نویسندگان: سیدکاظم موسوی، اشرف خسروی
فردوسی که خود بیش از هرکسی قدر گوهر یکدانه اش را می داند، در آغاز باشکوه شاهنامه هیچ پادشاه، پهلوان، امیر و یا وزیری را شایسته ی ستایش نمی داند. او می خواهد شاهکارش را با ستایش حقیقتی آغاز کند که به هیچ گروه و فرقه ای تعلق نداشته باشد، جهانی باشد و در همه ی زمان ها و مکان ها جاویدان بماند. او در کلیت اندیشه ی خود « جان و خرد» را برمی گزیند:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
(1، 12)
خرد به همین شکل کهن ایرانی از واژه های کلیدی شاهنامه است. این واژه در شاهنامه بسیار به کار رفته است. کشف الابیات نشان می دهد در شاهنامه 147 بیت با واژه ی خرد و خردمند آغاز شده است. ( دبیرسیاقی، 1378: 484-486). این تعداد فقط تکرار واژه های خرد و خردمند در ابتدای ابیات است، و اگر این کاربرد در کل شاهنامه در نظر گرفته شود رقمی چند برابر خواهد شد.
در تعریف خرد در شاهنامه اختلاف نظرهایی وجود دارد. یکی از تعاریف این است: « کیفیتی که به خودی خود وجود دارد، بهترین موهبت الاهی و راهنما و یاور انسان که در باطن آدمی جای دارد و چشم جان و نگهبان آن است» ( مسکوب، 1374: 16). این تعریف با بخشی از خرد در شاهنامه مطابقت دارد ولی قابل تأمل است زیرا در این تعریف، خرد کیفیتی است که به خودی خود وجود دارد و موهبتی الاهی است. نقش انسان در این تعریف مشخص نیست؛ وظیفه ی آن نیز این است که چشم جان و نگهبان آن باشد در حالی که خرد در شاهنامه مفهومی وسیع تر و گسترده تر دارد. در جایی دیگر آمده است: « خرد در شاهنامه اعم است از عقل نظری و عملی اما در غالب موارد منطبق بر قسم اخیر است، مگر در آغاز کتاب که عقل به معنی جوهر مجرد ذاتاً و فعلاً مفهوم می شود» ( صفا، 1363: 258). برخی از محققان جهان بینی فردوسی را همان جهان بینی اسماعیلی می دانند و معتقدند خردی که در شاهنامه نخستین آفریده ی پروردگار است همان عقل کل در حکمت اسماعیلی است؛ و خرد رهنمای و دلگشای نیز خرد یا عقل جزئی است که در وجود انسان قرار دارد و مایه ی رستگاری اوست ( مسکوب، 1374: 21-29). اما خرد در شاهنامه مفهومی عام تر از خرد فلسفی و عقل عملی و نظری دارد؛ زبان فردوسی زبان فلسفه نیست. از این رو بهتر است خرد را با زبان خود شاهنامه تعریف کرد. یکی از بهترین تعاریف خرد در شاهنامه این است که « خرد نیروی تشخیص نیک و بد است و زندگی را به جانب اعتدال، مدارا، روشن بینی و مردمی سوق می دهد» ( اسلامی ندوشن، 1370: 71). با توجه به این نکته که در شاهنامه برخی از موجودات غیرانسانی نیز خردمندند و نه فقط زندگی دنیوی بلکه سرنوشت انسان در دو سرا به خرد وابسته است می توان گفت: خرد در شاهنامه نیرویی است که موجودات را در تشخیص نیک و بد راهنمایی می کند و سرنوشت انسان نیز به او سپرده شده است. فردوسی بارها « راهنما» و « رهنمون» را صفت خرد قرار داده است:
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
(1، 13)
خرد باد جان تو را رهنمون
که راهی دراز است پیش اندرون
(8، 197)
من این نغزبازی به جای آورم
خرد را بدین رهنمای آورم
(8، 208)
در شاهنامه « خرد و نیکی همزاد یکدیگرند و خردمند شاهنامه نیک هم هست» ( مسکوب، 1374: 33). مفهوم خرد در این اثر ریشه در فرهنگ کهن ایران دارد، و منشأ آن به منابع کهن اسطوره ای می رسد. اهریمن و اهورا و نیک و بد همواره در اندیشه ها و آثار ایرانی بوده، و خرد همان نیروی باستانی است که باید به کمک آن نیک را از بد و اهورایی را از اهریمنی تشخیص داد. خردورزی، خردستایی و خردمندی فردوسی در واقع پژواک صدای زرتشت درگاهان است. همچنین، جنبه های اکتسابی و غریزی خرد در شاهنامه و وجود نوعی از خرد که پلید و مذموم است، در فرهنگ باستانی ایران و در منابع اسطوره ای دیده می شود که به آن خواهیم پرداخت. از آن جا که موضوع این پژوهش رابطه ی خرد و اسطوره در شاهنامه است، برداشت فوق از خرد مناسب و معقول به نظر می رسد.
مواردی از ویژگی های خرد در شاهنامه به شرح زیر است:
- خرد در شاهنامه منحصر به انسان نیست. موجودات اسطوره ای چون سیمرغ و رخش، حتی طبیعتی که بر مرگ سیاوش می گرید خردمند است. انسان گونگی پدیده های هستی از استوارترین بنیادهای جهان بینی اسطوره ای ایرانیان است. در جهان بینی اسطوره ای، جهان و انسان از هم جدا نیستند، تنها در « نمود» از هم دور افتاده اند ( کزازی، 1376: 28).
- خرد در شاهنامه تک بعدی و یک سویه نیست. هم دنیا را دربرمی گیرد هم آخرت را. هم به تن می پردازد هم به جان، ولی توانایی آن مطلق نیست:
از اویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
(1، 13)
« سپردن سرنوشت انسان به دست خرد، وابسته کردن هر دو سرای و فزونی و کاستی اش به خرد، رکن اصلی جهان بینی فردوسی است» ( جوانشیر، 1380: 63). این جنبه ی خرد از جهاتی شبیه به عقل کل در مثنوی است. هم عقل معاش صوفیه را در برمی گیرد و هم عقل معاد را، اما فرقه ای و گروهی نیست.
خرد موهبتی ایزدی است، اما نه به این معنی که انسان در کسب و پرورش آن نقشی ندارد:
خرد مرد را خلعت ایزدی است
سزاوار خلعت نگه کن که کیست
هوا را مبر پیش رای و خرد
کزان پس خرد سوی تو ننگرد
(8، 139)
در این ابیات فردوسی پس از آن که خرد را خلعت ایزدی می داند، به « سزاواری» اشاره می کند. این موهبت براساس سزاواری و شایستگی بخشیده می شود. این ویژگی از یک سو با خرد غریزی و خرد اکتسابی اسطوره، و از سوی دیگر با عقل مکسبی و عقل موهوبی عرفان قابل مقایسه است. مولوی می گوید:
عقل دو عقل است اول مکسبی
که درآموزی چو در مکتب صبی...
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمه ی او در درون جان بود
( مولوی، 1369: 99-98)
در شاهنامه خرد اگرچه داده ی ایزدی است، مشروط به پروردن است و در این صورت راهنمای انسان می شود. این ویژگی بسیار کهن است. در اساطیر ایرانی دو نوع خرد وجود دارد که آسن خرد و گوش - سرود خرد نام دارند و یکی اکتسابی و دیگری غریزی است. این دو مکمل و وابسته به یکدیگرند. « چون آسن خرد نیست، گوش - سرود آموخته نشود. او را که آسن خرد هست و گوش خرد نیست، آسن خرد را به کار نتواند بردن» ( فرنبغ دادگی، 1380: 110). چنان که از ابیات مذکور برمی آید این ویژگی خرد به خرد کهن ایرانی که قدمت آن به دوران قبل از اسلام می رسد، بسیار شباهت دارد.
- نخستین و مهم ترین آفریده ی خداوند است:
نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جان است و آن سه پاس
(1، 14)
بیت هایی از این نوع، خرد شاهنامه را با خرد فلسفی به ویژه فلسفه ی اسماعیلی نزدیک می کند. فیلسوفان معتقدند « نخستین چیزی که از ذات حق تعالی صادر شده است، به اصطلاح مشائیان عقل اول و به اصطلاح اشراقیان نور اول و نور اقرب نامیده می شود. عقل اول باید بسیط و واحد باشد. آن جوهری است بسیط و روحانی که صور موجودات در آن گرد آمده است بدون تراکم و تزاحم» ( دهخدا، 1365: 372). اما با وجود شباهت های فراوان خرد در نزد فردوسی با عقل در فلسفه ی مشاء و اشراق و عقل در فلسفه ی اسماعیلی، تفاوت بسیاری بین آن ها وجود دارد همچنان که در سطح واژگان نیز متفاوتند. بسیاری از شاهنامه شناسان نیز این نکته را یادآوری کرده اند. برای نمونه به ذکر دو مورد بسنده می شود: « واژه ی نخست... به معنای نخستین یا اولین از نظر شرافت وجودی است نه از نظر تقدم زمانی... منظور فردوسی بحث از ارج و اهمیت خرد است نه بحث از مقام خرد در مراتب آفرینش اسماعیلی» ( پرهام، 1377: 39). در این عبارت « نخستین» معنایی متفاوت با معانی فلسفی دارد. در عبارت بعدی خرد در شاهنامه فراتر از برداشت های فرقه ای و گروهی است که انواع فرقه های فلسفی را نیز دربرمی گیرد. « در جهان بینی فردوسی شاید تفاوت با اسماعیلیان به مراتب بیش از تشابه باشد، خردگرایی فردوسی بر خلاف فلسفه ی اسماعیلیه رنگ فرقه ای ندارد و به زندگی نزدیک تر است... خرد فردوسی مقوله ی مجرد و آویزان میان زمین و زمان نیست» ( جوانشیر، 1380: 68).
- خرد در شاهنامه فراتر از عقل بالقوه و گسترده تر از عقل فعال است. در شاهنامه خرد و جان تنها عقل بالقوه نیست، بلکه نیروی اندیشمند و شناسنده در آدمی است و خرد فقط عقل فعال نیست، بلکه تعقل و تمیز آگاهانه و درست و نیکوست؛ یعنی درجه ی کمال عقل است... .
خرد در شاهنامه خردی کیهانی است. حقیقتی که قلمرو آن محدود به حد و مرزی نیست. « کاربرد چنین خردی تمام کیهان است که مرد را از قفس جسم و جان جدا افتاده می رهاند و در کل عالم منتشر می کند».( مسکوب، 1375: 56).
- این خرد علم و دانش را نیز دربرمی گیرد، اگرچه بسیار فراتر از محدوده ی علم و دانش است:
به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست
(1، 16)
- خرد فراگیر شاهنامه جنبه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی را در برمی گیرد، و انواع خرد سیاسی، دینی، اخلاقی، اقتصادی، علمی، منطقی و ... را در خود جای می دهد. برای مثال خرد سیاسی با تأکید بر داد و دادگری، خرد دینی با یزدان پرستی و دینداری، خرد اقتصادی با توصیه کردن بر تعادل و دوری از افراط و تفریط، خرد علمی با تکیه کردن بر کسب علم و دانش، خرد اخلاقی با تأکید بر گذشت و کمک کردن به ستمدیدگان؛ و خرد منطقی با قبول و تأیید استدلالهای درست و خردمندانه در شاهنامه جایگاه خاص خود را دارند که پرداختن به هریک از آن ها خود پژوهشی مستقل می طلبد.
خرد در شاهنامه حقیقتی است که زبان را توان ستودن آن و گوش را یارای شنیدن آن نیست:
خرد را و جان را که یارد ستود
وگر من ستایم که یارد شنود
(1، 14)
خرد پلید در شاهنامه
در اسطوره، حماسه و عرفان نوعی خرد پلید و مذموم وجود دارد. این نوع خرد نیروی تدبیرگری است که یاریگر تحقق مقاصد شوم و ناپسند می شود.در اساطیر کهن نیرویی تدبیرگر در اهریمن و نیروهای اهریمنی به نام « دژخردی» یا « دوش خردی» دیده می شود. این نیرو جنبه ی مینوی اهریمن است. « اهریمن در اوستا انگره مینو و در پهلوی به صورت اهریمن و به معنی مینوی ستیزه گر و دشمن و بدخواه بهشت است که به خرد پلید و خبیث هم تعبیر می شود» ( رستگار فسایی، 1383: 254). در اوستا صاحبان این خرد موجب ایجاد خشم و ستم می شوند و مردم را از کارهای نیک خود باز می دارند. « دژخردانی که با زبان خویش، خشم و ستم را می افزایند و مردم کارآمد و پرورشگر را از کار خویش بازمی دارند» ( اوستا، 1385: 70).
در شاهنامه نیز به پیروی از مایه های کهن فرهنگی، نوعی تدبیر و خرد دیده می شود که بداندیشان و بی دینان را در رسیدن به اهداف پلید خود یاری می کند. این خرد در آز و خودخواهی ریشه داشته و جهل بر آن برتری دارد و درواقع نه خرد که زشت ترین نوع بی خردی است. مصادیق این تدابیر در شاهنامه فراوان است. نقشه ی شوم افراسیاب در فرستادن سهراب به نبرد با ایرانیان و این که سهراب را از شناختن رستم باز می دارد از این نوع است:
به گردان لشکر سپهدار گفت
که این راز باید که ماند نهفت
چو روی اندر آرند هر دو به روی
تهمتن بود بی گمان چاره جوی
پدر را نباید که داند پسر
که بندد دل و جان به مهر پدر
مگر کان دلاور گو سالخورد
شود کشته بر دست این شیرمرد
از آن پس بسازید سهراب را
ببندید یک شب بر او خواب را
(2، 180)
تدابیر گرسیوز و انواع نیرنگ های او درباره ی سیاوش و نقشه های سودابه برای فریفتن سیاوش و افسون و دروغ های او در این مورد؛ و پس از آن انتساب تهمت ناپاکی به او از زشت ترین نمونه های دژخردی در شاهنامه اند. نیرنگ های جادوگران در نبرد با ایرانیان و در فریفتن پهلوانان در هفت خوان نیز از این تدابیر است. دژخردی منحصر به غیر ایرانیان نیست. گشتاسپ و نقشه ی شوم او در فرستادن اسفندیار به نبرد با رستم دژخردی شهریار ایرانی را نشان می دهد. این خرد در شاهنامه در مقابل خرد ناب و برتری قرار دارد که یاریگر نیکی است.
در عرفان نیز به وجود عقل دنیادوست و سودپرستی اشاره شده است که « عقل مذموم» نام دارد و در مقابل « عقل ممدوح» قرار گرفته است. خرد مذموم در عرفان « قوه ی شیطنت و گُربزی و نکراء و هوش و تزویر و مکر و فریب و زیرکی در امور دنیا... و حسابگری و سودپرستی و امثال این صفات است:
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن»
( همایی، 1376: 465)
خاقانی در توصیف این نوع خرد آن را عقل جهان طلبی می داند که در آلودگی می زند، و در مقابل آن عقل خداپرست قرار دارد که در جست و جوی صفاست:
عقل جهان طلب در آلودگی زند
عقل خداپرست زند درگه صفا
( خاقانی، 1382: 16)
از این رو پیشینه ی حیات انواع خرد در فرهنگ ایرانی دیرپاست و از هزاره های گمشده ی اسطوره تا روزگار فردوسی و عصر جدید تداوم دارد.
محدودیت خرد انسانی در شاهنامه
نگرش فردوسی نگرشی خردمندانه است. همین خردمندی او را از داشتن بینشی مطلق گرا و یک سویه باز می دارد. « در ساخت و فرایند این نگرش، کوشش برای به کرسی نشاندن هیچ اصل یا عنصر جزمی ناسازگار با خرد و دانش آدمی به چشم نمی خورد؛ و روند هیچ بخشی از این حماسه رهنمون به تنگنای باوری از پیش ساخته نیست» ( دوستخواه، 1380: 146). گرچه فردوسی اساس جهان نگری خود را بر خردورزی نهاده، به محدودیت و ناتوانی خرد انسانی در شناخت و درک هستی آگاه است. او بر این است که آدمی از راه عقل قادر به شناخت خداوند نیست و پرستش او نیازمند نوعی ادراک شهودی و دریافت و اقرار باطنی است:همه دانش ما به بیچارگی است
به بیچارگان بر بباید گریست
تو خستو شو آن را که هست و یکی است
روان و خرد را جزین راه نیست
ایا فلسفه دان بسیارگوی
بپویم به راهی که گویی مپوی
(4، 301)
محدودیت و بیچارگی دانش و خرد انسانی و لزوم خستو شدن به آنچه هست و دانش انسانی به دلیل بیچارگی از شناخت آن ناتوان است، در این ابیات با زبانی بسیار ساده و واژگانی متناسب بیان شده است. او در جای دیگر می گوید:
خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشه ی سخته کی گنجد اوی
به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی کار یک سو شوی
(1، 12)
در بینش فردوسی « کسی که پایبند خرد است، می داند که خرد چشم جان و راهنمای آدمی است. انسان تا خردش برجاست، به رهنمونی آن در کار و کوشش است. آن گاه که گره ها را نمی تواند باز کند، به سوی پروردگار پناه می برد، از جهانداری برتر از خرد خود کمک می گیرد» ( رضا، 1374: 328).
اهمیت خرد با نسبی بودن آن تضاد و تناقض ندارد زیرا با این استدلال که « از یک سو خداوندی خداوند در آفرینش جان و خرد است و از سوی دیگر اندیشه ی انسان که از مرز نام و نشان و گمان فراتر نتواند رفت، توان راهیابی بدو را ندارد... و هیچ تناقض منطقی وجود ندارد... چون نظام خرد استدلالی یارای ثابت کردن یا رد کردن وجود خدا را ندارد، خرد عملی ما را وامی دارد که از روی ایمان به وجودش خستو ( مقّر) شویم» ( مسکوب، 1374: 107).
ریشه ی محدودیت خرد و ناتوانی آن در محدودیت های انسانی است نه در ذات خداوندی. فردوسی این ناتوانی را « بیچارگی» می داند که باید بر آن گریست. خرد نیرویی مینوی و انتزاعی است که از عالم معنا به دنیا فرود آمده است و در گیتی پرورده می شود تا انسان بتواند بیندیشد و بشناسد. اما از آنجا که از یافته های حسی پراکنده و از دیده های بی شمار پرورده شده است، خود پراکنده است و مایه ی « پریش اندیشی» است ( کزازی، ب، 1380: 99). و این هشداری است که فردوسی در آغاز شاهنامه به انسان داده است:
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه
(1، 12)
او در دیگر بخش های شاهنامه به اقتضای سخن و موضوع آن را یادآوری می کند:
تو را هرچ بر چشم سر بگذرد
نگنجد همی در دلت با خرد
سخن هرچ بایستِ توحید نیست
بنا گفتن و گفتن او یکی است
تو گر سخته ای شو سخن سخته گوی
نیاید به بن هرگز این گفت و گوی
(4، 301)
با توجه به این که آنچه انسان را قادر به درک ناتوانی خرد می کند، همان خرد برتر اوست، معرفت باطنی و خستو شدن به هستی خداوند آن گونه که در شاهنامه آمده، با تعبد کورکورانه، اطاعت های فرقه گرایانه، تقلید، تحجر و انعطاف ناپذیری کاملاً متفاوت است. این تعبد و بندگی مکمل تعقل و خرد است و در مقابل آن قرار ندارد، و هنگامی اختیار می گردد که خرد تلاش و کوشش لازم را کرده و به مرحله ی نمی دانم رسیده است.
محدودیت و ناتوانی خرد که هم در پهنه ی شناخت خردمندانه و هم در عرصه ی زمان و گذشت آن وجود دارد و موجب نسبی بودن آن می شود، انسان کهن را که تجربه ی زمانی کمتری دارد به نوعی شناخت اسطوره ای وامی دارد. ناگزیر خرد محدود خود را با تخیل نامحدود، و خودآگاه بسته را با ناخودآگاه بی کران پیوند می دهد و شناخت اسطوره ای می آفریند.
لازم به یادآوری است که محدودیت خرد انسانی منحصر به گذشته نیست و امروزه نیز به روشنی احساس می شود و « نه تنها نظریه های علمی، بلکه بسیاری از یافته های عینی که ظاهراً با روش های اثبات مدارانه به دست آمده و پشتوانه ی نظریه های علمی قرار گرفته اند... به اسطوره رسیده اند» ( ارشاد، 1382: 115). از این رو باید دقت کرد که خرد به اسطوره ای جدید تبدیل نشود.
نفی مطلق گرایی در خردمندی و بی خردی
نفی مطلق گرایی و تحجر که در بینش فردوسی موجب شده است هر اصل و قانونی استثنایی داشته باشد، به شخصیت های خردمند و دژخرد شاهنامه هم سرایت کرده است. خردمندان شاهنامه - به اختیار یا به اجبار - گاهی مرتکب نوعی بی خردی می شوند؛ سام زال را از خود دور می کند؛ اسفندیار در نبرد با رستم بی خردی می کند؛ رستم در برابر سهراب تدبیری فریبنده می اندیشد و در حقیقت دچار دژخردی می شود؛ زال در نبرد رستم و اسفندیار درمی ماند و امثال این موارد که البته توجیهات فراوانی برای آن ها آورده شده است. « شاهنامه با این که حماسه است آدمیان را سیاه سیاه و سپید سپید تصویر نمی کند، و مردم را ابلیس یا قدیس نمی شناسد» ( رحیمی، 1369: 191). انسان شاهنامه بی عیب نیست اگرچه ممکن است عیب او آشکار نباشد:بی آهو کسی نیست اندر جهان
چه در آشکار و چه اندر نهان
(8، 139)
ویژگی فوق یعنی نفی اطلاق در شخصیت های دژخرد و خردستیز هم دیده می شود. ضحاک و افراسیاب دو چهره ی بیدادگر در بخش اسطوره ای و حماسی شاهنامه اند، ولی گاهی هرچند کوتاه و گذرا و به هر دلیل خرد می ورزند. ضحاک در گفت و گو با کندرو که او را از ورود فریدون آگاه می کند، مهمان نواز، سازش پذیر و خوش بین است:
بدو گفت ضحاک شاید بدن
که مهمان بود شاید باید بدن...
بدو گفت ضحاک چندین منال
که مهمان گستاخ بهتر بفال
(1، 73)
درنهایت تحریک تعصب و غیرت او را به رویارویی با فریدون وادار می کند. « انسان در شاهنامه نمی تواند بیدادگر مطلق باشد... ضحاک قبل از آن که از هیئت انسانی خود خارج شود بیدادگر نبود... به پیشنهاد غیرانسانی ابلیس مشکوک می شود... افراسیاب در دیدار با سیاوش جوان چهره ای انسانی از خود بروز می دهد... وقتی ناله ی گرسیوز را می شنود با علم به مخاطرات احتمالی برای کمک به او از آب بیرون می آید» ( جمالی، 1368: 98).
گاهی نیز اجبار و ناچاری دژخردان را به خردمندی وامی دارد. افراسیاب در جوانی پس از دیدار با رستم خواهان آشتی می شود، زیرا چاره ای جز آن ندارد:
جز از آشتی جستنت رای نیست
که با او سپاه تو را پای نیست
(2، 68)
وقتی هم که در مقابل کیخسرو درمانده می شود و در معرض نابودی است، نامه ای صلح طلبانه می نویسد و از او پوزش می طلبد. ولی باید به این نکته توجه داشت که « نیکی در ذات زیستن او نیست در مصلحت زیستن اوست» ( مسکوب، 1375: 123).
در کنار نمونه های فوق، دیوان شاهنامه گاهی هوشمند و خردمندند. در داستان تهمورث، دانش و خرد دیوان آشکار است. تهمورث «از دیوان کارهای مثبت را فرامی گیرد و دیوان نوشتن سی گونه خط و دیگر فنون را به وی می آموزند. به نظر می رسد که دیوان در این مرحله بسیار هوشمندتر، تواناتر و داناتر و کارآمدتر از انسان ها هستند، به طوری که بسیاری از دانستنی ها را که تهمورث و انسان های دیگر نمی توانند، به ایشان می آموزانند» (رستگار فسایی، 1383: 221).
شواهد و موارد فوق نمونه هایی از برخورد شاهنامه با مطلق گرایی فردی و گروهی است و نشان دهنده ی بینش منطق گرایانه ی حاکم بر آن.
منبع مقاله :
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول