آیینه ی تشیع

کتاب اسرارالامامه آخرین یا یکی از آخرین آثار عمادالدین حسن بن علی طبری است، زیرا تاریخ تألیف آن 698 است و با توجه به اظهارنظر خود او که در شرایط پیری آن را نگاشته «علوّالسن» نباید بعد از آن عمر زیادی کرده باشد، گرچه به
يکشنبه، 21 ارديبهشت 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیینه ی تشیع
 آیینه ی تشیع

 

نویسنده: دکتر رسول جعفریان (1)




 

«اسرارالامامة» آینه تشیع ایران در پایان قرن هفتم هجری

کتاب اسرارالامامه آخرین یا یکی از آخرین آثار عمادالدین حسن بن علی طبری است، زیرا تاریخ تألیف آن 698 است و با توجه به اظهارنظر خود او که در شرایط پیری آن را نگاشته «علوّالسن» نباید بعد از آن عمر زیادی کرده باشد، گرچه به احتمال زیاد وی دست کم تا سال 701 زنده بوده است.
نویسنده مازندرانی بوده و پس از آشوب ها و ناامنی هایی که در میانه قرن هفتم و به دنبال حملات مغولان به ایران در آن نواحی پدید آمده، به منطقه جبال و به خصوص قم آمده است. وی در سال 673 در اصفهان در سایه حمایت های بهاء الدین محمد بن محمد جوینی بوده و توانسته است آثاری در دفاع از تشیع در آن خطه بنگارد که از آن جمله مناقب الطاهرین، کامل در سقیفه، کفایت در امامت و آثاری دیگری است که بنام بهاء الدین محمد تألیف کرده است.
شرح حال وی در جاهای مختلف از جمله مقدمه مناقب الطاهرین، تحفه الابرار و نیز همین اسرار الامامه آمده است. بنابراین آن مطالب را تکرار نمی کنیم و یکسره به سراغ تحلیل کتاب اسرارالامامه می رویم. به طور کلی آثار وی و از جمله همین اسرارالامامه یکی از ایستگاه های اصلی شناخت عقاید شیعه در گذر تاریخ است.
کتاب اسرارالامامه گرچه در باب امامت است، اما در فصول نخستین، و حتی بعدها در لابلای مباحث دیگر، مسائل اعتقادی را هم به اجمال مرور کرده و نکاتی را درباره توحید و نبوت و عدل از دیدگاه مذهب تشیع آورده است. با این حال، این قبیل مباحث، در مقایسه با مبحث امامت، کوتاه است و عمده کار کتاب درباره جنبه های تاریخی و حدیثی و کلامی امامت و تفریعات آن است.
این کتاب را می توان اثری مهم در قرن هفتم هجری تلقی کرد؛ به خصوص که متأثر از مکتب های عراقی مانند مکتب نجف و حله نیست و بیشتر محصول فکر شیعیانی است که در خود ایران تربیت شده اند. این گروه، متأثر از میراث سنتی شیعه و همزمان آثاری بوده اند که آن زمان در دوایر شیعی در ایران رایج بوده است. وی از کتاب الثاقب فی المناقب و همین طور المسترشد فی الامامة طبری در آثارش استفاده فراوان کرده است. بماند که مصححان اسرارالامامه به کتاب المسترشد که همه جا در دسترس است، دست نیافته اند تا در تصحیح از آن بهره برند! احتمال ضعیف می دهم عماد تصور می کرده است که ابن جریر هم سنی است و این هرچند شگفت است اما محتمل است (بنگرید: ص 242 که نام وی را در میان منابع سنی می آورد). طبعاً می توان این احتمال را نپذیرفت. به هر روی، مهم در کتاب اسرار آن است که در شناساندن تاریخ شیعه در این دوره و دیدگاه های رایج بسیار اهمیت داشته است.
وی در مقدمه، اشاره به تألیف کتاب کامل بهایی خود دارد که «قدیماً» آن را تألیف کرده و میان مؤمنان شهرت یافته است. با این حال، زمانی که به ری آمده است یکی از احفاد او از وی خواسته است تا «کتاب فی الامامه» را به فارسی بنویسد، به طوری که دارای «ترتیب غریب» و «ترکیب عجیب» باشد. وی این کار را انجام داده و حاصل آن، کتاب متوسطی با شکلی زیبا و متنی لطیف درآمده، آن گونه که کسی مانند آن تألیف نکرده و دوست و دشمن آن را ستایش کرده اند و از آن نسخه گرفته اند. آنگاه به ذهنش چنین آمده است تا آن را به عربی درآورد. وی می گوید با وجود سن زیادی که داشته و چشمش یاری نمی کرده، این کار را به سرانجام رسانده است (28-30). این همان کتاب اسرارالامامه است که خوشبختانه به دست ما رسیده است.
در اینجا قصدمان مرور مطالبی که در کتاب آمده نیست، بلکه کوشش می کنیم برخی از نکات مهم تاریخی آن را که دارای اهمیت ویژه است، از آن استخراج کنیم و ارائه دهیم. عماد درباره خودش نیز اطلاعاتی ارائه می دهد. از آن جمله اشاره به کتابی است که در مباحث کلامی و به خصوص بحث علم الهی با عنوان «نزهة الاصول فی تحفة آل الرسول» نوشته است که در منبع دیگری از آن یاد نشده است(ص 43).
نقل های تاریخی شگفت که در منابع دیگر یافت نمی شود، در این اثر هم آمده است. مع الاسف منابع اصلی برخی از این نقل ها و این که از کجا آمده است را نمی شناسیم. با این حال، در این اثر مهم تر از آن نقل های تاریخی، تحلیل هایی است که وی در باب رفع برخی از ابهامات دارد. از آن جمله بحثی درباره علت فراوانی سنیان و کمی شیعیان و مجبور شدن آنان به تقیه ارائه کرده است. وی دلیل آن را برخی از فتاوی رایج در مذاهب فقهی اهل سنت می داند که کار را برای مردم سهل و آسان کرده است. لحن وی در این مباحث، خطابی و در عین حال غیردقیق است با این حال، اشارات وی روشنگر برخی از نکات مهم در این باب است. برای مثال اشاره به حلال شمردن موسیقی و برخی فتاوی دیگر می تواند به محققان در آن زمینه کمک کند.
به نوشته وی، با این که شیعیان اندک هستند، اما زوار یکسره به زیارت قبور ائمه(علیه السّلام) رفته و شاهد معجزات فراوان هستند.(ص 64). مهمتر آن است که در این روزگار بسیاری از کفار مسلمان شده و مستقیم مذهب تشیع را می پذیرند، در حالی که عکس آن یعنی سنی شدن یک شیعه رخ نمی دهد (ص 67). شاید اشاره وی به مغولان باشد.
این مطلب را در جای دیگری هم تأکید کرده است که با وجود گرایش عده ای به مذهب تشیع، از شیعیان احدی به مذاهب دیگر نمی گرود (ص 220). و جای دیگر می نویسد: ما کسانی را از جمیع ملل و نحل و مذاهب اسلامی می بینیم که دست از ادیان باطل خود برمی دارند و داخل در طریقه علی(علیه السّلام) می شوند. بر شمار این افراد هر روز ازوده می شود. در روز سقیفه، تنها هفده نفر با علی(علیه السّلام) بودند اما اکنون هزاران هزار از بلاد و قرای مختلف هستند. ما نشنیده ایم که بگویند فلانی متشیع بود و سنی شد بلکه می بینیم که عالمیان متسنن بودند و شیعه گشتند(لانجد أحدا یقول: ان فلاناً متشعیاً ثم تسنّن، بل نجد العالمین أنهم کانوا متسنّنین ثم تشیّعوا)، (ص 247). همین مطلب به نوعی دیگر باز تکرار شده است(ص 248). با این حال، در ادامه می نویسد: من در دو فرقه اسلام تتبع کردم، دیدم که شیعه در اقلیت و سنت در اکثریت است، و حال آن که خدا در جای جای قرآن از «اکثریت» بد گفته است؛ اینجا بود که «عرفتُ أن الحق مع الشیعة». (256 -257). خداوند فرموده است که جهنم را پرخواهد کرد و روشن است که شیعه ای که اقلیت است مصداق این پرشدن نخواهد بود(ص 307).
به نظر وی جالب است که شیعیان که عُشر عشیر اعداء هستند، اما این چنین برابر آنان مقاومت و محاجّه می کنند و هر روز هم بر شمار آنان افزوده می شود. به علاوه، هزاران مدّاح هستند که مناقب امامان را در قالب نظم و نثر می خوانند آن هم در حضور سلاطین و ملوک و بازارها و از این راه کسب معیشت کرده و معظم و مکرم هستند و دشمن هم قادر به دفع آنان نیست (ص 68-69). علمای شیعه هم یکسره کتاب می نویسند و من هم امیدوارم که کتابم بتواند تمامی آنچه را که در این فن بدان نیاز است، ارائه کند.(ص 69).
وی زین پس، شرح حال اجمالی برای تک تک معصومان آورده و به خصوص درباره امام زمان(علیه السّلام) بحث مفصل تری آورده و تلاش کرده تا به پرسش ها و ابهاماتی که در این زمینه هست، پاسخ دهد (ص 70-88). در همین جاست که سال تألیف کتابش را هم آورده و آن را در طرح این پرسش مطرح کرده است که اگر گفته شود: ممکن نیست کسی از سال 255 تا 698 زنده بماند و زندگی کند، پاسخش این خواهد بود...(ص 101). وی می گوید که از دیدگاه ما، حضرت مهدی(علیه السّلام) به لحاظ تعین و تشخص مخفی است نه به لحاظ صورت، چرا که او در شکل یکی از علمای امامیه است که همدیگر را می بینیم اما به عینه او را نمی شناسیم. امام زمان برای ما مثل قطب الرجال برای مخالفان است(ص 108).
یکی از ویژگیهای این اثر، تقریباً همانند آثار دیگر وی، استفاده از کتب فضائل و مناقب، جمع آوری علمای سنی شهر اصفهان است. یک نمونه ابوبکر بن مردویه(441 م.) است که می گوید او شافعی مذهب و اصفهانیُّ المولد است و از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرده است که: خمسهُ منا معصومون: أنا و علیّ و فاطمة و الحسن و الحسین(علیه السّلام) (ص124). نقل از ابن مردویه در این کتاب فراوان است.
از دیگر منابع وی در این زمینه کتاب نکت الفصول فی علم الاصول از ابوالفتوح نجیب الدین اسعد بن ابی الفضائل محمود بن خلف عجلی اصفهانی(م 622) است. از این کتاب 14 مورد نقل شده است.

از دیگر مصادر وی تفسیر ابوبکر محمد بن مؤمن شیرازی است که کتابش را که مقتبس از دوازده تفسیر بوده به نام نزول القرآن فی شأن أمیرالمؤمنین نامیده است.

برای مثال عماد یک مورد درباره نزول آیه تطهیر درباره اهل بیت از این افراد نقل می کند: صالحانی در مجتبی، ابوالفتوح عجلی در نکت الفصول، محمد بن جریر در المسترشد، اصیل الدین قطان در منتهی المآرب، و ابوعبدالله دامغانی در سوق العروس و ثعلبی در تفسیرش(ص 242، 404-405، 406-407).
سلمان بن عبدالله نهروانی(م 439) ساکن اصفهان هم از کسانی است که عماد طبری از او در این کتاب و آثار دیگرش نقل کرده است(ص 278).
باور وی به آزار فاطمه زهرا(علیها السّلام) بسیار صریح است و او با تعبیر «ضربهم بالسیاط بنت النبی(صلی الله علیه و آله و سلم)» «حتی اسودّ ذراعها و ماتت علیه» یاد کرده است. به علاوه این که «أخذ علیّ مبطوشا مکتوفا مُلبّبا» هم بر آن افزوده شده است(ص 138). وی در این کتاب و آثار دیگرش روی این نکته تأکید می ورزد که نام سنی در اصل برگرفته از سنت لعن بر امام علی(علیه السّلام) است که از زمان معاویه باب کردند نه آن که برگرفته از «سنت محمدیه» باشد. به همین دلیل، وقتی عمربن عبدالعزیز آن را لغو کرد، صدای اعتراض «رُفعت السنة» و «بدّلت السنة» به آسمان رفت.
یکی از کتاب هایی که چند نوبت از آن نقل شده، کتاب الفتوح ابن اعثم است. از نظر عماد طبری، ابن اعثم «ناصبی» بوده و «نصب» از مطاوی کتابش کاملاً آشکار است.(ص 171). از دیگر موارد استعمال ناصبی چنین به دست می آید که وی را بر عموم مخالفان اطلاق می کند. مبنای این سخن این جمله است که «لایکون الرجل سنیاً حتی یُبغض علیاً و لو قدر خردل»(ص 478). بنده باید بیفزاییم: در روزگار ما اهل سنت غالباً اظهار دوستی اهل بیت(علیه السّلام) دارند.
نکته تازه ای که عماد طبری درباره شیعه در حرمین نقل می کند این سخن است که مکه حرم خدا و مدینه حرم رسول است و جز افراد غریب، سنی در آنجا نمی بینیم. اهالی مکه هم زیدی هستند و اهل مدینه همه اثناعشری اند.(ص 171).
عماد طبری در زمان بهاء الدین محمد جوینی (م 678). برای مدتی در اصفهان بوده و تحت حمایت وی آثاری در دفاع از تشیع نوشته است. در اینجا از مناظره ای که زمان اقامت در اصفهان با جمعی از علما در امامت داشته یاد کرده است. به عنوان ختم کلام از آنان پرسیده است: اگر صحابه در محله ای از این شهر توطن کنند و علی(علیه السّلام) در محله ای دیگر، و در این هنگام رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از راه برسد، و منزلی نداشته باشد، در خانه که فرود خواهد آمد. گفتند: در خانه علی(علیه السّلام). و او خدا را شاکر است که کسی را دوست دارد که رسول در خانه او منزل می کند.(ص 179). یک مناظره دیگر او در اصفهان چنین بوده است که از سنیان می پرسد: اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در صفین حاضر می شد، به سپاه علی می پیوست یا با سپاه شام بود. گفتند: با علی. گفت: اگر فرض کنیم که محمد در این شهر می آمد و خانه خلفای چهارگانه هم اینجا بود، او به خانه علی و فاطمه می رفت یا دیگران؟ گفتند: در خانه فاطمه و علی(426). شاید همان مناظره نخست باید با زبانی دیگر.
وی سخنی هم از انقراض عباسیان می گوید(ص 192) و در سراسر کتاب بارها آنان را در کنار بنی امیه قرار داده از ستم آنان به امامان و علویان سخن می گوید. وی جایی از «العباسیة و التیمیة و الامویة» یاد کرده است(ص 214). از زیدیه هم خشنود نیست و روش قیام گرایانه آنان را که به عنوان «خروج» از آن یاد می کند، مورد انتقاد قرار می دهد. این که آنان امامت را به شرط خروج ثابت می دانند به نظر او درست نیست، زیرا یک روز ممکن است یک صد علوی قیام کنند و طبعاً بین آنان اختلاف پدید می آید. آن وقت میان آنان نبرد می شود و الی آخر که مشکل لاینحلی خواهد شد.
به علاوه، چرا علی(علیه السّلام) زمان خلفا، خروج نکرد؟ آیا آن زمان امام نبود؟
اما اگر کسی بگوید: حسین بن علی خروج کرد و زید هم بدو اقتدا نمود، در آن صورت باید در پاسخ گفت: امام حسین(علیه السّلام) برای گرفتن امامت قیام نکرد بلکه برای دفع مضرت قیام کرد و این به قتلش منجر شد. مردم او را به اطاعت یک کافر فرا خواندن و او امتناع کرد. بدین ترتیب خروج زید، معصیت و بدعت بوده است. این تحلیل وی درباره هدف امام حسین(علیه السّلام) از قیام هم که آن را برای «دفع مضرت» می داند، جالب است.
به علاوه، اکثریت علمای تابعین از امام باقر(علیه السّلام) پیروی کردند و جز شروران امت از زید پیروی نکردند. به نظر وی «صبر» از شرایط امامت است و به همین جهت امام علی(علیه السّلام)25 سال صبر کرد. کسی که خروج می کند «صبر» ندارد(193-195). پس یکی از شرایط امامت را ندارد. بدین ترتیب وی نشان می دهد که اصلاً نظر مساعدی نسبت به زید ندارد.
وی در جای دیگری هم به بحث خروج پرداخته است. آنجا که این پرسش مطرح شده است که چرا علی(علیه السّلام) قتال را کنار گذاشت. پاسخ این است که خدا از علی شجاع تر است اما فرعون و نمرود را آزاد گذاشت. تاه او به یوسف اقتدا کرد یا به موسی آن زمان که در خانه فرعون روزگار را سپری می کرد.
به علاوه، خروج سیف مربوط به وقتی است که دشمن «ظاهرالعصیان» باشد، آنچنان که معاویه بود. اما در شرایطی که علی(علیه السّلام) بود، مخالفان بر ظاهر اسلام و شرع بودند و ارتداد پنهان بود. به علاوه مگر شرع اجازه کشتن هر کافری را می دهد؟ مگر اهل ذمّه نیستند که قتلشان جایز نیست؟ هارون هم که علی به منزله او نزد پیامبر بود، در مقابل «عَبَدة العِجل» جنگ نکرد(329).
اما این که مخالفان روز عاشورا اظهار فرح و شادی می کنند، مطالبی است که وی در برخی از آثارش به آن پرداخته و در اینجا هم با اشاره به حزن و اندوه رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) در روز عاشورا می نویسد: اما مخالفان در این روز اظهار فرح و شادی کرده، بهترین لباس های رنگی خود را می پوشند و دست و پا را حنا می نهند و مشغول انواع ملاهی و دف زدن و رقص می شوند. حتی سنتی گذاشته اند که روز عاشورا سوره «انّا فَتَحنا» را می خوانند، از روی شادی به آن هدف که دولت و پیروزی نصیب یزید شد و توانست عترت رسول و اصحاب را بکشد. در حالی که تردیدی نیست که اگر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در کربلا زنده بود و حضور داشت، در لشکر حسین و از یاوران او بود(ص 227).
وی در جای دیگری از همین کتاب هم، از دیار مغرب یاد می کند که در شهرهای زیادی در شب عاشورا سر یک الاغ مرده را گرفته آن را سر نیزه می کنند و می گویند این سر... است. مردم هم گرد آن جمع می شوند و در شب مشعل ها روشن کرده و به دف زدن و غنا مشغول می شوند و در هر خانه ای می ایستد و می گویند: یا ستی المرؤوسة أطعمینا المنطفسة. منطفسه نوعی شیرینی است که در آن شب می خورند و شادی می کنند و شماتت به قتل حسین می کنند و دست و پای را حنا می بندند و بهترین لباسشان را می پوشند، چنان که در اعیاد و عروسی ها چنین کنند. کسی که به این وضع راضی نباشد، سنی حقیقی نیست(ص 375). راستش بعید می نماید که این اخبار دست کم در این شکل، درست باشد. هر چند اصل جشن گرفتن در عاشورا امری مرسوم میان سنیان بوده و عماد در اخبار، احادیث و حکایات هم شرحی از جشن گرفتن اصفهانی ها در عاشورای سال 673 دارد.
وی در اسرار فصل شگفتی هم درباره تعظیم و تکریم قبایلی که در کربلا علیه امام حسین ایفای نقش کردند، آورده است. در شام این قبایل مورد احترام اند:
بنو السنان فرزندان کسی که سر امام حسین را بر نیزه اش داشت.
بنوالطشت اولاد لعینی که سر حسین را در طشت نهاد و آن را پیش یزید گذاشت.
بنوالعل اولاد کسی که اسب بر جسد امام حسین در کربلا دواند. آنان نعل آن اسب را گرفته پدر به پسر می دهد و حلقه ای از آن را برای تیمن و تبرک به در خانه آویزان می کنند. بنوالمکبّر اولاد کسی هستند که وقت ورود سر حسین به شام، تکبیر سر داد.
بنوالفرزدجی اولاد کسی هستند که سر حسین را از باب فرزدج حرون وارد شهر کرد.
بنوالقضیب اولاد کسی هستند که قضیب برای یزید آورد تا بر دندان حسین بن علی بزند.
بنوالفتح اولاد کسی که عصر روز کشته شدن امام حسین به عنوان بشارت برای یزید سوره «انا فتحنا لک فتحا مبینا» می خواند(ص 378).
مؤلف سنی و شیعه بودن برخی از مؤلفان را نمی داند. برای مثال چند مورد از کتاب الزینه نقل می کند اما نویسنده آن را سنی می داند(ص 219، 250) در حالی که مؤلف این کتاب ابی حاتم احمدبن حمدان رازی و شیعه اسماعیلی است. شگفت آن که مصححان کتاب هم در پاورقی نوشته اند به این کتاب دست نیافته اند. در جای دیگری از محمدبن سائب یاد کرده و این که همه مفسران بر این باورند که آیه تطهیر درباره علی و فاطمه و حسن و حسین است جز محمد بن سائب. سپس می افزاید که محمد بن سائب به فساد اخلاق شهره بوده است. شهربن حوشب هم که این خبر را از او نقل کرده همان بود که یک گونی آرد از همسایه اش دزدید و در دارالقضاء قسم خورد که چنین نکرده اما گونی آرد در خانه اش پیدا شد!(ص 241).
درباره زیارت قبور امامان(علیه السّلام) هم می نویسد: یکی از کرامات علی و اولادش همین توجه مردم به زیارت آنهاست. شب و روز و تابستان و زمستان هزاران نفر به زیارت آنان می روند. در ایام سوگواری برای علی و حسین سیصد هزار بلکه بیشتر در آنجا اجتماع می کنند. علما کتاب ها در وصف زیارتشان می نگارند. همه عالمیان عظمت مزار آنان را می بینند، عظمتی که هیچ سلطانی در شرق و غرب ندارد. سال و ماه نمی گذرد که عده ای از مریض ها سر قبر آنان شفا می یابند و این مشهور است. این که خداوند این چنین قلب ها را برای رفتن به مزار آنان تسخیر کرده امری خارق العاده و خود دلیل بر امامت آنان است(ص 245).
به باور وی، شیعیان در قیاس با دیگران، پرهیزشان از شراب و زنا مسلم و در اقامه فرایض عبادات اهتمام دارند. در حالی که مخالفان به عکس اند. وی می افزاید: من وقتی اجدادم را با اجداد آنان مقایسه می کنم همین حال را در شرق و غرب می بینم و می فهمم که آنان باید به من اقتدا کنند نه به آنان. امام علی(علیه السّلام) و فرزندانش حاوی تمام مطالب و مناقب، و همه مثالب و معایب در مخالفان است(ص 258).
وی به علوم اهل بیت(علیه السّلام) از علی و امام صادق(علیه السّلام) و جهات مختلف آنها یاد کرده و آن را با علوم پیامبران(علیه السّلام) مقایسه می کند. در این میان، برای نویسنده این سطور شگفت است که کمترین اشاره ای در این کتاب به بحث تحریف قرآن نیست. با توجه به دیدگاه های وی، انتظار می رفت که او گرایش تندی در این زمینه داشته باشد، اما آشکار است که وی قرآن را کاملاً به دور از تحریف می داند.
اما درباره بنی عباس، گذشت که نگاه او نسبت به این خاندان بسیار منفی است. وی سلسله عباسیان را یک به یک برمی شمرد و خاتمه آنان را به دست خان اعظم سعید هلاکوخان می داند که همراه با چهارصدهزار از سپاه ترک آمد و با یک صدهزار کنار بغداد لشکرگاه زد. در اینجا با تعبیر «قیل»یعنی گفته شده است(گویی منبع درستی برای آن نمی شناسد) می گوید: امیر ابوبکر فرزند مستعصم صبح گاهی در محله کرخ بغداد عبور می کرد. شنید که کسی بر جمعی از صحابه لعن می کند. همان روز به کرخ یورش برد و غارتشان کرد و بچه هایشان را اسیر کرد. این خبر به وزیر دارالخلافه محمد بن علقمی که متشیع بود رسید. او از اقدام ابوبکر ناراحت شد و نامه ای به خان نوشت و از او خواست تا سپاه خود را حاضر کند. وی نوشت که وی امرا و لشکر را خواهد ترساند و در کارها کوتاهی خواهد کرد. خان عادل نیز حرکت کرد و مستعصم را با چهل عالم کشت و در دریا انداخت و ملک عرب را گرفت. حدیث سماوی یعنی قدسی هم در این باره هست که خدای فرمود: من لشکری دارم که در شرق مسکنشان داده ام و نامشان ترک است و قلبشان چون آهن است و به گریه کنندگان رحم نخواهند کرد. اینان شجاعان من هستند که به کمک آنان از عاصیانم انتقام می گیرم (ص 302-303).
بحث های جالبی در جای جای کتاب مطرح شده است. از جمله بحثی درباره ایمان ابوطالب (351)، تعریف بلاد کفر(357)، تقیه (358)، ایمان پدران انبیاء(365)، داستان ازدواج عمر با دختر امام علی(علیه السّلام)(368) و ... در این جا وی تأکید می کند که لوط دخترش را به کفار داد در حالی که در اینجا، عمر بر ظاهر اسلام و «راعیا للاحکام الشرعیه» بود. بنابراین چنین ازدواجی می تواند با معیارهای قرآن سازگار باشد.
فصلی به عمر بن عبدالعزیز اختصاص یافته و این که او تلاش کرد تا سنت لعن بر علی(علیه السّلام) را کنار بگذارد. سپس از مأمون یاد می کند که کسی به او گفت که اگر دستور می دادی تا معاویه را لعن کنند. گفت معاویه سزاوار نیست تا نامش بر منابر بیاید؛ کاری می کنم که اجلاف عرب در کوچه و بازار و محلات و راه ها او را لعن کنند(377). اشارتی هم به ابن الراوندی هست و این که یهودی بوده و مسلمان شده و وقت مسلمان شدن به امامت عباس بن عبدالمطلب معتقد است(394). ادبیات نگارشی وی هم در عین حال که روان و عالمانه است، اما گاه شکل عوام هم به خود می گیرد. وی سپس، به نقل اخباری که در فضائل خلفا روایت شده است می پردازد و می نویسد که این اخبار، تنها از طریق خود آنان روایت شده و آنان مدعی این قبیل روایاتند و «شهیده ذنبه»(شاهدش دنبش است) و بعد هم با تندی می نویسد که این ها از مفتریات منافقین است که از فضایل علی(علیه السّلام) برگرفته و به دیگران نسبت داده اند «و منارة الاسکندریة و الهَرَمان-اهرام مصر-فی حُرم الکاذب»(ص 423-424).
وی بارها اشاره دارد که هفده نفر از صحابه در روز سقیفه با امام علی(علیه السّلام) همراهی کردند و یکی سلمان بود که به اعتراض و به فارسی گفت: بکردی و نکردی و حق میره ببردی(432). درباره معنای رافضی و شیعی در این کتاب بارها توضیحاتی ارائه شده که یکی از موارد آن صفحات 454-457 است. وی می نویسد: تردید نیست که شیعی بدون حساب به بهشت می رود؛ اما در این که دوستدار اهل بیت(علیه السّلام) چنین به بهشت رود، جای تأمل است(459). یک روایت جالب هم این است که کسی برای احمد بن حنبل خبری در فضیلت امام علی(علیه السّلام) روایت کرد و احمد بن وی گفت: ناشدتک الله أن تحدث بهذاالحدیث قمیا، تو به خدا سوگند که مبادا این حدیث را برای قمی روایت کنی(468). این خبر دلیل بر شهرت قمی ها به تشیع در روزگار او در نیمه اول قرن سوم است. خبر شگفتی از برخورد احمد بن حنبل با موسی بن جعفر(علیه السّلام) دارد که به نظر می رسد به لحاظ زمانی نباید درست باشد(482). بخش اخیر این کتاب تلخیص کتاب ملل و نحل شهرستانی است که گهگاه مطالبی درباره برخی از فرق طبعاً از منابع دیگر آمده است. این مطالب گاه حاوی نکات بدیعی است مانند آنچه درباره سبعیه یا نصیریه آمده است (487-490). در جایی درباره معنای «خدا» که نامی است که فارسیان برای الله انتخاب کرده اند آن را به «خود او» برمی گرداند، یعنی او جز خود او نیست. شعری هم به فارسی می آورد:
جهان را بلندی و پستی تویی/ندانم چه ای هر چه هستی تویی(508).
این نکته که صریحاً راغب اصفهانی را شیعه امامی می خواند جالب توجه است: و الراغب من الشیعة الامامیة (514).
کتاب در ص 521 به اتمام می رسد.

پی نوشت ها :

1. عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران.

منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 108-109، صص 66-60.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط