انسان شناسی و ماتریالیسم فرهنگی

ماتریالیسم فرهنگی نظریه ای است که بر اساس آن جوامع انسانی نظام هایی اجتماعی- فرهنگی به شمار می آیند که شناخت آن ها پیش از هر چیز باید از خلال محصولات مادی آن ها و شرایط مادی که در آن زندگی می کنند، انجام
چهارشنبه، 21 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان شناسی و ماتریالیسم فرهنگی
انسان شناسی و ماتریالیسم فرهنگی

 

نویسنده: ناصر فکوهی




 

ماتریالیسم فرهنگی(1)نظریه ای است که بر اساس آن جوامع انسانی نظام هایی اجتماعی- فرهنگی به شمار می آیند که شناخت آن ها پیش از هر چیز باید از خلال محصولات مادی آن ها و شرایط مادی که در آن زندگی می کنند، انجام گیرد. این نظریه از همین رو از روش هایی استفاده می کند که بتواند مادیت فرهنگ را اندازه گیری کرده و درباره ی آن داوری کند. ماتریالیسم یکی از شاخه های نظری انسان شناسی فرهنگی است که ظهور آن را می توان در اواخر دهه ی 60 و اوایل دهه ی 70 قرن بیستم دانست.(2)واضع این نظریه، ماروین هریس، انسان شناس آمریکایی است که خود در تبیین این نظریه از مارکسیسم و به ویژه از محیط شناسی فرهنگی ژولین استیوارد تأثیر پذیرفته بود.

ماروین هریس

هریس پس از تحصیل در دانشگاه کلمبیا و اخذ دکترای خود در سال 1953 در همین دانشگاه و سپس از سال 1981 در دانشگاه فلوریدا به تدریس انسان شناسی فرهنگی پرداخت و هم اکنون در این دانشگاه به پژوهش و آموزش مشغول است. حوزه ی مطالعات میدانی هریس، علاوه بر امریکای شمالی، در اکوادور و برزیل، موزامبیک و هند بوده است. این پراکندگی در میدان های تحقیق او خود گویای تلاش عظیمی است که هریس برای تبیین یک نظریه ی عمومی تطور فرهنگ های انسانی انجام داده است.
هریس در سال 1968 کتاب ظهور نظریه ی انسان شناختی(3)را منتشر کرد و در همین کتاب بود که نظریه ی ماتریالیسم فرهنگی را مطرح کرد. او سپس در تحقیقات میدانی خود، که بعدها به صورت کتاب منتشر شد، این نظریه را به عمل درآورد. دو کتاب گاوها، خوک ها، جنگ ها و جادوگران(4)و آدم خواران و پادشاهان(5)حاصل این تحقیقات هستند. همچنین کتاب فرهنگ، مردم، طبیعت(6)که یک درآمد و راهنما برای انسان شناسی فرهنگی است و آخرین کتاب او، نوع ما(7)هریس را به عنوان یک نظریه پرداز جدید به تثبیت رسانده است که به رغم انتقادهای شدیدی که به وی وارد شده اند و او را به ساده انگاری و تبعیت از مارکسیسم سیاسی متهم کرده اند، او توانسته است گروه بزرگی از اندیشمندان و انسان شناسان را در حوزه ی ماتریالیسم فرهنگی وارد کند.

نظام اجتماعی- فرهنگی

هریس فرهنگ ها را نظام های اجتماعی-فرهنگی(8)می داند که دارای بخش های مشخصی هستند. سه بخش اساسی در هر نظامی به باور او عبارت اند از: 1. زیرساختار(9)؛ 2.ساختار(10) و3. روساختار(11). عمده ترین این بخش ها، که تعیین کننده ی بخش های دیگر است، زیرساختار است. در زیرساختار دو زیربخش وجود دارند که عبارت اند از: 1.شیوه ی تولید(12) و 2. شیوه ی بازتولید(13). هریس شیوه ی تولید را مجموعه ی روش ها و فنونی تعریف می کند که به توسعه یا تحدید مواد موردنیاز برای معیشت و به ویژه غذا و انرژی های دیگر اختصاص دارند. او شیوه ی بازتولید را نیز مجموعه ی فنون و روش هایی تعریف می کند که برای توسعه یا تحدید حجم جمعیت و میزان تولیدمثل به کار می روند. این دو جنبه، یعنی تولید مواد و بازتولید جمعیت، در رویکرد هریس کاملاً به یکدیگر وابسته اند و به صورت متقابل عمل می کنند.
در آنچه هریس ساختار می نامد، نیز دو بخش وجود دارند: نخست اقتصاد خانگی(14) و دیگری اقتصاد سیاسی(15). روشن است که ساختار به نظر هریس همان قدر بر محوریت اقتصاد قرار دارد که زیرساختار. بنابراین بسیاری از مفاهیم دیگر نظیر نهادها و به ویژه نهادهای سیاسی و اجتماعی را باید در همین تقسیم بندی مستتر دانست. در اقتصاد خانگی، هریس حوزه ای خصوصی را می بیند که کارکرد آن نه فقط تولید و بازتولید، بلکه فرایند مهم اجتماعی کردن و آموزش و ایجاد نظم در سلول های اجتماعی است. در حالی که در اقتصاد سیاسی، تنظیم و مدیریت تولید و بازتولید در ابعاد گسترده(واحد سیاسی یا دولت) و در دست گرفتن همین موارد در همین بُعد در زمینه های اجتماعی کردن، آموزش، قوانین و نظم اجتماعی است. تعبیر هریس از ساختار در اینجا بسیار به دیدگاه رادکلیف- براون و ساختار-کارکردگرایی او نزدیک است. ساختارها، نزدیک ترین و محسوس ترین بخش از واقعیت اجتماعی هستند، اما تداوم آن ها در ریشه ها(زیرساختار)و در پیامدها (روساختار) نیز قابل تأمل است. بنابراین ساختار را باید از دیدگاه هریس تمام اشکال سازمان یافتگی مادی در ابعاد کوچک (خانواده و نظام خویشاوندی) و ابعاد بزرگ (شهر و دولت) دانست. رو ساختار نیز در نظر هریس دارای دو بخش است: رو ساختار رفتاری و رو ساختار ذهنی. در رفتارها، هریس تمامی اشکال مادیت یافته ی منتج از زیر ساختار و ساختار و از زیر بخش دیگرِ همین بخش، یعنی ذهنیت، را قرار می دهد. این رفتارها طیف گسترده ای چون مناسک، آداب، روش ها و فنون علمی، بازی ها، ورزش، سرگرمی، هنر و انواع آن را در بر می گیرند.
اما زیر بخش دیگر، رو ساختار ذهنی است که به باور هریس نتیجه ی نهایی همه ی بخش های دیگر است. هر چند که با روساختار رفتاری، رابطه ی متقابل ایجاد می کند. این زیر بخش شامل مفاهیمی چون ارزش ها، عواطف، سنت ها و غیره می شود.

رویکرد امیک و اتیک

هریس برای آن که بتواند به این بخش های مختلف نظام اجتماعی - فرهنگی دست یابد، نظم خاصی را در رویکرد به واقعیت بیرونی پیشنهاد می کند. در نظام اجتماعی - فرهنگی به باور هریس چهار بُعد متفاوت وجود دارند که پژوهشگر باید به آن ها توجه داشته باشد: نخست، بُعد امیک(16) (از واج شناسی)(17) به معنی دیدگاه درونی یا پنداشت فرد بومی درباره ی ذهنیت ها یا رفتارهای خود؛ دوم، بُعد ایتک (18) (از آواشناسی)(19) یعنی دیدگاه برونی یا پنداشت پژوهشگر از ذهنیت یا از رفتار فرد بومی؛ سوم، بُعد رفتاری، یعنی تمامی حرکات و روابط کالبدهای انسانی با یکدیگر یا با کالبد طبیعی (فضا یا محیط)؛ و چهارم، بُعد ذهنی، یعنی تمامی اندیشه ها، افکار، احساس ها، باورهای انسانی و روابط آن ها با یکدیگر یا با باورها و اندیشه های سایر انسان ها (20)
هریس هر دو رویکرد امیک و اتیک را با نظام ساختاری خود تطبیق می دهد. شکل 12 این انطباق را نشان می دهد:
انسان شناسی و ماتریالیسم فرهنگی
این شکل چگونگی رویکرد روش شناختی به واقعیت را از دیدگاه هریس نشان می دهد. در پایه و اساس، رویکرد انسان شناسی یک رویکرد اتیک است، یعنی شیوه ی تولید و شیوه ی باز تولید را بدون توجه به «معنی» آن ها در نزد بومیان، بلکه صرفاً بر اساس روش های علمی و تجربیات پژوهشی دیگر گردآوری و تحلیل می کند. همین رویکرد در بخش دوم یعنی ساختار نیز به کار گرفته می شود، یعنی مجموعه ی اشکال سازمان یافتگی اجتماعی، بدون توجه به معنی آن ها و با تکیه بر تجربه ی علمی، گردآوری و تحلیل می شود. اما تنها در بخش سوم یعنی در بخش رو ساختارها یا ذهنیت ها و رفتارهای پیوسته به آنهاست که هریس معتقد به استفاده از رویکرد امیک است، یعنی توجه و استفاده از پنداشت بومی از رفتار یا ذهنیت های بومی.

تأثیرپذیری از مارکسیسم و از محیط شناسی

هریس در آثار خود تأثیرپذیری روشن را از مارکسیسم و محیط شناسی فرهنگی ژولین استیوارد نشان می دهد(21) واژه ی ماتریالیسم و مفاهیمی که هریس در نظریه ی خود به کار می برد کاملاً به مفهوم ماتریالیسم تاریخی در مارکسیسم نزدیک اند. در مارکسیسم نیز ما با دو مفهوم زیر ساختار و رو ساختار رو به رو هستیم. اما تفاوت اساسی این نظریه با مارکسیسم در چندین نکته ی مهم است: نخست آن که ماتریالیسم فرهنگی برخلاف مارکسیسم خود را بر روی یک خط تطوری اجباری و ناگزیر قرار نمی دهد و رویکرد بسیار انعطاف پذیرتری نسبت به فرایند تغییر اجتماعی در رابطه با محیط دارد. بنابراین می توان گفت که جنبه ی «تاریخی» و قوانین ناشی از آن، که در ماتریالیسم مارکسیستی بسیار اساسی است، اصولاً در این نظریه ی انسان شناسی وجود ندارند. نبود دیدگاه تاریخی سبب می شود که ماتریالیسم فرهنگی به طور کامل از بُعد سیاسی مارکسیسم فاصله بگیرد. هریس ابداً روابط اجتماعی را در تضاد با طبقه ی حاکم (صاحبان ابزارهای تولید) و طبقه ی محکوم (محرومان از تصاحب این ابزارها) نمی بیند. و برخلاف مارکسیسم پیشرفت جامعه را به سود طبقه ی حاکم نمی شمارد. همچنین برخلاف مارکسیسم، در ماتریالیسم فرهنگی، آرمان گرایی و ترسیم یک «آینده ی درخشان» و «بدون طبقه» در دوران کمونیسم، وجود ندارد. اما از همه ی این موارد مهم تر، حتی در خود تحلیل اجتماعی نیز، ماتریالیسم فرهنگی از مارکسیسم فاصله می گیرد زیرا تقسیم بندی زیر ساختار و رو ساختار در مارکسیسم در اینجا به صورت سه رده ی زیر ساختار، ساختار و روساختار در می آید که تقسیم بندی آن ها با مارکسیسم خوانایی ندارد. به ویژه در پایه ای ترین مفهوم این نظریه، یعنی در زیر ساختار، همان اندازه بر تولید مادی تأکید شده است که بر باز تولید.
تأثیرپذیری ماتریالیسم فرهنگی از محیط شناسی فرهنگی، روش تر است. در واقع، ماتریالیسم فرهنگی نیز همچون نظریات استیوارد، وحتی پیش تر از آن، به صورت واکنشی در برابر موج گسترده ای ظاهر شد که روش های نمادین و ذهنیت گرا برای درک فرهنگ به راه انداخته بودند. در نیمه ی قرن بیستم، این روش ها تا اندازه ی زیادی بر درک فرهنگ به مثابه ی یک ساختار ذهنی و نمادین تأکید می کردند که از خلال محصولات مادی آن فرهنگ قابل شناخت نیستند. اما می توان گفت که هریس نظریه ی استیوارد را تا اندازه ای توسعه داد. رابطه ای که استیوارد میان فرهنگ و محیط می دید، بیشترین بار را به فرهنگ می داد. از این گذشته، فرهنگ را نیز مجموعه ای از پدیده ها می دید که قابل مطالعه به صورت تفکیک شده هستند. این در حالی بود که هریس نه فقط در رابطه ی انسان- محیط، سهمی مساوی به هر دو بخش می داد و رابطه ی آن ها را متقابل می دید، به علاوه پدیده های فرهنگی را عمدتاً در نظام های اجتماعی- فرهنگیِ سازمان یافته درک می کرد و تلاش می کرد در ساختار پیشنهادی خود، عمدتاً پدیده های فرهنگی را در جایگاه مشخصی قرار دهد.

فرایندهای موازی تطور
«یکی از نامطلوب ترین پیامدهای وابسته ساختن مسئله ی علیت به موضوع«تطور»آن است که به این ترتیب علوم اجتماعی از توجه لازم به اهمیت بررسی موارد موازی غافل خواهد شد. جست و جو و یافتن زنجیره های موازی، به خودی خود یک روش شناسی نیست؛ روش شناسی زمانی آغاز خواهد شد که ما در موارد موازی در پی یافتن اصولی علّی باشیم که بتوانند تطورهای موازی و غیرموازی هر دو را توضیح دهند. اگر برای مثال این روند تطوری که در مصر کشاورزی مبتنی بر آبیاری مصنوعی را با «استبداد شرقی»همراه می کند، صرفاً در این کشور و نه در هیچ کجای دیگر مشاهده می شد، به سختی می توانستیم رابطه ای علّی میان این دو پدیده تبیین کنیم. اما این واقعیت که زنجیره های مشابهی در نقاط متفاوت مشاهده شده اند، به ما امکان می دهد از روابط قانونمند علّی سخن بگوییم. بنابراین معنای اساسی موارد توسعه ی موازی آن است که تاریخی طبیعی مشابه کنترل های آزمایشگاهی در علوم به ما عرضه می کنند. از این لحاظ، چنین مواردی امکان تحلیل روابط بین فرهنگی را در حد قابل قبولی فراهم می کنند چرا که زنجیره ی زمانی واقعی می تواند برای تعیین مسیرهای علیت به کار گرفته شود.(...)در این حال با کنار گذاشتن این پرسش بی فایده که" آیا در پدیده با تطور یا عدم تطور رو به رو هستیم؟" می توانیم جملات استیوارد را تکرار کنیم و بگوییم هرگونه رابطه ی معتبر بین فرهنگی نشان دهنده ی آن است که علیتی وارد عمل شده است(...)برای نشان دادن این که محیط شناسی فرهنگی را باید زیرمجموعه ای از ماتریالیسم فرهنگی در نظرگرفت، دو نکته باید مورد تأکید قرار بگیرند: 1. در استراتژی محیط شناسی فرهنگی، متغیرهای فنی- زیست محیطی و فنی-اقتصادی دارای اولویت پژوهشی هستند؛ 2. این امر براساس این فرضیه انجام می گیرد که در هرگونه نمونه ی در زمانِ نظام های اجتماعی- فرهنگی سازمان اجتماعی و ایدئولوژی تمایل بدان دارند که به متغیرهای وابسته تبدیل شوند.»
(Marvin Harris,1968,The Rise of Anthropological Theory,London,Routledge and Kegan Paul,pp.657-658)
(ماروین هریس، ظهور نظریه ی انسان شناختی).

سایر انسان شناسان در نظریه ی ماتریالیسم فرهنگی

هریس شاگردان و پیروان زیادی دارد که از جمله مهم ترین آن ها می توان به انسان شناسان زیر اشاره کرد(22):
ر.بریان فرگوسن، استاد دانشگاه راتجرز(23)، بر موضوع جنگ و اقتصاد سیاسی، به ویژه در حوزه ی پورتوریکو کار می کند و دو کتاب معروف او عبارت اند از: جنگ، فرهنگ و محیط(24) و جنگ در میان پانومامی ها: یک تاریخچه ی سیاسی(25).
مارتین ف.مورفی صاحب کرسی انسان شناسی در دانشگاه نوتردام(26)و متخصص مطالعه بر سازمان های سیاسی منطقه ی کارائیب که کتاب معروف او مزارع شکر دومینیکن: تولید و انسجام نیروی کار خارجی(27)است.
ماکسین ل.مارگولیس، استاد دانشگاه فلوریدا که حوزه ی کارش ایالات متحده و برزیل بر موضوع جنسیت، مهاجرت بین المللی و محیط شناسی انسان شناختی است. از آثار او می توان به کتاب زیر اشاره کرد: مرز متغیر: تغییر اجتماعی و اقتصادی در یک اجتماع برزیل جنوبی(1973).
آلن جانسون، استاد دانشگاه کالیفرنیا که عمدتاً بر تطور اجتماعی در رابطه با جمعیت شناسی تحقیق کرده است و از آثار او می توان به کتاب زیر، که با یک باستان شناس به نام تیموتی ارل نوشته است، اشاره کرد: تطور جوامع انسانی: از گروه های گردآورنده تا دولت های زراعی(28).

نقد

مهم ترین انتقاداتی که به نظریه ی ماتریالیسم فرهنگی وارد شده اند عبارت اند از:
1.ماتریالیسم فرهنگی یک نظریه ی تقلیل گراست. این نظریه واقعیت پیچیده ی اجتماعی- فرهنگی را تبدیل به شمار محدودی از رفتارها و ذهنیت ها می کند و با گسستی که به طور تصنعی در میان رفتار و ذهن به وجود می آورد، تلاش می کند روابط علی ساده ای را که سبب می شوند هر بخش، بخش دیگر را تعیین کند، بسازد. خطی بودن رابطه ی میان زیرساختار، ساختار و روساختار، در تضاد با پیچیدگی واقعیت اجتماعی- فرهنگی قرار دارد.
2.هر چند ماتریالیسم فرهنگی بر دو رویکرد امیک و اتیک در روش شناسی خود تأکید می کند، اما واقعیت در آن است که رویکرد این نظریه کاملاً اتیک است و بخش امیک آن در ضعف مطلق است. در واقع، از همان ابتدا ماتریالیسم فرهنگی در برابر رویکردهای کاملاً امیک، نظیر انسان شناسی نمادین و تفسیری، ظاهر شد. بنابراین گرایش عمده در آن شناخت جامعه از بیرون است که ‌آن را به گذشته ای منسوخ در انسان شناسی(استعمار و تطورگرایی)می پیوندد.
3.هر چند ماتریالیسم فرهنگی تلاش می کند خود را از جبرگرایی طبیعی(در پیشینه ی محیط شناسی فرهنگی خود) و از جبرگرایی اقتصادی( در پیشینه ی مارکسیستی خود)رها سازد، اما در نهایت هنوز تأثیر بیش از اندازه ای از هر دو آن ها می پذیرد. تأثیر از محیط شناسی، خود را به صورت تأکید بر تعیین کنندگی عوامل طبیعی در توضیح همه ی پدیده ها و همه ی باورها و عقاید، و تأثیر از مارکسیسم، در محوریت قرار دادن اقتصاد در همه ی حوزه ها، حتی در حوزه ی سیاسی، خود را نشان می دهد که مطالعات جدید انسان شناسی عمدتاً آن ها را زیر سؤال برده اند.

پی نوشت ها :

1.cultural materialism
2.Ferguson 1984;Headland et al.1990;Johnson 1987;Keeley 1988;Leavitt 1986;Moore 1996;Murphy 1995;Nonini 1985;Ross 1980;Sanders 1990.
3.The Rise of Anthropological Theory
4.Cows,Pigs,Wars and Witches
5.Cannibals and Kings
6.Culture,People,Nature
7.Our Kind
8.socio-cultural
9.infrastructure
10.structure
11.superstructure
12.Mode of production
13.Harris 1979,Mode of reproduction
14.domestic economy
15.political economy
16.Emic
17.Phonemics
18.Etic
19.Phonetics
20.Harris 1968: 568-604;Headland 1990;Nanda 1998: 10-11
21.Harris 1968: 217-249
22.http://www.altern.org/monestes/ translat.htm;Soo Kyung Lim,Cultural Materialism,2000,Internet.
23.Rutgers
24.Warfare,Culture and Environment(1984).
25.Yanomami Wafare A Political History(1995)
26.Notredame
27.Dominican Sugar Plantations: Production and Foreign Labor Integration(1991)
28.The Evolution of Human Societies: From Foraging Group to Agrarian State(1987)

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛(1390)، تاریخ اندیشه و نظریه های انسان شناسی، تهران، نشر نی، چاپ هفتم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط