کَتبْتَ قِصَّهَ شُوْقی و مَدمَعی باکی *** بیا که بی تو به جان آمدم ز غمناکی
بسا که گفته ام از شوق با دو دیده ی خود *** اَیا مَنازِلَ سَلمی فَأیْنَ سِلْماکِ
عجیب واقعه ای و غریب حادثه ای *** اَنا اصْطبرتُ قَتیلاً وُ قاتلی شاکِی
که را رسد که کند عیب دامن پاکت *** که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکی
ز خاک پای تو داد آبروی لاله و گل *** چو کِلکِ صنع رقم زد به آبی و خاکی
صبا عبیر فشان گشت ساقیا برخیز *** وَهاتِ شَمسَه کَرْمٍ مُطَیِّبْ زاکِی
دَع التَّکاسُلَ تَغْنَمُ فَقَد جَری مَثَلٌ *** که زاد راهروان چُستی است و چالاکی
اثر نماند ز من، بی شمایلت آری *** اَری مَآثِر مَحیای مِنْ مُحَیّاکِ
ز وصف حُسن تو حافظ چگونه نطق زند *** که همچو صنع خدایی وَرای ادراکی
تفسیر عرفانی
1. قصه ی اشتیاق خود را در حالی نوشتم که اشک از چشمانم فرو می ریخت؛ ای یار! بیا که بی تو از غم و غصّه جانم به لبم رسیده است.
2. چه بسیار با اشتیاق از چشمان خود پرسیده ام:ای منزلگاه محبوب! محبوب کجاست؟
3. این چه حکایت و واقعه ی عجیبی است که:معشوق، مرا کشته است، کشته شکایت ندارد، اما قاتل شاکی است.
4. چه کسی می تواند به تو ای یار! ایراد و اشکالی بگیرد؟ در حالی که تو مانند قطره ای که روی برگ گلی چکیده، پاک هستی.
5. هنگامی که قلم آفرینش نقش مخلوقات این آب و خاک را رقم می زد، آب و رنگ لاله و گِل سرخ را از خاک پای تو برگرفت؛ تو از لاله و گل زیباتری.
6. باد صبا بوی خوشی می افشاند؛ یعنی بهار است و هنگام شراب خوردن؛ پس ای ساقی! برخیز و بیاور آن خورشید شراب خوشبوی پاکیزه را.
7. ای ساقی! تنبلی را رها کن که سود می بری و این ضرب المثلی است که:آنها که به مقصود می رسند، توشه ی سفرشان این است که به هنگام برخیزند و هر کاری که باید، بکنند.
8. ای یار! در فراق تو اثری از من نماند؛ یعنی از غصه ی دوری تو نابود شدم؛ آثار زنده بودن خود را در چهره ی تو می بینم؛ به دیدار تو زنده ام.
9. ای معشوق! حافظ چگونه می تواند زیبایی های تو را توصیف کند؟ درک زیبایی و جمال تو، بالاتر از فهم و ادراک ماست.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول