نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب
مترجم: علیرضا طیب
سیاستی که یک دولت برای کنترل مستقیم منابع اقتصادی، فیزیکی و فرهنگی بیگانگان در پیش می گیرد. مفهوم امپریالیسم در روابط بین الملل تاریخ بلندی دارد. از دیرباز امپریالیسم را متفاوت با چیرگی دانسته اند زیرا نه از شکل های پراکنده تر قدرت بلکه از یک مرکز سیاسی نشئت می گیرد. در حالی که قدرت بلکه از یک مرکز سیاسی نشئه می گیرد. در حالی که بیشتر آثار جدید درباره امپریالیسم میان انواع رسمی و غیررسمی امپریالیسم فرق گذاشته شده است ولی باز هم امپریالیسم در اصل، چیزی جز توسعه شکل های مطلق کنترل بر منابع بیگانگان نیست. از همین رو برای تشخیص امپریالیسم رسمی یا غیررسمی باید میان دولت امپریالیست و منابع خارجی که می خواهد غصب کند رابطه ای علت و معلولی برقرار کرد.
درباره نظریه های امپریالیسم نوشته های گسترده و پیچیده ای وجود دارد که از چپ ترین چپ های طیف سیاسی تا راست ترین راست ها را در بر می گیرد. نظریه های امپریالیسم را می توان بر اساس این معیار از هم متمایز ساخت که تا چه اندازه اهداف اقتصادی را اصل می دانند یا شکل گیری هویت فرهنگی را مهم قلمداد می کنند. مهم تر از این که می توان میان نظریه های امپریالیسم بر این اساس فرق گذاشت که آیا قائل به وجود پیوندی ناگسستنی میان امپریالیسم و تکامل سرمایه داری هستند یا آن را با انواع خاصی از فعالیت سرمایه داری به همراه انتخاب های سیاست خارجی یک قدرت بزرگ در پیوند می بینند. تفاوت اصلی میان دیدگاه های مارکسیستی (-مارکسیسم) و نگرش های لیبرال انترناسیونالیستی (-انترناسیونالیسم لیبرال) درباره امپریالیسم به همین بازمی گردند. با به خاطر داشتن این نکته می توان بی درنگ میان نظریه های «کهن» امپریالیسم متعلق به جریان هابسون (1940 -1858) و ولادیمیر لنین (1924-1870) که اغلب (و به خطا) با عنوان واحد نظریه هابسون-لنین» مورد اشاره قرار می گیرند فرق گذاشت.
در جناح انترناسیونالیسم لیبرال، هابسون امپریالیسم را برخاسته از «کم مصرفی» در اقتصاد داخلی می دانست که سبب می شد سرمایه داران تحت لوای این ادعای نادرست که «تجارت به دنبال پرجم می رود» نابخردانه برای تأمین سود اقتصادی چشم به خارج بدوزند. چاره امپریالیسم از دید او این بود که دولت، سرمایه داران را به دامن زدن به مصرف داخلی تشویق کند تا از این راه به سود بیش تری دست یابند. چنین اتحاد «سوسیال لیبرالی» میان اقدام دولت و فعالیت سرمایه داران نه تنها رفاه همه افراد کشور را بالا می برد بلکه دولت را ترغیب می کرد تا پشتیبان چند جانبه گرایی مسالمت آمیز باشد. از این گذشته، چنین تغییری متضمن مردود شمردن سطح تمدن نژادپرستانه ای بود که شالوده ذهنیت امپریایستی را تشکیل می داد. به همین سان، ژوزف شومپیتر (1950 -1883) امپریالیسم را نوعی تأثیر جنگجو مانند اجتماعی و روان شناختی به جا مانده از دوران حکومت های مطلقه یک سالار می دانست و معتقد بود امپریالیسم موجب رشد شرکت های بزرگی می شود که به نوبه خود چالش کارگری نیرومندی را پدید می آورند و این دو، دولت های خودشان را به همزیستی مسالمت آمیز با تجارت آزاد و رفاه اجتماعی ترغیب می کنند.
برعکس، لنین، نه تنها امپریالیسم را بقایای به جا مانده از دوران سلطنت مطلقه نمی دانست بلکه معتقد بود امپریالیسم زاده آخرین مرحله سرمایه داری است که طی آن باز هم به دلیل اُفت نرخ سود در داخل، طبقات حاکم سرمایه دار با هدف تضمین سود انحصاری خود، از دولت ها برای تقسیم منابع اقتصادی جهان استفاده می کنند. کشمکش بر سر این انحصارات به ناگزیر قدرت های بزرگ امپریالیست را به ورطه جنگ می کشاند. از سوی دیگر، وی اعتقاد داشت امپریالیسم سبب گسترش سرمایه داری می شود که به نوبه خود، محیط را برای انقلاب سوسیالیستی آماده می کند.
هم هابسون و هم لنین معتقد بودند امپریالیسم از پشتیبانی یک طبقه حاکم سرمایه دار برخوردار است که انحصارات اقتصادی و سرمایه مالی «غیرمولد» را دوست دارد. اما هابسون می گفت دولت ها می توانند بدون کنارگذاشتن سرمایه داری تنها با حذف سرمایه داران انگل صفت، امپریالیسم را برگشت پذیر سازند. ولی از دید لنین امپریالیسم پیوندی ناگسستنی با سرمایه داری داشت و دولت، استقلال عمل چندانی از طبقه حاکم سرمایه دار نداشت. از این دیدگاه، جنگ میان طبقات به ویژه میان بورژوازی و پرولتاریا گریزناپذیر بود.
وقتی پس از جنگ جهانی دوم امپریالیسم به منزله راهبردی پایا برای دولت مشروعیت و اعتبار خود را از دست داد باز این واژه به مثابه اصطلاحی ایدئولوژیک نه تنها میان پژوهندگان سنتی روابط بین الملل بلکه به ویژه در جمع پژوهشگران «تندرو» همچنان رواج داشت. از این دیدگاه تندروانه، لیبرالیسم پوشش یافته پس از جنگ، بساط امپریالیسم را برنچیده بلکه تنها ساختارهای کلانی پدید آورده است که به شمال توسعه یافته اجازه داده است به شکل اسلوب مند از منابع اقتصادی و نیروی کار جنوب توسعه نیافته بهره کشی کند. پژوهندگان تندرو، هر چند نه همواره به شکلی روشن و مشخص، می گفتند که شمال با مبادله نابرابر از طریق شرکت های چند ملیتی که شرایط تجاری نامطلوب را وخیم تر ساخته اند به بهره کشی از جنوب پرداخته است. همچنین آن ها انترناسیونالیسم لیبرال و نهادهای اصلی آن مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، را ردای مبدلی بر قامت امپریالیسم می دانستند. در واقع فعالیت امپریالیستی از طریق انترناسیونالیسم لیبرال، از شیوه های پرهزینه رسمی مانند اداره مستقیم سرزمین ها با شیوه های غیررسمی تری چون شرکت های چند ملیتی غربی تبدیل شده است که برای بهره مندی از نیروی کار ارزان و معافیت های مالیاتی، در کشورهای جهان سوم استقرار می یابند.
در همین سنت تندرو، بیش تر کارهایی که درباره شکل گیری هویت فرهنگی صورت گرفته تغییر مهمی بوده که برای پرداختن به شکل های غیر رسمی تر فعالیت امپریالیستی در نظریه های قدیمی تر امپریالیسم داده شده است. در این زمینه به ویژه این برداشت اهمیت دارد که امپریالیسم هم در طول تاریخ و هم در دوران معاصر چیزی جز «وظیفه سفیدپوستان» برای متمدن ساختن وحشیان غیرمنطقی ساکن در سرزمین های غیراروپایی نبوده و نیست. همان گونه که برخی از پژوهشگران به ویژه ادوارد سعید (said 1978)گفته اند ساختن و پرداختن «دیگران» فرودست توسط قدرت های امپریالیست غربی به قصد آن انجام می شود که نوعی فرهنگ فرودستی بر میان مردمان کشورهای غیرامپریالیست و نوعی فرهنگ برتری میان مردمان کشورهای امپریالیست پابگیرد زیرا این، دسترسی آن ها را به منابع اقتصادی و فیزیکی تسهیل می کند.
این دیدگاه، جهانی شدنی را نیز به مثابه شکلی از «امریکایی شدن» که برای دولت ایالات متحده و منافع شرکت های خصوصی آن سودمند است با امپریالیسم فرهنگی ملازم می داند. همچنین در این زمینه این استدلال که گفتمان های نولیبرالی (-نولیبرالیسم) شالوده اداره گری جهانی را استوار می سازند و نوع معیار تمدن نو پدید آورده اند که می تواند از طریق آرمان های مقبولی چون مداخله بشر دوستانه و گسترش مردم سالاری، منافع امپریالیست را پیش برد از اهمیت برخوردار است. نکته کلیدی در این استدلال ها آن است که لازم نیست امپریالیسم از کانون واحدی نشئت گیرد بلکه با اشکال پراکنده قدرت مانند ساخت و پرداخت هویت فرهنگی در هم تنیده شده است. پس پرسش کلیدی در این جا این است که چگونه تمایز معناداری میان امپریالیسم و چیرگی قائل شویم.
متأسفانه هیچ پاسخ روشنی برای این پرسش وجود ندارد. بسیاری از دانشمندان روابط بین الملل که در گذشته به موضوع چیرگی علاقه مند بودند می گویند اکنون دقیقاً از آن رو می توان ایالات متحده را به عنوان قدرتی امپریالیست بهتر شناخت که می بینیم یک بار دیگر قدرت از کانون واحدی نشئت می گیرد. در نوع محکم تری از همین استدلال گفته می شود ایالات متحده به عنوان برجسته ترین قدرت اقتصادی و نظامی قادر نیست به «مسئولیت امپریالیستی» اش عمل کند و ارزش های خودش را در سراسر جهان از طریق اقدام مستقیم تحمیل کند. از دید سایر پژوهندگان هر نوع فعالیت امپریالیستی از بین رفته است زیرا این فعالیت ها با اقدامات دولت که خود زیر حمله جهانی شدن قرار گرفته است پیوند ذاتی دارد. از این دیدگاه، امپریالیسم جای خود را به تمدن بازار داده است که باز هم منافع ایالات متحده را برآورده می سازد ولی از یک کانون واحد برنمی خیزد.
بار دیگر بگوییم که مهم ترین تمایز این است که آیا امپریالیسم پیوندی ناگسستنی با سرمایه داری دارد یا این که با انتخاب های یک قدرت بزرگ در زمینه سیاست خارجی در پیوند است روشن است که انتخاب رسمی یک قدرت بزرگ میان یک جانبه گرایی و چند جانبه گرایی به ما کمک می کند تا امپریالیسم را از چیرگی متمایز سازیم البته باید همچنین آگاه باشیم که شکل های فرهنگی و غیررسمی قدرت به ساختاربندی اقتصاد جهان به ترتیبی که بیانگر منافع قدرت های بزرگ باشد یاری می رساند.
ـــ استعمار نو؛ امپراتوری؛ پسااستعمارگرایی
-2004 Ferguson,N.colossus:The price of America' s Empire,New York:penguin.
-1967 Fielhouse,D.k.The Theory of Capitalist Imperialism,London:Longeman,
-2002 Hardt,M.and Negri,A.Empire,Cambridge,MA:Harvard University press.
-2005 Harvey,D.The New Imperialism,Oxford:Oxford University press.
-1978 Said,E.W.Orientialism,New York:Routledge.
لئونارد سیبروک
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390
درباره نظریه های امپریالیسم نوشته های گسترده و پیچیده ای وجود دارد که از چپ ترین چپ های طیف سیاسی تا راست ترین راست ها را در بر می گیرد. نظریه های امپریالیسم را می توان بر اساس این معیار از هم متمایز ساخت که تا چه اندازه اهداف اقتصادی را اصل می دانند یا شکل گیری هویت فرهنگی را مهم قلمداد می کنند. مهم تر از این که می توان میان نظریه های امپریالیسم بر این اساس فرق گذاشت که آیا قائل به وجود پیوندی ناگسستنی میان امپریالیسم و تکامل سرمایه داری هستند یا آن را با انواع خاصی از فعالیت سرمایه داری به همراه انتخاب های سیاست خارجی یک قدرت بزرگ در پیوند می بینند. تفاوت اصلی میان دیدگاه های مارکسیستی (-مارکسیسم) و نگرش های لیبرال انترناسیونالیستی (-انترناسیونالیسم لیبرال) درباره امپریالیسم به همین بازمی گردند. با به خاطر داشتن این نکته می توان بی درنگ میان نظریه های «کهن» امپریالیسم متعلق به جریان هابسون (1940 -1858) و ولادیمیر لنین (1924-1870) که اغلب (و به خطا) با عنوان واحد نظریه هابسون-لنین» مورد اشاره قرار می گیرند فرق گذاشت.
در جناح انترناسیونالیسم لیبرال، هابسون امپریالیسم را برخاسته از «کم مصرفی» در اقتصاد داخلی می دانست که سبب می شد سرمایه داران تحت لوای این ادعای نادرست که «تجارت به دنبال پرجم می رود» نابخردانه برای تأمین سود اقتصادی چشم به خارج بدوزند. چاره امپریالیسم از دید او این بود که دولت، سرمایه داران را به دامن زدن به مصرف داخلی تشویق کند تا از این راه به سود بیش تری دست یابند. چنین اتحاد «سوسیال لیبرالی» میان اقدام دولت و فعالیت سرمایه داران نه تنها رفاه همه افراد کشور را بالا می برد بلکه دولت را ترغیب می کرد تا پشتیبان چند جانبه گرایی مسالمت آمیز باشد. از این گذشته، چنین تغییری متضمن مردود شمردن سطح تمدن نژادپرستانه ای بود که شالوده ذهنیت امپریایستی را تشکیل می داد. به همین سان، ژوزف شومپیتر (1950 -1883) امپریالیسم را نوعی تأثیر جنگجو مانند اجتماعی و روان شناختی به جا مانده از دوران حکومت های مطلقه یک سالار می دانست و معتقد بود امپریالیسم موجب رشد شرکت های بزرگی می شود که به نوبه خود چالش کارگری نیرومندی را پدید می آورند و این دو، دولت های خودشان را به همزیستی مسالمت آمیز با تجارت آزاد و رفاه اجتماعی ترغیب می کنند.
برعکس، لنین، نه تنها امپریالیسم را بقایای به جا مانده از دوران سلطنت مطلقه نمی دانست بلکه معتقد بود امپریالیسم زاده آخرین مرحله سرمایه داری است که طی آن باز هم به دلیل اُفت نرخ سود در داخل، طبقات حاکم سرمایه دار با هدف تضمین سود انحصاری خود، از دولت ها برای تقسیم منابع اقتصادی جهان استفاده می کنند. کشمکش بر سر این انحصارات به ناگزیر قدرت های بزرگ امپریالیست را به ورطه جنگ می کشاند. از سوی دیگر، وی اعتقاد داشت امپریالیسم سبب گسترش سرمایه داری می شود که به نوبه خود، محیط را برای انقلاب سوسیالیستی آماده می کند.
هم هابسون و هم لنین معتقد بودند امپریالیسم از پشتیبانی یک طبقه حاکم سرمایه دار برخوردار است که انحصارات اقتصادی و سرمایه مالی «غیرمولد» را دوست دارد. اما هابسون می گفت دولت ها می توانند بدون کنارگذاشتن سرمایه داری تنها با حذف سرمایه داران انگل صفت، امپریالیسم را برگشت پذیر سازند. ولی از دید لنین امپریالیسم پیوندی ناگسستنی با سرمایه داری داشت و دولت، استقلال عمل چندانی از طبقه حاکم سرمایه دار نداشت. از این دیدگاه، جنگ میان طبقات به ویژه میان بورژوازی و پرولتاریا گریزناپذیر بود.
وقتی پس از جنگ جهانی دوم امپریالیسم به منزله راهبردی پایا برای دولت مشروعیت و اعتبار خود را از دست داد باز این واژه به مثابه اصطلاحی ایدئولوژیک نه تنها میان پژوهندگان سنتی روابط بین الملل بلکه به ویژه در جمع پژوهشگران «تندرو» همچنان رواج داشت. از این دیدگاه تندروانه، لیبرالیسم پوشش یافته پس از جنگ، بساط امپریالیسم را برنچیده بلکه تنها ساختارهای کلانی پدید آورده است که به شمال توسعه یافته اجازه داده است به شکل اسلوب مند از منابع اقتصادی و نیروی کار جنوب توسعه نیافته بهره کشی کند. پژوهندگان تندرو، هر چند نه همواره به شکلی روشن و مشخص، می گفتند که شمال با مبادله نابرابر از طریق شرکت های چند ملیتی که شرایط تجاری نامطلوب را وخیم تر ساخته اند به بهره کشی از جنوب پرداخته است. همچنین آن ها انترناسیونالیسم لیبرال و نهادهای اصلی آن مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی، را ردای مبدلی بر قامت امپریالیسم می دانستند. در واقع فعالیت امپریالیستی از طریق انترناسیونالیسم لیبرال، از شیوه های پرهزینه رسمی مانند اداره مستقیم سرزمین ها با شیوه های غیررسمی تری چون شرکت های چند ملیتی غربی تبدیل شده است که برای بهره مندی از نیروی کار ارزان و معافیت های مالیاتی، در کشورهای جهان سوم استقرار می یابند.
در همین سنت تندرو، بیش تر کارهایی که درباره شکل گیری هویت فرهنگی صورت گرفته تغییر مهمی بوده که برای پرداختن به شکل های غیر رسمی تر فعالیت امپریالیستی در نظریه های قدیمی تر امپریالیسم داده شده است. در این زمینه به ویژه این برداشت اهمیت دارد که امپریالیسم هم در طول تاریخ و هم در دوران معاصر چیزی جز «وظیفه سفیدپوستان» برای متمدن ساختن وحشیان غیرمنطقی ساکن در سرزمین های غیراروپایی نبوده و نیست. همان گونه که برخی از پژوهشگران به ویژه ادوارد سعید (said 1978)گفته اند ساختن و پرداختن «دیگران» فرودست توسط قدرت های امپریالیست غربی به قصد آن انجام می شود که نوعی فرهنگ فرودستی بر میان مردمان کشورهای غیرامپریالیست و نوعی فرهنگ برتری میان مردمان کشورهای امپریالیست پابگیرد زیرا این، دسترسی آن ها را به منابع اقتصادی و فیزیکی تسهیل می کند.
این دیدگاه، جهانی شدنی را نیز به مثابه شکلی از «امریکایی شدن» که برای دولت ایالات متحده و منافع شرکت های خصوصی آن سودمند است با امپریالیسم فرهنگی ملازم می داند. همچنین در این زمینه این استدلال که گفتمان های نولیبرالی (-نولیبرالیسم) شالوده اداره گری جهانی را استوار می سازند و نوع معیار تمدن نو پدید آورده اند که می تواند از طریق آرمان های مقبولی چون مداخله بشر دوستانه و گسترش مردم سالاری، منافع امپریالیست را پیش برد از اهمیت برخوردار است. نکته کلیدی در این استدلال ها آن است که لازم نیست امپریالیسم از کانون واحدی نشئت گیرد بلکه با اشکال پراکنده قدرت مانند ساخت و پرداخت هویت فرهنگی در هم تنیده شده است. پس پرسش کلیدی در این جا این است که چگونه تمایز معناداری میان امپریالیسم و چیرگی قائل شویم.
متأسفانه هیچ پاسخ روشنی برای این پرسش وجود ندارد. بسیاری از دانشمندان روابط بین الملل که در گذشته به موضوع چیرگی علاقه مند بودند می گویند اکنون دقیقاً از آن رو می توان ایالات متحده را به عنوان قدرتی امپریالیست بهتر شناخت که می بینیم یک بار دیگر قدرت از کانون واحدی نشئت می گیرد. در نوع محکم تری از همین استدلال گفته می شود ایالات متحده به عنوان برجسته ترین قدرت اقتصادی و نظامی قادر نیست به «مسئولیت امپریالیستی» اش عمل کند و ارزش های خودش را در سراسر جهان از طریق اقدام مستقیم تحمیل کند. از دید سایر پژوهندگان هر نوع فعالیت امپریالیستی از بین رفته است زیرا این فعالیت ها با اقدامات دولت که خود زیر حمله جهانی شدن قرار گرفته است پیوند ذاتی دارد. از این دیدگاه، امپریالیسم جای خود را به تمدن بازار داده است که باز هم منافع ایالات متحده را برآورده می سازد ولی از یک کانون واحد برنمی خیزد.
بار دیگر بگوییم که مهم ترین تمایز این است که آیا امپریالیسم پیوندی ناگسستنی با سرمایه داری دارد یا این که با انتخاب های یک قدرت بزرگ در زمینه سیاست خارجی در پیوند است روشن است که انتخاب رسمی یک قدرت بزرگ میان یک جانبه گرایی و چند جانبه گرایی به ما کمک می کند تا امپریالیسم را از چیرگی متمایز سازیم البته باید همچنین آگاه باشیم که شکل های فرهنگی و غیررسمی قدرت به ساختاربندی اقتصاد جهان به ترتیبی که بیانگر منافع قدرت های بزرگ باشد یاری می رساند.
ـــ استعمار نو؛ امپراتوری؛ پسااستعمارگرایی
خواندنی های پیشنهادی
-1980 Brewwr,A.Maxist Therories of Imperialism,London:Routledge.-2004 Ferguson,N.colossus:The price of America' s Empire,New York:penguin.
-1967 Fielhouse,D.k.The Theory of Capitalist Imperialism,London:Longeman,
-2002 Hardt,M.and Negri,A.Empire,Cambridge,MA:Harvard University press.
-2005 Harvey,D.The New Imperialism,Oxford:Oxford University press.
-1978 Said,E.W.Orientialism,New York:Routledge.
لئونارد سیبروک
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390