داستان اسکندر و داریوش سوم

سال 331 پیش از میلاد - امپراتوری عظیم و با شکوه هخامنشیان آخرین روزهای حیات سیاسی خود را سپری می کند. گستره وسیع ایران هخامنشی در حالی که بانیان بزرگش در آرامگاه های ابدی و مجلل خود به آرامی خفته اند، زیر سم سواران مقدونی به فرماندهی جوانی جویای نام و قدرت به لرزه درآمده است.
سه‌شنبه، 9 خرداد 1391
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: Plato
موارد بیشتر برای شما
داستان اسکندر و داریوش سوم

 داستان اسکندر و دارا
داستان اسکندر و دارا


 

نویسنده: نازیلا ناظمی




 

یکی از تلخ ترین برگ های تاریخ ایران؛ سقوط اولین امپراتوری تاریخ
 

سال 331 پیش از میلاد - امپراتوری عظیم و با شکوه هخامنشیان آخرین روزهای حیات سیاسی خود را سپری می کند. گستره وسیع ایران هخامنشی در حالی که بانیان بزرگش در آرامگاه های ابدی و مجلل خود به آرامی خفته اند، زیر سم سواران مقدونی به فرماندهی جوانی جویای نام و قدرت به لرزه درآمده است.

داستان اسکندر و داریوش سوم

یونان و ایران در آستانه حمله اسکندر
 

اسکندر مقدونی یا الکسندر ( Alexandros ) یا همان گونه که ایرانیان وطن پرست از او یاد می کنند؛ اسکندر گجستک به معنی اسکندر ناپاک، پس از مرگ مشکوک پدرش، فیلیپ (Philippe ) دوم پادشاه مقدونی در سال 336 قبل از میلاد با حمایت مادرش اولیمپیا (Olimpia) و گروهی از نظامیان قدرتمند و پس از منکوب کردن مخالفان و رقبایش، تاج و تخت را تصرف کرده و آماده تسخیر دنیا شد.
اولین اقدام او پس از رسیدن به سلطنت، دستگیری و مجازات کسانی بود که در قتل پدرش دست داشتند. پس از آن اسکندر در نطقی خردمندانه البته در سایه تعلیمات معلم بزرگش، ارسطو، بسیار در این کار مهارت داشت- اعلام کرد که سیاست های پدر خود را خصوصا در متحد کردن یونانی ها با مقدونیه و سپس حمله به آسیا و نهایتا شکست پادشاه هخامنشی و تصرف قلمروی ایرانیان با جدیت دنبال خواهد کرد. اما این پادشاه 20 ساله که به واسطه سن کمش درباریان و خصوصا یونانی ها وقعی به او نمی گذاردند. وارث حکومت متزلزلی بود. قبایل یونانی نژاد و قبایل شمالی سرزمینش که بیشتر با تلاش پدرش آماده اتحاد بودند، از اتحاد و همیاری او سرباز زدند و سربازان مقدونی را از پادگان های خود بیرون کردند. آتنی ها که پیش از این درصدد نابودی فیلیپ با کمک اردشیر سوم و داریوش سوم و طلای ایرانی برآمده بودند، با آگاهی از مرگ این پادشاه جاه طلب مقدونی به شادی پرداخته و دموستنس (Demosthenes)، خطیب بزرگ یونانی که از مخالفان سرسخت اسکندر و پدرش بود، در مجلس آتن با تاجی از گل که بر سر گذاشته بود حاضر شده و پیشنهاد کرد تا تاج افتخاری به قاتل فیلیپ داده شود. این در حالی بود که در داخل مقدونیه نیز توطئه های بسیاری علیه پادشاه جوان در حال شکل گیری بود.
سرعت عمل اسکندر در پایان دادن به نابسامانی های داخلی و سرکوب مخالفانش اعجاب آور بود. او تنها طی مدت چند ماه توانست آماده حرکت به جنوب یونان شود. نظامیان و سربازان وفادارش که او را مانند خدا ستایش می کردند، چنان برق آسا خود را به شهر تب متحد آتن رساندند که دولت های یونان مجبور به طلب بخشش شده و وعده هر گونه کمک نظامی برای لشکر کشی به آسیا را به وی دادند. اسکندر پس از آنکه توانست مجددا اتحاد تمامی دولت شهرهای یونانی به غیر از اسپارت را تثبیت کند، پیروزمندانه به مقدونیه بازگشت تا مقدمات حمله بزرگ خود به آسیا را فراهم کند. در هنگامی که اسکندر پس از جانشینی پدر مقتولش سرگرم مطیع کردن مجدد طوایف شمالی سرزمین خود بود و نقشه جنگ با آسیا را که خواسته بزرگ فیلیپ بود در سر می پرورانید، داریوش سوم (دارا) که یونانی ها او را کدمان ( Codoman) می نامیدند به دنبال قتل باگوس، خواجه مصری که وزیر بزرگ دربار اردشیرسوم و در واقع باعث و بانی به قدرت رسیدن خود داریوش بود، با طغیان و شورش بزرگی در مصر روبه رو شد. داریوش پیش از مرگ فیلیپ مقدونی و با آگاهی از مقاصد او درصدد حمله به مقدونیه بود، ولی چون شنید که جوان بی تجربه ای جانشین او شده است، خطر این دشمن تازه نفس را ندیده گرفت و با اطمینان خاطر راهی سرکوب شورش مصر شد. در اوایل سال 334 قبل از میلاد، داریوش پس از فرونشاندن شورش مصر به پارس بازگشت. او که در اندیشه یک سلطنت آرام و بدون دغدغه بود، سفرای یونانی را که جهت اخذ کمک مالی به منظور مبارزه با اسکندر به دیدن او آمده بودند از خود راند و زمانی پی به اهمیت تهیه تدارکات علیه اسکندر برد که بسیار دیر شده و اسکندر در بهار سال 334 قبل از میلاد بدون هیچ گونه زحمتی از تنگه هلس پونت (داردانل) عبور کرده و وارد آسیا شده بود.
باید پذیرفت که مدافعان قلمروی ایران دیگر آن جنگاوران دوران کوروش یا داریوش و حتی خشایار شاه نبودند. فرمانروایی بر نیمی از دنیای آن روز آن هم برای دو قرن آنان را بسیار مغرور و جاه طلب کرده بود. فرماندهان و والیان ساتراپ ها و دژهای تدافعی هیچ سازماندهی و برنامه ریزی ای جهت مقابله با دشمن نداشتند و این غفلت آنان برگ برنده اسکندر و سپاهیان تازه نفس اش بود. سرداران ایرانی و شاهان دست نشانده نواحی لیدیه و فریگیه و کاپادوکیه، پس از آگاهی از حضور اسکندر در آسیا، جلسه ای مشورتی برای مقابله و دفع دشمن برگزار کردند. آنان با خوش خیالی معتقد بودند که مقدونی ها بیش از یک ماه دوام نخواهند آورد و پس پایان آذوقه و توانشان به وطنشان باز خواهد گشت. همین طرز تفکر بود باعث شد تا آنان نظر ممنن (Momnon) سردار یونانی نژاد داریوش که ساتراپ ولایات ساحلی آسیای صغیر بود را برای اجرای استراتژی زمین سوخته عملی نکنند. نظر ممنن این بود که با آتش زدن زمین های زراعتی و نابودی غلات، نیروهای اسکندر را در داخل آسیا به دام بیندازند و سپس نیروی دریایی ایران با قدرت بسیار به مقدونیه حمله کند. مخالفت دیگر ساتراپ ها که شاید ممنن را به چشم یک بیگانه نگاه می کردند باعث شد تا آنان راه مقابله را در پیش بگیرند.

داستان اسکندر و داریوش سوم

نبرد گرانیک
 

اولین رویارویی جدی میان نیروهای اسکندر و ایرانیان در کنار رود گرانیک ( گرانیکوس Granicus) اتفاق افتاد. اسکندر در این جنگ در یک نبرد تن به تن به سختی از ضربت روبین سپهردات داماد داریوش جان به در برد. سپهردات کشته شد و برادرش به انتقام خون او با شمشیر به اسکندر حمله کرد، اما کلیتوس دوست اسکندر دست او را قطع کرد و اسکندر را از مرگی حتمی نجات داد. به دنبال این حادثه، سواره نظام و پیاده نظام ایران متزلزل شدند و عمده چریک های یونانی سپاه داریوش کشته یا اسیر شدند. اسکندر ناباورانه و به سادگی به پیروزی رسید و شهرهای یونانی آسیای صغیر تسلیم او شدند. تنها شهرهای میلتوس و هالیکارناس بودند که با ایستادگی ممنن دست به مقاومت زدند، اما مرگ ناگهانی او راه تصرف دیگر ولایات آسیای صغیر را برای اسکندر باز کرد. بی تردید مقاومتی یکپارچه و سازماندهی شده در همین جا می توانست کار اسکندر را یکسره کند، اما آشفتگی بسیار نیروهای ایرانی و بی تفاوتی بعضی از پادشاهان دست نشانده باعث شد تا اسکندر و نیروهایش به پیشروی خود ادامه دهند.

داستان اسکندر و داریوش سوم

ایسوس، رویارویی داریوش و اسکندر
 

در نوامبر 333 پیش از میلاد، دومین جنگ بزرگ میان ایرانیان و اسکندر در نزدیکی ایسوس به وقوع پیوست. داریوش که بعد از مرگ ممنن، خود فرماندهی سپاه را در دست داشت در واقع به جای یک پادگان جنگی، یک گنجینه کم نظیر به همراه خود به میدان نبرد آورده بود. داریوش با لشکری بزرگ پوشیده در لباس های فاخر و اسبانی که با زین و ستام طلایی تزئین شده بودند و سراپرده ای مملو از جواهرات و از همه مهم تر به همراه خانواده اش در جنگی سرنوشت ساز شرکت کرده بود. داریوش گمان نمی کرد که پراکندگی سپاهیان به همراه ساز و برگ های متنوع، آن هم در یک موقعیت جغرافیایی نامناسب و معبری تنگ که سواره نظام به سختی می تواند حرکت کند؛ آن هم در برابر سپاهیان منظم و معدود می تواند ابتکار عمل را از او بگیرد. سرعت عمل فالانژهای مقدونی چنان بود که نزدیک بود داریوش نیز در جنگ اسیر شود، اما او با کمک چند تن از سرداران وفادارش با برجا گذاشتن خانواده و گنجینه اش در ایسوس، توانست از مهلکه بگریزد. با فرار شاه، سواران مقدونی به غارت اردوی ایرانیان مشغول شدند. همسر، مادر و دختر داریوش به اسارت درآمدند و تمامی اموال و گنجینه های همراه آنان به دست اسکندر افتاد. پس از این پیروزی، اسکندر به منظور جلوگیری از حمله دریایی ایرانیان به سوی مقدونیه، راهی صور و صیدا شد.

داستان اسکندر و داریوش سوم

دلاوری باتیس
 

صیدا بدون خونریزی تسلیم شد، اما تصرف صور به این آسانی نبود. اسکندر هفت ماه این شهر را محاصره کرد. همین مقاومت سرسختانه بود که باعث خشم اسکندر شده و بعد از فتح این شهر دستور داد تا 8 هزار نفر از سکنه آن را قتل عام کنند. پس از تصرف صور، مقدونی ها خود را آماده حرکت به صور می کردند، اما مقاومت شهر غزه آنان را دو ماه سرگرم خود کرد. باتیس ( Batis) کوتوال شجاع غزه چنان ایستادگی از خود نشان داد که اسکندر پس از تصرف شهر دستور داد پاهای او را سوراخ کرده و حلقه ای برنجی از آن عبور دهند. اسکندر که شیفته آشیل بود و خود را از نسل او می دانست، پس از این شکنجه مهلک، همان گونه که آشیل بدن هکتور فرزند پادشاه تروا را به گردونه خود بسته و در میدان جنگ کشاند، با عبور طنابی از حلقه برنجی، بدن بی جان این سردار ایرانی را به گردونه خود بسته و دور شهر گرداند.

داستان اسکندر و داریوش سوم

حمله به مصر
 

با سقوط صیدا و صور اینک نوبت مصر بود که میزبان اسکندر باشد. مصر به تازگی طعم شورش و سرکوب را چشیده بود و اسکندر می دانست می تواند کسانی را در آنجا بیابد که مشتاق پایان دادن به حکومت پارسیان هستند. مزاکس Mazaces ساتراپ ایرانی مصر که به خوبی به این واقعیت آگاه بود، تقریبا به آرامی خود را کنار کشید، تمامی دره نیل مطیع او شدند و اسکندر همچون یک فرعون مصر را تصرف کرد. یکی از کارهای مهم او در مصر احداث بندری در مصب رود نیل بود. اسکندریه بعدها تبدیل به کانون بزرگی برای ترویج فرهنگ یونانی در مشرق زمین شد. از دیگر اقدامات اسکندر که شاید تقلیدی از رفتار خشایار شاه بود، رفتن او به معبد آمون Ammon در واحه سیوا Siwa بود. کاهنان آمون که معروف بود با خدایان حرف می زنند و البته قبلا از سوی اسکندر خریده شده بودند، او را پسر خدا نامیدند. بنابر گفته یوستن، اسکندر از ستایش های کاهنان دچار نخوتی بی اندازه شد. با دستیابی به ثروت های مصر اسکندر توانست ضمن جبران هزینه های جنگی، فرصت ادامه فتوحاتش را بیابد. اسکندر با گذاردن یکی از سرداران مورد اعتمادش به نام بطلمیوس در مصر که بنیانگذار سلسله بطالسه در مصر است، عازم بین النهرین و بابل شد.

داستان اسکندر و داریوش سوم

نبرد سرنوشت ساز گوگمل
 

پس از جنگ ایسوس، داریوش دوبار طی نامه هایی از اسکندر خواست تا با هم به گفت و گو پرداخته و درباره صلح مذاکره کنند، اما چون اسکندر حاضر به مصالحه نشد، داریوش مجددا آماده جنگ شد. سومین و آخرین جنگ داریوش و اسکندر که در واقع آینده امپراتوری هخامنشی را رقم زد، به اکتبر 331 قبل از میلاد در گوگمل یا گوگاملا Gaugamela نزدیکی اربیل اتفاق افتاد. با وجود کثرت نیروهای ایرانی و استفاده داریوش از تجهیزات جدید، باز هم پیروزی نصیب سپاهیان مقدونی شد. فرو افتادن داریوش در اثنای جنگ از ارابه اش و گسترش شایعه کشته شدن او، منجر به فرار سربازان و در نهایت ترک میدان جنگ توسط شاه شد. داریوش ابتدا به اربیل و سپس به منظور جمع آوری سپاه دیگری از راه ارمنستان عازم همدان و سرزمین ماد شد.
اسکندر پس از این پیروزی به بابل و سپس به شوش پایتخت قدیمی هخامنشیان رفت. در شوش به خزانه شاهی دست یافته، خود را شاه آسیا خواند و آماده حرکت به سوی پایتخت دیگر پارسیان در قلب سرزمین پارس یعنی شهر استخر، پارسه یا پرسپولیس که بعدها تخت جمشید نامیده شد.
هر چند که اسکندر توانسته بود شوش و خزانه سلطنتی داریوش را در این شهر به تصرف خود درآورد، اما می دانست که هنوز تا تصرف کامل ایران راه درازی در پیش دارد. اسکندر که اینک می رفت تا تبدیل به شاهی ایرانی شود، برای آرام نگه داشتن سربازانش و ایجاد انگیزه جهت ادامه فتوحات، وعده دستیابی به طلای بیشتر؛ یعنی آنچه در خزاین اکباتان و خصوصا پایتخت افسانه ای هخامنشیان (تخت جمشید) وجود داشت را به نیروهایش می داد. از سویی اسکندر می دانست که شاه هنوز زنده است و ثروت موجود در تخت جمشید، گذشته از آن خزانه ای که در اکباتان جمع آوری شده بود، می تواند او را در جمع آوری نیرو و تجدید قوا یاری کند. شاید به همین دلایل بود که تصمیم گرفت پس از یک استراحت کوتاه در شوش خود را به سرعت به تخت جمشید برساند.
نیروهای مقدونیه از راه اهواز و بهبهان عازم پارس شدند. بنابر نوشته مورخان یونانی، سپاهیان مقدونیه بعد از چهار روز به رودخانه پاسی تیگریس در سرزمین اوکسیان یا خوزی ها (خوزستان) رسیدند. با توجه به توصیفات یونانی ها، رودخانه پاسی تیگریس همان کارون است که از کوه های بختیاری سرچشمه گرفته و به خلیج فارس می ریزد. در این منطقه که از دیرباز مسکن قوم کاسی بود، اسکندر با مقاومت دلیرانه سردار ایرانی، ماداتس Madates روبه رو شد. بر اثر این مقاومت تلفات سنگینی بر نیروهای مقدونی وارد آمد. اسکندر مجبور به محاصره شهر شد که در نتیجه آن ماداتس تسلیم شد و ولایت اوکسیان به تصرف او در آمد.

داستان اسکندر و داریوش سوم

نبرد آریوبرزن در دربند پارس
 

اسکندر برای جبران این اتلاف وقت به سرعت نیروهای خود را به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول به فرماندهی پارمی نین، از راه رامهرمز و بهبهان به پارس فرستاده شدند و دسته دوم تحت فرماندهی خود اسکندر با سپاهیانی سبک اسلحه راه کوهستان در بند پارس یا دروازه پارس را که یونانیان پیلا پرسیکا می نامیدند، در پیش گرفتند. بسیاری معتقدند که این مکان باید همان تنگ تک آب امروزی باشد؛ منطقه ای برف گیر و صعب العبور در کوهستان کهکیلویه. بعضی نیز محل ایستادگی و مقاومت آریوبرزن را در تنگ گجستان نورآباد ممسنی و غرب استان فارس دانسته اند.
پادشاهان ایران از دیرباز در نقاط سوق الجیشی که امکان نفوذ بیگانگان یا قبایل کوه نشین وجود داشته است خصوصا در مناطق کوهستانی، از قبیل دروازه پارس، دروازه خزر ( سردره خوار) یا دربند قفقاز دیوارهایی احداث کرده و نگهبانانی جهت دیده بانی بر آنها می گماردند. گاهی در کنار این دیوارها، ساخلوهای نظامی با سربازان و اسبان آماده برای مقابله با دشمن نگهداری می شدند. دربند پارس در واقع مدخل ورودی منطقه دشت به داخل فلات ایران و نزدیک ترین راه برای هجوم قبایل کوه نشین و مهاجمانی بوده که از طریق دشت خوزستان قصد حمله به شهرهای آباد در آن سوی کوه ها را داشتند. اطراف این معبر سخت در آن روزگار با انبوهی از درختان پوشیده شده بود که این موانع طبیعی راه عبور را در این ارتفاعات برای افراد ناآشنا و بدون راهنما بسیار سخت تر می کرد. از طرفی نیروهای مستقر در این منطقه به راحتی قادر بودند بر تمامی نواحی پایین دست تسلط داشته و هرگونه حرکتی را زیر نظر بگیرند.
اهمیت سوق الجیشی این منطقه نشان می دهد که نگهبانی از آن باید بر عهده فرماندهی زبده و جنگاور سپرده می شد تا بتواند نیروهای خود را در ناحیه ای کوهستانی که دارای زمستان های بسیار سخت است، به خوبی رهبری کرده و از عهده دفاع برآید.
بی تردید آریوبرزن یا آن گونه که یونانی ها نوشته اند، آریوبارزانس که بعضی او را از نسل پادشاهان می دانند، با توجه به تجارب نظامی خود به خوبی قادر است مسیر حرکت اسکندر را در یابد. به همین دلیل با توجه به آنکه می داند شاه در قلمروی ماد و سرگرم جمع آوری قواست. وظیفه خود می داند تا پایتخت مهم و زیبای هخامنشی را که هدف اصلی اسکندر است، از یورش مقدونی ها حفظ کند. این دلاور پارسی به همراه یک هنگ از سپاهیان تحت امر خود در معبر مذکور در انتظار ورود نیروهای مقدونیه موضع می گیرد. اسکندر که عبور از این معبر را بسیار ساده پنداشته بود، سرخوش از پیروزی های به دست آمده وارد این معبر تاریخ ساز می شود که ناگهان بارانی از سنگ های بزرگ بر سر آنان باریدن می گیرد. سنگ های غلتان با سرعت به پایین آمده و در سر راه خود بر اثر برخورد با دیوارهای صخره ها آنها را شکسته و در نتیجه قطعاتی از سنگ های بزرگ و کوچک بر سر سپاهیان بی خبر اسکندر فرو می افتاد. با فرود هر قطعه سنگی، سواری از اسب به زیر افتاده یا پیاده ای به خاک می نشست. سربازان مقدونی از هر سو به دنبال یافتن سر پناهی، بی هدف به این سوی و آن سوی می دویدند اما این تمام ماجرا نبود، تیراندازان و فلاخن اندازان ایرانی دست به کار شده، سعی در عقب نشاندن اسکندر داشتند. نیروهای اسکندر سعی می کردند تا بالا رفتن از دیوار سنگی این معبر خود را به بالا برسانند اما فرو افتادن سنگ های بیشتر باعث ناکامی آنان می شد. از سویی سپرهایشان هم قادر نبودند که از آنان در مقابل باران سنگ محافظت کند. ارتش مقدونیه که توانسته بود در مدت کوتاهی پیروزی های بزرگی به دست آورد و از گذرگاهی هایی مانند کیلیکیه به آسانی عبور کند، حالا در این مکان با ایستادگی تعداد کمی از ایرانیان واقعی مجبور به عقب نشینی شده بود. بر اساس نوشته مورخان یونانی مانند آریان، دیودور و کنت کورث، اسکندر که وضع را چنین می بیند یک فرسنگ عقب نشینی می کند تا بتواند راهی برای رهایی از این مخمصه بیابد.

داستان اسکندر و داریوش سوم

پیروزی موقت
 

عقب نشینی اسکندر برای محافظان دربند پارس، موفقیت بزرگی بود. آنان می توانستند تجدید قوا کرده و خود را برای ایستادگی بیشتر آماده کنند اما سرنوشت چیز دیگری برای سرزمین ایران رقم زده بود. یکی از مورخان همراه اسکندر نوشته است: بی گمان اگر چنین مقاومتی در نبرد گوگمل در برابر ما صورت گرفته بود، شکست ما حتمی بود.
اسکندر پس از عقب نشینی خواست تا جمعی از مطلعین محلی که با راه های کوهستانی منطقه آشنایی داشتند را به نزد او بیاورند. این گروه پیشنهاد کردند تا اسکندر از راه دیگری که از ماد عبور می کرد خود را به پارسه برساند، اما در این میان یکی از اسیران که خود را لی بانی و از اهالی لیکیه معرفی کرده بود، به اسکندر گفت کوره راهی را در جنگل می شناسد که از طریق آن می توان با دور زدن نیروهای ایرانی از کوهستان خارج شده و به پارس رسید. اسکندر وعده های بسیاری به لی بانی داد و از او خواست تا گروهی از سپاهیان مقدونی را از راهی که می داند به پشت نیروهای آریوبرزن هدایت کند. پس لی بانی به شرح مشکلات راه پرداخت و به اسکندر گفت که به واسطه تنگی راه، افراد مسلح با سلاح های سنگین قادر به عبور نخواهند بود و درختان به هم پیچیده حرکت چندین نفر در کنار هم را با مشکل مواجه خواهد کرد. به هر ترتیب، چوپان مزبور پذیرفت تا گروهی از سپاهیان اسکندر را از آن راه عبور دهد. اسکندر یکی از فرماندهان خود به نام کراتر را مامور کرد تا پیاده نظام تحت امرش به همراه هزار تیرانداز در اردوگاه مانده و آتش بیشتری روشن کنند تا کسی متوجه غیبت او و کم شدن نیروهای مستقر در اردوگاه نشود. آنگاه خودش در تاریکی شب و در سکوتی کامل به همراه سپاهیان سبک اسلحه، در حالی که آذوقه سه روز را با خود برداشته بودند، با راهنمایی لی بانی عازم کوهستان شدند. در این راه علاوه بر مشکلاتی که راهنمایشان قبلا گفته بود، وزش باد و ارتفاع برف سپاهیان مقدونی را با شرایط سختی روبه رو کرده بود. برف آن قدر زیاد بود که سربازان تا نیمه در آن فرو می رفتند. باید یقین داشت که مقدونی ها دچار ترس بسیار شده بودند. آنها در تاریکی شب در راهی کاملا ناشناخته تنها با تکیه بر گفته های راهنمایی که اعتماد چندانی هم به او نداشتند خود را در خطر انداخته و هر لحظه ممکن بود جان خود را از دست بدهند. به هر مشقتی بود، اسکندر و همراهانش به محلی رسیدند که تا اردوگاه نیروهای ایران فاصله زیادی نداشت. در اینجا اسکندر دستور داد تا چند تن ار فرماندهانش به همراه گروهی از پیاده نظام سبک اسلحه خود را به هر چه سریع تر به پایین کوه و منطقه مسطح برسانند و راه پارس را در پیش بگیرند. سپس خودش به همراه دسته ای دیگر در مسیری که بسیار سخت تر و در عین حال دورتر از نیروهای آریوبرزن بود به حرکت خود ادامه دادند.
راه بسیار صعب و دشوار بود و آنان مجبور بودند در تاریکی شب حرکت کنند که این مساله خود باعث سخت تر شدن کار می شد. اسکندر بعد از بازگشت دو روز توانست به قله کوه برسد، اما قراولان ایرانی در این محل با نیروهای اسکندر برخورد کردند. نیروهای ایرانی بلافاصله آماده دفاع شدند. بر اثر سر و صدای شمشیرها و فریاد و ناله زخمی ها و گروهی که سعی می کردند تا خود را به اردوگاه اصلی برسانند، کراتر که در پایین کوه مانده بود، به سرعت به سمت تنگه حرکت کرد. ایرانیان که غافلگیر شده بودند، ناگهان خود را در محاصره شمشیرهای مقدونی ها یافتند که با خیانت چوپان توانسته بود خود را به بالای کوه برساند. نیروهای آریوبرزن با وجود آنکه در محاصره قرار گرفته بودند، اما دست به نبردی سخت و شجاعانه زدند که برای همیشه در تاریخ ثبت شد. گروهی از نیروهای مقدونی با استفاده از درگیری ایرانی ها با اسکندر و همراهانش، توانسته بودند خود را به بالای کوه برسانند و به این ترتیب هر لحظه به تعداد نیروهای اسکندر افزوده می شد. آریوبرزن که می دید سربازانش یکی پس از دیگری از پای می افتند، به فکر افتاد تا به هر طریق که می شود خود را از حلقه محاصره بیرون انداخته و قبل از اسکندر، جهت دفاع از تخت جمشید خود را به پارس برساند. بنابراین به همراه گروهی از سربازانش که به اختلاف یک هزار سواره و 5 هزار پیاده یا 40 سوار و 5 هزار پیاده نوشته شده است، خود را به صف دشمن زد و در حالی که قهرمانانه شمشیر می زد حلقه محاصره را شکسته و به سوی پارس حرکت کرد. در این نبرد تعداد قابل توجهی از نیروهای اسکندر به دست ایرانیان کشته شدند، اما رشادت آریوبرزن برای رسیدن به تخت جمشید بی نتیجه ماند. نیروهایی که اسکندر قبلا راهی پارس کرده بود، راه را بر او بستند. آریوبرزن با وجود آنکه کاملا در محاصره بود و امیدش به یأس تبدیل شده بود، حاضر به تسلیم نشد و مردانه به همراه نیروهایش آن قدر به مقاومت ادامه داد تا همگی جان خود را در راه حفظ ایران از دست دادند.

شیر زن پارسی
 

در متون تاریخی آمده است که خواهر آریوبرزن به نام یوتاب که به معنی درخشنده است در این جنگ به همراه برادرش فرماندهی گروهی از نظامیان را بر عهده داشت و او نیز تا آخرین قطره خونش در راه دفاع از خاک وطن ایستادگی کرد و در نهایت به همراه برادرش کشته شد. تمامی مورخان یونانی ماجرای دلاوری های آریوبرزن را با دقت بسیار در نوشته های خود ثبت کرده اند. هر چند که اختلاف جزئی میان نوشته های آنان وجود دارد، اما همگی در اصل ماجرا و ایستادگی این دلاور ایرانی در برابر اسکندر متفق القولند. بعضی از آنان عده نیروهای آریوبرزن را 25 هزار و برخی 40 هزار تن نوشته اند. این مورخان تعداد دقیق تلفات نیروهای مقدونی را معین نکرده اند، اما بارها تاکید کرده اند که تعداد تلفات و مجروحان زیاد بوده است. دیدور نوشته است در مرحله اول که اسکندر سعی کرد تا از دربند پارس عبور کند، تعداد زیادی از نیروهای او کشته و زخمی شدند. لویزدول در کتاب خود به نام آتیلا نوشته است که در آخرین نبرد، اسکندر که از شجاعت آریوبرزن شگفت زده شده بود، به او پیشنهاد کرد تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود. آریوبرزن در جواب گفته بود: شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد. اسکندر در پاسخ او گفته بود: شاه تو فرار کرده. تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم. ولی آریوبرزن جواب داده بود: پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آن قدر مبارزه می کنم تا بمیرم. ظاهرا اسکندر که پایداری او را دیده بود دستور می دهد تا آریوبرزن را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند. مقدونی ها آن قدر با تیر و نیزه آریوبرزن را زدند که یک نقطه سالم در بدن او باقی نماند. نکته قابل توجه در نبرد آریوبرزن این است که این واقعه توسط مورخان یونانی زنده نگه داشته شد. روی کار آمدن سلوکیان یونانی در ایران و نابودی بسیاری از اسناد دوران هخامنشی یکی از دلایلی بود که نوشته ای از مورخان ایرانی در مورد جنگ های اسکندر با ایرانیان و قهرمانی های دلاوران این مرز و بوم باقی نماند. مورخان دوره های بعد، چه نویسنده ها و محققان ایرانی یا اروپایی نیز در نوشته های خود بیشتر بر کتب تاریخی یونانی تکیه کردند و گروهی با توجه به همین نوشته ها تحقیقات وسیعی درباره حقایق حمله اسکندر و آنچه بر ایران گذشته انجام داده اند.
شباهت های میان نبرد آریوبرزن در دربند پارس و نبرد لئونیداس در تنگه ترموپیل و ایستادگی او در برابر سپاهیان خشایارشاه موجب آن شده است تا این دو شخصیت در جایگاهی هم تراز یکدیگر در تاریخ قرار بگیرند. به هر تقدیر این دو دلاور تاریخی، گذشته از شباهت ها و تضادهایشان نشان داده اند پایداری و جانفشانی به خاطر وطن و آنچه که حیثیت و گذشته و حال و آینده انسان ها بستگی به آن دارد جا و مکان نمی شناسد. به یقین پاک نژادانی مانند آریوبرزن و باتیس و سپتامان که دو سال در برابر نیروهای اسکندر مقاومت کردند و رهبری مردمی آزاده را علیه یورش بیگانگان بر عهده گرفتند، در زمره شهدایی قرار دارند که نام و خاطره آنان برای همیشه در اذهان ایرانیان باقی خواهد ماند.

تصرف تخت جمشید و مرگ داریوش سوم
 

تقدیر چنان بود که اسکندر پس از مرگ آریوبرزن بدون هیچ مقاومت جدی دیگری پای در پایتخت افسانه ای هخامنشیان که به قول دیدور مورخ «در زیر آفتاب شهری ثروتمندتر از آن نبود» بگذارد. دستیابی به ثروتی که در طول یک دوران بسیاری طولانی جمع آوری شده بود برای فروکش کردن آتش انتقامی که در درون اسکندر شعله می کشید، کافی نبود؛ آتشی که دامنه آن شهری را که از نظر معماری و زیبایی و تجملات و تزئینات هرگز همتایی نداشته و نخواهد داشت دربر گرفت.
با فروکش کردن احساس شعفی که از نابودی پایتخت هخامنشیان به اسکندر دست داده بود، او به شدت از تصمیم وحشیانه خود پشیمان شد، اما دیگر برای پشیمانی بسیار دیر بود. آتش زدن شهر تنها عمل زشت و غیر قابل بخشش سپاهیان مقدونی نبود. آنان با خشونت بسیار به غارت و تجاوز دست زدند. شهر چنان غارت شد و ظلم و بیداد چنان شدت گرفت که در روزهای بعد بسیاری از مردم دست به خودکشی زدند. بر اساس نوشته مورخان یونانی آنچه از خزانه شاهی و اشیای گرانبها به دست اسکندر و سپاهیانش افتاد، بیش از 20 هزار بار استر و 5 هزار بار شتر بود. خسارات وارده بر شهر به حدی زیاد بود که دیگر هیچ پادشاهی نتوانست آن را از نو بنا کند و آن همه عظمت و زیبایی در زیر خروارها خاک مدفون شد.
داریوش سوم که در شرایط بسیار سخت و آشفته ای زمام امور ایران را در دست گرفته بود به همان سرنوشتی دچار شد که گریبان بسیاری از مردان بزرگ تاریخ را می گیرد؛ یعنی تنها ماندن در آخرین و حساس ترین لحظات. ضربه ها همیشه از سوی کسانی وارد می شود که هیچ گاه انتظارش نمی رود. اسکندر خود نیز دچار چنین سرنوشتی شد. فاتح آسیا و در هم کوبنده امپراتوری هخامنشی، حتی نتوانست به وطنش باز گردد و تاج افتخار حکومت بر نیمی از جهان آن روز را سر بگذارد. هنوز به پایان عمر کوتاهش نرسیده بود که توطئه ها و دشمنی ها، آن هم از سوی نزدیک ترین سردارانش آغاز شد و مرگی پر از ابهام را برای او آن هم دور از وطنش به ارمغان آورد.
داریوش نیز ضربه آخر را از کسانی خورد که قرار بود حامیان او باشند. بسوس والی باختر و برازاس والی رخج و سیستان به امید رسیدن به قدرت ابتدا او را دستگیر کردند و چون خبر نزدیک شدن اسکندر را شنیدند، بسوس زخم های مهلکی به داریوش زد و به باختر فرار کرد. داریوش سوم از شدت جراحات در ژوئیه 330 قبل از میلاد در نزدیکی شهر دامغان درگذشت. اسکندر که او را مرده یافته بود، دستور داد تا جسد آخرین پادشاه هخامنشی با احترام بسیار در آرامگاهش در تخت جمشید به خاک سپرده شود. بعد از مرگ اسکندر میراث هخامنشیان به دست سردار معروف او سلوکوس سپرده شد و حکومت سلوکیان با فرهنگی بیشتر ایرانی برای مدت نزدیک به دو قرن زمام ایران را در دست گرفتند.

داستان اسکندر و داریوش سوم

منبع: دانستنیها-ش27



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط