سیری در آرمان شهر فارابی (1)

در این نوشتار می خواهیم ببینیم که فارابی جامعه های انسانی را، به طور عام و آرمان شهر را، به طور خاص، چگونه تصوّر کرده است. نیز می خواهیم نظر او را درباره ی رئیس آرمان شهر و صفت های ویژه ی او بیان کنیم و سپس
پنجشنبه، 8 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سیری در آرمان شهر فارابی (1)
 سیری در آرمان شهر فارابی (1)

 

نویسنده: غلامرضا جمشید نژاد اوّل




 

در این نوشتار می خواهیم ببینیم که فارابی جامعه های انسانی را، به طور عام و آرمان شهر را، به طور خاص، چگونه تصوّر کرده است. نیز می خواهیم نظر او را درباره ی رئیس آرمان شهر و صفت های ویژه ی او بیان کنیم و سپس ببینیم که به نظر وی هر یک از شروندانش چه چیزهایی را باید بدانند. سپس، به طور فشرده، می خواهیم از تفاوت های گوهرین و بنیادین آرمان شهر فارابی و جمهوریت افلاطون آگاه گردیم.
در کتاب المدینة الفاضلة، چهار فصل وجود دارد: نیاز آدمی به اجتماع و تعاون، مقام ریاست، صفت های رئیس آرمان شهر، چیزهای مشترک شهروندان آرمان شهر. در میان آن دو فصل نیز هست که فارابی در آنها درباره ی سرنوشت روان های شهروندان آن شهر به تفصیل، سخن گفته است، امّا سرنوشت روان ها در عالم آخرت، به جامعه ارتباطی ندارد، لیکن مهم ترین مطلب هایی را که فارابی در بقیّه ی فصل های کتابش پژوهیده است، اینک به خوانندگان گرامی، تقدیم می کنیم و سپس از تفاوت های مهمّی که آرمان شهر فارابی با جمهوریت افلاطون دارد گفتگو خواهیم کرد.

گفتمان های فارابی درباره ی جامعه و‌ آرمان شهر

1. ضروری بودن جامعه ی انسانی و انواع آن

ذات هر یک از مردم بر این سرشته شده است که در پایدارماندنش و در رسیدنش به بهترین کمال هایش نیازمند چیزهای بسیاری باشد که نمی شود او خود به تنهایی به همه ی آنها بپردازد، بلکه نیازمند گروهی است که هر کدام از ایشان به بخشی از نیازمندیهایش بپردازد و آن را برآورده سازد. نمی شود که آدمی به کمال سرشت طبیعیش برسد، مگر به کمک گردآمدن جماعت انبوهی که به تعاون با یکدیگر بپردازند و هر کدام از ایشان به برآورده سازی برخی از نیازمندی های دیگر بپردازد تا از همه ی آن همکاری ها نیازمندی هایش در پایدارماندن زندگانیش و رسیدنش به کمال فراهم آیند.
بدین سبب، جامعه های انسانی پدید آمده اند، که برخیشان کامل اند و برخی دیگر غیرکامل می باشند. جامعه های کامل سه گونه اند: بزرگ ترین جامعه با اجتماع های ساکن همه جای معموره ی / آبادیِ زمین؛ جامعه ی میانه یا اجتماع های یک ملّت در بخشی از معموره؛ و جامعه ی کوچک، یا اجتماع های اهل یک شهر در بخشی از سکونتگاه یک ملّت. امّا جامعه های غیرکامل، عبارت از اجتماع اهل روستا، و اجتماع اهل کوی و اجتماع در یک برزن، و سپس اجتماعی که در یک منزل تشکیل می شود و این آخری از همه ی جامعه ها کوچک تر است.

2. آرمان شهر، به بدن کامل سالم می ماند

خوبی برتر و کمال دوررس تر نخست تنها در اجتماع شهری به دست می آید، نه در اجتماعی کم تر از آن. شهر را می شود پایگاه تعاون برای رسیدن به برخی از هدف هایی قرار داد که بدی اند. پس شهری که منظور و مقصود از اجتماع در آن تعاون بر چیزهایی باشد که با آنها، در حقیقت، به خوشبختی برسند، آن آرمان شهر است، لیکن اجتماعی که به کمک آن برای رسیدن به خوشبختی هر گونه باشد، تعاون کنند، آن اجتماع آرمانی است.
آرمان شهر به تن کامل سالم می ماند که همه ی اندام های آن برای تکمیل زیست جانور و پایدارمانیش با یکدیگر همکاری می کنند. در تن اندامی است که رئیس است و آن دل است، و اندام هایی هستند که درجه هایشان به دل نزدیک اند و کارهایشان را می کنند تا چیزهایی را که به طبع، هدف اندام رئیسی هستند فراهم سازند، و اندام هایی هم هستند که در درجه ی دوم قرار دارند، اینها کارهای خود را بر طبق هدف اندام های درجه ی اوّل انجام می دهند، و اندام های دیگری هم هستند که کارهایشان را بر طبق هدف اندام های درجه ی دوم انجام می دهند. سپس به همین ترتیب، این سلسله مرتبه، به اندام هایی می انجامد که خدمت می کنند و هرگز ریاست نمی کنند. شهر نیز چنین است که در آن انسانی هست که رئیس است و دیگرانی هستند که مرتبه هایشان بدو نزدیک است و مقصود و منظور او را برآورده می کنند، و در مرتبه ی پایین تر ایشان، گروهی هستند که کارهایشان را بر طبق هدف های صاحبان منصب های نخستین انجام می دهند، و در درجه ی پایین تر از ایشان باز کسانی قرار دارند که کارها را بر طبق هدف های رتبه ی دومیان انجام می دهند. سپس به همین ترتیب، بخش های شهر سامان می یابند تا به کسانی می انجامد که تنها خدمت می کنند و به آنان دیگرانی نیستند که خدمت کنند.
البتّه، تفاوتی که در اینجا هست، آن است که اندام های تن طبیعی اند و هیأت هایی که دارند، نیروهایی طبیعی می باشند، امّا شهروندان، اگرچه ایشان نیز طبیعی اند و با سرشت هایی کمابیش متفاوت سرشته شده اند که به سبب آنها هر شخصی از ایشان شایستگی کاری دارد به جز کار دیگری، لیکن هیأت ها و ملکه هایی که کارهایشان را با آنها انجام می دهند، طبیعی نیستند، بلکه ارادی اند که برای ایشان همچون انواع هنرها و نظایر آنها فراهم می آیند.

3. موقعیّت رئیس در شهر

رئیس در شهر همچون دل در تن و مانند خدای متعال در جهان است.
همچنان که اندام رئیسی تن، به طبع، کامل ترین و تام ترین اندامهاست و در زیر دست آن، اندام های دیگری هستند که بر اندام های پایین از خود، ریاست دارند، همچنین رئیس شهر، کامل ترین شهروندان است و در مرتبه ی پایین تر از او، زیردستانی هستند به غیر از ایشان، و همان طور که دل نخست پیدایش می یابد و سپس همان سبب پیدایش اندام های دیگر تن می شود، همین طور، رئیس شهر سزاوار است که نخست پیدا آید و سپس همو سبب فراهم آمدن شهر و بخش های آن باشد. نیز همچنان که اندام های رئیسی که به اندامی که رئیس است، نزدیک تر اند، به کارهایی طبیعی می پردازند که والاتر می باشند و اندام هایی که در مرتبه ی پایین تر از آنها قرار دارند، به کارهایی می پردازند که پایین تر از آن کارهاست، تا به اندام هایی می رسد که به پست ترین کارها می پردازند، همچنین گروه هایی از شهروندان که به رئیس شهر نزدیک تر اند، به کارهایی ارادی می پردازند که والاتر می باشند. و کسانی که در زیردست آنان اند، به کارهایی پایین تر از آن می پردازند، تا به شهروندانی می انجامد که به پست ترین کارها می پردازند.
وضعیّت موجودها در جهان هستی نیز بر همین منوال است، حضرت سبب نخست متعال / خدا، نسبتش به دیگر موجودها همچون نسبت شاه آرمان شهر است به دیگر شهروندان آن، زیرا موجودهای برکنار از مادّه به سبب نخست نزدیک تر اند و پایین تر از آنها جسم های آسمانی اند و پایین تر از آسمانی ها، جسم های هیولانی قرار دارند و پایین تر از هر کدام، هدف بالاتر از خود را، اندک اندک، دنبال می کند، تا بدان مرتبه ای بیاید که میانشان با حضرت نخستین متعال هیچ گونه واسطه ای نیست، بنابراین، همگیشان هدف نخستین متعال را بر طبق نیروها و مرتبه هایشان دنبال می کنند. به همین گونه سزاوار آن است که شهروندان آرمان شهر نیز چنان سازمانی از سامانه ی سلسله مراتب خود را و ارتباطشان با یکدیگر را داشته باشند و همگی از رئیس نخست خود و از هدف او پیروی کنند.

4. نخستین شرط های ریاست

رئیس آرمان شهر، نمی شود هر کسی به طور اتفّاقی، بوده باشد؛ زیرا ریاست در گرو دو چیز است: یکی اینکه شخص، به سرشت و به طبع، برای آن آماده باشد؛ و دوم، به هیأت و ملکه ی ارادی.
ریاست برای کسی فراهم می شود که به طبع، برای آن آمادگی داشته باشد، زیرا بیشتر سرشت ها سرشت های خدمت گذاری هستند که ریاست از آنها بر نمی آید. پس همچنان که رئیس نخست در هر جنسی نمی شود که چیزی از همان جنس بر او ریاست کند، همچنین است رئیس نخست آرمان شهر که سزاوار است انسانی باشد که هیچ انسان دیگری هرگز بر او ریاست نکند. از این رو، باید نیروی خردورزیش، به طبع، آماده باشد که با همه ی معقول ها کمال یابد، تا هیچ چیزی از آنها بر او پوشیده نماند و نیز باید نیروی متخیّله اش، به طبع آمادگی داشته باشد، تا تصویرهای جزئی ها را، یا در هنگام بیداری و یا در زمان خواب بپذیرد.
این، به لحاظ سرشت است، امّا به لحاظ ملکه نیز باید نیروی ناطقه را با معقول ها به کمال برساند، تا عقل به فعل و عقل مستفاد گردد، و باید نیروی متخیّله را نیز با صورت ها کامل کند، تا به اوج کمال برسد، و دارنده ی آن هر دو، انسانی خواهد بود که عقل فعّال در او جا گرفته است. هر گاه، آن وضعیّت در هر دو بخش نیروی ناطقه ی نظری و عملی اش و نیز در نیروی متخیّله اش فراهم آمد، چنین انسانی همان کسی می باشد که بدو وحی می شود، چیزی که از خدا به عقل فعّال فیضان می شود، عقل فعّال همان را به عقل و به نیروی متخیّله ی همان انسان افاضه می کند. پس این شخص به سبب فیضان عقل فعّال به عقل منفعلش به میانجی عقل مستفاد، یک حکیم فیلسوف و یک خردورز کامل خواهد شد و از سوی دیگر به سبب فیضان همان عقل فعّال به نیروی متخیّله اش پیامبری خواهد بود بیم دهنده ی حادثه هایی که رخ خواهند داد و خبردهنده از رویدادهایی خواهد بود که هم اکنون از جزئی ها در حال رخ دادن می باشند.
این انسان، در کامل ترین مرتبه های انسانیت و در عالی ترین درجه های خوشبختی است، زیرا روان وی کامل و با عقل فعّال یگانه شده است و او از هر کاری که بشود با آن به سعادت رسید، آگاه می باشد، پس این بود نخستین شرط های رئیس.

5. صفت های رئیس آرمان شهر

فیلسوف -پیامبر همان رئیسی است که هرگز هیچ انسان دیگری بر او ریاست نمی کند و همو پیشواست و همو نخستین رئیس آرمان شهر است و همو رئیس ملّت آرمانی است و رئیس همه ی معموره ی زمین است. البتّه، این وضعیّت نمی شود از آن کسی بشود،‌ مگر کسی که در او، به طبع، دوازده صفت گردآمده باشند که او بر آن صفت ها سرشته شده باشد:
1- باید اندام هایش کامل باشند تا هر گاه اندامی از اندام هایش آهنگ کاری کند، به آسمانی، بر آن کار توانا باشد؛
2- باید خوش فهم و خوش تصوّر نسبت به چیزهایی باشد که بدو می گویند. تا به سبب فهمیدگی اش چیزی را که منظور گوینده است، دریافت کند؛
3- باید خوش حافظه باشد تا آنچه را می فهمد و می بیند و می شنود و درک می کند، به خوبی به حافظه بسپارد و به زودی آن را از یاد نبرد؛
4- باید به خوبی تیزهوش و زیرک باشد که هرگاه چیزی را با کمترین نشانه ای دید، با تیزهوشی جهتی را که دلیل نشان می دهد، در یابد؛‌
5- باید خوش گفتار باشد، تا زبانش با او در بیان هر چه در دل می گذراند که بیان کند، به طور کامل، با او همراهی کند؛
6- باید دوستدار آموزش یابی و بهره بری باشد، تا به سادگی بپذیرد و رنج آموختن او را نیازارد و زحمتی که از ناحیه ی یادگیری متوجّهش می شود، شکنجه اش ندهد؛
7- باید در خوردنی و آشامیدنی و در آمیزش ناآزمند باشد، از بازی بپرهیزد و از لذّت ها کناره بگیرد؛
8- باید دوستدار راستی و راستان و دشمن دروغ و دروغگویان باشد؛
9- باید بزرگ روان و دوستدار ارجمندی باشد که روان خود را از هر نقصی فراتر نگاه دارد و به والاتری برافرازد؛
10- باید درهم و دینار [سیم و زر] و دیگر کالاهای دنیوی در نزدش کم ارزش باشند؛
11- باید دوستدار دادگری و دادگران و دشمن ستم و ستمگری و ستمکاران و ستمگری باشد و به اهل خود و دیگران انصاف را ارزانی دارد و بدان تشویقشان کند؛
12- باید دارای اراده ای نیرومند بر کاری باشد که به نظرش سزاوار می رسد که باید انجام گیرد و دلیر و اقدامگر، نترس و توانمند باشد.

6. شرط های جانشینی رئیس نخستین

فراهم آمدن همه ی آن صفت ها در یک شخص سخت است، از این رو، کسانی که بدین سرشت سرشته شوند، یافت نمی گردند، مگر یکی بعد از دیگری و کمترین شمار از مردم. پس کسی که این صفت ها در او فراهم آیند، همو رئیس خواهد بود، و اگر اتّفاق افتاد که مانند او در وقتی از وقت ها پیدا نشد، همان قانون ها و سنت هایی که آن رئیس و همانندانش بنیادگذارده اند، به کار گرفته و پابرجا می شوند و رئیس دوم که جانشین نخستین می گردد، کسی خواهد بود که در او شش شرط فراهم آیند:
1- فرزانه / حکیم باشد؛
2- دانا و پاسدار قانون ها و سنّت ها و سیرت هایی باشد که نخستینان برای اداره ی شهر بنیادگذارده اند؛
3- دارای استنباط نیکو در چیزهایی باشد که از پیشینگان، قانونی در باب آنها نگهداری نمی شود و در هرچه از آنها استباط می کند، پیرو پیشوایان نخستین باشد؛
4- در کارها و رخدادهایی که روی می دهند، از آنهایی که نخستینان بر آنها نرفته اند، باید اندیشه ای نیکو داشته باشد، و جوینده ی شایستگی وضع شهر باشد در استنباط هایی که در آن زمینه می کند؛
5- باید دارای خوبی راهنمایی با گفتار به سوی قانون های نخستینان و به سوی استنباط های خود پس از ایشان باشد؛
6- باید دارای خوبی استواری با بدنش در پرداختن مستقیم به کارهای پیکار باشد و آن بدین است که با او هنر جنگی خدمتگرانه و ریاستی هر دو بوده باشد (به طوری که در یک زمان هم بتواند به عنوان یک سپاهی کار کند و هم به عنوان یک فرمانده).
هر گاه شخصی که در او این شرط ها فراهم باشند، یافت نشود، ولی دو تن یافت شوند که یکیشان فرزانه باشد، آن هر دو در شهر رئیسی خواهند بود، و هر گاه در شش تن پراکنده باشند، که در یکی فرزانگی و شرط های دیگر نسختین شد در میان پنج تن دیگر باشد، و همه با هم سازگار باشند، همگی با هم رئیسان برتر خواهند بود. هرگاه اتّفاق بیفتد که فرزانگی جزو ریاست نباشد و در آنان شرط های دیگر باشند، آرمان شهر بی شهریار خواهد ماند و شهروندان در معرض نابودی خواهند بود، بلکه درنگی نمی کند که پس از اندک مدّتی آرمان شهر نابود خواهد شد.

7. چیزهای مشترک شهروندان آرمان شهر

شهروندان آرمان شهر چیزهای مشترکی دارند که آنها را همه می دانند و می شناسند و بر طبق آنها رفتار می کنند. نیز چیزهای دیگری از دانش و رفتار هستند که به هر مرتبه و به هر نفر از ایشان اختصاص دارند.
آنچه در میان همه ی شهروندان آرمان شهر مشترک می باشند و سزاوار است که همه ی شهروندان آنها را بدانند و بشناسند، عبارت اند از:
1- حضرت سببِ نخستین (خدای متعال) و همه ی صفت هایی که بدانها وصف می گردد؛
2- چیزهای مجرّد از مادّه (خردهای دهگانه در نظریه ی فیضان)، و صفت های هر کدام، و مرتبه و رفتار هر یک؛
3- گوهرهای آسمانی (فلک ها و روان ها و صفت هایی که هر یک از آنها بدانها وصف می گردد؛
4- جسم های طبیعی: چگونه پیدایش می یابند و چگونه نابود می گردند و اینکه جریان امرها در آنها، بر پایه ی استواری و سازواری و توجّه و عدالت و حکمت صورت می گیرد؛
5- هستی انسان و اینکه چگونه نیروهای روانش پدید می آیند و چگونه عقل فعّال بر آن روشنی می تاباند، تا اینکه معقول های نخستین، و اراده و اختیار را به دست بیاورد؛
6- رئیس نخست و اینکه وحی برایش چگونه پدید می شود. سپس رئیسانی که می سزد تا جانشین او گردند، هرگاه وی در زمانی از روزگاران موجود نباشد؛
7- آرمان شهر، و شهروندانش، و سعادتی که روان هایشان بدان خواهد رسید؛
8- جامعه های متضادّ با آرمان شهر، و بازگشت روان های عضوهای آن جامعه ها پس از مرگ، برخیشان به بدبختی و برخی دیگرشان به نیستی و نابودی؛
9- ملّتهای آرمانی، و ملّتهای متضادّ ایشان.
این چیزها به یکی از دو گونه شناخت، دانسته و شناخته می شوند: یا بدین گونه است که در روان ها به همانشکلی که موجوداند، برطبق حقیقتشان نقش می بندند؛ و یا بدین گونه است که مثال هایشان که بدانها می مانند در روان ها نقش می بندند. حکیمان آرمان شهر عبارت اند از کسانی که آنها را با برهان ها می شناسند، و در پی حکیمان کسانی قرار دارند که آنها را همان گونه که موجود هستند، به کمک بینش های حکیمان و به پیروی از ایشان و به باور داشتن و به اعتماد برایشان، می شناسند، امّا بقیّه ی شهروندان آنها را به کمک همان مثال ها می شناسند و بدانها معتقد می گردند، زیرا هیچ شکلی از فهمیدن آنها در ذهن های ایشان وجود ندارد. البتّه، شناخت این چیزها با برهان، به ناگزیر و بی گفتگو، از همه بهتر است؛ زیرا در شناخت با برهان هرگز ممکن نیست که جایی برای انکار و ستیز و شاید و مگر موجود باشد. امّا در شناخت آن چیزها به کمک مثال ها، جایی برای انکار و ستیز و مغالطه گری و فریبکاری باقی می ماند؛ زیرا مثال ها در میان این جماعت با آن جماعت، و میان این ملّت با آن ملّت، متفاوت می گردند.
پس از این رو، می شود که ملّت هایی آرمانی و شهرهایی آرمانی باشند که ملّت های آنها با هم تفاوت و اختلاف نظر داشته باشند؛ چون آنان همگی شان، درست، آهنگ یک سعادت را دارند و مقصدهای همگی شان، به حقیقت، یکی می باشند.

سنجش میان آرمان شهر فارابی و جمهوریت افلاطون

فارابی در اینکه خوشبختی و سعادت را هدف نهایی زندگی اجتماعی انسان و هدف نهایی هر تجمع بشری قرار داده است، از افلاطون و ارسطو پیروی کرده است. گرایش وی به ضروری بودن اجتماع به جز تکرار همان سخنانی که فیلسوف نخستین، افلاطون گفته است نمی باشد که: «دولت از آنجا سرمنشأ می گیرد که هر کدام از ما نمی تواند به خودی خود بسنده کند، بلکه هر کداممان به جماعت انبوهی از دیگران نیاز دارد که بدو کمک و در تعاون با او همراهی کنند»، و نیز تکرار سخنانی است که فیلسوف دومین، ارسطو گفته است: «انسان، به طبع، جانوری اجتماعی است».
در خور یادآوری است که فارابی، با وجود اشاره اش به بزرگ ترین اجتماع انسانی در تمامی معموره ی زمین، یعنی جامعه ی جهانی، و با وصف اینکه گستره ی دولت اسلامی را می شناخته است، تنها به پژوهش در زمینه ی شهر بسنده کرده است که این هم جز به پیروی از افلاطون در جمهوریش نمی باشد.
فارابی شهروندان را همچون این فیلسوف یونانی به سه طبقه ی همسو با نیروهای روانی انسان تقسیم نکرده است، بلکه او ایشان را همانند ارسطو به اندام های یک بدن تشبیه کرده است، لیکن او با مقایسه ی میان بدن و جامعه، بدان نتیجه هایی که بعدها اسپنسر(1) (1820- 1903م) و هم اندیشانش از پیروان مکتب سازوارگی جامعه رسیدند، نرسید. ایشان بدین نظریه رسیدند که افراد در جامعه درست همانند سلّول ها در بدن اند و هر فردی در آن وظیفه ی مشخّصی دارد، آن طور که هر اندامی در بدن کار ویژه اش را انجام می دهد؛ زیرا به نظر فارابی اندام های بدن تنها به وظیفه هایی می پردازند که ابزاری محض می باشند، امّا عضوهای جامعه کارهایشان را از روی فهم و اراده انجام می دهند، هر چند که انسان: «به طبع، به سرشت هایی نابرابر سرشته شده اند که به سبب آنها هر فردی از ایشان شایستگی کاری می یابد، نه کاری دیگر را».
فارابی نظر داده است که رئیس باید هم فیلسوف باشد و هم پیامبر، لیکن چون به برخی از سخنانش ژرف بنگریم، در می یابیم که منظور وی از رئیس در اینجا، همان «رئیس نخستین» است، آن طور که بارها از او نام می برد، یعنی بنیان گذار و قانون گذار شهر، امّا در جانشینی رئیس نخستین، تنها حکمت را به عنوان شرط بنیادین ریاست، تعیین می کند، و البتّه، در این کار گناهی متوجّه او نیست، زیرا نخستین رئیس اسلام: «خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله» است که پیامبری بعد از او نمی آید، چه از میان جانشینانش و چه از میان دیگران. البتّه، به نظر افلاطون، حکمت در درجه ی نخست برای تقسیم طبقه ها و توزیع کارها بر پایه ی عدالت بر ایشان است، امّا در نظر فارابی، هدف حکمت به جز آموزش و راهنمایی نیست.
همچنین فارابی نوع حکومت را اتوکراسی در نظر گرفته است، یعنی: مجموعه ی قدرت در اختیار یک شخص قرار داشته باشد، به طوری که او همانند خدا در جهان و دل در تن بوده باشد، جز اینکه او، با پذیرش چندگانگی رئیسان در صورت لزوم، به نظر افلاطون در ارستوکراسی بودن حکومت بازگشته است، امّا صفت های رئیسِ «آرمان شهر»، به تقریب، همان صفت های رئیس «جمهوریت» اند.
فارابی در کتابش: المدینة الفاضلة مانند افلاطون در جمهوریش به آوردن مطلب هایی درباره ی روان و سرنوشت آن بسنده نمی کند، بلکه درباره ی همه ی اندیشه های شهروندانش نیز به کندوکاو می پردازد که آنها را «چیزهای مشترک شهروندان آرمان شهر» نامیده است. این چیزها، یا به تعبیری شایسته تر، این نظریه ها، چیزی به جز فلسفه ی فارابی درباره خدا و طبیعت و روان جامعه نمی باشند که حقیقت های آنها از راه برهان عقلی ادراک می گردند و با تشبیه ها و استعاره ها فقط از راه وحی و پیامبری که در اینجا نیز تلاشی دیگر برای سازگاری میان دین و فلسفه وجود دارد.
فارابی نسبت بدان اندیشه های افلاطونی که راهی به گردآوردن آنها با دین خویش نیافته است، خود را به طور کامل، به ناآگاهی زده و با اعتقاد به دین از کنار آنها گذر کرده است. چنان که از خوب و بد اشتراکی بودن زنان و فرزندان و ثروت ها، هیچ یادی نکرده، با اینکه همه کسانی که از افلاطون پیروی کرده اند، از آن اشتراکی شمردن تأثیر پذیرفته اند، مثل: توماس مور انگلیسی (883-942ق / 1478-1535م) در کتاب «اوتوپیا»ی خود، و توماسّو کمپانیلای ایتالیایی(976-1049ق/1568-1639م) در کتاب «شهر خورشید» و انبوهی دیگر به جز این دو از فیلسوفان. همچنین او در پرداختن به شئوون عمومی جامعه جانب اصل برابری مرد و زن را نگرفته است و به طور خلاصه، او هیچ یادی از چیزهایی نکرده است که با دینش مخالف اند، یا با «حکیم الهی» در تناقض می باشند.
کتاب المدینة الفاضلة در زمینه های اجتماع و سیاست، اندیشه ای ضعیف دارد. در این کتاب، او خوشبختی جامعه را تنها از راه فلسفه جستجو کرده است، نه از راهی دیگر، زیرا او سیاست را با سازمان دهی به شهر بر طبق سامانه ی هستی بدان شکلی که آن را با خرد غرقه در متافیزیک خود تصوّر کرده است، از علوم طبیعی قرار داده است. افلاطون خواسته است که طبقه ی حکومتگر از فیلسوفان باشد، امّا فارابی در جستجوی آن است که همه ی شهروندان آرمان شهرش فیلسوف باشند.
ادامه دارد...

پی نوشت :

1. Spencer.

منبع مقاله :
جمشید نژاد اوّل، غلامرضا؛ (1388)، آرمان شهر فارابی (مروری بر زندگی و آثار ابونصر محمد فارابی)، تهران: همشهری، چاپ دوم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط