• یوزف ویسهوفر
• ترجمه ی هوشنگ صادقی
• تهران، نشر اختران، چاپ اول 1387، تعداد صفحات: 236
تاریخ ایران باستان، به ویژه در دوره ی پیش از ساسانیان، دچار ابهامات و پیچیدگی های فراوانی است. در متون و منابع ایرانی، اعم از خدای نامه ها و شاهنامه و تواریخ بعدی(دوران اسلامی) نامی از هیچ یک از شاهان و سرزمین های ماد، هخامنشی و اشکانی به چشم نمی خورد. دوره ی ماد و هخامنشی در منابع سنتی ایران، به صورت افسانه و در کسوت سلسله های پیشدادی و کیانی و آمیخته با اساطیر به چشم می خورد و حتی نام ایشان را نمی توان امروزه با نام واقعی شاهان ماد و هخامنشی تطبیق داد. تنها در مورد اسکندر و داریوش سوم (دارا) اطلاعات بیشتری با نام حقیقی ایشان در دست است. که این داستان ها نیز مشحون از افسانه است. این اطلاعات افسانه وار در ایران رواج داشت و آثار هخامنشیان، مانند تخت جمشید، کاخ های شوش، کتیبه های نقش رستم و الوند و بیستون، با افسانه و طلسم درآمیخته بود، تا این که در قرن نوزدهم، زبان های باستانی ایرانی یکی پس از دیگری رمزگشایی شد. کتیبه های تخت جمشید و بیستون و کانال سوئز و الوند و دیگر جاهای کشف و رمزگشایی شدند، و تازه از این دوره ی ایران، منابع مکتوب و قابل اطمینان به دست آمد.
از این زمان بود که مطالعات ایران باستان، و به ویژه مطالعات هخامنشی سرعتی جهش وار یافت. اما این تحقیقات بیشتر از سوی پژوهشگران غربی انجام گرفته است. در این سال ها یکی از موارد بسیار مناقشه انگیز، چگونگی به قدرت رسیدن داریوش بوده است، شاید بتوان گفت اولین کسی که این شک را در درستی گفتار داریوش در مورد گئوماته برانگیخت، م.ا.داندامایف(2) بوده است در کتاب: «ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی»(3). پس از آن، کتاب دیگری که تنها به وقایع اواخر سلطنت کمبوجیه و به قدرت رسیدن داریوش پرداخته باشد، تدوین نشده (حداقل به زبان فارسی ترجمه نشده است) تا کتاب «قیام گئوماته و آغاز پادشاهی داریوش اول(4)» اثر یوزف ویسهوفر.(5)
درباره ی کتاب
کتاب «قیام گئوماته و آغاز پادشاهی داریوش اول» نوشته ی یوزف ویسهوفر، رساله ی دکتری نویسنده بوده است که در سال 1978 به چاپ رسیده و در حقیقت نقدی است بر کتاب محمد داندامایف به نام «ایران در دوران نخستین شاهان هخامنشی». کتاب بسیار دقیق و عالمانه و با استفاده از زبان های باستانی شرقی مانند فارسی باستان، عیلامی، اکدی و نیز منابع متعدد یونانی نگاشته شده و تسلط نویسنده را به دوره ی مورد نظر نشان می دهد؛ هرچند از نگاه یک سونگر مورخان غربی به تاریخ ایران باستان، خالی نیست و این دیدگاه اشکالاتی را سبب شده که در سطور آتی به آن ها اشاره می شود.کتاب در سه فصل تنظیم شده است. فصل اول کتیبه ی بیستون را به تفصیل معرفی می کند: تاریخ حک آن و نیز توالی زمانی در حک تصاویر و نسخه های اکدی؛ عیلامی و فارسی باستان. نویسنده با شواهد زبان شناختی این توالی را به ترتیب زیر می داند: ابتدا متن عیلامی، سپس نسخه ی اکدی و با فاصله ی زمانی قابل توجه، نسخه ی فارسی باستان بر صخره کنده شده است.
فصل دوم به مهم ترین رویداد سال اول سلطنت داریوش و البته آغاز پادشاهی وی اشاره دارد که همان شورش گئوماتای مغ است. وی برای تبیین این وقایع، ابتدا زمینه های قیام را از به قدرت رسیدن کمبوجیه، اختلاف وی با برادرش بردیا، لشکرکشی کمبوجیه به مصر، کشته شدن بردیا، قدرت یافتن گئوماته، مرگ کمبوجیه و سرانجام پیروزی داریوش بر گئوماته را بیان می کند. دراین فصل است که ویسهوفر انتقادات اساسی خود را بر استدلالات داندامایف وارد می سازد. وی با مقایسه ی نام مغ و نیز برادر کمبوجیه در منابع یونانی و نیز کتیبه ی بیستون، استدلال می کند که گئوماته و بردیا دو نفر جدا هستند و گئوماته، چنان که داندامایف می گوید، همان بردیا و نامی برساخته از ذهن داریوش نیست. استدلالات وی در این زمیه محکم و منطقی به نظر می رسد.
سپس به معرفی بردیا و دلایل خصومت دو برادر (کمبوجیه و بردیا) می پردازد. ویسهوفر گئوماته-ی مغ را قائم مقام کمبوجیه در پارس و در زمان غیبت وی کمبوجیه (هنگام لشکرکشی به مصر) می داند. گئوماته از غیبت کمبوجیه استفاده کرده و بر ضد امپراتوری قیامی می کند. وی، پس از آن، به علل قیام گئوماته می پردازد. ویسهوفر قیام گئوماته را قیامی مذهبی-اجتماعی می انگارد که هدف آن ایجاد اصلاحات اجتماعی، عدالت طلبی و گسترش دین زردشتی است. وی گئوماته را شاگرد بلافصل زردشت می داند که مأموریت دارد دین زردشتی را در سراسر ایران گسترش دهد. این تلقی ویسهوفر از نظریه ی سرچشمه می گیرد که با قطعیت سال های 598 تا 522 قبل از میلاد را زمان زندگی زردشت می داند و فرانتس آلتهایم(6) نیز یکی از طرفداران آن است(صص 112-116). اما شواهد تاریخی و زبان شناختی چنین چیزی را اثبات نمی کند. امروزه می دانیم که تنها گات ها سروده های شخص زردشت است و بقیه ی قسمت های اوستا بسیار متأخرتر از گات هاست. شواهد زبان شناختی به همانندی های آوایی و دستوری میان گات ها و ریگ ودای هندی اشاره دارد. گذشته از این، وقایعی که در گات های زردشت نقل می شود، متعلق به دوره ای بسیار متقدم تر از دوره ی هخامنشی است. بر اساس این شواهد است که مورخان و باستان شناسانی مانند مری بویس(7)، مایر(8)، بارتلمه(9)، وزن دونک(10)، شدر(11) و برخی دیگر زبان زندگی زردشت را بین 900 تا 1700 قبل از میلاد عقب می برند.(12)
چچنان که مشخص شده است، اوستا متعلق به شمال شرق ایران است و در هیچ یک از منابع زردشتی، از وقایع غرب ایران گزارشی در دست نیست. بر اساس متون زردشتی، ارجاسب-شاه خیونان-از گرویدن گشتاسب به دین زردشتی آگاه می شود و از او می خواهد این دین را رها سازد. گشتاسب نمی پذیرد و بین دو لشکر جنگی درمی گیرد که زریر پهلوان ایرانی در آن کشته می شود، سرانجام اسفندیار (اوستایی: سپندوذاته(13)) سپاهیان ارجاسب را شکست می دهد؛ اما بالاخره در راه دین شهید می شود. در شاهنامه نیز اسفندیار به دست رستم، و باز برای گسترش آیین زردشتی کشته می شود.(به یاد بیاوریم که رستم پهلوانی از شرق ایران است)، به این ترتیب، ویسهوفر، که گئوماته را شاگرد بلافصل زردشت می داند و بر اساس یک گزارش یونانی (کتزیاس)، لقب سفندادات را برای گئوماته می پذیرد، گئوماته را بر جای اسفندیار می نشاند و روایتی شرقی را به غرب منتقل می کند. اما اگر گئوماته چنین ارتباط تنگاتنگی با زردشت داشته است، عجیب نیست که هیچ یک از منابع یونانی از این ارتباط نامی نمی برند و هیچ یک از منابع دینی زردشتی و نیز خدای نامه ها، از داریوش به عنوان کشنده ی اسفندیار اسم نمی آورند؟ گذشته از این که نویسنده با وجود این که اذعان دارد تنها گات ها، به یقین منسوب به زردشت است، اما بارها برای اثبات مدعای خود به یشت ها( که حتی کهن ترینشان از گات ها بسیار متأخرترند) استناد می کند.(ص 107)
به نظر می رسد استنباط اجتماعی دانستن صِرف قیام گئوماته، که ویسهوفر خود، او را قائم مقام کمبوجیه می داند، دور از واقع و خیال پردازانه باشد. چرا که گئوماته نه به پشتوانه ی مردم، که به پشتوانه ی اشراف پارسی، سلطنت را از کمبوجیه ربود و البته، پس از آن به اشراف هم وفادار نماند. هر چند، پس از بخشیدن مالیات ها، مردم نیز به او گرویدند. نقد و تحلیل این دیدگاه البته در مجالی اندک نمی گنجد. اما تمام استدلالات نویسنده با این جمله ی متناقض وی در صفحه 143، در این مورد که گئوماته مورد حمایت مردم بود، بی پایه جلوه می کند: دقیقاً رهبران شورش در بابل، ماد، عیلام، باید آگاه بوده باشند که پس از درگذشت گئوماته، که وی را تا دم مرگ، بردیا، پسر کوروش پنداشته بودند، جانشین قانونی برای تخت بی صاحب وجود نداشت. این به اصطلاح ضعف امپراتوری، آنان را امیدوار می کرد تا بتوانند استقلال ملی را برای کشورشان به چنگ آورند». بر اساس این تحلیل نویسنده، نوشته های قبلی وی که مردم طرفدار گئوماته بودند و به این علت شورش نکردند، بی اساس می نماید. آیا مردم سرزمین های غیر پارسی به دنبال استقلال ملی خود بودند یا خیر؟ اگر چنین بوده است، برای ایشان کوروش، کمبوجیه و بردیا و داریوش تفاوتی با هم نداشتند. اما تا زمانی که نمی دانستند بردیا کشته شده است. امپراتوری را یکپارچه می دیدند و پس از مرگ او و ایجاد آشفتگی و شورش های متوالی، حتی در پارس، این سرزمین ها به استقلال خود امیدوار شدند. نویسنده اصرار دارد قیام گئوماته را مردمی بداند، اما مشخص نمی کند چرا رهبر یک قیام مردمی باید خود را بردیا، پسر شاه بخواند؟ همین مسأله در مورد وهیزداته (فارسی باستان: vahyazdāta) که در سال دوم سلطنت داریوش شورش کرد و خود را بردیا خواند، قابل بررسی است.br /> فصل سوم کتاب به مرگ گئوماته و خیزش داریوش اول اختصاص دارد. تا قبل از این، همه ی اسامی و تاریخ ها با حدس و گمان همراهند، اما از اینجاست که نام هم سوگندان داریوش و تاریخ دقیق همه ی وقایع هم در کتیبه ی بیستون و هم در منابع یونانی ذکر می شود. ویسهوفر در این فصل به چگونگی قتل گئوماته و یاران او، سلسله نسب داریوش و هخامنشیان، میهن هخامنشیان و کتیبه های پاسارگارد می پردازد و بر اساس همه ی این موارد نتیجه می گیرد که داریوش غاصب تخت هخامنشی است، از خاندان کورش نیست و پدر بزرگ او (هخامنش) همان پدر بزرگ کورش محسوب نمی شود (صص 130- 125). در پایان این فصل، به شورش های دیگر دوران سلطنت داریوش و وقایع نگاری آن ها می پردازد.
به نظر می رسد نویسنده تلاش دارد پادشاهی هخامنشی را از داریوش به بعد (به مانند دیدگاه اغلب تاریخ نگاران غربی اعم از روسی و اروپایی و امریکایی) سراسر ظلم و ستم بداند که همه ی ملت ها و افراد دیگر را به بند کشیده بود و اسکندر مقدونی همه ی آنان را از قید هخامنشیان رهانید. وی اسکندر را ناجی همه ی اقوام آسیایی از بند اسکندر می داند و معتقد است که نظام ملوک الطوایفی قبل از هخامنشی دموکراسی بوده واسکندر و سلوکیان آن را به مردم بازگردانده اند! جمله ی پایانی کتاب بسیار بحث برانگیز است: «زیردستان ایرانی بسیاری از سقوط آنان احساس آزاد سازی کردند» (ص 159).
معلوم نیست منظور نویسنده ایرانیان است که زیر دست بودند و یا اقوامی که زیر دست ایرانیان بودند؟ به هر حال آنچه مسلم است، اسکندر نیز در پی شاهنشاهی جهانی به نفع خود بود و نه آزادسازی ملل تابعه ی هخامنشیان. این که عمر کوتاه اسکندر و ناتوانی جانشینان وی این آرزو را برآورده نساخت، موضوعی است علیحده که باید در جایی دیگر مورد بررسی قرار گیرد.
درباره ی ترجمه ی کتاب
انتظار می رفت کتابی با این دقت علمی و ارجاعات فراوان به منابع و مآخذ دست اول، ترجمه ای بی عیب و نقص داشته باشد. اما ترجمه ی پر اشکال این کتاب، بار دیگر لزوم متخصص بودن مترجمان را یادآور می شود کسی که دست به ترجمه ی تاریخ ایران باستان می زند، باید بتواند حداقل از منابع دست اول این دوره استفاده کند. متأسفانه در این کتاب چنین چیزی دیده نمی شود و اشتباهات فراوان در ضبط اسامی خاص و نیز ترجمه ی واژگان تخصصی اوستایی و فارسی باستان و یونانی، مطالعه ی کتاب را مشکل ساخته و یک کتاب تخصصی و آکادمیک را به سطح یک کتاب تاریخ عمومی تنزل داده است. شاید برای خوانندگان تواریخ عمومی خوانش صحیح واژگان مهم نباشد و تنها مایل باشند از وقایع آشنا شوند، اما این کتاب می توانست با یک ترجمه ی خوب، تبدیل به یک کتاب مرجع شود.در ادامه، اشکالات عمده ی ترجمه با ذکر مثال هایی از متن اشاره می شود. البته از آنجا که متن اصلی کتاب (به زبان آلمانی) در دسترس نگارنده ی این سطور نبود، بسیاری ابهامات لاینحل باقی ماند.
1- کوته نوشت ها
- به نظر می رسد در مورد کوته نوشت های ابتدای کتاب، می باید ابتدا اصطلاح و نام را به زبان اصلی آورد وبعد ترجمه را به فارسی. به عنوان مثال اگر کسی بخواهد به خبرنامه ی آکادمی علوم اتریش (AöAW) یا سالنامه ی بن (BJb) رجوع کند، نام اصلی آن را باید خود حدس بزند و یا از قبل بداند. چون در کتاب فقط کوته نوشت آن به خط لاتین آمده است.2- ضبط نادرست نام ها
- زبان لوکی: احتمالاً منظور زبان لیکیه ای از زبان های هند و اروپایی حوزه ی آناتولی است.(ص 41، پانویس 1).- ماه «وی یَکسنه»: که منظور همان ماه وَیَخنه یا یخنه ی فارسی باستان (بنا به نظر برخی مطابق با اسفندماه) است و مترجم محترم آن را با تلفظ آلمانی ضبط کرده است و x فارسی باستان را که معادل «خ» فارسی است، «-کِس» تلفظ کرده است.(ص50) فارسی باستان: viyaxna)
-- افشانش: این کلمه را مترجم برابر (libation) آلمانی قرار داده است که همان قربانی نوشیدنی برای خدایان است و احتمالاً باید منظور نویسنده «هوم»(14) بوده باشد یا زوهر به آب و آتش.(15)(ص93).
- کِشمز: مترجم این ضبط را در مقابل (Kešmar) که ضبط نویسنده است، آورده. در منابع مشهور است که گشتاسپ به فرمان زردشت سروی در کاشمر کاشت، که تا زمان المتوکل عباسی بر جای بود و وی دستور داد آن را ببرند. کاشمر هم اکنون در خراسان رضوی واقع است. نویسنده این واقعه را ضبط کرده، اما متأسفانه مترجم به روایات زردشتی و نام ها، توجه چندانی نشان نداده است.(ص 114).br /> - اکروپلیس شوش: که منظور باید کاخ شوش باشد. مترجم با وجود فارسی گرایی بسیار، برخی کلمات را ترجمه نکرده است. (ص 121).
- مهم ترین مسأله در ضبط نام ها و واژگان یونانی دیده می شود. مترجم محترم لازم ندانسته است که واژگان یونانی را (در سراسر کتاب) حداقل آوانگاری کند، در حالی که گاه واژگان آوانگاری شده ی فارسی باستان را دوباره به خط فارسی امروزی نوشته است. از این دست است: دِمان =mānaǝd و یا خوئیتو = Khvaētu البته به نظر می رسد واژه ی اخیر را نویسنده هم اشتباه ضبط کرده است و باید به صورت می آمد. (ص 107) آوانگاری نشدن واژگان یونانی این اشکال را دارد که خواننده باید بدون تلفظ آن ها از کنارشان بگذارد.
3- ترجمه ی نادرست واژگان
- «ابداع زبان نوشتاری پارسی باستان» (ص 27) آیا منظور از زبان نوشتاری خط است؟ اگر معتقدیم تا زمان داریوش، فارسی باستان خط نداشته و امور دیوانی با خط و زبانی آرانی وعیلامی انجام می شده، پس نوشتاری وجود نداشته است که زبان گفتار و نوشتار با یکدیگر تفاوت داشته باشد. چنانکه در صفحه ی 29 نویسنده توضیح می دهد منظور من نگاشته شده به خط پارسی باستان است.- «... در نسخه ی پارسی باستان، آن را در مورد سرداران بیکاره و نیروهای گارد جدا شده ی پارسی تغییر داده است...» (ص 33) آیا منظور از «بیکاره» سرداران تنیل و کارنابلد است؟ آن طور که در زبان فارسی روزمره از این کلمه مستفاد می شود؟
- «ذکر دفتر نامه ای در کتاب عهد قدیم، برای منظور ما کمک بزرگی است. زیرا در خلال بافت متن عبری کتاب عزرا (4:15) نقل قولی به آرامی آورده می شود» (ص 41) منظور از عهد قدیم، همان تورات است که در زبان فارسی به «عهد عتیق» مشهور شده و بهتر است واژه ی مشهور استفاده شود. علاوه بر این که در این قسمت کتاب عزرا، از عریضه یا شکوائیه ی علیه مردم یهودا و اورشلیم به اردشیر، پادشاه پارس سخن به میان می آید. بنابراین منظور از دفترنامه باید همان شکوائیه یا شکایت نامه باشد.
- «او از مادری شاه بانو به دنیا آمده و از پدری شاهانه پدیده آمده بود» (ص 53) آیا منظور این است که پدر بردیا شاه بوده است؟
- در صفحه ی 77، واژه ی آلمانی علیای جدید به کار رفته است. تا جایی که نگارنده ی این سطور می داند، صفت علیا، برای مکان های جغرافیایی و در مقابل سفلی به کار می رود. نه برای زبان. به نظر می رسد مترجم این واژه را در برابر Hochdeutsch نهاده باشد که به معنای آلمانی رسمی یا آلمانی عالی و برتر است (و البته به همان آلمانی رسمی معروف است)
- «خانتوس لیدیایی، معاصر کهن تر هرودوت» (ص 101) نگارنده معنی معاصر کهن را در نیافت. علاوه بر این که بین خانتوس و هرودوت فاصله ی زمانی بیش از صد سال موجود است. احتمالاً از آن جا که خانتوس و هرودوت هر دو مورخ هستند، منظور نویسنده «همتا» بوده است ونه معاصر: همتای کهن تر هرودوت.
- «افسانه ی فراهم آمده در این مورد، همچون پاد- دلیلی است درباره ی شیفتگی راست کرداری پارسیان...» (ص 143) آیا منظور از پاد- دلیل، همان برهان خُلف است؟ که با توجه به آن می توان به عکس آن دست یافت؟
4- جملات نامفهوم
- «مرتیه عضو گروه ممتازی از مردم را در نظر دارد: این گروه به کمک صفت عالی یا حتی بالاتر از آن مرزبندی می شود..» (ص 31) آیا منظور از «بالاتر از صفت عالی»، صفت برترین است؟ آیا مرتیه (فارسی باستان: martiya) یک طبقه از جامعه است؟ در حالی که می دانیم این کلمه به معنای «مرد» و نیز اسم خاص به کار رفته است. (در دو جای کتیبه ی بیستون به عنوان اسم خاص به کار رفته است: ستون دوم سطر 8: مردی مرتیه نام و ستون چهارم سطر 15: مرتیه نامی... در جاهای دیگر کتیبه، به معنای مرد است) () اگر اسم خاص است، نمی تواند توضیح بعدی درست باشد و اگر معنای مرد مد نظر نویسنده بوده، نباید به همان صورت «مرتیه» در متن می آمد و باید ترجمه می شد.- «از آنجا که زرتشت چنان که خود می گوید، ناتوان بود تا رسالتش را به انجام رساند به نژادگان قدرتمند روی آورد» این جمله کاملاً بر اساس ساختار جمله های پایه و پیرو آلمانی که فعل به آخر جمله منتقل می شود، ترجمه شده است و اصلاً فارسی نیست. از این دست می توان در صفحه 96 هم مشاهده کرد که جملات طولانی و پشت سر هم، مانند آنچه در زبان آلمانی مرسوم است، ردیف شده اند. «اگر آنان درعهد داریوش که از اهورامزدا همچون یاوری انسانی یاد می کند، در مقابل بازنمودهای تصویری خدایان مراسم آیینی به عمل آورده و با این کار از عقاید سابقشان عدول کرده اند، بدین نحو از اعتقادی که...» و تا سه سطر بعد جمله ادامه دارد!
از این قبیل مشکلات در ترجمه ی کتاب، بسیار به چشم می خورد، که به علت پرهیز از اطاله ی کلام و نیز مشابهت با مواردی که ذکر شد، از پرداختن به همه ی واژگان و جملاتی از این دست خودداری گردید.
پی نوشت ها :
1. کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی.
2- م. آ. داندامایف؛ ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی؛ ترجمه ی روحی ارباب؛ تهران، انتشارات علمی - فرهنگی؛ چاپ دوم، 1373.
3- ویسهوفر، یوزف، قیام گئوماته و آغاز پادشاهی داریوش اول؛ ترجمه ی هوشنگ صادقی؛ تهران، نشر اختران، چاپ اول: 1387.
4. Joseph Wiesehöfer
5. Franz Altheim
6. Marry Boyce
7. Meyer
8. Barthlolmae
9. Wesendonk
10. Schäder
11. بویس، مری؛ تاریخ کیش زردشت، ترجمه ی همایون صنعتی زاده؛ تهران، انتشارات توس، چاپ اول، 1376، صص 265- 263.
و نیز نک: آموزگار، ژاله و احمد تفضلی؛ اسطوره ی زندگی زردشت؛ تهران: نشر چشمه و آویشن، چاپ اول، 1370، صص 25- 13.
12- Spento-dhāta
13- اوستایی haoma - نوشابه ی سکرآور که در مراسم آیینی زردشتی استفاده می شد و موبدان عهده دار اجرای این مراسم و این قربانی بودند.
14- نیازها و قربانی های مایع است مانند شیر و هوم که در نیایش ها به کار می رود.
15- «Kent, Roland. G.; OLD PERSLAN' American Oriental Society' 1953; PP.121& 128.
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره ی 140، صص 39-35.