کشف جهان غیراروپایی

اروپای قرون نخستین مسیحیت، روم را بدل به محور اساسی تمدن خویش کرده بود. دولت روم با گسترش خارق العاده ی خود در سراسر اروپا و حتی در خاورمیانه ی کنونی و بخش هایی از شمال افریقا در کنار ایران ساسانی به یکی از
دوشنبه، 19 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کشف جهان غیراروپایی
کشف جهان غیراروپایی

 

نویسنده: ناصر فکوهی




 

اروپای قرون نخستین مسیحیت، روم را بدل به محور اساسی تمدن خویش کرده بود. دولت روم با گسترش خارق العاده ی خود در سراسر اروپا و حتی در خاورمیانه ی کنونی و بخش هایی از شمال افریقا در کنار ایران ساسانی به یکی از دو قدرت بزرگ جهانی تبدیل شده بود.(1) با وجود این تمدن رومی به دلایل متعدد که مهم ترین آن ها فساد درونی و سست شدن ساختارهای اجتماعی و فرهنگی بود، در قرن پنجم بسیار شکننده شده بود. در این حال یورش های گسترده ی اقوام کوچنده ی شمال اروپا که به صورت یک پدیده ی دائمی اروپا را تهدید می کردند، قدرت تخریبی هرچه بیشتری به دست می آوردند. به صورتی که حتی پایتخت این امپراتوری بزرگ نیز از این حملات مصون نمی ماند روم یک بار در سال 410 و بار دیگر در سال 455 به وسیله ی این اقوام غارت شد و سرانجام پس از غارت دیگری در سال 476، رومولوس آگوستول(461-476)آخرین امپراتور روم سقوط کرد و به این ترتیب امپراتوری روم غربی به پایان رسید(2) در حالی که امپراتوری روم شرقی(بیزانس) تا سال 1453 به حیات خود ادامه داد(3).
از این زمان اروپای مرکزی و غربی وارد یک دوران طولانی سکوت و انزوا شدند که تا پایان قرن پانزده ادامه پیدا کرد. در این دوران طولانی فترت، خلأ دولت مرکزی و قدرتمند روم با گروه بزرگی از واحدهای سیاسی- اقتصادی کوچک اربابی(با روابط فئودالی) پر شد. اروپای این دوران، اروپای قلعه ها و برج و باروهای فئودالی بود. هر یک از اربابان بزرگ قلمرو کوچکی را در اختیار داشتند و از رعایای خود، چه برای تولید کشاورزی و یک اقتصاد محدود و بسته و چه در جنگ با سایر اربابان و گاه در گروهی از اتحادهای اربابی علیه گروهی دیگر، استفاده می کردند(4). تنها قدرت متمرکز در این سال ها کلیسای مسیحی بود که پس از به رسمیت شناخته شدن در ابتدای قرن چهارم میلادی به وسیله ی امپراتور کنستانتین و تبدیل شدن به دین رسمی دولت روم، توانسته بود تشکیلات قدرتمند و بانفوذی را برای خود فراهم کند و در تمام دوران قرون وسطی، کلیسا خود، نه فقط همچون یک ارباب بزرگ دارای زمین ها، املاک و رعایای زیادی بود، بلکه با سهمی که از سایر اربابان به عنوان متولی امور دینی دریافت می کرد می توانست تشکیلات خود را بیش از پیش گسترش دهد(5). از این رو تصادفی نبود که در میانه ی قرون وسطی پاپ ها به تدریج دعوی پادشاهی کردند و اروپا سالیان سال دچار تنش های ناشی از درگیری شاهان و پاپ ها بود(6).
دوران قرون وسطی اروپایی را دوران تاریک اندیشی(7)نامیده اند زیرا در این دوران سلطه ی مطلق آیین ها و باورهای رسمی کلیسا بر تمامی عرصه های فکری مجال بیان آزاد عقاید و رشد آن ها را از میان برده بود. متولیان کلیسا کوچک ترین اختلاف ها را در تفسیر احکام و باورها و متون دینی به حساب ارتداد گذاشته و با سلاح تکفیر و در اواخر قرون وسطی حتی به ضرب دادگاه تفتیش عقاید و استفاده ی گسترده از شکنجه، اعدام و آدم سوزان تلاش می کردند که آیین های رسمی را به عنوان تنها آیین های ممکن و حقیقی اعلام کنند.(8)
بنابراین می توان ادعا کرد که در این دوران تصویر «دیگری» به بیشترین میزان ممکن شیطانی شده بود. کسانی را که یونانیان «بربر»خطاب می کردند، و در این خطاب بر تفاوت فرهنگی ایشان(زبان)با خود انگشت می گذاشتند، در این دوران «کافر»(9)نامیدند. بنابراین تقابل مسیحی/ کافر به مثابه ی محور اساسی فاصله گذاری میان اروپا و به عنوان «خود» و غیراروپاییان به مثابه ی «دیگری» مطرح شدند. حاصل این امر مرکزیت یافتن دین در اندیشه ی اروپایی بود که سبب شد تمامی مباحث و اندیشه ها بر این محور تمرکز یابند. بنابراین خصوصیت این دوران در آن بود که متفکران و اندیشمندان آن عموماً روحانیون کلیسایی بودند و شکل و محتوای گفتمان آن ها عمدتاً روی به سوی درون داشت. متون بی شماری که در این دوران درباره ی«منحرفین» و«بدعت گذاران» در مسیحیت از جمله آنچه علیه مانویان، کاتارها(10)، بوگومیل ها(11)و... نوشته شد را می توان از گویاترین اشکال اندیشه ی انسان شناختی در این دوران دانست. تحقیر بیگانه به مثابه ی تصویر یا تبلور شیطانی در این دوران در اوج خود است و تنها در اواخر این دوران است که با گسترش فعالیت های بازرگانی، با تحول اندیشه ی مسیحایی و اعزام مبلغان، با ظهور ماجراجویانی که سفر را به پیشه ی خود بدل می کنند، می توان شاهد تغییر تدریجی این تفکر بسته بود.
آنچه شاید بیش از هر چیز قرون وسطای مسیحی را برجسته می ساخت، جدایی و گسستی بود که میان مسیحیت بزرگان، اشراف و روحانیون از یک سو و سنت های دینی توده ی گسترده ی مردم از سوی دیگر، فاصله می انداخت(12). در واقع، باورهای مردمی در این زمان بیشتر بر گرد آیین های باطن گرا و حتی اشکال جادو و افسون و کیمیاگری تمرکز داشت که کلیسا طبعاً به شدت با آن مبارزه می کرد. در سراسر قرون وسطی کلیسا جادوگران را بزرگ ترین دشمنان خود می پنداشت و صدها تن از آنان را به مجازات زنده سوزانده شدن محکوم می کرد. جادوگران در حقیقت رقبای اصلی کلیسا به شمار می آمدند زیرا انحصار در عرصه ی «معجزه»را از دست کلیسا خارج می کردند و به دلیل نزدیکی فرهنگی و اجتماعی با توده ی مردم نفوذ بیشتری در آن ها داشتند(13).
رقیب بزرگ دیگر کلیسا، از قرن هفتم و به ویژه قرن هشتم میلادی دین جدید اسلام بود که به سرعت توانسته بود رشد کند و سراسر خاورمیانه، امپراتوری سابق ایران و هند تا مرزهای چین، شمال افریقا و جنوب اسپانیا را به زیر سلطه ی خود درآورد. امپراتوری اسلامی به این ترتیب از جنوب(اسپانیا) و شرق(بیزانس)خطری مستقیم را متوجه اروپا و برج و باروهای فئودالی آن می کرد. به همین دلیل اروپا با واکنشی خشن و شتاب زده دین جدید و پیامبر آن را دروغین(14)نامید و لقب غاصب(15)را بر وی گذاشت و ذهنیت ادبی قرون وسطایی با قلم دانته آلیگیری در کمدی الهی او را در قعر جهنم خود تصویر کرد(16). از این زمان اروپا هرچه بیشتر تلاش کرد که چهره ای هیولایی به اسلام و مسلمانان بدهد و کار را تا بدان جا پیش برد که جنگ های صلیبی را با هدف تسخیر بیت المقدس و بیرون آوردن آن از دست مسلمانان از اواخر قرن یازدهم آغاز کرد و این جنگ ها تقریباً به صورت پیوسته ای تا اواخر قرن پانزده ادامه یافتند(17). هر چند برخورد میان دو تمدن اروپایی و اسلامی سبب نفوذ فرهنگی متقابل و به ویژه انتقال گروه بزرگی از عناصر اسلامی و از طریق آن ها گروهی از عناصر شرق دور به اروپا شد، اما به طور کلی این برخوردهای خشن هر چه بیشتر تصویر«دیگری» را به مثابه ی تصویری شیطانی تثبیت کردند.
رابطه ای که در اندیشه ی قرون وسطایی اروپا میان هیولا، شیطان و بیگانه به وجود می آمد، در تمامی جنبه های زندگی اروپایی حضور داشت. شاید هیچ گاه در تاریخ اروپا، شیطان چنین حضور گسترده ای در تمامی ابعاد زندگی نداشته باشد. کلیسای قرون وسطایی تلاش می کرد این فکر را هر چه بیشتر رواج دهد:«... بخشی از بازنمودهایی که مردمان قرون وسطی از مسلمانان کافر به وجود می آوردند در چهره های هیولایی ظاهر می شدند. برای مثال مجسمه های رومی، نقاشی های دیواری یا آبگینه های کلیساها، چهره ی سارازن(18)ها یعنی اعراب اندلسی مسلمان را در قالب هیولایی همچون اژدهای روز قیامت و در قالب حیواناتی نمایش می دادند که رایج ترینشان میمون بود، زیرا در میمون هم چهره ای هیولایی دیده می شد و هم کاریکاتوری از انسان. از این رو برای انسان قرون وسطایی، میمون گویاترین نمونه ی پیوند هیولایی بود که در تخیل این دوران به چشم می خورد. در قرن هشتم، از رنگ سیاه نیز به صورت گسترده ای برای نشان دادن سارازن ها استفاده می شد. این وسیله ظاهراً برای آن بود که نشان داده شود هر چند دشمن ممکن است شکلی انسانی داشته باشد اما هرگز نمی توان او را با مسیحی، که سپیدی اش وی را در ورای هرگونه فسادی قرار می دهد، اشتباه گرفت»(19).
بعدها خواهیم دید که چگونه ادامه ی این تفکر افراطی در شیطانی کردن«دیگری» اروپا را درون سیری قهقرایی قرار داد که به ویرانی و زیرورویی آن در قرن بیستم منجر گردید.
با وجود این باید توجه داشت که اندیشه ی اروپایی قرون وسطایی در عین آن که درون خود فرو رفته بود، در جای جای خود هنوز این امکان را از میان نبرده بود که متفکرانی در آن ظهور کنند که زمینه های تغییر بنیادین دوران بعدی را فراهم آورند. از این رو بررسی اندیشه هایی چند در این دوران مفید خواهد بود. آگوستین قدیس(20) در آستانه ی این دوران و توماس آکویناس قدیس(21)در نزدیکی پایان آن مهم ترین اندیشمندانی هستند که در شکل گرفتن اندیشه های انسان شناختی بعدی مؤثر بودند. از این گذشته تشکیل فرقه های مسیحی، که دومینیکن ها(در قرن سیزده)از لحاظ اهمیتی که به آموزش، آشنایی و تبلیغ مسیحیت در میان مردمان غیرمسیحی می دادند و یسوعیان(که در دوران نوزایی به آن ها اشاره خواهیم کرد)مهم ترینشان بودند، زمینه ی تازه ای را به وجود آورد که مسیحیت مرزهای تنگ اروپا را به تدریج پشت سر گذاشته و البته در بسیاری موارد با اهدافی به جز اهداف به ظاهر دینی، به«کشف»جهان غیراروپایی برود.

پی نوشت ها :

1.Grimal 1960;Michel 1971
2.Demougeot 1960: 1233-1392
3.Guillou 1974
4.Duby 1984
5.Chadwick 1981;Loew et al.1978
6.Léonard 1958: 341-431
7.obscurantism
8.کرومبی، 1371؛ Allègre 1997
9.païn
10.Cathars,Sass 1985b: 240-245
11.Bougomils,Sass 1985a: 180-185
12.Poirier 1968: 8
13.Cohn 1982;Levack 1991
14.le faux prophete
15.imposteur
16.Dante 1987: 152
17.Léonard 1957:874-903
18.Sarazin
19.Kilani 1996: 198-199
20.فاستر، 1377، صص 391-450.
21.فاستر، 1377، صص 451-516.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛(1390)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط