ترسم که اشک در غم ما پرده در شود*** وین راز سر به مُهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر*** آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه*** کز دست غم، خلاص من آنجا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان*** باشد کزان میانه یکی کارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو*** لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من*** آری به یُمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب*** یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود
بس نکته غیر حُسن بباید که تا کسی*** مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست*** سرها بر آستانه ی او خاک در شود
حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست*** دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
تفسیر عرفانی
1.می ترسم که اشک، غم عشق ما را افشا کند و پرده ی راز من عاشق را کنار زده و این راز پوشیده ی سر به مهر، همچون افسانه در همه عالم مشهور شود و بر سر زبان ها بیفتد و این راز را همه بدانند.
2.می گویند که سنگ بی ارزش و بی اصل و اصالت، با صبر و تحمل به لعل گرانبها تبدیل می شود؛ آری چنین است، ولی با خون جگر و تحمل دشواری های بسیار حاصل می شود.وجهه ی مادی و این جهانی انسان با ریاضت ها و تحمل مشکلات به خدمت روح متعالی او در می آید و متعالی می شود.
3.می خواهم که از دست غم عشق و درد فراق گریان به میخانه بروم و نزد پیر میکده دادخواهی کنم؛ چرا که رهایی من از این غم و اندوه حتماً در اینجا میسّر می گردد.
4.از هر جانبی تیر دعا رها کرده ام، امید است که یکی از این تیرها به هدف خورده و یکی از این دعاها اجابت گردد و در دل معشوق اثر کند.
5.ای جان عزیز من!داستان عشق و دلدادگی ما را برای معشوق بیان کن، ولی راز پیوند ما و معشوق را چنان بازگو کن که باد صبا که در این پیوند بیگانه است،باخبر شود؛ زیرا او هرزه گرد و همه جایی است و این راز عشق و پیوند را فاش می کند.
6.ای معشوق!از کیمیای عشق و محبت تو رخ خاکی من عاشق، همچون طلا زرد شد.آری چنین است که به برکت و مبارکی لطف بی توجهی شما و غم فراقتان چهره ی عاشق به زر تبدیل می گردد.
7.از این همه غرور و تکبر و خودبینی نگهبان معشوق، سخت در تنگنای خیرت و شگفتی افتاده ام.خدایا!آن روز پیش نیاید که گدایی پست و فرومایه به مقامی دست پیدا کند و مورد قبول یار واقع شود و اعتبار و آبرویی به این واسطه به دست آورد.
8.به غیر از جمال و زیبایی ظاهری، نکته ها و لطیفه های نهانی بسیاری لازم است تا کسی به مدد آن مورد قبول صاحبدلان قرار گیرد؛ شایستگی سیر در راه حق پیدا کردن و مورد قبول طبع صاحبدلان واقه شدن، نکته ها و لطیف های نهانی فراتر از این جلال و زیبایی لازم دارد.
9.کنگره های بارگاه و کاخ وصل معشوق، آن چنان بلند و دور از دسترسی است که دست هر کسی به آن نمی رسد و عاشقان هم اگر راهی پیدا کنند و سر به آستان معشوق بسایند، به خاک درگاه کاخ وصل تبدیل می شوند و به کامی نمی رسند.
10.ای حافظ!هنگامی که نافه ی خوشبوی گیسوی زیبای معشوق در دست توست، سکوت کن؛ و گرنه باد صبا از این راز باخبر می شود و این نافه ی خوشبوی زلف یار را از تو می رباید و بوی آن را در همه جا پراکنده می سازد و تو را رسوا می کند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول