن و سن خود، زانوی شاگردی بر زمینِ ادب می گذاشت و از او کسب فیض می کرد. امام الحرمین در فن مناظره قدرت شگفتی داشت و در بیشترینه ی موارد طرف مناظره را شکست می داد. غزالی جوان در محضر او این فن را آموخت و پس از مدتی در مناظرات با او شرکت می جست. راهی را که امام الحرمین در مناظره با مخالفان پیش گرفته بود، بعدها غزالی به قوّت ادامه داد و او نیز در مناظره با خصم کمتر نرمشی از خود نشان نمی داد. اینکه غزالی پس از تحول روحی خود از مناظره کردن با مخالفان دست شُست، نشانگر آن است که وی این کار را اخلاقی و در راستای فهم و تفهیم حقیقت نمی دانسته است. باری، محضر امام الحرمین جوینی برای غزالی برکات بسیاری داشت و او را در بیشتر علوم عصر به برترین مراتب دانش رساند. ویژگی خاص استاد غزالی این بود که تنها محقق در علوم ظاهری نبود و به علوم باطنی نیز علاقه مند بود. او به ابوسعید ابوالخیر عارف برجسته ی جهان اسلام ارادت ویژه داشت و در حق او قائل به کرامات بسیار بود. شخص دیگری که در علاقه ی غزالی به عرفان سهم بسزایی داشت، ابوعلی فارمدی بود. فارمدی از شاگردان امام قشیری بود و آمیزه ای از زهد و عرفان را در خود جمع کرده بود. نیشابور شهری بود که ده ها عارف را در خود جای داده بود و اگر کسی اندک طلبی داشت، می توانست نمونه های زنده ای از عارفان را در آن ببیند. غزالی در این ایام بیش از آنکه همّ و غم واحدی داشته باشد و راهی یکتا را دنبال کند، اهل پَرسه زنی در دانش ها و کتب گوناگون بود و همین امر موجب می شد که همنشینی اولیای الهی نتواند تغییرات اساسی در وجود او ایجاد کند. او می خواست که در هیچ عرصه ای از رقیبان خود عقب نماند. علم آموزی برای وی علاوه بر حقیقت طلبی، نیازی دیگر را نیز مرتفع می ساخت و آن جاه طلبی عالمانه بود. او دوست داشت در تمام علوم مختلف به حدی از دانش نائل شود که منبع و مرجع خلق و طالب علمان باشد. او القاب پرطُمطُراق را برای خویش دوست می داشت و یک بار که امام الحرمین جوینی، او را تنها «فقیه» خواند، عمیقاً از وی رنجیده شد؛ از آنکه خود را شایسته ی القاب بزرگتری می دید (2). همه ی این لغزش ها را او در رساله ی المنقذ من الضلال بی پرده اظهار داشته است. او از این سخن می گوید که قصدش از تحصیل و تدریس علوم جز کسب جاه و مقام و خیره کردن چشم مخاطبان نبوده است. به هر روی غزالی در نیشابور از هر مجلس و محفلی بهره ی خود را می برد و کمتر دانشمندی بود که وی در روزگار خود از محضرش بهره نبرده باشد. حتی چنانکه از منابع برمی آید وی مدتی نزد خیام نیشابوری که در حکمت مشاء استاد و صاحب تألیف بوده است، به صورت پنهانی به آموختن این حکمت مشغول بوده است. شمس تبریزی در این باب چنین گفته است:
«محمد غزالی رحمت الله علیه، اشاراتِ بوعلی را بر عمرِ خیام بخواند. او فاضل بود، جهت آن طعن زنند در احیاء؛ که از آن استنباط کرد. دوباره بخواند. گفت: فهم نکرده ای هنوز! سوم بار بخواند. مطربان و دهل زنان را پنهان آواز داد تا چون غزالی از پیش او بیرون آید، بزنند تا مشهور شود که بر او می خواند، تا فایده دهدش.» (3)
هرچند بعدها غزالی با مبانی فیلسوفان از در مخاصمه درآمد، اما در ایام طلبگی بیشتر گرد علوم عقلی می گردید و کلام و حکمت دغدغه ی اصلی وی بود. اینکه علمای حدیث او را در علم الحدیث ضعیف می دانستند، بیشتر مربوط به سنخ مطالعات و علایق وی بود که در آن علوم نقلی همواره از علوم عقلی ضعیفتر بود. به هر روی غزالی، جوانی بیست و هشت ساله بود که استاد محبوب خود، امام الحرمین جوینی را از دست داد. بعد از امام الحرمین، نظامیه ی نیشابور استادی را به خود نمی دید که غزالی در محضرش کسب فیض کند. او در این گیر و دار بود که به کجا سفر کند که از ناحیه ی خواجه نظام الملکِ وزیر به لشکرگاه سلطان در بیرون شهر که «عسکر» نامیده می شد، دعوت گردید. خواجه نظام الملک که در این ایام مردی هفتاد ساله و بسیار قدرتمند از حیث سیاسی بود، در توجه به علما و فقها، دقیقه ای را فروگذار نمی کرد. همین که وی مهمترین مدرسه ی علمی تاریخ اسلام را تحت عنوان «نظامیه» در برخی بلاد اسلامی از جمله بغداد و نیشابور تأسیس کرد، معلوم می شود که وی به خوبی به اهمیت علوم دینی در مقبولیت سیاسی خود واقف بوده است. او در سفرها، علما و فقهای بسیاری را همراه خود می کرد و همواره با ایشان طریق رِفق و احترام پیشه می کرد. علما بی هیچ وقت قبلی و بی هیچ دشواری می توانستند خواجه را ببینند. زمانی یکی از منشیان از خواجه خواسته بود که اجازه دهد که علما را نیز زمانی معلوم معین شود و در همه وقت مزاحم خواجه نگردند. خواجه در پاسخ گفته بود: آنان ارکان مسلمانی و جمال دین و دنیایند. حتی اگر ایشان را بر فرقِ خویش بنشانم کارِ مهمی نکرده ام (4). در «عسکر» علمای بسیاری حضور داشتند که گاه با یکدیگر مناظره و مجادله می کردند. این مناظرات که حکم رزم برای مردان جنگی را داشت، می توانست در بالا و پایین بردن شأن هر یک از علما مؤثر باشد. غزالی که در این سال ها- به گواهی شخص وی در رساله ی المنقذ من الضلال- شخصی جاه طلب و تشنه ی توجه خلق بود، در«عسکر» مجالی فراخ برای اظهار کمالات خویش یافت و کوشید که جایگاه خود را به عنوان دانشمندی جامع و قدرتمند تثبیت کند. البته حضور در «عسکر»علاوه بر تثبیت موقعیت وی در نزد اهل قدرت برای او فایده ی دیگری نیز داشت و آن مصون ماندن از تعرضات احتمالی برخی حنفی ها بود. غزالی در برخی آثار- از جمله المنخول من تعلیق الاصول- و مناظراتش برخی از حنفی ها را سخت از خود رنجانده بود، بویژه که در نقد و اشکال بر امام حنفی بیش از اندازه ی تحملِ پیروان او مُصِر بود. مدت اقامت غزالی در لشکرگاه شش سال بود و در این مدت روزگار او بیشتر مصروف مطالعه و مناظره و همنشینی با صاحبان قدرت شد. او سی و چهارساله بود که به عنوان مدرّس در مهمترین مدرسه ی علمی جهان اسلام، نظامیه ی بغداد، مشغول به فعالیت علمی شد. سال های تقرّب به قدرت موجب شد که او در جهان علم صاحبِ منصبی شود که بیشترینه ی علما آرزوی آن را در سر می پروراندند. استاد نظامیه بغداد، جدا از برخورداری های مالی فراوان و حمایت قدرت حاکمه از گونه ای مرجعیت در جهان علمی برخوردار بود و این همان رؤیای سال های نوجوانی و جوانی غزالی بود. فرزند خاندانِ پشم ریسانِ طوس در سال 484ق با چنان شکوه و حشمتی وارد مدرسه ی نظامیه می شود که گویی پادشاهی است که به قصر خود پای می گذارد. خلق بسیاری گرد آمده بودند و شخصی را به همدگر نشان می دادند که پیش از دیدن رویش، آوازه ی دانش و هوشش را شنیده بودند. جارچیان در اخبار خود از این سخن می گفتند که وزیر اعظم و خواجه ی بزرگ، این دانشمند جوان را «زین الدین» و «شرف الائمه» خوانده است. حمایت بی دریغ خواجه از این مدرّس دانشمند موجب می شد که سعایت و بدگویی دیگر علما که به مقام او طمع بسیار داشتند، حاصلی در بر نداشته باشد و ضرری را متوجه او ننماید. آنچه در این ایام بیش از همه ذهن خواجه و پادشاه سلجوقی و حتی خلیفه و بیاری از علمای نزدیک به ایشان را به خود مشغول کرده بود، فتنه ی باطنیه (اسماعیلیه) بود. علما علیه اسماعیلیه ردیّه می نوشتند و اهل قدرت به هر وسیله دایره ی عمل ایشان را محدود می ساختند و در صورت امکان همفکران آنان را تعقیب و تعزیر می کردند. اینکه خلیفه از غزالی می خواهد تا ردیه ای کامل بر افکار و اندیشه های باطنیه بنویسد، نشان آن است که جماعت باطنیه نه تنها در بُعد سیاسی و نظامی، بلکه در بُعد فرهنگی و دینی نیز برای طبقه ی حاکمه، ایجاد مشکل کرده بودند. غزالی با باطنیه حتی در سال های تحول روحی نیز سر سازگاری نداشت و از هر فرصتی برای ضربه زدن به آنان استفاده می کرد. فلسفه نیز کمابیش در نظر وی وضعیتی مشابه اندیشه ی باطنیه داشت. فیلسوفان از منظر وی جماعتی بودند که بی توجه به تعالیم دینی راه عقل خطاکار خویش را پیش گرفته بودند. او بی پروا فلاسفه را در برخی مسائل تکفیر می کرد و آنان را از جرگه ی مسلمین خارج می دانست. غزالی در سال های پس از مرگ امام الحرمین جوینی- بویژه دوران تصدی کرسی تدریس- تا ترک بغداد در امر تألیف کتب بسیار فعال بود و برخی از مهمترین آثار خود را در این مدت به رشته ی تحریر درآورد. او دیگر از سطح تعلیقه نویسی (آثاری مانند التعلیقه فی فروع المذهب و المنخول من تعلیق الاصول) بر سخنان استاد فراتر رفته بود و می توانست تألیفات مستقلی داشته باشد. از آثار این دوره می توان به مقاصد الفلاسفه، تهافت الفلاسفه، میزان العمل، فضایح الباطنیه (المستظهری)، الاقتصاد فی الاعتقاد اشاره کرد.
تدریس غزالی در نظامیه به درازا نکشید و تنها چهار سال بعد (488ق) تحول شگرفی در جان و جهان او حادث شد و از قواره ی یک عالم محتشم به هیأت مجنونی بی دست و پا مبدل شد که نه قدرت بر سخن گفتن داشت و نه میلی به مطالعه و اندیشه. همه ی زرق و برق های ناشی از منصب و قدرت برای وی فروریخته بود و آنچه روزی مطلوب و منتهای اندیشه اش بود، برایش بغایت کم ارزش و بی بها شده بود. علاقه مندان محضر وی می دیدند که دانشمند پرمایه و منضبط نظامیه، لاابالی وار مدرسه را ترک گفته و به ایشان بی اعتنایی می کند. غزالی که خود را برای ادامه ی روند پیشین حیات خود بسیار ناتوان می دید، در سی و هشت سالگی و در اوج شهرت و محبوبیت بغداد را به قصد شام ترک کرد و برای آنکه کسی از قصد اصلی او باخبر نگردد، به همگان اظهار داشت که قصد خانه ی خدا و زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله را دارد. غزالی به این قصد که در خلوت، خود و خدا را بشناسد در مناره ی غربی مسجد جامع دمشق، به مدت دو سال در خلوت معتکف شد. هر تنهایی ای مستلزم رو نمودن حقایقی است. تنهایی قیامتی است که در آن هیچ چیز پنهان نیست و چه چیز است که به اندازه ی آشکارگی انسان ها را بیازارد و بیاراید و بنوازد؟ در روایاتی وارد شده که خداوند وحشت تنهایی را که عموم خلق بدان مبتلایند، از دوستانش برداشته است. نیز از عبدالله بن زراره نقل شده که امام صادق علیه السلام فرمود: پروردگار برای هر مؤمنی از ایمانش همدمی نهاده است که به او آرام می گیرد که حتی اگر بر فراز کوهی باشد، از تنهایی، وحشت نمی کند. حدیث مشهوری از معصومین به نحو مکرر در کتب حدیثی نقل شده که فرمودند: مؤمن تنهاست. خوشا به حال تنهایان. اگر تنهایی برای گروهی وحشت به دنبال دارد برای برخی دیگر تنها دلخوشی است. مکرر از صوفیه نقل شده که تنهایی جلیس صدیقان است. از یکی از خلوت گزیدگان از اولیای الهی پرسش شد که از تنهایی تو را چه خوش آید؟ گفت: تو نیز اگر شیرینی تنهایی می چشیدی، از آمیزش با جان خویش می گریختی (5). غزالی نیز از تاریکی با خلق بودن به روشنای قیامتِ تنهایی گریخت و در آنجا به شناسایی نفس و اطوار و احوال آن پرداخت. بعید نیست که در این مدت دو ساله تحت تربیت صوفی ای صافی به نام شیخ نصر قرار گرفته باشد و آداب سیر و سلوک را در محضر او آموخته باشد. البته در دمشق همیشه بسیار بودند اولیایی که خلق را در طریق خداوند دستگیری می کردند و به هیچ روی عجیب نخواهد بود که غزالی در آنجا به صورت مقطعی محضر برخی از ایشان را درک کرده باشد. او در خلوت خویش دریافته بود که نفس خواهان به خدمت گرفتن دیگران است و از این استخدام لذت بسیار می برد. داشتن خَدَم و حَشَم که در گذشته او را سخت خوش می آمد، در این روزها از جانب وی فربه نمودن نفسِ امّاره دانسته می شد و از این رو از آن عمیقاً پرهیز می کرد. او این بار مَخدوم بودن را کنار گذاشت و کمرِ خدمت بست و نفس را به کار و مشقت انداخت. در اوایل ورود به شام، در برخی اوقات شبانه روز، در خانقاهی خدمت درویشان می کرد و به تمییز کردن محل زندگی ایشان و حتی مستراحشان می پرداخت. نفسی که آموخته با خوشگذرانی و خدمت دیگران بود، این بار به پست ترین کارها مجبور می شد تا به جای دنبال کردن حظّ خود، راهی را جویا باشد که صلاح و سعادت ابدی او در آن است. پایان مدت حضور وی در دمشق توأم با آغاز نگارش مهمترین اثر وی، احیاء علوم الدین، بود. او که از آشفتگی نخستین اندکی خلاص شده بود، قصد آن داشت که کیمیای سعادتی را که در خلوت یافته بود به همگان بنماید. پس از اقامت تقریباً دو ساله در شام، وی به سوی بیت المقدس رهسپار شد و مدتی در آنجا مشغول عبادت و تألیف بود. در این شهر برخی از دوستان قدیم- از جمله ابراهیم شباک و ابوالقاسم حاکمی- را دید و با ایشان گفت و گو کرد، اما پس از مدتی بیت المقدس را نیز به قصد مکه ترک کرد. پیش از ترک بیت المقدس بر سر تربت ابراهیم خلیل الله با خود پیمان های مهمی بست. او «عهد کرد که پیش هیچ سلطان نرود و مالِ سلطان نگیرد و مناظره و تعصّب نکند» (6). پس از انجام مراسم حج، مکه را به قصد بغداد ترک و بی هیچ سر و صدایی به آن شهر بازگشت. وقتی به آنجا رسید اهل و عیال خود را در آنجا ندید و دانست که آنان به خراسان و شهر طوس بازگشته اند. او نیز به اقتفای ایشان به زادگاه خویش بازگشت و با مال و منالی که داشت، گذران روزگار نمود و نزدیک ده سال تا سال 499ق در آنجا به تألیف و تفکر مشغول بود. از تألیفات این دوره ی پربرکت حیات وی می توان به تکمیل احیاء علوم الدین و خلاصه ی فارسی آن، کیمیای سعادت و همچنین آثاری چون تحفه الملوک، مشکات الانوار، القسطاس المستقیم، بدایه الهدایه اشاره کرد. در سال 499ق و به دستور پادشاه و وزیر وقت، سلطان سنجر فرزند ملکشاه سلجوقی و فخرالملک فرزند خواجه نظام الملک، غزالی دوباره به کرسی تدریس نظامیه بازگشت، اما این بار طلبه های نظامیه ی نیشابور بودند که قرار بود از محضر وی بهره برند و نه طلاب نظامیه ی بغداد. تفاوت اساسی غزالی نظامیه ی نیشابور با غزالی نظامیه ی بغداد توجه عمیق به تعالیم صوفیه و دخیل دانستن ذوق و اشراق در فهم و درک دین بود. توجه وی به عرفان و خلق آثاری چون احیاء علوم الدین و مشکات الانوار موجب شد که بسیاری از علمای ظاهری بر او طعنه زنند و خواهان کنار رفتن وی از مدرّسی نظامیه شوند. نظامیه از منظر ایشان جایگاهی برای تدریس علوم دینی و از جمله فقه و کلام و حدیث بود و جایی برای سخنان صوفیانه محسوب نمی شد. البته دیدگاه های غزالی در باب فقه و کلام نیز در ناراحتی آنان از وی بی تأثیر نبود. غزالی پس از تحول روحی به امر فقاهت نظری اخلاقی داشت و صرف دانستن پاره ای اطلاعات در باب احکام را بدون تخلق به حقایق آن وافی به مقصود نمی داند. به اعتقاد غزالی فقیهی که علم به عبادات را استوار ساخته و به آن عمل نکرده است و علم به گناهان را مستحکم ساخته و از آن دوری نکرده است و علم به اخلاق نکوهیده را استوار ساخته و نفس خود را از آن تزکیه نکرده است و علم به اخلاق ستوده را استوار کرده و به آن متّصف نشده است چنین عالمی فریفته است، زیرا خدای متعال فرموده است: «قدْ أفلَحَ من زَکّاها» و نفرموده است رستگار شد کسی که کیفیّت تزکیه نفس را بیاموزد و علم تزکیه را بنویسد و به دیگران بیاموزد. از منظر وی هرچند فقیه کسی است که امر و نهی خدا را بفهمد و صفاتی را که نسبت به خدا شایسته و ناشایسته است بداند، اما بدون تخلق و عمل صالح و تفقد احوال باطن راه به خیری نخواهند برد. شخصی که خود را فقیه می داند در حالی که دوستی دنیا و پیروی از شهوات و حسد و تکبّر و ریا و دیگر مهلکات باطنی بر او مسلّط شده است و بسا پیش از توبه کردن و جبران گذشته، مرگ او را برباید، فقیه نیست و تنها حامل باری بدون سود برای انتفاع دیگران است. چنین شخصی خدا را در حالی ملاقات کند که بر او خشمگین است و به علم بیع و اجاره و ظهار و لعان و جراحت ها و دیه ها و ادعاها و بیّنه ها و کتاب حیض مشغول بوده، در حالی که هرگز در عمرش برای خود به هیچ کدام آنها محتاج نمی شود. چنین شخصی به این علوم مشغول می شود و نسبت به آنها حرص می ورزد، چرا که در این علوم مقام است و مال و ریاست و شیطان او را فریب داده است و خود نمی داند، زیرا این شخص که به نفس خود فریفته شده می پندارد که سرگرم یک واجب کفایی دینی شده و نمی داند که مشغول شدن به واجب کفایی پیش از فراغت از واجب عینی گناه است. این در صورتی است که نیّتش درست باشد و در فراگیری فقه به قول خود قصد قربت کرده باشد، زیرا اگر قصد قربت هم کرده باشد با مشغول شدن به آن از واجبات عینی که پرداختن به قلب و عمل خویش است روی گردان شده است. غزالی فقیهانی را که مشتغل به مجادله و اسکات و الزام خصم می باشند و دائم در کار رد و انکار دیگرانند، برنمی تابد. به باور وی کسانی که از علم فقه به موارد اختلاف اکتفا کرده و تنها به روش مجادله و الزام و مجاب کردن حریفان و دور انداختن حق به خاطر غالب شدن بر خصم و بالیدن به خود اهمیت می دهند و در طول شب و روز موارد نقض مذاهب و عیب های همگان را جستجو می کنند، درواقع امر درندگان بشری هستند که سرشت آنان آزار رساندن و همّتشان سفاهت و نادانی است و قصدشان از شرف کسب علم، تنها تحصیل علومی است که به واسطه ی آن بر همگنان ببالند و هر علمی را که در مباهات به آن محتاج نباشند مانند علم قلب و علم سیر و سلوک در راه خدا با از بین بردن صفات نکوهیده و تبدیل آنها به صفات پسندیده تحقیر کرده و آن را علم سخن آرایی و کلام واعظان بنامند. تحقیق در نزد آنان شناخت چگونه عربده زدن است که میان دو مبارز در جدل رایج است. او همچنین به حیله گری ها و حیلت آموزی های اهل فقاهت خرده می گیرد و آن را از مصادیق جهالت و اغترار می داند (7). در باب علم کلام نیز غزالی آن اعتقاد پیشین را نداشت و مجادله ی اهل کلام را در بیشترینه ی موارد غیر اخلاقی ارزیابی می کرد. باری، دشمنان غزالی مترصد فرصتی بودند که او را از کرسی تدریس نظامیه پایین افکنند. بزرگترین مانع ایشان حمایت های بی دریغ فخرالملک فرزند خواجه نظام الملک بود که مانند پدر به این همشهری دانشمند علاقه ی بسیار داشت. پس از کشته شدن فخرالملک، مانع اصلی برای وصول به مقاصد ایشان مرتفع شد و مخالفان توانستند با حربه های گوناگون از جمله اهانت به ابوحنیفه، الحاد ناشی از تشبّه به فلاسفه و اموری از این دست او را در نزد سلطان سنجر تخفیف و تحقیر نمایند. آنان به نحوی نزد سلطان به بدگویی غزالی پرداختند که سلطان ناگزیر شد او را علی رغم میل باطنی این دانشمند زاهد برای ادای پاره ای توضیحات و احیاناً مناظره با مخالفان به لشکرگاه بخواند. غزالی در ابتدا از آمدن امتناع کرد و با ظرافت تمام نامه ای به سلطان نوشت و از آمدن عذر خواست. او ضمن نصیحت سلطان شرح زندگی و مرام خود را چنین اظهار داشت:
«این داعی بدان که پنجاه و سه سال عمر بگذاشت. چهل سال در دریای علوم دین غوّاصی کرد تا به جایی که سخن وی از اندازه ی فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت. بیست سال در ایام سلطان شهید (ملکشاه سلجوقی) روزگار گذشت و از وی به اصفهان و بغداد اقبال ها دید و چند بار میان سلطان و امیرالمؤمنین رسول بود در کارهای بزرگ. و در علوم دینی نزدیک هفتاد کتاب کرد، پس دنیا را چنانکه بود، بدید و به جملگی بیانداخت. و مدتی در بیت المقدس و مکه مقام کرد و بر سر مشهد ابراهیم خلیل صلوات الله علیه عهد کرد که نیز پیش هیچ سلطان نرود و مال سلطان نگیرد و مناظره و تعصب نکند و دوازده سال بدین عهد وفا کرد و امیرالمؤمنین و همه ی سلطانان وی را معذور داشتند. اکنون شنیدم که از مجلس عالی اشارتی رفته است به حاضر آمدن. فرمان را به مشهد رضا آمدم و نگاهداشتِ عهد خلیل علیه السلام را به لشکرگاه نیامدم و بر سر این مشهد می گویم: ای فرزند رسول! شفیع باش تا ایزد تعالی ملک اسلام را در مملکت دنیا از درجه ی پدران خویش بگذراند و در مملکت آخرت به درجه ی سلیمان علیه السلام برساند که هم ملک بود و هم پیغامبر و توفیقش ده تا حرمت عهد خلیل علیه السلام نگاه دارد و دل کسی را که روی از خلق بگردانید و به تو که خدایی تعالی عزّ شأنه آورده بشولیده نکند و چنین دانستم که این به نزدیک مجلس عالی پسندیده تر و مقبول تر است از آمدن به شخص و کالبد که آن کار رسمی بی فایده است و این کاری است که روی در حق تعالی دارد. اگر چنانچه پسندیده است فمرحبا و اگر به خلاف این فرمانی بود در عهده ی عهد شکستن نباشم که فرمان سلطان به اضطرار لازم بود. فرمان را به ضرورت مُنقاد باشم. ایزد تعالی بر زبان و دل عزیز آن راناد که فردا در قیامت از آن خجل نباشد و امروز اسلام را از آن ضعف و شکستی نباشد» (8).
هرچند سنجر ابتدا درخواست وی را پذیرفت، اما اصرار بیش از حد مخالفان غزالی او را بر آن داشت که وی را به لشکرگاه فراخواند. غزالی در لشکرگاه حاضر شد و چنان در مواجهه با سلطان از خود مهارت و بزرگی نشان داد که نه تنها مخالفان وی به مطلوب خود نرسیدند، بلکه قلب سلطان چنان متوجه وی و مواعظ تأثیرگذارش شد که از او درخواست نگاشتن نصیحت نامه کرد. غزالی به سلطان متذکر شد که مرگ را به یاد خویش بیاورد و بداند که امرای ماضی از زیر خاک به زبان حال می گویند که ای فرزند عزیز! اگر بدانی به ما چه رسید و چه امور هولناکی دیدیم، هرگز یک شب سیر نخسبی و در رعیت تو یک گرسنه و به کام خوش هیچ جامه نپوشی و در رعیت تو یک برهنه. وی در پایان این دیدار به سنجر می گوید که من دوازده سال کنج خلوت را اختیار کرده بودم و می دانستم که اهل زمانه سخن حق مرا نخواهند پذیرفت و به دشمنی با من بر خواهند خاست، اما جناب شما اصرار داشت که دوباره کرسی تدریس را به من بسپارد. درخواست من از شما آن است که اجازه دهید تدریس را در نیشابور و طوس ترک گویم و کنج عزلت خویش برگزینم. او همچنین اتهامات وارده را بی اساس خواند و آن را ناشی از جهل و حسد مخالفان دانست (9). سلطان علی رغم میل باطنی درخواست غزالی را پذیرفت، اما پذیرش درخواست وی مخالفان او را ساکت نکرد. مخالفان هر بار نقطه ی ضعفی را در آثار وی نشان می دادند و او را به بی دینی و کم دانشی متهم می کردند. ایرادات وارد شده بر کتاب احیاء علوم الدین به حدی فراوان بود که او مجبور شد برای پاسخ دادن به آن رساله ای تحت عنوان الاملاء علی اشکالات الاحیاء بنویسد. سال های پایانی عمر وی بیشتر با تأمل در قرآن و حدیث سپری شد. غزالی در این سال ها نیز چونان گذشته در امر تألیف پرکار بود و آثاری چون المقصد الاسنی، فیصل التفرقه بین الاسلام و الزندقه، القسطاس المستقیم، المنقذ من الضلال، المستصفی من علم الاصول، نصیحت الملوک و الجام العوام عن علم الکلام را به رشته ی تحریر درآورد. بالأخره وی پس از یک بیماری کوتاه مدت در روز دوشنبه چهاردهم جمادی الاخر سال 505ق جان به جان آفرین تسلیم کرد و در شهر طابران طوس به خاک سپرده شد. احمد، برادر کوچکش، که در این روزگار عارفی بزرگ بود در شرح مرگ او چنین گفت:
«برادرم صبحگاهی وضو ساخت، نماز به جای آورد و بعد کفن خویش را بخواست، چون آوردند بگرفت و ببوسید و بر چشم نهاد و سمعاً و طاعةً گفت. آنگاه پای خویش دراز کرد، روی به قبله آورد و پیش از طلوع آفتاب جان تسلیم کرد» (10).
پینوشتها:
1. خسرو و شیرین نظامی، ص 202.
2. طبقات الشافعیه، ج 3، ص 259.
3. مقالات شمس تبریزی، ج 2، ص 51.
4. المنتظم ابن جوزی، ج 9، ص 65.
5. مولانا و مسائل وجودی انسان، صص 109-110.
6. مکاتیب فارسی غزالی، ص 12.
7. احیاء علوم الدین، ص 1048-1042.
8. مکاتیب فارسی غزالی، صص 12-13.
9. همان، صص 14-17.
10. طبقات الشافعیه، ج 4، ص 106 ترجمه منقول از فرار از مدرسه، ص 187.
منبع مقاله :
کمپانی زارع، مهدی؛ (1391)، حیات فکری غزالی، تصحیح، ترجمه و تحقیق و نقد رساله المنقذ من الضلال، تهران: نگاه معاصر، چاپ اول.
/ج