جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

فکر فرمانده و تعیین وضعیت

بعد از انقلاب که مطرح شده بود حقوق روحانیت از طریق اوقاف تأمین شود، به یاد دارم حاج آقا با بسیاری از علمای اسلام با این مسئله به شدت مخالفت کردند و در مسجد فرمودند: «روحانیت شیعه باید به لحاظ اقتصادی مستقل باشد تا در صورتی
جمعه، 16 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فکر فرمانده و تعیین وضعیت
 فکر فرمانده و تعیین وضعیت

 






 

 جلوه هایی از بصیرت سیاسی و درایت نظامی شهدا

استقلال روحانیت

شهید شیخ علی مزاری
بعد از انقلاب که مطرح شده بود حقوق روحانیت از طریق اوقاف تأمین شود، به یاد دارم حاج آقا با بسیاری از علمای اسلام با این مسئله به شدت مخالفت کردند و در مسجد فرمودند: «روحانیت شیعه باید به لحاظ اقتصادی مستقل باشد تا در صورتی که خطایی از دولت ببیند، بتواند از موضع استقلالی به طور صحیح برخورد کند. اگر وابسته شد، چنین عملی امکان پذیر نیست. این انقلاب و همه ی برکاتی که پس از آن پدید آمد، به جهت استقلال روحانیت شیعه است.(1)

ایجاد اشتغال و آگاهی و معرفت

شهید حاج احمد باقری
روزی از حاج احمد سؤال کردم چگونه موضوع قاچاق مواد مخدر را می توان در منطقه حل کرد؟ لحظه ای درنگ کرد و در افکار و اندیشه خویش غرق شد، آنگاه به دیدگانم چشم دوخت و گفت: «به نظر من اگر بخواهیم موضوع مواد مخدر را در این منطقه حل کنیم می بایست ابتدا شغل ایجاد کنیم.» و ادامه داد: «این مردم را من خوب می شناسم. آنها در زندگی به سخت کوشی و قناعت، زبانزد عام و خاص می باشند و حاضر نیستند یک ریالی را که از بابت کار و تلاش شبانه روزی در مزارع و دریا بدست می آورند، با میلیونها دلار کالا و اشیاء قاچاق مبادله نمایند. ما مسئولین باید ببینیم، احتیاجات منطقه چیست؟ آنگاه بهتر می توانیم به سوی اهداف حرکت کنیم، ما باید تجارب خود را در تمام زمینه ها به نسل آینده انتقال دهیم تا آنها نیز با شناختی بهتر درصدد رفع مسایل و مشکلات این منطقه برآیند. ما باید در بعد فرهنگی نیز در خانه های دل این مردم حضور یابیم و بر قلب سراسر احساس و عاطفه آنها بذر معرفت و آگاهی بپاشیم آنها باید بدانند که ما پاسداران حریم ولایت هستیم و حاضریم برای رهایی ملت عزیزمان، در ابعاد فرهنگی، سیاسی و اقتصادی وارد صحنه ی نبرد شویم.»
در یکی از جلسات شورای تأمین شهرستان چابهار حاج احمد باقری گفت: «قرار است یکی از نماینده سابق چابهار در مجلس شورای ملی زمان شاه که فعلاً به حکم دادگاه در تهران تبعید می باشد با هماهنگی فردی در یکی از نهادها به چابهار بیاید.» و بعد ادامه داد: «او از خوانین منطقه است که در زمان شاه ظلمهای زیادی به مردم محروم بخصوص روستائیان کرده است و تحقیق چنین مطلبی باعث رنجش در روستازاده ها و محرومین می گردد و هر چه در این چند سال رشته ایم پنبه خواهد شد.»
پس از بحث و بررسی قرار شد که آن فرد به چابهار نیاید ولی متأسفانه ارگان مربوطه بدون توجه به دستور جلسه، به آن شخص اجازه ی ورود داد. یک روز حاج احمد سراسیمه وارد فرمانداری شد و موضوع ورود آن فرد به چابهار را به اطلاع من رسانید و گفت: «باید هر طور شده اینجا را ترک کند.»
گفتم: چگونه این کار را عملی کنیم؟
حاج احمد گفت: «مسأله بعهده ی من، طوری حلش می کنم که آب از آب تکان نخورد»
و بعد از خداحافظی، فرمانداری را ترک کرد. حدود ساعت یک یا دو بعد از ظهر بود که تلفن زنگ زد. وقتی گوشی را برداشتیم صدای گرم و پر حرارت حاجی همراه با شادی وصف ناپذیری به گوشم خورد، گفت: «حاج آقا ابرقویی، مسأله به خوبی حل شد.»
گفتم: «چطوری؟!»
گفت: «خیلی راحت. چند نفر برادران سپاه را فرستادیم او را سوار ماشین کردند و به مهمانسرای چابهار بردند و بعد از پذیرایی مفصل از او سوار هواپیمایش کردند و به سوی تهران فرستادند.»
باید بگویم حاج احمد باقری آنقدر سریع دست به این اقدام زدکه وقتی ارگان مربوطه متوجه شد چه بلایی به سرش آمده، آن فرد ساعتها بود که در تهران حضور داشت.
به نیکشهر و ایرانشهر و چابهار که قدم می گذاریم، بوی تفرقه مشاممان را می آزرد، سیه دلان دغلباز در بین مردم آن دیار، سم کشنده ی تفرقه افکنده بودند. اینک در این میدان کارزار، معمار اتحادی می باید تا که سرود اتحاد و عشق و بردباری سردهد. حاج احمد با توکل به خدا در وسط میدان پر هیاهو حضور یافت و پیروزمندانه پرچم اتحاد را در وسط میدان به اهتزار درآورد. مردم چون افکارش را فهمیدند و او را حافظ دین و ناموس خویش شناختند، پروانه وار در آغوشش گرفتند و روز بعد در مکتبش با واژه سرخ شهادت آشنا شدند و تا به آنجا این روایت ادامه یافت که خون عشایر منطقه با خون معمار اتحاد در هم آمیخت و سرخ واژه شهادت را در تعریفی به اتحاد هستی بر سینه ی صخره های صعب العبور آن دیار حک کرد و به همگان آموخت چگونه رمز اتحاد را برای همه ی دوران در سینه ها ضبط کنند و در آینده برای دیگران نقل نمایند.(2)

فکر فرمانده و تعیین وضعیت

شهید حسن بهمنی
در ماجرایی، یکی از نیروها شهید شده بود. از همدان به سوی باختران می رفتیم. یک دفعه حاج حسن شروع کرد به گریستن. او گفت: «خدا لعنت کند این باندهای منافقین را. این برادرمان فردی بود که بیشتر از اینها می شد از او استفاده کرد. چرا ما باید یک نفر را که نیروی خوبی بود، به این راحتی از دست بدهیم؟ خدا لعنت کند این باند بازی ها را، به خاطر این که به اهداف خودشان برسند، این انسانهای خوب را حذف می کنند!»
عصبانیت و حساسیت حاج حسن به این سبب بود که نیروهایش را، به راحتی از دست نمی داد؛ حتی زمانی که بچه ها را به خانه های تیمی اعزام می کرد، شدیداً تأکید می کرد که عجله نکنند و هرچه لازم دارند، بردارند تا خدایی نکرده در حین انجام مأموریت دچار نقص و کمبودی نشوند و از این طریق به آنها ضربه ای وارد نشود، یا نیرویی از دست نرود.
امروز کسانی که تا سطح استراتژی درس خوانده باشند، دوره های کلاسیک را گذرانده باشند و صفحه ی جنگ را همراه خودشان داشته باشند، وقتی نوشته های حاج حسن را نگاه می کنند، می بینند که حاجی آن موقع دم از استراتژی می زد، دقیقاً الگوی خودش را از حضرت امام (ره) گرفته بود.
در خاطرم هست به من گفت: «می دانی چرا حضرت علی (علیه السلام) جلوی عمر بن عبدود، پیاده شد؟!» گفتم: «نمی دانم.»
حاجی آمد تاکتیک حضرت علی (علیه السلام) را که برای ضربه زدن به این فرد استفاده کرده بود، برای من توضیح داد.
همیشه می گفت: «فرمانده کسی است که قبل از آن که وارد صحنه جنگ شود، بداند که آنجا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد. آن زمان هست که با تعیین وضعیت ها، می تواند پیش بینی مناسبی را داشته باشد و با این تغییر وضعیت ها مبارزه کند.» معتقد بود: «آن چیزی که ابتدا در میدان جنگ مهم است نیرو نیست. قبل از ورود به صحنه ی نبرد فکر فرمانده است که می جنگد، هر کسی فکر قوی تری داشته باشد، موفق تر است و پیروزی با اوست.»
این جملات وگفته ها گفتار ساده ای نیست، کسانی که امروز درس استراتژی می خوانند می توانند به کلمات بسیار ظریف و دقیقی از درون صحبت های حاجی پی ببرند.
یکی از آن مسائلی که شهید بهمنی شدیداً از آن رنج می برد که احساس می کرد جنگ و مسائل جنگ در بین همه ی اقشار این بود جامعه نیست. در خاطرم هست که به من گفت: «زمانی که از جبهه می آیم احساس می کنم در پشت جبهه خبری از جنگ نیست.»
همیشه تأکید می کرد که: «اگر همه ی مردم را شریک نکنیم و همه ی مردم را مدیون مسأله جنگ نکنیم، اشتباه بزرگی را انجام داده ایم. بعداً که جنگ تمام شود، یک شکاف عمیق بین مردم در جامعه بوجود می آید و این مسأله خودش را در ده سال آینده نشان می دهد.»
همیشه می گفت: «همه در یک جامعه ی اسلامی به فرموده امام رحمه الله جزء ارتش اسلام هستند، پس باید کاری بکنیم و طرحی را ارائه بدهیم که همه ی ملت در آن سهیم باشند.»
یک اعتقاد دیگری که داشت بحث حرکت با بصیرت بود. از همان مطالعات تاریخی که داشت این استفاده را می کرد. تأکید می کرد که: «نظامی ها باید روی مسائل حساس باشند و با بصیرت حرکت بکنند و بدانند این حرکتی که انجام می دهند کجای کار است و ارزش آن در حرکت کلی اسلام چقدر است. این باعث می شود که لحظه ها را از دست ندهیم.»
حساس بود. در هر مسأله که وارد می شد، محققانه بود، یکی از گردانهایی که بسیار مؤثر بود در زدودن خط بنی صدر، همین گردان هفتم سپاه بود که حاجی جانشین آن بود.
به نیروهای تحت امرش یاد داده بود که در مسائل نظامی و بحرانهای نظامی پشت سرشان موضع بگیرند و مواضع سیاسی را بشناسند. تأکید داشت: «نظامی باید با بصیرت باشد موضع بگیرد. اما موضع سیاسی را بشناسد.» و همیشه می گفت که: «موضع یک فرد سیاسی، موضع امام او است!»
حاج حسن زمانی که فرماندهی پادگان ولی عصر (عج) را عهده دار شد، کارش را از گردانهای رزمی شروع کرد. وی این گردانها را برای پشتیبانی نیروهایی که در مناطق مختلف درگیر بودند از جمله در منطقه ی مریوان آماده کرد؛ بخشی از نیروها نیز در جنوب بودند، که حاج حسن با سازماندهی دوباره، آنان را در مناطق مختلف پشتیبانی کرد. این فرمانده ی هوشیار و توانا، در کنار فعالیتهای رزمی، سازماندهی مناسبی را انجام دادند؛ تا بتوانند از توان و امکاناتی که نیروها در تهران داشتند، برای امنیت پایتخت استفاده کنند زنجیره ای از گشتهای علنی و گشتهای مخفی را، در دو اکیپ ضد شورش، ایجاد کردند و نیروها را با لباس شخصی، می فرستادند برای از بین بردن تجمعاتی که در پی ایجاد اغتشاش بودند. اکیپ دیگری نیز، برای ضربه زدن به خانه های تیمی و معارضات شکل گرفته بود. طرح هایی که حاج حسن ارائه کردند و در تهران و مناطق دیگری به اجراء درآمد، باعث شد که منافقین در سر راه خود، با موانع مستحکمی برخورد بکنند و نهایتاً هم مجبور شوند که از خانه های تیمی در تهران عقب نشینی بکنند و به عراق کوچ کنند. زمانی به صورت داوطلب، به جبهه رفته بودم. فرمانده ی گردان حاج مهدی قندیل بود. بعد از شهادت حاج حسین اسکندرلو، او گردان را جمع جور کرد. زمانی که به داخل سنگرها می رفتم؛ می دیدم که نوشته های زیادی در چادرها و سنگرهاست؛ بالاخص، در چادر شهید قندیل. یکی از بچه ها گفت: «این نوشته های حاج حسن است که برای مسائل جبهه و جنگ نوشته است و هنوز نیروها از آن نوشته ها استفاده می کنند.(3)

پی نوشت :

1- فریاد محراب؛ ص 67.
2- عبور از مرز آفتاب؛ صص 3- 1 و 101 و 95 و 55.
3- یک ستاره از خاک؛ صص 81- 80 و 73- 71 و 61- 60 و 56- 55 و 17.

منبع مقاله :
(1388)، سیره شهدای دفاع مقدس؛ (18)، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط