ای قصّه ی بهشت ز کویت حکایتی *** شرح جمال حور ز رویت روایتی
انفاس عیسی از لب لعلت لطیفه ای *** آب خضر ز نوش لبانت کنایتی
هر پاره از دل من و از غصّه، قصّه ای *** هر سطری از خصال تو وز رحمت آیتی
کی عطر سای مجلس روحانیان شدی *** گل را اگر نه بوی تو کردی رعایتی
در آرزوی خاک دَرِ یار سوختیم *** یادآور ای صبا که نکردی حمایتی
ای دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت *** صد مایه داشتی و نکردی کفایتی
بوی دل کباب من آفاق را گرفت *** این آتش درون بکند هم سرایتی
در آتش ار خیال رُخش دست می دهد *** ساقی بیا که نیست ز دوزخ شکایتی
دانی مراد حافظ ازین درد و غصّه چیست *** از تو کرشمه ای وز خسرو عنایتی
تفسیر عرفانی
1. ای یار! ای کسی که قصه ی بهشت، تنها اندکی از داستان کوی تو و توصیف زیبایی حوران بهشتی روایت کوتاهی از زیبایی دلفریب توست.
2. ای معشوق! دم جان بخش عیسی تنها نکته ی باریک و ظریفی از لب لعل گون تو و آب حیات بخش خضر اشاره و رمزی از لب شیرین و دلربای توست.
3. ای محبوب! هر ذره از دل من داستان از غم هاست، و هر سطری از دفتر خلق و خوی تو نشانه ای از رحمت و بخشایش الهی است.
4. اگر بوی خوش تو حال گل را مراعات نمی کرد و التفاتی نمی نمود، کی می توانست در بزم اهل دل اظهار وجود کند و عطرافشانی نماید؟ اگر گل سرخ در محفل اهل معنا بوی خوش می دهد، لطف تو آن را چنین خوشبو کرده است.
5. در آرزو و اشتیاق رسیدن به خاک در دوست سوختیم. ای باد صبا! به یاد داشته باش که ما را یاری نکردی و با وزش خود خاکی از درگاه یار برای ما نیاوردی.
6. ای دل! بیهوده دانش و عمر خود را به باد دادی و تلف کردی؛ سرمایه فراوانی در اختیار داشتی ولی به خوبی و شایستگی از آن بهره نبردی.
7. بوی دل سوخته و عاشق من سراسر عالم را فرا گرفت و سرانجام این آتش دل من به دیگران هم سرایت خواهد کرد.
8. ای ساقی! شراب بده تا بنوشم و مست گردم که اگر در آتشی هم خیال چهره ی زیبای معشوق برایم میسر شود از دوزخ شکایتی ندارم. اگر او در آتش دوزخ هم بر من تجلّی کند، شکایتی ندارم؛ شراب بده تا به گناه میخواری مرا به دوزخ ببرند.
9. ای یار! آیا می دانی که آرزو و خواست حافظ از بیان این همه درد و غصّه چیست؟ برای این است که از تو ناز و عشوه ای و از جانب شاه، لطف و توجهی ببیند.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول