ای صبا گر بگذری بر ساحل رود اَرَس

ای صبا!چنانچه بر ساحل رود ارس گذر کردی، بر خاک آن که دیار معشوق و گذرگاه یار است، بوسه بزن و نفس خود را از بوی خوش آن عطرآگین کن.
دوشنبه، 8 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود اَرَس
 ای صبا گر بگذری بر ساحل رود اَرَس

 

به کوشش: رضا باقریان موحد




 

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود اَرَس *** بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سَلمی که بادش هر دم از ما صد سلام *** پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس
محمل جانان ببوش آنگه به زاری عرضه دار *** کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواند می قول رباب *** گو شمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق *** شبروان را آشنایی هاست با میرِعَسس
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز *** زانکه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست یار *** گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
طوطیان در شکّرستان کامرانی می کنند *** وز تحسّر دست بر سر می زند مسکین مگس
نام حافظ گر بر آید بر زبان کِلک دوست *** از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس

تفسیر عرفانی
1.ای صبا!چنانچه بر ساحل رود ارس گذر کردی، بر خاک آن که دیار معشوق و گذرگاه یار است، بوسه بزن و نفس خود را از بوی خوش آن عطرآگین کن.
2.جایگاه معشوق که پیوسته از سوی ما صد سلام بر آن باد، خواهی دید که همیشه پر از صدای ساربان و زنگ شتران است؛ یعنی شیفتگان و عاشقان معشوق، کاروان در کاروان به سوی کوی با جلال و پر شکوه او در رفت و آمدند.
3.ای باد صبا و پیک عاشقان!به کجاوه ی محبوب بوسه زن.آنگاه با ناله و زاری بیان کن که ای محبوب مهربان!از دوری و آتش فراق تو سوختم و مشتاق دیدار توام.به فریادم برس و مرا به آرزویم برسان.
4.من که سخن ناصحان و پند آنها به گوشم نمی رفت، انگار که به صدای ساز رباب گوش می دادم، از دوری و فراق یار چنان گوشمالی دیدم که از هر نصیحت دیگری برای من پند آموزتر بود و همین پند برای همیشه مرا کافی است.
5.به عیش و شادی سحرگاهی بپرداز و در بامداد شراب بنوش که عاشقان می دانند چگونه خود را به محبوب برسانند و در راه عشق و رسیدن به معشوق، میان عیّاران و عاشقان با رئیس پاسبانان شهر آشنایی هاست و مدارا صورت می گیرد.
6.ای دل!مهرورزی و کار عشق، بازی و هوس نیست.جان خود را در این راه فدا کن و سر بباز؛ زیرا که عشق و هوس یکی نیست و نمی توان گوی عشق را با چوگان هوس زد.
7.دل عاشق برای دیدن معشوق جان می دهد و این کار را هم با میل و رغبت انجام می دهد؛ اما همین رغبت نشانه ی هشیاری است و از هشیاران این کار بعید است، مگر در برابر چشم مست و دلفریب یار که هشیاری برای کس نمی گذارد.
8.طوطیان در کنار شکر در عیش و شادی به سر می برند و این مگس بیچاره را نگاه کن چگونه از حسرت دوری از شکر، دست بر سر می زند و محروم است.ندیمان و شاعرانی که در بارگاه معشوق حضور دارند در عیش و شادی هستند.نگاه کن هر کسی که به آنجا راه نیافته، در حسرت به سر می برد.
9.اگر نام حافظ بر قلم یار جاری شود، یعنی جوابی به من بدهد، همین پاسخ و درخواست از درگاه شاه برایم کافی است؛ چراکه دعوت هم که نباشد باز لطف و محبت محسوب می شود.

منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط