جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

تحکیم وحدت بین نیروها

شهید حجت السلام و المسلمین عبدالله میثمی قدرشناس بود. هر کس را در هر کار و تلاش که بود قدردانی و تشویق می کرد. خدا افرادی مثل شهید میثمی را می خواهد حجت برای همه ی ماها قرار بدهد که می شود: دقیقاً بر اساس...
يکشنبه، 4 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحکیم وحدت بین نیروها
 تحکیم وحدت بین نیروها

 






 

 جلوه های تدبیر، مدیریت و فرماندهی شهدا

قدرشناسی

شهید حجت السلام و المسلمین عبدالله میثمی قدرشناس بود. هر کس را در هر کار و تلاش که بود قدردانی و تشویق می کرد. خدا افرادی مثل شهید میثمی را می خواهد حجت برای همه ی ماها قرار بدهد که می شود: دقیقاً بر اساس ملاکهای اسلامی عمل کرد و هیچ متهم هم نشد. برای همه، چه روحانیون و چه غیر روحانیون حجت بود و می توانست توی همه ی این شلوغیها چون ملاک امام را داشت و خیرخواهی و نصیحت پدرانه اش نسبت به طرفین حالت واحدی را داشت همه او را قبول داشتند. (1)

تحکیم وحدت بین نیروها

شهید حجت السلام و المسلمین عبدالله میثمی
بنده به عنوان کسی که این توفیق الهی نصیبم شده بود که مسئولانه و به صورت قانونی در جبهه خدمت کنم، راز پیروزی را چه در انقلاب و چه بعد از آن و مهمتر از همه موفقیت و پیروزی در جنگ را در وحدت می دانم، وحدت یعنی آمیخته شدن روحیات ارتشیان، سپاهیان، بسیجیان، نیروهای انتظامی و مزیّن شدن این صف آهنین به چهره های روحانی مثل شهید ارجمند عبدالله میثمی. او وقتی به میان ما می آمد، نمی آمد فقط موعظه کند، بلکه با روشها و تاکتیکها و تدابیری که اتخاذ می کرد زمینه های تحکیم وحدتِ بیشتری را فراهم می کرد و با عملی نمودن این پیوند در تمام سطوح فرماندهی و پیوسته بر چیزهای مثبت و جنبه های مثبت تکیه کردن، همیشه در جهت شکوفا کردن راز پیروزی کوشش می نمود. (2)

تشکیلات

شهید سردار عبدالعلی بهروزی
موقعی که در عملیات خیبر، بهروز غلامی به شهادت رسید، عبدالعلی بهروزی، وظیفه ی فرماندهی را به عهده گرفت و در این عرصه، واقعاً جان فشانی کرد. چند روزی گذشت تا نیروها به مقرّ تیپ برگشتند. شبی از طرف فرماندهی منطقه، تعدادی از برادران جهت تعیین فرمانده ی جدید تیپ - به جای شهید غلامی - تشکیل جلسه دادند. ما همگی، بهروزی را شایسته ی این کار می دانستیم و فکر می کردیم که او فرمانده ی ما شود، اما وی نپذیرفت و برادر دیگری معرفی شد. در آن جلسه که همه ی مسئولین منطقه ی هشت حضور داشتند، عبدالعلی گفت:
- « افراد بیایند و بروند - عوض و جابه جا شوند - اما سعی کنند که تشکیلات از هم نپاشد. تشکیلات باید باقی بماند. یعنی اگر فرمانده ی جدید می آید، چارچوب حفظ شود و دوباره تغییرات و عزل و نصب ها صورت نگیرد.» (3)

هم فکری

شهید محمد حسین کریم پور احمدی
در هر کاری مشورت می کرد. همین توجه او به مشورت، به عنوان یکی از ابزارهای مهم در مدیریت، از حاجی، مدیری موفق ساخته بود. بها دادن به این اصل مورد تأکید اسلام، به او این امکان را می داد که از نظرهای مختلف در یک زمینه ی خاص استفاده کند. ضمن آن که دیگران را نیز تشویق به همکاری و همفکری می کرد و به آنان اعتماد به نفس می داد. هنگام مشورت به افراد و اقشار مختلف توجه داشت و همیشه طرف مشورت خود را با توجه به موضوع مورد نظرش انتخاب می کرد. بیشتر با برادران سپاه و بسیج و همکاران نزدیکش مشورت می کرد. اما این به معنای آن نبود که دیگران را فراموش کند و یا نظر و عقیده و راه حل آن ها را به حساب نیاورد. هر وقت لازم می شد، افراد محلی را هم که تجربه ای در مسایل داشتند، به مشورت می گرفت. هیچ گاه خودسرانه عمل نمی کرد و برای هم فکری و اظهارنظر همه، ارزش قایل می شد. (4)

فعال کردن بسیجیان در مرز

شهید عیسی خدری
سال 1360 که ما در خطوط مرزی با افاغنه برخورد داشتیم، یک روز ایشان به من گفتند:
- « بهتر است بچه های بسیجی را در جریان مرزی فعال کنیم.»
از این پیشنهاد استقبال کردم و موضوع را با آقای حسینی، فرمانده ی سپاه زابل در میان گذاشتم. ایشان نیز با نظر مساعدی که داشت، قبول کرد. لذا برای فعالیت و حضور بیشتر در کارها، حدود چهل پایگاه از این نیروها در نقاط مختلف مرزی فراهم آوردیم و مراقبت از مرز را از دهستان دوست محمد تا دهستان زهک به عهده ی بسیج گذاردیم. در مدتی که آقای خدری مسئولیت عملیات جابجایی و استقرار نیروها را به عهده داشت، توانست به شکل سازمان یافته ای، مسیر عبور افغان ها را به طرف سیستان ببندد و استخوان گلوی مخالفین جبهه های انقلابی افغانستان شود. او آن قدر فعال بود که در یک روز در جبهه ی زارع، شش نفر معاند را که قصد داشتند از مرز بگریزند، دستگیر کرده و در جبهه ای دیگر مقدار زیادی محموله های مواد مخدر و کالای قاچاق را با یک برنامه ریزی موثر، کشف و جمع کرده و حدود بیست نفر قاچاقچی را دستگیر و تحویل مقامات داده بود. وقتی با تعجب از آقای خدری سؤال کردیم که: « چگونه همه ی این کارها را در یک روز انجام داده اید؟»
با همان تواضع همیشگی اش گفت:
- « تمام این عملیات را بسیج کرد و بچه های سپاه هم آن ها را پشتیبانی کردند. من کاره ای نبودم.» (5)

بهترین تصمیم

شهید محمدرضا افیونی
در کردستان کار کردن بسیار مشکل تر از جنوب بود، چرا که ممکن بود در یک لحظه محاصره ی شوی یا در اثر کمترین سستی، همه قتل عام شوند. جدیت و قاطعیت و تصمیم به موقع، تأثیرات عجیبی در کار داشت. برادر افیونی، از نادر کسانی بود که با جدیت و تلاش بی مانند، بهترین تصمیم ها را در موقع مناسب می گرفت. در عملیات قائم، محمد با شدت و قدرت تمام ایستاد و با قاطعیت تمام، نیروها را تهییج کرد و با مقاومت دلیرانه، منطقه ی تصرف شده را تثبیت نمود و ضد انقلاب را در آن منطقه سرکوب کرد. با این روحیات بالا، تنها آرزویش آباد کردن کردستان اسلامی بود. هر کجا می رفت، غیر از کار نظامی، کار عقیدتی، فرهنگی، آبادانی و حتی کمک به مجروحین منطقه را نیز شخصاً در کمال تواضع انجام می داد. روحیات یک مؤمن واقعی را به راحتی از رفتار ایشان می شد فهمید. (6)

با چینش نیروها، دشت را پُر کرد

شهید آبشناسان
این عکس حسن است با سید کور؛ پیر مردی عرب که بزرگِ ده سیدها بود. طرف های دشت عباس، نزدیک مرز. حسن خیلی دوستش داشت. می گفتند: « وقتی به هم می رسیده اند، اول قرآن می خوانده اند. چند آیه این، چند آیه حسن، بعد همدیگر را بغل می کردند و احوال پرسی.» وقتی حسن نیروهایش را برده بود آن جا. مردم آرام گرفته بودند، هیچ کدام از ده نرفته بودند. مطمئن بودند که حسن نمی گذارد پای عراقی ها به آن جا برسد. با روش جنگ های نامنظم نیروهایش را جوری چیده بود که انگار سه تا دشت عباس را پر کرده باشند از سرباز و سلاح. همین بود که وقتی تیر خورد، نگذاشت هیچ کس بفهمد، مبادا مردم وحشت زده شوند. همیشه وقت شناسایی خودش می رفت جلو. آن دفعه هم رفته بود شناسایی که تیر خورده بود به شانه اش. به روی خودش نیاورده بود. خون را سرمای شدید شب بنده آورده بود. وقتی رسیده بود به ده، مثل همیشه رفته بود پیش سید؛ انگار نه انگار. عکسش هست. نشسته کنار سید، همین که کلاه پشمی سرش است. جلوی کلاه را خودم دوخته بودم. تیر خورده بود، سوراخ شده بود. دارد چای می خورد، اورکت را کشیده روی زخم. اصلاً پیدا نیست. اما توی صورتش، اگر حالت چشم ها و خط کنار لب ها را بشناسی، معلوم است که درد داشته، خیلی درد داشته. فقط همان آقای خرمی فهمیده بود. می گفت: « هر چه اصرار کردم خبر بدهیم هلی کوپتری چیزی بیاید تا برود عقب» قبول نکرد. گفت: « مردم می ترسند. خبر برسد به گوش سربازها روحیه شان خراب می شود. (7)

پی نوشت ها :

1- شمع محفل خاتم، ص 105.
2- شمع محفل خاتم، ص 167.
3- چاووش بی قرار، صص 212-211.
4- رسم عاشقی، ص 111.
5- خنده بر خون، ص 105.
6- کجایند مردان مرد، ص 28.
7- نیمه ی پنهان ماه 12، صص 51-50.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس؛ 19، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط