اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول *** رسد به دولت وصل تو کار من به اصول
قرار برده ز من آن دو نرگس رعنا *** فراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول
چو بر در تو من بینوای بی زر و زور *** به هیچ باب ندارم ره خروج و دخول
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم *** که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
من شکسته ی بد حال زندگی یابم *** در آن زمان که به تیغ غمت شوم مقتول
خراب تر ز دل من غم تو جای نیافت *** که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد *** بود ز زنگ حوادث هر آینه مصقول
چه جرم کرده ام ای جان و دل به حضرت تو *** که طاعت من بیدل نمی شود مقبول
به درد عشق بساز و خموش کن حافظ *** رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
تفسیر عرفانی
1.ای دوست!چنانچه نعمت وصال کوی تو به من دست دهد، به شکرانه ی بخت و اقبال موافقی که نصیبم شده، همه ی کار و بار من به سرانجام می رسد و سامان می یابد.
2.آن دو چشم زیبا و مغرور و افسونگر سرمه کشیده ی معشوق، آرام و قرار و صبر را از من ربوده است و مرا گرفتار و عاشق خود نموده است.
3.من بیچاره ی بی زر و زور به هیچ طریقی، امکان راه یابی بر درگاه تو را ندارم و نزد تو عزیز نیستم.
4.کجا بروم؟ چه کنم و چه چاره ای بیندیشم که از اندوه و غم فراق و ستم روزگار و بی وفایی آن دلتنگ و آزرده ام.
5.من دلشکسته ی عاشق و شیدا و آزرده خاطر، زمانی به زندگی واقعی دست می یابم که با شمشیر غم عشق تو کشته شوم و در این راه جان فدا کنم.
6.ای دوست!گنج غم عشق تو ویرانه تر ازدل تنگ و خراب و عاشق من که در آنجا فرود آید و منزل گزیند و به آرامش رسد، جای بهتری را نیافت.
7.چون دلم از گوهر عشق و محبت تو صاف و شفّاف شده است، پیوسته از زنگار پیشامدهای بد روزگار پاک و درخشان می شود؛ عشق تو دل مرا صاف و صیقل داده و بی گمان غم های فراق آن را تیره نکرده است.
8.ای عزیز جان و دل!نمی دانم به درگاه تو چه گناهی را مرتکب شده ام که طاعت و بندگی من عاشق و شیدا مورد قبولت واقع نمی شود و عذر من را نمی پذیری؟
9.ای حافظ!با درد و غم عشق کنار بیا و سکوت اختیار کن.اسرار عشق را نزد کسانی که راه عقل در پیش گرفته و عاشق را ملامت می کنند، فاش مکن.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول