نویسنده: دکتر محمد پارسا
ابوحامد محمّدبن احمد غزّالی در سال 450 هجری قمری در طوس از شهرهای خراسان تولد یافت و تحصیلات خود را در همین شهر آغاز کرد و در سال 470 ه. به نیشابور آمد و در آنجا به جوینی، معروف به امام الحرمین، پیوست. در سال 483 ه. وارد بغداد شد و به تدریس در مدرسه ی نظامیه ی بغداد پرداخت و در فقه و کلام، تفسیر و اخلاق، تاریخ و فلسفه، تصوّف و آثار بسیار دیگری به فارسی و عربی از خود به یادگار گذاشت. کیمیای سعادت یکی از معروفترین آثار او به زبان فارسی است. وی در 505 ه. در طوس وفات یافت.
انسان از دیدگاه غزالی
به عقیده ی غزالی انسان از دو چیز ترکیب یافته است: یکی مادّه ی تیره و کثیف که از خاک تشکیل یافته و دستخوش تغییر و فساد است و دیگری نفس که جوهری بسیط، روشن، مُدرِک، فاعل و مکمّل ابزارهای بدنی است.انسانِ خدا گونه است که از جهت نفس به عالم اعلی شبیه است و از جهت جسم به عناصر چهارگانه ی آب، خاک، هوا و آتش. معرفت آدمی به این جهان به واسطه ی تعلق او به این جهان اسفل و عالم مادّه است و بر اثر روح یا نفس است که با عالم اعلی ارتباط دارد و به یاری علم و اندیشه و عقل و صفات رحمانی است که به عالم ربوبیّت راه یافته است. نفس همچون نردبانی است که انسان خاکی را به عالم ربانی پیوند می دهد. معنای «هرکه خود را بشناسد خدا را می شناسد» همین است. وقتی انسان خود را بشناسد و بداند که او به طبیعت و فطرت خود امری ربانی است و در این عالم جسمانی غریب است و هبوط یا فرود آمدن او به این عالم در نتیجه ی یک امر عارضی و دور از دانش، یعنی رانده شدن از بهشت بر اثر غفلت و نافرمانی بوده است. اگر انسان خاکی بخواهد به فردوس برین دوباره راه یابد باید خود را به صفات عالی ربانی، یعنی صفات ثبوتیه بیاراید و با عشق و سرسپردگی به احکام الهی و عمل صالح در این جهان، خود را از تعلقات دنیوی رها سازد تا بتواند به جایگاه اصلی خود بازگردد. (1) به گفته شاعر:
من مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود *** آدم آورد در این دیر خراب آبادم
به عقیده ی غزالی خداوند سبحان موجود آدمی را همچون «عالَم» آفریده است و کلید همه ی مشکلات این جهان در دست اوست و نسخه ی مختصر عالَم وجود است. شاعر با اشاره به نفخه ی الهی در حضرت آدم می گوید:
ای نسخه ی نامه ی الهی که تویی *** وی آینه ی جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست *** از خود بطلب هرآنچه خواهی که تویی
نفس، روح، قلب و عقل از دیدگاه غزالی
غزّالی مانند فارابی و ابن سینا به نفس نباتی، حیوانی و انسانی عقیده دارد، اما با نظر ارسطو که نفس را صورت بدن می دانست موافق نبود. زیرا صورت نیز بعد از فنای ماده باقی نمی ماند. اما اگر نفس صورت بدن نباشد، بنابراین جوهری است روحانی و مغایر با بدن. به طور کلی مقصود او از نفس جوهر فرد کاملی است که کاری جز تذکر و حفظ و تمیز و رویت (تأمل و بازشناسی) ندارد. (2)به عقیده ی غزالی انسان نه تنها دارای نیروها و ویژگیهای نباتی، حیوانی و انسانی است، بلکه چیزهایی را ادراک می کند که فراتر از قلمرو حواس است. به این معنا که انسان جزئیات را با حواس پنجگانه و کلیّات را با مشاعر عقلی ادراک می کند. به این سبب در حواس با حیوانات شریک است، اما از نظر نیروهای عقلی با آنها تفاوت دارد. ادراک کل به جوهر تعلق دارد. در واقع ادراک کل بر اثر وجود مستقل جوهر پدید می آید، نه عَرَضْ که به جسم وابسته است.
غزالی به طور کلی نفس را از دو جنبه بررسی می کند: یک جنبه که دارای قوه ی شهوت و غضب است و به نفس حیوانی شهرت دارد و جنبه ی دیگر لطیفه ای است الهی که حقیقت و ذات انسان را نشان می دهد.
روح نیز از لحاظ او دارای دو معناست: یکی جسم لطیف بُخاری که از حرارت قلب حاصل می شود و امری ربانی است که عقل و فهم بشر از ادراک آن ناتوان است.
قلب هم از دیدگاه غزالی دارای دو نقش است: یکی آن تکه گوشت صنوبری شکلی که در طرف چپ سینه قرار دارد و در درون آن خون تیره رنگ است که جایگاه روح حیوانی به شمار می آید. نقش دیگر قلب که لطیفه ای الهی و روحانی است به این قلب جسمانی تعلق دارد. این لطیفه حقیقت انسان مُدرِکِ عالِم، مسئول و سزاوار ستایش و سرزنش است.
عقل نیز به عقیده ی غزالی دارای دو معناست: یکی به معنای علم به حقایق امور و دیگری علمی که خزانه ی آن قلب است، یعنی آن لطیفه ای که حقیقت انسان است (3).
به طوری که ملاحظه می شود نفس و روح و قلب و عقل همه در نظر غزالی نامهایی هستند که بر یک مقصود دلالت می کنند، یعنی ذات انسان و حقیقت او. در قلب است که نورالهی و نور ایمان وجود دارد. قلب ادراک کننده ی معانی متخیل است، نه محسوس و نه شیوه های مجادله و مناظره ی بحث انگیز که مطرود بعضی از فرقه های صوفیه است. (4)
با توجه به موارد بالا غزالی هم به جوهری بودن و هم به روحانیت نفس اعتقاد دارد. نفس حیوانی جسم لطیف است که در همه ی جانوران یافت می شود و او را به علم راهی نیست و نمی تواند به حق و حقیقت پروردگار جهانیان پی ببرد. او خادم و اسیر است و با مرگ بدن از بین می رود. اما نفس ناطقه روح لطیف است که نه جسم است و نه عَرَض و امری الهی و جوهری ثابت و دائمی است که فساد و زوال یا فناپذیر نیست؛ فقط هنگام مرگ از بدن جدا می شود و تا روز رستاخیز برای بازگشت به بدن منتظر می ماند. (5)
نفس عاملی است که عالِم، قادر، اراده کننده و سمیع و متکلم آفریده شده و خدای تعالی نیز چنین است. چنانکه پیش از این یاد شد نفس بسیط است، نه مرکب، جوهر است نه جسم یا عَرَض، عاقل مدرک است همانند جوهر ملائکه. چون جسم کثیف است به خدمت و حرکات جسمانی می پردازد. اما نفس که جوهر لطیف است برای اراده، اِعمال قدرت و دریافت علوم آمادگی دارد، زیرا علوم حال (حلول کننده) در نفسند. (6)
حدوث و خلود نفس
به عقیده ی غزالی نفس پیش از به وجود آمدن بدن وجود ندارد. هنگامی که بدن شایسته ی پذیرفتن نفس می گردد خدای تعالی قوه ای از عالم امر در بدن ایجاد می کند و در آن حرکت و فعالیت پدید می آورد. پس، نفس حادث است، نه قدیم و حدوث روح بشری وابسته به استعداد نطفه است، همچنانکه نقش و حدوثِ صورت در آینه وابسته به استعداد آینه برای دریافت تصویر است. (7)ابن سینا و غزّالی هر دو معتقدند که بدن علت فاعلی نفس نیست، بلکه علت قابلی آن است. به تصوّر غزّالی نفس در بدن غریب است، زیرا بدن از عالم فانی مُلک است و نفس از عالَم سرمدی ملکوت. ولی نفس به خاطر شدت علاقه و لطف خود به این هیکل مادی روی می آورد و به رشد و پیشرفت و شکوفایی آن می پردازد. پس، نفس مدیرِ بدن و بدن آلت فعل یا ابزار نفس است. در واقع بدن مُلک و جهان نفس است و قوای نفسانی پیشه وران و کارگرانند. نیروی خرد و اندیشه، همچون مشاورانی خیرخواه و وزیرانی باتدبیر و خردمندند. نیروی شهوت چون بنده ای است که خوراک و خواربار به شهر آورد و خشم و غضب همانند داروغه یا نیروی انتظامی رفتار می کند.
غزّالی سعادت واقعی را در شناخت و معرفت کامل می داند. نفوسی که همه کوششهای خود را در اعمال ناشایست و مردم ستیزی به کار می برند و فقط از ارضای لذایذ جسمانی لذت می برند نمی توانند پس از مرگ به مقام وصل به آفریدگار جهانیان دست یابند. به این جهت احساس رنج و شکنج می کنند. اما اگر اعمال ناصالح خود را ترک کنند رنج و عذاب آنها نیز پایان می یابد. نفوس ساده که از معرفت بهره ای نبرده اند، در صورتی که به زشتیها و پلیدیها آلوده نباشند، آنان نیز در حدّ خود می توانند به رحمت الهی امیدوار باشند.
قوای نفسانی از دیدگاه غزّالی
نظر غزّالی درباره ی قوای نفسانی همان نظر فارابی و ابن سیناست. زیرا همانند پیشینیان خود به نفس نباتی، حیوانی و انسانی با قوای مربوط به هر نفس معتقد بود. وی نفس ناطقه را دارای دو نوع قوه می شناسد: قوه مُحرکه و قوه ی مُدرِکِه. (8)غزالی قوه ی محرکه را باعثه، نزوعیّه یا شوقیّه می نامد که تحریکهای خوشی و ناخوشی را به وسیله ی قوه ی مباشره، یعنی اعصاب و عضلات به قلب می رساند و موجب بسط و قبض یا شادی و اندوه می شود. (9)
قوه ی مدرکه از نظر غزالی بر دو گونه است: ظاهره و باطنه. قوای ظاهره همان حواس پنجگانه اند. قوای باطنه نیز پنج گونه اند که عبارتند از: قوه ی خیال، تفکّر، حفظ، تذکر و وهم. حس مشترک یا لوح نفس که به یونانی فانطاسیا گویند مجمع فرآورده های همه ی حواس ظاهر و مخزن آنهاست. به این معنا که هر یک از قوای حسی برای راه یافتن به ادراک قلبی ناگزیر از ارتباط با حس مشترک است.
غزالی در بعضی از آثار خود قوای نفس را این چنین توضیح می دهد: «از خصوصیات نفس ادراک معلوماتی است که غایبند. نفس را برای ادراک این معلومات دو قوه است: یکی عملی و دیگری علمی. عملی قوّه ای است که محرک اعضای آدمی است به سوی کارهای انسانی و علمی مُدرک حقایق علوم است، مجرد از ماده و صورت، یعنی قضایای کلیه ی مجرده. این قوه ی علمی عبارت است از «عقل» و با این قوه به ملائکه علم می آموزند (10).»
نقش عقل از نظر غزّالی
غزّالی همانند فارابی و ابن سینا عقل را دارای چهار معنا می داند:1- عقل صفت شاخص انسان از حیوان و استعدادی است که به یاری آن ادراک علوم نظری ممکن گردد و به گفته ی غزالی همچون نوری است که در دل افکنده شود تا ادراک مسائل و امور را امکان پذیر سازد.
2- عقل آن دسته از آگاهیهای ضروری است تا آنچه را که رواست روا شمارد و آنچه را که محال است محال داند.
3- عقل معرفتی است که از تجربه ی رویدادها حاصل می شود و با گذشت زمان نوعی بینش و کارآیی را در امور پدید می آورد.
4- عقل نیرویی آینده نگر است. انسان عاقل نتیجه ی کارها را پیش از وقوع به خوبی تشخیص می دهد و لذت و شهوت زودگذر را، برای دست یافتن به پایان خوش و سودبخش، سرکوب می کند.
به عقیده ی غزالی عقل در معنای نخستین ویژگی اصلی عقل را تشکیل می دهد و دومین و سومین مورد فروع نسبی به شمار می آیند و مورد چهارم به بیان غزالی آخرین ثمره و غایت قُصوی است. وی، همچنین، مانند فارابی و ابن سینا، بدون اشاره به آنان عقل را دارای چهار مرتبه به این قرار می داند که عبارتند از عقل: هیولانی، بالملکه، بالفعل و مستفاد. در انسان عقل مستفاد عالیترین مرتبه ی عقلی است و عقلهای مراتب پایین به منزله ی خادمان آن به شمار می آیند. غزالی همچون فارابی معتقد است که هر عقلی نسبت به عقل مادون خود صورت و نسبت به عقل مافوق خود ماده است.
پی نوشت ها :
1. کیمیای سعادت، ص 15 و معراج السالکین، صفحه های 19-22.
2. رساله اللدنیه، ص 6.
3. روضة الطالبین در مجموعه ی فرائد اللئالی، صفحه های 166-167.
4. احیاء علوم الدین، ج 3، صفحه های 3 و 4.
5. کیمیای سعادت، ص 6.
6. معراج السالکین، ص 33.
7. روضة الطالبین، ص 176.
8. روضة الطالبین، ص 178.
9. غزالی، ابوحامد، معراج السالکین، ص 27.
10. فرائد اللئالی، صفحه های 26-27.
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم