دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

دیشب که مشاهده ای دست داده بود، کار و بار آفرینش انسان را در عالم شهود دریافتم و دیدم که فرشتگان درِ خانه ی عشق را زدند و در این خانه خمیر مایه ی اصلی وجود آدمی را با ترکیب گل وجود و شراب عشق، سرشتند و در قالب
دوشنبه، 18 فروردين 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند*** گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت*** با من راه نشین باده ی مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید*** قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بِنِه*** چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد*** صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله ی او خندد شمع*** آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب*** تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

تفسیر عرفانی
1.دیشب که مشاهده ای دست داده بود، کار و بار آفرینش انسان را در عالم شهود دریافتم و دیدم که فرشتگان درِ خانه ی عشق را زدند و در این خانه خمیر مایه ی اصلی وجود آدمی را با ترکیب گل وجود و شراب عشق، سرشتند و در قالب ریختند و وجود آدمی را موزون و هماهنگ ساختند تا بر دیده ی عاشقان ظاهر باشد.
2.فرشتگان عالم ملکوت که همان خلوتیان ملکوت پاکند با من گدا و در راه مانده مستانه شراب عشق الهی نوشیدند و رفتار دوستانه داشتند.چه آنها دریافته بودند که انسان معجونی دو بعدی است و همه ی او از آب و گل عالم ملک نیست، بلکه بهره ی ملکوتی و روحانی هم دارد.
3.در خزانه ی غیب گوهری بود که آن را از نظر خازنان آن هم پنهان داشته بود و تنها خداوند خزانه داری این گوهر را به عهده داشت.این گوهر، گوهر عشق و محبت بود که در صدف امانت معرفت تعبیه کرده بودند و آن را بر آسمان و اهل آسمان عرضه کردند، هیچ کس خود را شایسته ی خزانه داری آن گوهر نیافت و از قبول آن سرباز زد و خزانگی این گوهر را تنها وجود آدمی لیاقت داشت، چرا که انسان اهل عشق و عصیان است، انسانی که از سرمستی همان عشق کهن و باده ی عهد الست نامزد حمل این امانت شد.
4.جنگ و جدال ناشی از تعصب و ندیدن حقیقت توسط هفتاد و دو ملت را نادیده بگیر و معذورشان بدار.چون آنان همه ی حقیقت را درنیافته اند، آهنگ افسانه سرایی ساز می کنند و با هم به مجادله می پردازند و گمراه می شوند.
5.خدا را شکر که من به حقیقت رسیدم و میان من و یارم آشتی برقرار شد.صوفیان و درویشان هم به جهت برقراری این آشتی به رقص و سماع برخاستند و به شکرانه ی آن شراب نوشیدند و شادی کردند.
6.آتشی که شمع با آن روشن می شود و می خندد، آتش حقیقی نیست، بلکه آتش حقیقی شعله ی عشق است که در درون عاشق پروانه قرار دارد و او را وادار می کنند که گراگرد معشوقش بچرخد و هستی خود را بسوزاند.
7.از وقتی که شعر و ادب پیدا شد و سخن سرایان و شاعران با قلم زلف سخن را آراستند، کسی همچون حافظ نتوانسته از چهره ی اندیشه و دانایی پرده برداشته و آن را بیاراید و شعر را به چنین زیبایی بسراید.
*دکتر معین این غزل را از جمله غزلیات عرشی حافظ می داند.

منبع مقاله: باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط