نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب
مترجم: علیرضا طیب
رویکردی برای بررسی روابط بین الملل که هنگام تبیین رفتار کنشگران بر اولویت متغیرهای غیرمادی-به طور مشخص، هنجارها، فرهنگ، هویت ها و اندیشه ها، تأکید دارد. مکتب برسازی از دل «مباحثه سوم» میان خرد باوران و نظریه پردازان انتقادی (ـــ نظریه انتقادی) که طی دهه 1980 بر تحقیقات روابط بین الملل سایه افکنده بود سر برآورده است و بر ساخته و پرداخته اجتماع بودن هویت ها و منافع کنشگران سیاست جهان تأکید می ورزد. در حالی که رویکردهای خردباور در روابط بین الملل، روندهای شکل گیری هویت و منافع را کنار می گذارند و به جای آن نگاه خود را روی تعاملات راهبردی بازیگران نفع خویی متمرکز می سازند که در شرایط اقتدارگریزی به سر می برند، هواداران رویکرد برسازی روندهایی را به بررسی می گذارند که هویت ها و منافع کنشگران از طریق آن ها در جریان تعامل اجتماعی مستمر با سایر بازیگران تولید، بازتولید و گاه دگرگون می شود. گرچه نظریه پردازان انتقادی روابط بین الملل در نقدهای زَبرنظری خودشان بر این رشته در دهه 1980 شالوده فکری برسازی را ریختند ولی این رویکرد به منزله رویکردی جداگانه در قبال روابط بین الملل، نه تنها در بافت سیال تری سربرآورد که این رشته پس از پایان جنگ سرد پیدا کرد. هواداران این رویکرد از آغاز دهه 1990 ارزش در نظر گرفتن عوامل اندیشه ای در بررسی سیاست جهان در جریان پرداختن به معماهای تجربی در حوزه های امنیت و اقتصاد سیاسی بین الملل را نشان داده و جدای از آن کمک چشمگیری هم به بررسی موضوعات «دستورکار جدید» مانند زن باوری، محیط زیست و گسترش جهانی هنجارهای حقوق بشر کرده اند. با این حال، درباره رابطه مناسبی که باید بین رویکردهای برسازانه و خردباور سیاست جهان وجود داشته باشد (رابطه رقابت یا مکمل بودن) همچنان اختلاف نظر وجود دارد. از این گذشته، خود هواداران رویکرد برسازی در این مورد با هم اختلاف نظر دارند که ملاحظات هنجاری و پای بندی های سیاسی که در دهه 1980 محرک نظریه انتقادی روابط بین الملل بود تا چه حد باید همچنان الهام بخش تحقیقات برسازان باشد.
نفوذ فزاینده ی نظریه پردازان انتقادی قاره اروپا در محافل علمی انگلیسی زبان با گرایش مهم دیگری همراه و تقویت شد که همانا مطرح شدن «چرخش فرهنگی» در علوم اجتماعی بود. گرچه پیش از آن هم تحلیلگران علوم اجتماعی هراز چندگاهی در تحلیل های شان برای عوامل فرهنگی جایگاه ممتازی قائل می شدند ولی اوایل دهه 1980 شاهد تأکید دوباره ای بر فرهنگ به منزله عامل تعیین کننده پدیده های سیاسی و اجتماعی بود. در آغاز، این گرایش در علوم سیاسی خود را به آرامی آشکارساخت و به نوبت مکمل و رقیب علاقه جامعه شناسان تاریخی به «بازگرداندن دولت» به بررسی سیاست تطبیقی و روابط بین الملل قرار گرفت. ولی تا اواسط دهه 1980 هم نفوذ نظریه انتقادی اروپایی و هم نفوذ «چرخش فرهنگی» در علوم اجتماعی به حد کافی قوی شد که شالوده های نظری انتقادی روابط بین الملل به منزله نیای فکری بی واسطه رویکرد برسازی گذاشته شود.
ورود نظریه انتقادی به حوزه روابط بین الملل با حملات گوناگون نظریه پردازان انتقادی روابط بین الملل به آنچه خودشان موضع گیری ذاتاً محافظه کارانه و غیرانتقادی جریان اصلی تحقیقات روابط بین الملل هنگام پرداختن به امور جهان می خواندند همراه شد. نویسندگان یاد شده این دیدگاه را که محققان روابط بین الملل باید همّ خودشان را مصروف ارائه بینش هایی درباره «واقعیت» جهان سازند که قابل تبدیل به سیاست ها باشند به منزله دیدگاهی ساده باورانه و به دور از مسئولیت سیاسی مردود می شمردند. به همان اندازه که تحقیقات موجود، ساختارهای موجود قدرت را طبیعی جلوه می داد و بنابراین تقویت می کرد و مفاهیمی چون دولت برخوردار از حاکمیت و شرایط اقتدارگریزی را ویژگی عینی و تغییرناپذیر سیاست جهان می انگاشت باید به عنوان جلوه دیگری از مناسبات سلطه موجود در جامعه بین الملل مورد مخالفت قرار می گرفت. نظریه پردازان انتقادی روابط بین الملل به جای این نگرش می گفتند وظیفه راستین پژوهندگان روابط بین الملل باید نقد ساختارهای موجود قدرت در جهت فراهم ساختن امکان تصور بدیل هایی رهایی بخش تر باشد.
با توجه به پای بندی محققان جریان اصلی تحقیقات روابط بین الملل به برداشت هایی یافت باورانه درباره سرشت و هدف های تحقیق نظری، بسیاری از آنان در آغاز، سعی در انکار موضوعیت نقدهای زَبرنظری نظریه پردازان انتقادی بر رشته روابط بین الملل داشتند. برخی خردباوران اصرار داشتند که نظریه پردازان انتقادی باید به کار بستن بینش های خودشان برای بررسی تجربی مسائل فوری دانشمندان علوم اجتماعی، موضوعیت عملی ادعاهای خود را ثابت کنند. برعکس، نظریه پردازان انتقادی معترض بودند که مفروضات هستی شناختی، معرفت شناختی، روش شناختی و هنجاری رویکردهای غالب و انتقادی چنان متفاوت با هم اند که مانع تلفیق ثمربخش دیدگاه می شود. آن چه اهمیت قاطع دارد این است که این شرایط بیگانگی فکری متقابل پیش از آنکه بتواند سخت و انعطاف پذیر شود ناپایدار گردید زیرا پایان مسالمت آمیز و ناگهانی جنگ سرد تأثیرات عمیق و ضد و نقیضی بر رشته روابط بین الملل گذاشت. از یک سو، ناتوانی خردباوران از پیش بینی یا تبیین پایان مسالمت آمیز جنگ سرد ظاهراً مؤید ادعاهای نظریه پردازان انتقادی دایر بر این بود که خردباوران قادر به تصویر یا تبیین تغییرات بزرگ در سیاست بین الملل نیستند. از آن سو نفس این واقعیت که تاریخ چنین آشکارا خردباوران را غافلگیر کرده بود و حکایت از آن هم داشت که نظریه پردازان انتقادی درباره اهمیت تحقیقات روابط بین الملل در طبیعی جلوه دادن و دوام بخشیدن به مشاهدات، پایان جنگ سرد همچون یک فیوز فکری عمل کرد که محدودیت های رویکردهای موجود را برملا ساخت و بدین ترتیب گشایشی پدید آورد تا طیف متنوع تری از تبیین ها برای پدیده های بین المللی معاصر ارائه شود. در این بافت سیال تری که رشته روابط بین الملل پیدا کرده بود برسازی چونان رویکردی جداگانه برای بررسی روابط بین الملل سربرآورد.
از لحاظ هستی شناسی، برسازان و خردباوران در سه نکته با هم اختلاف نظر دارند. نخست، برسازان اندیشه گرا هستند و نه ماده گرا زیرا می گویند ساختارهای مادی تنها از طریق ساختارهای معنایی بیناذهنی مشترکی که میانجی شان هستند معنا و اهمیت اجتماعی به دست می آورند. برسازان منکر واقعیت پدیداری روندهای مادی مانند گسترش جنگ افزارهای هسته ای نیستند بلکه می گویند واکنش های رفتاری کنشگران به پدیده های مذکور را تنها با استفاده به ساختارهای معنای مشترکی می توان شناخت که این فراینده از طریق آن ها دریافت و شناخته می شوند. این که گسترش جنگ افزارهای هسته ای را تهدیدکننده ثبات بین المللی بدانیم یا تقویت کننده آن یا حتی بی اثر بر آن، به منافع و هویت های بازیگران بستگی دارد، منافع و هویت هایی که جامعه آن ها را ساخته و پرداخته می کند به این که بتوان آن ها را به شکل منطقی از جایگاه ساختاری بازیگران در نظام بین الملل استنتاج کرد.
دوم، برسازان بین کنشگران و ساختارها نوعی رابطه ی متقابلاً سازا قائل اند. برسازان با دستمایه قراردادن بینش های جامعه شناسی می گویند پرسش «من کیستم؟» هم به لحاظ منطقی و هم از نظر هستی شناسی مقدم بر پرسش «چه می خواهم؟» است و هویت های کنشگران را به نوبه خود ساختارهای هنجاری و ایدئولوژیکی تعیین می کند که کنشگران یادشده در آن حضور دارند. خود این ساختارها هم سرآغازین هایی هستی شناختی نیستند بلکه الگوهای پایداری از عمل اجتماعی هستند که پیوسته از طریق کنش های این کنشگران تولید و بازتولید می شوند. برسازان، نظام بین الملل را حوزه ای بنیادی و سازا می دانند و نه صرفاً حوزه ای راهبردی. برداشت دولت ها از هویت خودشان و این که در نتیجه این هویت چه منافعی دارند برخاسته از ساختارهای معنایی بیناذهنی مشترک هستند نه این که پیش از تعامل اجتماعی به صورت خودزاد شکل گرفته باشند. این موضع گیری نقطه مقابل باورهای خردباوران در این خصوص است که کنشگران را می توان از لحاظ تحلیلی از محیطی که در آن نیست مگر بررسی تعقیب منافع پیشا اجتماعی که در جریان تعامل اجتماعی ثابت می مانند توسط کنشگرانی که بر اساس خرد ابزاری پیگیر آن منافع هستند.
سوم، خردباوران و برسازان از حیث برداشتی هم که درباره منطق مسلط حاکم بر کنش های کنشگران دارند دچار اختلاف نظرند. برسازان، رفتارها را اساساً برخاسته از هنجارها می دانند و معتقدند که دولت ها می کوشند رفتار خودشان را با تجویزات درونی شده برای رفتار مشروع که برخاسته از هویت خودشان است منطبق سازند. هنجارها به هیچ وجه ارزش صرفاً تزئینی ندارد بلکه اعتقاد بر آن است که هم با کمک به ساخته و پرداخته شدن هویت ها و منافع دولت ها در وهله نخست، و هم با مشروط و محدودساختن راهبردها و کنش هایی که دولت ها برای پیشبرد منافع شان در پیش می گیرند تأثیر عمیقی بر رفتار دولت ها می گذارند. این موضع گیری نقطه مقابل این اعتقاد خردباوران است که بر رفتار کنشگران منطق اقتضا حاکم نیست بلکه صرفاً منطبق پیامدنگر حاکم است. دولت ها از پشت این عینک، موجودات خردمدار و خودپرستی شناخته می شوند که پیگیر منافعی اند که مطابق خرد ابزاری، بیرون از تعامل اجتماعی شکل گرفته اند و همکاری یا ستیز آن ها را نه وجود یا نبود هنجارها بلکه آمیزه ای از محدودیت منابع (به دلیل توانایی های محدود دولت ها) و همخوانی یا عدم همخوانی که دولت ها میان منافع خودشان و منافع دیگر دولت ها می بینند تعین می کنند.
اختلاف نظر هستی شناختی موجود بین خردباوران و برسازان در سیمای تفاوت های معرفت شناختی و روشن شناختی نمود می یابد. برسازان هوادار رویکردی فرایافت باورانه به علوم اجتماعی هستند و می گویند سرشت منافع و هویت های کنشگران که جامع ساخته و پرداخته اش می کند و همراه با آن، گوناگونی ساختارهای معنایی که این منافع و هویت ها از طریق آن ها ساخته و پرداخته می شوند مانع از این می گردد که جز ابتدایی ترین ادعاهای فراتاریخی (یا فرافرهنگی) درباره سیاست بین الملل بتوانیم ادعای معتبر دیگری مطرح سازیم. (ـــ فرایافت باوری). این، هم نقطه متقابل این اعتقاد خردباوران است که در رفتار دولت های متعلق به چارچوب های فرهنگی و تاریخی گوناگون آن اندازه وجوه مشترک وجود دارد که اجازه بسط تعمیم های قانون مند درباره سیاست بین الملل را بدهد و هم با ایمان به امکان بسط پیش بینی هایی درباره سیاست جهان بر اساس همان تعمیم ها تضاد دارد. از میانه دهه 1990 به بعد بسیاری از برسازان نوگرا از مخالفت خودشان با یافت باوری کاسته و در جریان پژوهش های تجربی شان به جست و جو به دنبال تعمیم هایی احتمالی و نه جهان روا پرداخته اند. با این حال، همچنان بیزاری از پیش بینی و بسط قوانین فراگیر ناموس گذار درباره سیاست جهان ویژگی مشخص تحقیقات برسازان را تشکیل می دهد.
از لحاظ روش شناسی، پای بندی خردباوران به معرفت شناسی یافت باورانه، در سیمای توسل به روش های کمّی مانند تحلیل رگرسیون آماری و نظریه بازی ها در کنار روش های سنتی گری چون روایت گری تحلیلی جلوه گر شده است. برعکس، برسازان با توجه به ساخته و پرداخته کردن هویت ها، منافع و کنش هایی که کنشگران دارند برای آشکارساختن این ساختارهای معنایی و بنابراین قادرتر ساختن کنشگران به درک پویش های قدرت که شالوده نظام بین الملل را تشکیل می دهند از مجموعه های بسیار گلچین شده از روش شناسی ها از جمله تحلیل گفتمان، بررسی های مقایسه ای تاریخی، و تحلیل محتوای کمّی و کیفی استفاده می کنند.
گرچه برسازان سیستمی، واحدنگر و کل نگر از حیث نوع پرسش هایی که مطرح می سازند و اولویت های تحلیلی که برای انواع مختلف ساختارهای اندیشه ای قائل اند با هم تفاوت دارند ولی اختلاف نظر عمیق تر میان برسازان نوگرا و پسانوگرا وجود دارد. ای هر دو گروه، سمت گیری های هستی شناختی، معرفت شناختی و روش شناختی خودشان را از نظریه انتقادی روابط بین الملل می گیرند ولی برسازان پسانوگرا به شکل خودآگاهانه تری پای بند پیشبرد دستورکار هنجاری نظریه پردازان انتقادی در زمینه به نقد کشیدن ساختارهای قدرت، سلسله مراتب و سلطه موجود دردل ساختارهای جهانی (مانند نظام دولت های برخوردار از حاکمیت، اقتصاد سرمایه داری جهانی) و نیز در دل رشته روابط بین الملل مانده اند. برسازان پسانوگرا عمیقاً نگران رابطه مفروض میان قدرت و دانش هستند و اساساً خود را متعهد به برملاساختن رویّه های اجتماعی-زبانی می دانند که رژیم های حقیقت خاص در سیاست بین الملل از طریق آن ها ساخته و پرداخته و گفتمان های بدیل، غیرقابل تصور جلوه داده می شوند.
برعکس، برسازان نوگرا از بدو پیدایش در اوایل دهه 1990 تا حد زیادی از نقد زَبَرنظری صرف نظر کرده و به جای آن درصدد پاسخ گویی به پرسش هایی برآمده اند که در مقایسه با پرسش های مطرح شده از سوی همتایان پسانوگرای شان تجربی ترند. برسازان نوگرا که در همه حوزه های تحقیقی که پیش تر تحت استیلای خردباوران بوده است قد علم کرده اند کوشیده اند برای معضلات تجربی که از دیرباز محققان خردبار را دل مشغول خود ساخته است راه حل هایی رقیب (و حتی گاه مکمل) ارائه کنند. این تلاش برای همکاران یا خردباوران، برسازان نوگرا را به بسط تعمیم هایی احتمالی و نه فراگیر بر اساس پژوهش های شان واداشته و موجب توسل آن ها به طیف گلچین شده تری از روش ها شده است که فراتر از رویکردهای اجتماعی-زبانی مطلوب نظریه پردازان انتقادی و برسازان پسانوگرا می رود. شگفت نیست که برسازان پسانوگر از هیچ یک از این تحولات استقبال نکرده اند زیرا معتقدند بین وظیفه نقادی قدرت و تلاش برای همکاری فکری با خردباورانی که به واسطه نفس پای بندی شان به یافت باوری و جست و جوی حقایق عینی، دستی در باز تولید ساختارهای جهانی قدرت، سلسله مراتب و سلطه دارند ناسازگاری اساسی وجود دارد.
در حوزه اقتصاد سیاسی، برسازان با این ادعا به مخالفت برخاسته اند که روندهای جهانی شدن اقتصاد، جوامع را به شکلی ناگزیر به سمت کارآمدترین شکل سازمان اقتصادی و اجتماعی سوق می دهد. شواهدی که در مورد تداوم تباین میان انواع سرمایه داری در اقتصاد جهانی وجود دارد مورد استناد مجموعه ای از محققان قرار گرفته است که برای تبیین انواع پاسخ هایی که دولت ها به روند های اقتصادی جهانی همگون ساز داده اند روی اهمیت ماندگار اندیشه های داخلی نهادینه شده درباره رابطه مناسب میان دولت ها و بازارها انگشت گذارده اند. از آن سو، محققان دیگری برای تبیین گذار سیستمی از لیبرالیسم پوشش یافته دوران برتون وودز به «اجماع نولیبرالی واشینگتن» که از دهه 1980 به بعد در سطح بین المللی حاکم بوده است از روش های تفسیری بهره جسته اند.
با توجه به این که برسازان حتی بنیادی ترین نهادهای اجتماعی را ساخته و پرداخته جامعه می دانند محققان برساز در زمینه پژوهش درباره ریشه ها، تکوین و دگرگونی بالقوه نظام وستفالیایی دولت های برخوردار از حاکمیت نیز پیشتاز بوده اند. برسازان برای تبیین پدیده هایی چون تکوین قلمروداری توأم با حاکمیت در اروپای آغاز دوران نو،گوناگونی شکل های نهادی همکاری که در نظام های مختلف دولت ها حاکم بوده است و تعمیم حاکمیت پس از جنگ جهانی دوم به جهان مستعمرات غیراروپایی از بینش های جامعه شناسی تاریخی کمک گرفته اند. توجه به سرچشمه های اندیشه ای دگرگونی در سیاست جهان بر کمک های اندیشه ای دگرگونی در سیاست جهان بر کمک هایی هم که برسازان به بررسی موضوعات «دستور کار جدید» مانند زن باوری و گسترش جهانی هنجارهای حقوق بشر کرده اند سایه انداخته است و این ها موضوعاتی است که پیش از این کم تر مورد توجه مستمر محققان روابط بین الملل قرار می گرفت.
انتقادات وارد به آرمان جویی برسازان، در رشته روابط بین الملل که از همان آغاز در بحث میان واقع گرایان و به اصطلاح «آرمان گرایان» در سال های میان دو جنگ شکل گرفت و در آن توجه به تأمین اندکی نظم در جهان اقتدارگریز در طول تاریخ پرسش هایی را در خصوص پیشبرد عدالت بین المللی مطرح ساخته است انعکاس ویژه ای دارد. وانگهی، موجه بودن این انتقاد به شکل ناخواسته به واسطه دستور کار پژوهشی اولیه برسازان تقویت می شد که در آن پرسش هایی ناظر بر تکوین و تکامل هنجارهای «خوب»(برای نمونه، هنجارهای حقوق بشر، هنجار ضد جدایی نژادی) نسبت به هنجارهای «بد» که اغلب به شکل بی واسطه تری در مناسبات خشونت و سلطه موجود در نظام بین الملل دست دارند بیش تر مورد تأکید قرار می گرفتند.
به رغم قدرت خطابه واری که انتقاد از آرمان جویی برسازان دارد وجود بررسی های برسازانه درباره عناوینی چون نظامی شدن نقش های جنسیت در ستیزهای مسلحانه، تولید فرهنگ های عدم امنیت، و توسل دولت ها به رویه های بیمارگون مدیریت جمعیت ها از جمله پاکسازی قومی و نسل کشی، از موجه بودن این انتقاد می کاهد. جانبداری اولیه برنامه پژوهشی برسازان از بررسی هنجارهای مترقی و گرایش آن به برداشت های فراگیر اخلاقی از همبود سیاسی را نباید به معنی محدودیت ذاتی برسازی به منزله رویکردی تحلیلی گرفت. از علاقه تحلیلی برسازی به ساخته و پرداخته جامعه بودن هنجارها، فرهنگ ها، هویت ها و اندیشه ها که وجه مشخصه آن ز دیگر رویکردهای روابط بین الملل بوده است نباید به طور خودکار نتیجه بگیریم که برسازی هوادار فلسفه سیاسی خاصی است یا در تحقیق گرایش به خوش بینی یا بدبینی دارد.
به رغم پای بندی نظری برسازان به نوعی هستی شناسی که بر سازا بودن متقابل کنشگران و ساختارها تأکید دارد، آنان متهم شده اند که در کارهای تجربی شان با توجه به تأکیدی که بر تعیین کنندگانی ساختارهای هنجاری داخلی و جهانی در رقم زدن کنش های کنشگران دارند چندان جایی برای کنشگری کنشگران نمی گذارند. هنگام تأکید بر همخوانی میان یک هنجار یا هویت موجود و اقدامات بعدی دولت، برسازان متهم شده اند که به شکل جدی به مسئله نیت مندی و تصمیم گیری فعال کنشرگان اجتماعی نپرداخته اند از این گذشته، منتقدان به کثرت هنجارها و هویت هایی که کنشگران به طور معمول تابع شان هستند و نیز معماهایی اشاره می کنند که وقتی بازیگران مجبور به آشتی دادن منطق های اقتضای ناساز ناشی از این هنجارها و هویت های متفاوت می شوند بروز می کند. در چنین مواردی به نظر می رسد که کنشگران ناچار از گرفتن تصمیمات آگاهانه و حساب شده ای درباره مناسب و مقتضی ترین خط مشی شده اند و این حاکی از وجود میزانی از خودآگاهی و انتخاب گری در رعایت هنجارهاست که در تبیین های برسازان همیشه مورد توجه درخور قرار نگرفته است.
با همه این احوال، انتقادات وارد شده بر جانبداری ساختارگرایانه رویکرد برسازی غالباً مبالغه آمیز است. درباره تکوین ساختارهای هنجاری، برسازان مدت هاست کوشیده اند نقش قاطعی را که بازیگرانی همچون همبودهای معرفتی و شبکه های هواداری فرامرزی در تولید و انتشار هنجارهای بین المللی دارند دریابند. از اواخر دهه 1990 به بعد، برسازان به تعیین شالوده های خُردی پرداخته اند روندهای فراخ تر تکوین، انتشار و دگرگونی هنجارها بر آن ها استوارند. به تشخیص نقش های کنش ارتباطی (استدلال، مشورت و مجاب گری) و انواع سازو کارهای اعمال نفوذ اجتماعی (مانند تشویق و شرمنده سازی) و در تأمین متابعت کنشگران از هنجارها توجه فزاینده ای شده است (رای نمونه، Johnston 2001,45:3,487-515). تغییرپذیری متابعت کنشگر از هنجارها نیز مورد تصدیق قرار گرفته است، و محققان هرچه بیش تر کوشیده اند برای تعیین بهتر این که کدام هنجارها چه هنگام در تبیین کنش های دولت اهمیت دارند منابع مختلف هنجارهای موجود در سطح سازمان، واحد و سیستم را مشخص سازند. سرانجام، از آن جا که برسازان روندهای شکل گیری هویت و منابع را کنار نمی گذارند بلکه معقتدند که آن ها در روند تعامل اجتماعی شکل می گیرند مسلماً رویکردهای برسازانه بیش از رویکردهای انتخاب عقلایی پذیرای بررسی دخالت مستقیمی هستند که کنشگران در روندهای رقابت هویت ها دارند.
گذشته از غفلتی که ادعا می شود برسازان از کنشگری دارند آنان در تلاش هایی هم که برای عملیاتی کردن پدیده های اندیشه ای چون هنجارها و هویت ها به عمل آورده اند به بی دقتی تحلیلی متهم شده اند. نفس فراوان بودن هنجارها و هویت های گوناگون در زندگی اجتماعی، منتقدان را واداشته است تا بگویند برسازان می توانند عملاً برای هر نتیجه ای با استناد به هنجارها یا هویت متناظر با آن تبیین هایی پس از وقوع به دست می دهند و این، خطر ابطال ناپذیری استدلال های برسازان را پیش می آورد. وانگهی، خردباوران، با اشاره به دشواری هایی که کمّی کردن متغیرهای اندیشه ای دارد، می گویند این دشواری ها موجب پیچیدگی جدی تلاش هایی می شود که برای اندازه گیری اهمیت متغیرهای اندیشه ای نسبت به دیگر عوامل در تأثیرگذاری بر برداشت های کنشگران از منافع خودشان و نیز راهبردها و اقداماتی که در تعقیب این منافع در پیش می گیرند انجام می شود.
باید تصدیق کرد که بسیاری از برسازان از تلاش برای تلقی هنجارها و هویت ها به مثابه متغیرهای مجزایی که می توان از منافع و اقدامات بازیگران جدای شان کرد طفره می روند و ادعا می کنند که اولاً تلاش دارند برای پدیده های اجتماعی تبیین های ذاتی و نه علّی ارائه کنند و ثانیاً انتقادات خردباوران صرفاً بازتاب مقایسه ناپذیر بودن موضع گیری های هستی شناختی و معرفت شناختی این دو رویکرد است. با این حال، برخی محققان هر دو جناح کوشیده اند از مطلق انگاری معرفت شناختی به نفع رویکرد تحلیلی التقاطی تری پرهیز کنند. خیزش دوباره خشونت قومی-ملی پس ازجنگ سرد و رشد مستمر بنیاد گرایی مذهبی، توجه خردباوران و برسازان هر دو را جلب کرده و تلاش های هماهنگ تری را برای قابل تحلیل تجربی ساختن مفاهیم ناملموس تری چون هویت اجتماعی برانگیخته است. محققان فعال در هر دو جناح خردباوری و برسازی برای شناخت مسیرهای دقیق تأثیرگذاری اندیشه ها، هنجارها و هویت های مختلف در جهت مشروط ساختن برداشت های بازیگران از خود و منافع شان، آیین های تصمیم گیری و باورهای سببی شان، و راهبردها و اقداماتی که در نتیجه آن ها در پیش می گیرند از مجموعه از روش شناسی بهره جسته اند که از تحلیل محتوای کمّی و کیفی تا تحلیل گفتمان و روش های نقشه پردازی شناختی را در بر می گیرد.
چرخش به سوی التقاط تحلیلی موجب گمانه زنی هایی درباره میزان مکمل بودن احتمالی رویکردهای برسازانه و خردباور شده است. این گرایشی است که به واسطه علائق پژوهشی مشترک بسیاری از محققانی که در دو سوی این شکاف تحلیلی به کار مشغول اند تقویت شده است. با این حال، رشته روابط بین الملل از دیرباز خودش را به واسطه تکیه بر کشمکش بُن نگره ها به منزله چارچوب سازمان دهنده بحث و عامل اصلی تسهیل کننده پیشرفت خودش، از دیگر حوزه های فرعی علوم سیاسی متمایز ساخته است. در نتیجه، در این خصوص که برسازی تا چه حد باید مکمل یا جایگزین رویکردهای موجود باشد همچنان اختلاف نظر وجود دارد. برخی برسازان پسانوگرا تلاش هایی را که برای از میان برداشتن فاصله میان تحقیقات برسازانه و جریان اصلی تحقیقات در روابط بین الملل صورت می گیرد محکوم کرده اند و هرگونه تلاش برای آشتی دادن این دو را به موجب به خطر افتادن تعهد اصلی محققان به نقادی پیکربندی های موجود قدرت /دانش می دانند. به گفته اینان، با توجه به تفاوت های بنیادی که از نظر هدف فکری الهام بخش این دو رویکرد وجود دارد (تبیین خرد باورانه در برداشت شناخت و نقادی برسازانه) برسازی را باید نه مکمل بُن نگره های موجود دانست و نه رقیب قابل مقایسه آن ها.
خردباوران پاک آیین نیز اهمیت چالش برسازی را کم جلوه داده و گفته اند که علاقه برسازان به نقش عوامل اندیشه ای در مشروط ساختن کنش اجتماعی را می توان به سهولت با رویکردهای خردباور سازگار ساخت. مسلماً شارحان این دیدگاه هوادار راهبرد جذب چیرگی محور هستند که بر اساس آن، هرجا لازم می شد می توان برای تبیین تفاوت های موجود در نتایج که با توسل به متغیرهای تبیین کننده ای که از دیرباز سوگلی خردباوران بوده اند قابل تبیین نیستند به هنجارها، فرهنگ، و هویت ها استناد جست. محققانی که در مرکز صحنه معرفت شناسی فعالیت دارند با پیشنهاد نوعی تقسیم کار فکری بین برسازان و خردباوران راه حل بلندنظرانه تری را مطرح ساخته اند که بر اساس آن تبیین شکل گیری هویت ها و منافع به برسازان سپرده می شود و خردباوان توجه خودشان را روی راهبردها و کنش هایی تمرکز می سازند که کنشگران مطابق با این هویت ها و منافع در پیش می گیرند. با این حال، برخی برسازان حتی با این راه حل هم به مخالفت برخاسته و گفته اند که با توجه به این که ممکن است عقلانیت راهبردی و نهادی هم مانند هویت ها و منافع، ساخته و پرداخته ارزش ها و معناهایی بیناذهنی باشند که خاص هر فرهنگ و تاریخ مشخصی است بنابراین «مکمل بودن مرحله ای» هم مشکلات خاص خودش را دارد.
دوم، جلوی تکوین نظریه کلارن برسازانه مشخصی درباره سیاست بین الملل را این واقعیت می گیرد که برسازی بر پایه نوعی فلسفه سیاسی فراخ تر تثبیت نشده است. ادعاهای برسازان در خصوص ساخته و پرداخته جامعه بودن واقعیت ها و اولویت عوامل اندیشه ای در سیاست جهان برای سنت های متعددی قابل فهم است و همین، مجال تکوین نظریه برسازانه مشخصی درباره سیاست جهان را محدود می سازد. در حالی که رویکردهای واقع گرا، لیبرال و مارکسیستی در قبال سیاست بین الملل هر یک دارای انواع درونی بسیاری هستند با این حال تک تک شان به دلیل قبول مجموعه مشترکی از فرض ها و ادعاهای تجویزی ظاهراً جهان روا درباره سرشت انسان و هدف ها و سرشت زندگی سیاسی، از سنت های رقیب قابل تشخیص اند. برعکس، برسازی فاقد نظریه مشخصی درباره سیاست است و در نتیجه به منزله رویکردی تحلیلی که محققانی با انواع موضع گیری های سیاسی می توانند آن را اختیار کنند همچنان بیش تر به رویکرد انتخاب عقلایی شباهت دارد.
سرانجام، اختلاف نظر موجود بین خود برسازان در این خصوص که استدلال های شان جایگزین تبیین های خردباور برای پدیده های بین المللی است یا مکمل آن ها یا حتی آن ها را دور می زند مانع دیگری است که نمی گذارد بُن نگره برسازی تفوق پیدا کند. با این حال، نباید نبود بدیل برسازانه منسجمی را برای نظریه های موجود سیاست بین الملل را گواه نقص نظری دامنه دارتر برسازی گرفت. جست و جوی تعمیم های جهان روا درباره سیاست که قطع نظر از بستر فرهنگی یا تاریخی صادق باشند به منزله گوهر نظریه های ماهوی سیاست بین الملل یا شیوه فکری برسازی تعارض دارد. در هر حال، تحقیقات روابط بین الملل دارد آرام آرام از دلمشغولی به جنگ بُن نگره ها که در دهه های 1980 و 1990 غلبه داشت دور می شود و محققان هرچه بیش تر نقاط قوّت موضع گیری تحلیلی التقاطی برای بررسی معضلات تجربی سیاست بین الملل را درک می کنند. برسازی از بدو پیدایش، محققان روابط بین الملل را وادار ساخته است که نسبت به موضع گیری های هستی شناختی، معرفت شناختی و روش شناختی خودشان خودآگاهی نظری بیش تری کسب کنند. تأکید برسازان بر نقش هنجارها، فرهنگ، هویت و اندیشه به مثابه عوامل تعیین کننده پدیده های بین المللی، کل رشته روابط بین الملل را تقویت کرده و نه تنها به آثار محققان فعال در سنت برسازی بلکه به کارهای محققان خردباور هم غنا بخشیده است. و گرچه برسازان و خردباوران به واسطه اختلاف نظرهای غیرقابل حلی که درباره مسائل نظریه کلان دارند همچنان جدا از هم خواهند ماند ولی محققان هر دو گروه از بحث هایی که در خصوص بهترین شیوه پرداختن به معضلات تجربی سیاست بین الملل جریان دارد سود خواهند برد.
ـــ بحث کنشگر-ساختار؛ پساساختارگرایی؛ ساخت گشایی؛ سطوح تحلیل؛ فرایافت باوری؛ مکتب انگلیس؛ نظریه انتقادی؛ هویت/تفاوت
politics,Annual Review of political Science4:391-416.
-1998 Hopf,T.The promise of Constructivism in Internation Relation Theory ,International Security 23,1:171-200
-2001 Johnston,A.Treating International Institutions as Social Environments,International studies Quarterly,45:3,487-515
1996 katzenstein p.(eds)The culture of National Security,Normas and Identity in world politics,New york:Columbia University press.
-1998 Price ,R.and Reus-Smit,C.Dangerous Liaisons?Critical International Theory and Constructivism' Eruopean Journal of International Relations,4,3;259-94.
-1996 Reus-Smit,C.Constructivism,in s Burchill,A.Linklater et al,Therories of International Relations,2nd edn,Basingstoke:palgrave,209-30.
-1994 Wendt,A.Anarchy is What States Make of It:The Social Sonstruction of Power politics,International organization 46:2,391-425.
-1999 Wendt,A.Social Theory of International Politics New York:Cambridge University Press.
اندرو فیلیپس
منبع مقاله: گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390.
پیشینه ها و خاستگاه ها
ریشه های برسازی را می توان به دو گرایشی رساند که از اواخر دهه 1970 به بعد در علوم اجتماعی مشهود بود. گرایش نخست، نفوذ فکری رو به رشدی بود که مجموعه ای از اندیشمندان قاره اروپا-به ویژه فوکو، هابرماس، بوردیو و دریدا-در محافل علمی انگلیسی زبان اعمال می کردند. هر یک از این نویسندگان در حوزه خود کوشیده بود نحوه تولید و بازتولید مستمر مناسبات قدرت و سلطه از طریق مجموعه ای از رویه های غیرمادی را که دانشمندان علوم اجتماعی متعارف تا اندازه زیادی از بررسی و نقد آن ها غفلت کرده بودند نشان دهد. تمامی این نظریه پردازان خود را متعهد می دیدند که روشن سازند چگونه ساختارهای دانش و معنا که به ظاهر فارغ از ارزش ها هستند در مناسبات دامنه دارتر سلطه در جامعه دست دارند-و در واقع از این مناسبات تفکیک ناپذیرند.نفوذ فزاینده ی نظریه پردازان انتقادی قاره اروپا در محافل علمی انگلیسی زبان با گرایش مهم دیگری همراه و تقویت شد که همانا مطرح شدن «چرخش فرهنگی» در علوم اجتماعی بود. گرچه پیش از آن هم تحلیلگران علوم اجتماعی هراز چندگاهی در تحلیل های شان برای عوامل فرهنگی جایگاه ممتازی قائل می شدند ولی اوایل دهه 1980 شاهد تأکید دوباره ای بر فرهنگ به منزله عامل تعیین کننده پدیده های سیاسی و اجتماعی بود. در آغاز، این گرایش در علوم سیاسی خود را به آرامی آشکارساخت و به نوبت مکمل و رقیب علاقه جامعه شناسان تاریخی به «بازگرداندن دولت» به بررسی سیاست تطبیقی و روابط بین الملل قرار گرفت. ولی تا اواسط دهه 1980 هم نفوذ نظریه انتقادی اروپایی و هم نفوذ «چرخش فرهنگی» در علوم اجتماعی به حد کافی قوی شد که شالوده های نظری انتقادی روابط بین الملل به منزله نیای فکری بی واسطه رویکرد برسازی گذاشته شود.
ورود نظریه انتقادی به حوزه روابط بین الملل با حملات گوناگون نظریه پردازان انتقادی روابط بین الملل به آنچه خودشان موضع گیری ذاتاً محافظه کارانه و غیرانتقادی جریان اصلی تحقیقات روابط بین الملل هنگام پرداختن به امور جهان می خواندند همراه شد. نویسندگان یاد شده این دیدگاه را که محققان روابط بین الملل باید همّ خودشان را مصروف ارائه بینش هایی درباره «واقعیت» جهان سازند که قابل تبدیل به سیاست ها باشند به منزله دیدگاهی ساده باورانه و به دور از مسئولیت سیاسی مردود می شمردند. به همان اندازه که تحقیقات موجود، ساختارهای موجود قدرت را طبیعی جلوه می داد و بنابراین تقویت می کرد و مفاهیمی چون دولت برخوردار از حاکمیت و شرایط اقتدارگریزی را ویژگی عینی و تغییرناپذیر سیاست جهان می انگاشت باید به عنوان جلوه دیگری از مناسبات سلطه موجود در جامعه بین الملل مورد مخالفت قرار می گرفت. نظریه پردازان انتقادی روابط بین الملل به جای این نگرش می گفتند وظیفه راستین پژوهندگان روابط بین الملل باید نقد ساختارهای موجود قدرت در جهت فراهم ساختن امکان تصور بدیل هایی رهایی بخش تر باشد.
با توجه به پای بندی محققان جریان اصلی تحقیقات روابط بین الملل به برداشت هایی یافت باورانه درباره سرشت و هدف های تحقیق نظری، بسیاری از آنان در آغاز، سعی در انکار موضوعیت نقدهای زَبرنظری نظریه پردازان انتقادی بر رشته روابط بین الملل داشتند. برخی خردباوران اصرار داشتند که نظریه پردازان انتقادی باید به کار بستن بینش های خودشان برای بررسی تجربی مسائل فوری دانشمندان علوم اجتماعی، موضوعیت عملی ادعاهای خود را ثابت کنند. برعکس، نظریه پردازان انتقادی معترض بودند که مفروضات هستی شناختی، معرفت شناختی، روش شناختی و هنجاری رویکردهای غالب و انتقادی چنان متفاوت با هم اند که مانع تلفیق ثمربخش دیدگاه می شود. آن چه اهمیت قاطع دارد این است که این شرایط بیگانگی فکری متقابل پیش از آنکه بتواند سخت و انعطاف پذیر شود ناپایدار گردید زیرا پایان مسالمت آمیز و ناگهانی جنگ سرد تأثیرات عمیق و ضد و نقیضی بر رشته روابط بین الملل گذاشت. از یک سو، ناتوانی خردباوران از پیش بینی یا تبیین پایان مسالمت آمیز جنگ سرد ظاهراً مؤید ادعاهای نظریه پردازان انتقادی دایر بر این بود که خردباوران قادر به تصویر یا تبیین تغییرات بزرگ در سیاست بین الملل نیستند. از آن سو نفس این واقعیت که تاریخ چنین آشکارا خردباوران را غافلگیر کرده بود و حکایت از آن هم داشت که نظریه پردازان انتقادی درباره اهمیت تحقیقات روابط بین الملل در طبیعی جلوه دادن و دوام بخشیدن به مشاهدات، پایان جنگ سرد همچون یک فیوز فکری عمل کرد که محدودیت های رویکردهای موجود را برملا ساخت و بدین ترتیب گشایشی پدید آورد تا طیف متنوع تری از تبیین ها برای پدیده های بین المللی معاصر ارائه شود. در این بافت سیال تری که رشته روابط بین الملل پیدا کرده بود برسازی چونان رویکردی جداگانه برای بررسی روابط بین الملل سربرآورد.
مفروضات بنیادی برسازی
برسازی از این جهت با دیگر رویکردهای روابط بین الملل تفاوت دارد که آشکارا ریشه در یک فلسفه سیاسی فراخ تر ندارد. برخلاف واقع گرایی، انترناسیونالیسم لیبرال و مارکسیسم هیچ گونه ادعای تجویزی مشخصی وجود ندارد که رویکرد برسازی را سازه بندی کند. گرچه ریشه های برسازی به نظریه انتقادی روابط بین الملل می رسد، در مقام رویکردی تحلیل همچنان بالقوه با طیفی از دیدگاه های سیاسی سازگار است. در نتیجه، بهترین توصیف از برسازی این است که آن را رویکردی تحلیلی همتای رویکرد انتخاب عقلایی بدانیم و نه نظریه ای گوهری درباره سیاست بین الملل مانند واقع گرایی یا لیبرالیسم. جدای از این، هواداران رویکرد برسازی به واسطه طرح مجموعه مشخصی از ادعاهای هستی شناختی، معرفت شناختی و روش شناختی، از محققان خردباور و روابط بین الملل متمایز می شوند.از لحاظ هستی شناسی، برسازان و خردباوران در سه نکته با هم اختلاف نظر دارند. نخست، برسازان اندیشه گرا هستند و نه ماده گرا زیرا می گویند ساختارهای مادی تنها از طریق ساختارهای معنایی بیناذهنی مشترکی که میانجی شان هستند معنا و اهمیت اجتماعی به دست می آورند. برسازان منکر واقعیت پدیداری روندهای مادی مانند گسترش جنگ افزارهای هسته ای نیستند بلکه می گویند واکنش های رفتاری کنشگران به پدیده های مذکور را تنها با استفاده به ساختارهای معنای مشترکی می توان شناخت که این فراینده از طریق آن ها دریافت و شناخته می شوند. این که گسترش جنگ افزارهای هسته ای را تهدیدکننده ثبات بین المللی بدانیم یا تقویت کننده آن یا حتی بی اثر بر آن، به منافع و هویت های بازیگران بستگی دارد، منافع و هویت هایی که جامعه آن ها را ساخته و پرداخته می کند به این که بتوان آن ها را به شکل منطقی از جایگاه ساختاری بازیگران در نظام بین الملل استنتاج کرد.
دوم، برسازان بین کنشگران و ساختارها نوعی رابطه ی متقابلاً سازا قائل اند. برسازان با دستمایه قراردادن بینش های جامعه شناسی می گویند پرسش «من کیستم؟» هم به لحاظ منطقی و هم از نظر هستی شناسی مقدم بر پرسش «چه می خواهم؟» است و هویت های کنشگران را به نوبه خود ساختارهای هنجاری و ایدئولوژیکی تعیین می کند که کنشگران یادشده در آن حضور دارند. خود این ساختارها هم سرآغازین هایی هستی شناختی نیستند بلکه الگوهای پایداری از عمل اجتماعی هستند که پیوسته از طریق کنش های این کنشگران تولید و بازتولید می شوند. برسازان، نظام بین الملل را حوزه ای بنیادی و سازا می دانند و نه صرفاً حوزه ای راهبردی. برداشت دولت ها از هویت خودشان و این که در نتیجه این هویت چه منافعی دارند برخاسته از ساختارهای معنایی بیناذهنی مشترک هستند نه این که پیش از تعامل اجتماعی به صورت خودزاد شکل گرفته باشند. این موضع گیری نقطه مقابل باورهای خردباوران در این خصوص است که کنشگران را می توان از لحاظ تحلیلی از محیطی که در آن نیست مگر بررسی تعقیب منافع پیشا اجتماعی که در جریان تعامل اجتماعی ثابت می مانند توسط کنشگرانی که بر اساس خرد ابزاری پیگیر آن منافع هستند.
سوم، خردباوران و برسازان از حیث برداشتی هم که درباره منطق مسلط حاکم بر کنش های کنشگران دارند دچار اختلاف نظرند. برسازان، رفتارها را اساساً برخاسته از هنجارها می دانند و معتقدند که دولت ها می کوشند رفتار خودشان را با تجویزات درونی شده برای رفتار مشروع که برخاسته از هویت خودشان است منطبق سازند. هنجارها به هیچ وجه ارزش صرفاً تزئینی ندارد بلکه اعتقاد بر آن است که هم با کمک به ساخته و پرداخته شدن هویت ها و منافع دولت ها در وهله نخست، و هم با مشروط و محدودساختن راهبردها و کنش هایی که دولت ها برای پیشبرد منافع شان در پیش می گیرند تأثیر عمیقی بر رفتار دولت ها می گذارند. این موضع گیری نقطه مقابل این اعتقاد خردباوران است که بر رفتار کنشگران منطق اقتضا حاکم نیست بلکه صرفاً منطبق پیامدنگر حاکم است. دولت ها از پشت این عینک، موجودات خردمدار و خودپرستی شناخته می شوند که پیگیر منافعی اند که مطابق خرد ابزاری، بیرون از تعامل اجتماعی شکل گرفته اند و همکاری یا ستیز آن ها را نه وجود یا نبود هنجارها بلکه آمیزه ای از محدودیت منابع (به دلیل توانایی های محدود دولت ها) و همخوانی یا عدم همخوانی که دولت ها میان منافع خودشان و منافع دیگر دولت ها می بینند تعین می کنند.
اختلاف نظر هستی شناختی موجود بین خردباوران و برسازان در سیمای تفاوت های معرفت شناختی و روشن شناختی نمود می یابد. برسازان هوادار رویکردی فرایافت باورانه به علوم اجتماعی هستند و می گویند سرشت منافع و هویت های کنشگران که جامع ساخته و پرداخته اش می کند و همراه با آن، گوناگونی ساختارهای معنایی که این منافع و هویت ها از طریق آن ها ساخته و پرداخته می شوند مانع از این می گردد که جز ابتدایی ترین ادعاهای فراتاریخی (یا فرافرهنگی) درباره سیاست بین الملل بتوانیم ادعای معتبر دیگری مطرح سازیم. (ـــ فرایافت باوری). این، هم نقطه متقابل این اعتقاد خردباوران است که در رفتار دولت های متعلق به چارچوب های فرهنگی و تاریخی گوناگون آن اندازه وجوه مشترک وجود دارد که اجازه بسط تعمیم های قانون مند درباره سیاست بین الملل را بدهد و هم با ایمان به امکان بسط پیش بینی هایی درباره سیاست جهان بر اساس همان تعمیم ها تضاد دارد. از میانه دهه 1990 به بعد بسیاری از برسازان نوگرا از مخالفت خودشان با یافت باوری کاسته و در جریان پژوهش های تجربی شان به جست و جو به دنبال تعمیم هایی احتمالی و نه جهان روا پرداخته اند. با این حال، همچنان بیزاری از پیش بینی و بسط قوانین فراگیر ناموس گذار درباره سیاست جهان ویژگی مشخص تحقیقات برسازان را تشکیل می دهد.
از لحاظ روش شناسی، پای بندی خردباوران به معرفت شناسی یافت باورانه، در سیمای توسل به روش های کمّی مانند تحلیل رگرسیون آماری و نظریه بازی ها در کنار روش های سنتی گری چون روایت گری تحلیلی جلوه گر شده است. برعکس، برسازان با توجه به ساخته و پرداخته کردن هویت ها، منافع و کنش هایی که کنشگران دارند برای آشکارساختن این ساختارهای معنایی و بنابراین قادرتر ساختن کنشگران به درک پویش های قدرت که شالوده نظام بین الملل را تشکیل می دهند از مجموعه های بسیار گلچین شده از روش شناسی ها از جمله تحلیل گفتمان، بررسی های مقایسه ای تاریخی، و تحلیل محتوای کمّی و کیفی استفاده می کنند.
اختلافات درونی برسازی
گرچه بحث پیشین، تفاوت های اصلی موجود میان رویکردهای خردباوری و برسازی را روشن می کند، نباید از اختلافاتی هم که میان برسازی یکی تفاوت میان برسازان وجود دارد غافل باشیم. دو اختلاف درونی برسازی یکی تفاوت میان برسازی سیستمی، برسازی واحدنگر، و برسازی کل نگر، و دیگری تفاوت موجود میان برسازی نوگرا و برسازی پسانوگراست. از نظر اختلاف نخست، برسازان در این خصوص که منافع، هویت ها و کنش های دولت ها تا چه حد ساخته و پرداخته ساختارهای اندیشه ای سیستمی است یا ساختارهای اندیشه ای داخلی یا ساختارهای اندیشه ای که واسطه پیوند سطح داخلی و بین المللی هستند با هم اختلاف نظر دارند (Reus-smit 1996:220-1). برسازان سیستمی اذعان دارند که شاید دولت ها دارای برخی منافع پیشااجتماعی بسیار ابتدایی (مانند نفع در استمرار موجودیت شان) باشند ولی با این حال بر اولویت ساختارهای هنجاری سیستمی در ساخته و پرداخته کردن هویت ها و منافع بازیگران دولتی و نیز در هنگام تبیین سطوح مختلف رفتار رقابتی و همیارانه که در نظام های بین المللی گوناگون مشاهده می شود تأکید دارند. برعکس، برسازان واحد نگر به تفاوت واکنش های دولت ها به فشارهای سیستمی (مانند تکان های اقتصادی جهانی یا رشد تروریسم) توجه می کنند و برای تبیین این تفاوت ها بیش تر بر تفاوت هایی تأکید دارند که از نظر منافع داخلی هویت ها و منافع دولت ها وجود دارد. برسازان کل نگر نیز با هر دو گروه برسازان سیستمی و واحد نگر تفاوت دارند زیرا تأکید می کنند که سرشت نظم سیاسی در سطح داخلی و سطح بین المللی به طور متقابل ساخته و پرداخته می شود. این نظریه پردازان برای آن دسته ساختارهای اندیشه ای اولویت تحلیلی قائل اند که سطح داخلی و سطح بین الملی را به هم پیوند می دهند و توجه شان اساساً معطوف به تبیین پویش های تغییرات بزرگ چه در داخل نظام های بین المللی (مانند پایان جنگ سرد) و چه میان نظام های بین المللی (مانند گذار از فئودالیسم به نظام وستفالیایی دولت ها) است (ـــ وستفالی).گرچه برسازان سیستمی، واحدنگر و کل نگر از حیث نوع پرسش هایی که مطرح می سازند و اولویت های تحلیلی که برای انواع مختلف ساختارهای اندیشه ای قائل اند با هم تفاوت دارند ولی اختلاف نظر عمیق تر میان برسازان نوگرا و پسانوگرا وجود دارد. ای هر دو گروه، سمت گیری های هستی شناختی، معرفت شناختی و روش شناختی خودشان را از نظریه انتقادی روابط بین الملل می گیرند ولی برسازان پسانوگرا به شکل خودآگاهانه تری پای بند پیشبرد دستورکار هنجاری نظریه پردازان انتقادی در زمینه به نقد کشیدن ساختارهای قدرت، سلسله مراتب و سلطه موجود دردل ساختارهای جهانی (مانند نظام دولت های برخوردار از حاکمیت، اقتصاد سرمایه داری جهانی) و نیز در دل رشته روابط بین الملل مانده اند. برسازان پسانوگرا عمیقاً نگران رابطه مفروض میان قدرت و دانش هستند و اساساً خود را متعهد به برملاساختن رویّه های اجتماعی-زبانی می دانند که رژیم های حقیقت خاص در سیاست بین الملل از طریق آن ها ساخته و پرداخته و گفتمان های بدیل، غیرقابل تصور جلوه داده می شوند.
برعکس، برسازان نوگرا از بدو پیدایش در اوایل دهه 1990 تا حد زیادی از نقد زَبَرنظری صرف نظر کرده و به جای آن درصدد پاسخ گویی به پرسش هایی برآمده اند که در مقایسه با پرسش های مطرح شده از سوی همتایان پسانوگرای شان تجربی ترند. برسازان نوگرا که در همه حوزه های تحقیقی که پیش تر تحت استیلای خردباوران بوده است قد علم کرده اند کوشیده اند برای معضلات تجربی که از دیرباز محققان خردبار را دل مشغول خود ساخته است راه حل هایی رقیب (و حتی گاه مکمل) ارائه کنند. این تلاش برای همکاران یا خردباوران، برسازان نوگرا را به بسط تعمیم هایی احتمالی و نه فراگیر بر اساس پژوهش های شان واداشته و موجب توسل آن ها به طیف گلچین شده تری از روش ها شده است که فراتر از رویکردهای اجتماعی-زبانی مطلوب نظریه پردازان انتقادی و برسازان پسانوگرا می رود. شگفت نیست که برسازان پسانوگر از هیچ یک از این تحولات استقبال نکرده اند زیرا معتقدند بین وظیفه نقادی قدرت و تلاش برای همکاری فکری با خردباورانی که به واسطه نفس پای بندی شان به یافت باوری و جست و جوی حقایق عینی، دستی در باز تولید ساختارهای جهانی قدرت، سلسله مراتب و سلطه دارند ناسازگاری اساسی وجود دارد.
کاربردهای برسازی
از اوایل دهه 1990 برسازان، شناخت رشته روابط بین الملل را از مسائل کلیدی طیف گسترده ای از حوزه ها تقویت کرده اند. در حوزه امنیت بین الملل، برسازان با ادعاهای واقع گرایان دایر بر این که رویّه های خودیاری دولت های امنیت جو پیامد منطقی ساختار اقتدارگریز نظام بین الملل است به مخالفت برخاسته و در عوض گفته اند «اقتدارگریزی همان چیزی است که دولت ها از آن مراد می کنند» و شاید طیف گسترده ای از «فرهنگ های اقتدارگریزی» وجود داشته باشد که تفاوت بسیاری با نوع هابزی مورد استفاده در تحقیقات واقع گرایان داشته باشند (wendt 1994). این نظر در نوشته های رو به رشدی که درباره همبودهای امنیتی نگاشته شده بیش تر بسط یافته است. در این نوشته ها برسازان کوشیده اند رد فرایندهای را بگیرند که از طریق آن ها، تعاریف از خو به نحوی تعمیم یافته که سربرآوردن فرهنگ های ماندگار همکاری امنیتی میان دولت ها را تسهیل کرده است. سرانجام، برسازان با به کارگیری مجموعه ای از روش های تفسیری و تبارشناختی برای آشکارساختن فرایندهایی که هنجارهای خاص (مانند تحریم جنگ افزارهای هسته ای، منع کاربرد جنگ افزارهای شیمیایی و مین های زمینی) از طریق آن ها در جامعه بین الملل جا افتاده اند به بررسی پیدایش هنجارهای حاکم بر هدایت جنگ هم پرداخته اند.در حوزه اقتصاد سیاسی، برسازان با این ادعا به مخالفت برخاسته اند که روندهای جهانی شدن اقتصاد، جوامع را به شکلی ناگزیر به سمت کارآمدترین شکل سازمان اقتصادی و اجتماعی سوق می دهد. شواهدی که در مورد تداوم تباین میان انواع سرمایه داری در اقتصاد جهانی وجود دارد مورد استناد مجموعه ای از محققان قرار گرفته است که برای تبیین انواع پاسخ هایی که دولت ها به روند های اقتصادی جهانی همگون ساز داده اند روی اهمیت ماندگار اندیشه های داخلی نهادینه شده درباره رابطه مناسب میان دولت ها و بازارها انگشت گذارده اند. از آن سو، محققان دیگری برای تبیین گذار سیستمی از لیبرالیسم پوشش یافته دوران برتون وودز به «اجماع نولیبرالی واشینگتن» که از دهه 1980 به بعد در سطح بین المللی حاکم بوده است از روش های تفسیری بهره جسته اند.
با توجه به این که برسازان حتی بنیادی ترین نهادهای اجتماعی را ساخته و پرداخته جامعه می دانند محققان برساز در زمینه پژوهش درباره ریشه ها، تکوین و دگرگونی بالقوه نظام وستفالیایی دولت های برخوردار از حاکمیت نیز پیشتاز بوده اند. برسازان برای تبیین پدیده هایی چون تکوین قلمروداری توأم با حاکمیت در اروپای آغاز دوران نو،گوناگونی شکل های نهادی همکاری که در نظام های مختلف دولت ها حاکم بوده است و تعمیم حاکمیت پس از جنگ جهانی دوم به جهان مستعمرات غیراروپایی از بینش های جامعه شناسی تاریخی کمک گرفته اند. توجه به سرچشمه های اندیشه ای دگرگونی در سیاست جهان بر کمک های اندیشه ای دگرگونی در سیاست جهان بر کمک هایی هم که برسازان به بررسی موضوعات «دستور کار جدید» مانند زن باوری و گسترش جهانی هنجارهای حقوق بشر کرده اند سایه انداخته است و این ها موضوعاتی است که پیش از این کم تر مورد توجه مستمر محققان روابط بین الملل قرار می گرفت.
نقدها
با توجه به اختلاف نظرهای جدی موجود میان برسازان و خردباوران، کاربرد رویکردهای برسازانه در مورد مسائلی که پیش تر در انحصار خردباوران بود به ناگزیر مناقشاتی به پا کرده است. یکی از نخستین ایرادهایی که از برسازی گرفته می شد به آرمان جویی محسوس آن باز می گشت. به ویژه واقع گرایان از به اصطلاح ساده لوحی اساسی کسانی خرده می گرفتند که در گریزناپذیر بودن ستیز مسلحانه میان دولت ها در حالت حاکم بودن شرایط ساختاری اقتدارگریزی شک می کردند. این تصور که رفتارهای خودیارانه محصول اتفاقی و نه گریزناپذیر اقتدارگریزی است و نه این ادعا که نهادهایی چون سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) می توانند چیزی بیش از وسیله ای شکننده و زودگذر برای ایجاد توازن در برابر تهدیدهای کمونیستی باشند پیوسته آماج انتقاد قرار گرفته است. از بازی روزگار، اتهاماتی که واقع گرایان درباره ساده لوح بودن برسازان به آنان وارد می ساختند در انتقادات مطرح شده از سوی برسازان پسانوگرا بازتاب یافت که همچنان معتقد به گریزناپذیر بودن شکل هایی از خود بیگانگی، سلسله مراتب و سلطه هستند که روابط اجتماعی را فراگرفته اند. در نتیجه آنان نسبت به باور برسازان نوگرا به توانایی کنشکران انسانی برای همکاری با یکدیگر در جهت پدید آوردن جایگزین های رهایی بخش تری برای وضع موجود بدبین هستند.انتقادات وارد به آرمان جویی برسازان، در رشته روابط بین الملل که از همان آغاز در بحث میان واقع گرایان و به اصطلاح «آرمان گرایان» در سال های میان دو جنگ شکل گرفت و در آن توجه به تأمین اندکی نظم در جهان اقتدارگریز در طول تاریخ پرسش هایی را در خصوص پیشبرد عدالت بین المللی مطرح ساخته است انعکاس ویژه ای دارد. وانگهی، موجه بودن این انتقاد به شکل ناخواسته به واسطه دستور کار پژوهشی اولیه برسازان تقویت می شد که در آن پرسش هایی ناظر بر تکوین و تکامل هنجارهای «خوب»(برای نمونه، هنجارهای حقوق بشر، هنجار ضد جدایی نژادی) نسبت به هنجارهای «بد» که اغلب به شکل بی واسطه تری در مناسبات خشونت و سلطه موجود در نظام بین الملل دست دارند بیش تر مورد تأکید قرار می گرفتند.
به رغم قدرت خطابه واری که انتقاد از آرمان جویی برسازان دارد وجود بررسی های برسازانه درباره عناوینی چون نظامی شدن نقش های جنسیت در ستیزهای مسلحانه، تولید فرهنگ های عدم امنیت، و توسل دولت ها به رویه های بیمارگون مدیریت جمعیت ها از جمله پاکسازی قومی و نسل کشی، از موجه بودن این انتقاد می کاهد. جانبداری اولیه برنامه پژوهشی برسازان از بررسی هنجارهای مترقی و گرایش آن به برداشت های فراگیر اخلاقی از همبود سیاسی را نباید به معنی محدودیت ذاتی برسازی به منزله رویکردی تحلیلی گرفت. از علاقه تحلیلی برسازی به ساخته و پرداخته جامعه بودن هنجارها، فرهنگ ها، هویت ها و اندیشه ها که وجه مشخصه آن ز دیگر رویکردهای روابط بین الملل بوده است نباید به طور خودکار نتیجه بگیریم که برسازی هوادار فلسفه سیاسی خاصی است یا در تحقیق گرایش به خوش بینی یا بدبینی دارد.
به رغم پای بندی نظری برسازان به نوعی هستی شناسی که بر سازا بودن متقابل کنشگران و ساختارها تأکید دارد، آنان متهم شده اند که در کارهای تجربی شان با توجه به تأکیدی که بر تعیین کنندگانی ساختارهای هنجاری داخلی و جهانی در رقم زدن کنش های کنشگران دارند چندان جایی برای کنشگری کنشگران نمی گذارند. هنگام تأکید بر همخوانی میان یک هنجار یا هویت موجود و اقدامات بعدی دولت، برسازان متهم شده اند که به شکل جدی به مسئله نیت مندی و تصمیم گیری فعال کنشرگان اجتماعی نپرداخته اند از این گذشته، منتقدان به کثرت هنجارها و هویت هایی که کنشگران به طور معمول تابع شان هستند و نیز معماهایی اشاره می کنند که وقتی بازیگران مجبور به آشتی دادن منطق های اقتضای ناساز ناشی از این هنجارها و هویت های متفاوت می شوند بروز می کند. در چنین مواردی به نظر می رسد که کنشگران ناچار از گرفتن تصمیمات آگاهانه و حساب شده ای درباره مناسب و مقتضی ترین خط مشی شده اند و این حاکی از وجود میزانی از خودآگاهی و انتخاب گری در رعایت هنجارهاست که در تبیین های برسازان همیشه مورد توجه درخور قرار نگرفته است.
با همه این احوال، انتقادات وارد شده بر جانبداری ساختارگرایانه رویکرد برسازی غالباً مبالغه آمیز است. درباره تکوین ساختارهای هنجاری، برسازان مدت هاست کوشیده اند نقش قاطعی را که بازیگرانی همچون همبودهای معرفتی و شبکه های هواداری فرامرزی در تولید و انتشار هنجارهای بین المللی دارند دریابند. از اواخر دهه 1990 به بعد، برسازان به تعیین شالوده های خُردی پرداخته اند روندهای فراخ تر تکوین، انتشار و دگرگونی هنجارها بر آن ها استوارند. به تشخیص نقش های کنش ارتباطی (استدلال، مشورت و مجاب گری) و انواع سازو کارهای اعمال نفوذ اجتماعی (مانند تشویق و شرمنده سازی) و در تأمین متابعت کنشگران از هنجارها توجه فزاینده ای شده است (رای نمونه، Johnston 2001,45:3,487-515). تغییرپذیری متابعت کنشگر از هنجارها نیز مورد تصدیق قرار گرفته است، و محققان هرچه بیش تر کوشیده اند برای تعیین بهتر این که کدام هنجارها چه هنگام در تبیین کنش های دولت اهمیت دارند منابع مختلف هنجارهای موجود در سطح سازمان، واحد و سیستم را مشخص سازند. سرانجام، از آن جا که برسازان روندهای شکل گیری هویت و منابع را کنار نمی گذارند بلکه معقتدند که آن ها در روند تعامل اجتماعی شکل می گیرند مسلماً رویکردهای برسازانه بیش از رویکردهای انتخاب عقلایی پذیرای بررسی دخالت مستقیمی هستند که کنشگران در روندهای رقابت هویت ها دارند.
گذشته از غفلتی که ادعا می شود برسازان از کنشگری دارند آنان در تلاش هایی هم که برای عملیاتی کردن پدیده های اندیشه ای چون هنجارها و هویت ها به عمل آورده اند به بی دقتی تحلیلی متهم شده اند. نفس فراوان بودن هنجارها و هویت های گوناگون در زندگی اجتماعی، منتقدان را واداشته است تا بگویند برسازان می توانند عملاً برای هر نتیجه ای با استناد به هنجارها یا هویت متناظر با آن تبیین هایی پس از وقوع به دست می دهند و این، خطر ابطال ناپذیری استدلال های برسازان را پیش می آورد. وانگهی، خردباوران، با اشاره به دشواری هایی که کمّی کردن متغیرهای اندیشه ای دارد، می گویند این دشواری ها موجب پیچیدگی جدی تلاش هایی می شود که برای اندازه گیری اهمیت متغیرهای اندیشه ای نسبت به دیگر عوامل در تأثیرگذاری بر برداشت های کنشگران از منافع خودشان و نیز راهبردها و اقداماتی که در تعقیب این منافع در پیش می گیرند انجام می شود.
باید تصدیق کرد که بسیاری از برسازان از تلاش برای تلقی هنجارها و هویت ها به مثابه متغیرهای مجزایی که می توان از منافع و اقدامات بازیگران جدای شان کرد طفره می روند و ادعا می کنند که اولاً تلاش دارند برای پدیده های اجتماعی تبیین های ذاتی و نه علّی ارائه کنند و ثانیاً انتقادات خردباوران صرفاً بازتاب مقایسه ناپذیر بودن موضع گیری های هستی شناختی و معرفت شناختی این دو رویکرد است. با این حال، برخی محققان هر دو جناح کوشیده اند از مطلق انگاری معرفت شناختی به نفع رویکرد تحلیلی التقاطی تری پرهیز کنند. خیزش دوباره خشونت قومی-ملی پس ازجنگ سرد و رشد مستمر بنیاد گرایی مذهبی، توجه خردباوران و برسازان هر دو را جلب کرده و تلاش های هماهنگ تری را برای قابل تحلیل تجربی ساختن مفاهیم ناملموس تری چون هویت اجتماعی برانگیخته است. محققان فعال در هر دو جناح خردباوری و برسازی برای شناخت مسیرهای دقیق تأثیرگذاری اندیشه ها، هنجارها و هویت های مختلف در جهت مشروط ساختن برداشت های بازیگران از خود و منافع شان، آیین های تصمیم گیری و باورهای سببی شان، و راهبردها و اقداماتی که در نتیجه آن ها در پیش می گیرند از مجموعه از روش شناسی بهره جسته اند که از تحلیل محتوای کمّی و کیفی تا تحلیل گفتمان و روش های نقشه پردازی شناختی را در بر می گیرد.
چرخش به سوی التقاط تحلیلی موجب گمانه زنی هایی درباره میزان مکمل بودن احتمالی رویکردهای برسازانه و خردباور شده است. این گرایشی است که به واسطه علائق پژوهشی مشترک بسیاری از محققانی که در دو سوی این شکاف تحلیلی به کار مشغول اند تقویت شده است. با این حال، رشته روابط بین الملل از دیرباز خودش را به واسطه تکیه بر کشمکش بُن نگره ها به منزله چارچوب سازمان دهنده بحث و عامل اصلی تسهیل کننده پیشرفت خودش، از دیگر حوزه های فرعی علوم سیاسی متمایز ساخته است. در نتیجه، در این خصوص که برسازی تا چه حد باید مکمل یا جایگزین رویکردهای موجود باشد همچنان اختلاف نظر وجود دارد. برخی برسازان پسانوگرا تلاش هایی را که برای از میان برداشتن فاصله میان تحقیقات برسازانه و جریان اصلی تحقیقات در روابط بین الملل صورت می گیرد محکوم کرده اند و هرگونه تلاش برای آشتی دادن این دو را به موجب به خطر افتادن تعهد اصلی محققان به نقادی پیکربندی های موجود قدرت /دانش می دانند. به گفته اینان، با توجه به تفاوت های بنیادی که از نظر هدف فکری الهام بخش این دو رویکرد وجود دارد (تبیین خرد باورانه در برداشت شناخت و نقادی برسازانه) برسازی را باید نه مکمل بُن نگره های موجود دانست و نه رقیب قابل مقایسه آن ها.
خردباوران پاک آیین نیز اهمیت چالش برسازی را کم جلوه داده و گفته اند که علاقه برسازان به نقش عوامل اندیشه ای در مشروط ساختن کنش اجتماعی را می توان به سهولت با رویکردهای خردباور سازگار ساخت. مسلماً شارحان این دیدگاه هوادار راهبرد جذب چیرگی محور هستند که بر اساس آن، هرجا لازم می شد می توان برای تبیین تفاوت های موجود در نتایج که با توسل به متغیرهای تبیین کننده ای که از دیرباز سوگلی خردباوران بوده اند قابل تبیین نیستند به هنجارها، فرهنگ، و هویت ها استناد جست. محققانی که در مرکز صحنه معرفت شناسی فعالیت دارند با پیشنهاد نوعی تقسیم کار فکری بین برسازان و خردباوران راه حل بلندنظرانه تری را مطرح ساخته اند که بر اساس آن تبیین شکل گیری هویت ها و منافع به برسازان سپرده می شود و خردباوان توجه خودشان را روی راهبردها و کنش هایی تمرکز می سازند که کنشگران مطابق با این هویت ها و منافع در پیش می گیرند. با این حال، برخی برسازان حتی با این راه حل هم به مخالفت برخاسته و گفته اند که با توجه به این که ممکن است عقلانیت راهبردی و نهادی هم مانند هویت ها و منافع، ساخته و پرداخته ارزش ها و معناهایی بیناذهنی باشند که خاص هر فرهنگ و تاریخ مشخصی است بنابراین «مکمل بودن مرحله ای» هم مشکلات خاص خودش را دارد.
آینده برسازی
آشوبی که وجه مشخصه دوران پس از جنگ سرد است در رشته روابط بین الملل هم بازتاب یافته است. پایان یافتن غیرمترقبه جنگ سرد، شیوع دوباره خشونت قومی-ملی و بنیادگرایی مذهبی، و گسترش یابی و تشدید مستمر نیروهای جهانی شدن دست به دست هم داده و محیطی فکری ایجاد کرده اند که برای مطالعه تغییرات بزرگ در سیاست جهان و نقش عوامل اندیشه ای در شکل دادن به این تغییر مناسب تر است. با این حال، عوامل چندی مانع از آن است که برسازی به صورت بُن نگره منسجم بدیلی برای رویکردهای موجود سربرآورد. نخست، گرچه دانشگاه های ایالات متحده خاستگاه برسازی بوده اند، پای بندی به برداشت یافت باورانه از علوم اجتماعی همچنان در دانشگاه های امریکای شمالی بسیار قوی است. در نتیجه، گرچه برسازان ارزش تفسیر، نقد، و جست و جو به دنبال تعمیم های احتمالی و نه جهان روا به منزله اهداف موجه و مشروع تحقیق فکری را ثابت کرده اند ولی این هدف ها همچنان تحت الشعاع پای بندی یافت باورانه به تبیین و پیش بینی به عنوان محرک های اصلی پژوهش تجربی در روابط بین الملل قرار دارد.دوم، جلوی تکوین نظریه کلارن برسازانه مشخصی درباره سیاست بین الملل را این واقعیت می گیرد که برسازی بر پایه نوعی فلسفه سیاسی فراخ تر تثبیت نشده است. ادعاهای برسازان در خصوص ساخته و پرداخته جامعه بودن واقعیت ها و اولویت عوامل اندیشه ای در سیاست جهان برای سنت های متعددی قابل فهم است و همین، مجال تکوین نظریه برسازانه مشخصی درباره سیاست جهان را محدود می سازد. در حالی که رویکردهای واقع گرا، لیبرال و مارکسیستی در قبال سیاست بین الملل هر یک دارای انواع درونی بسیاری هستند با این حال تک تک شان به دلیل قبول مجموعه مشترکی از فرض ها و ادعاهای تجویزی ظاهراً جهان روا درباره سرشت انسان و هدف ها و سرشت زندگی سیاسی، از سنت های رقیب قابل تشخیص اند. برعکس، برسازی فاقد نظریه مشخصی درباره سیاست است و در نتیجه به منزله رویکردی تحلیلی که محققانی با انواع موضع گیری های سیاسی می توانند آن را اختیار کنند همچنان بیش تر به رویکرد انتخاب عقلایی شباهت دارد.
سرانجام، اختلاف نظر موجود بین خود برسازان در این خصوص که استدلال های شان جایگزین تبیین های خردباور برای پدیده های بین المللی است یا مکمل آن ها یا حتی آن ها را دور می زند مانع دیگری است که نمی گذارد بُن نگره برسازی تفوق پیدا کند. با این حال، نباید نبود بدیل برسازانه منسجمی را برای نظریه های موجود سیاست بین الملل را گواه نقص نظری دامنه دارتر برسازی گرفت. جست و جوی تعمیم های جهان روا درباره سیاست که قطع نظر از بستر فرهنگی یا تاریخی صادق باشند به منزله گوهر نظریه های ماهوی سیاست بین الملل یا شیوه فکری برسازی تعارض دارد. در هر حال، تحقیقات روابط بین الملل دارد آرام آرام از دلمشغولی به جنگ بُن نگره ها که در دهه های 1980 و 1990 غلبه داشت دور می شود و محققان هرچه بیش تر نقاط قوّت موضع گیری تحلیلی التقاطی برای بررسی معضلات تجربی سیاست بین الملل را درک می کنند. برسازی از بدو پیدایش، محققان روابط بین الملل را وادار ساخته است که نسبت به موضع گیری های هستی شناختی، معرفت شناختی و روش شناختی خودشان خودآگاهی نظری بیش تری کسب کنند. تأکید برسازان بر نقش هنجارها، فرهنگ، هویت و اندیشه به مثابه عوامل تعیین کننده پدیده های بین المللی، کل رشته روابط بین الملل را تقویت کرده و نه تنها به آثار محققان فعال در سنت برسازی بلکه به کارهای محققان خردباور هم غنا بخشیده است. و گرچه برسازان و خردباوران به واسطه اختلاف نظرهای غیرقابل حلی که درباره مسائل نظریه کلان دارند همچنان جدا از هم خواهند ماند ولی محققان هر دو گروه از بحث هایی که در خصوص بهترین شیوه پرداختن به معضلات تجربی سیاست بین الملل جریان دارد سود خواهند برد.
ـــ بحث کنشگر-ساختار؛ پساساختارگرایی؛ ساخت گشایی؛ سطوح تحلیل؛ فرایافت باوری؛ مکتب انگلیس؛ نظریه انتقادی؛ هویت/تفاوت
خواندنی های ییشنهادی
-2001 Finnemore,M.and Sikkink,k.Taking Stock:The Constructivist Research program in internationa Relations and Comparativepolitics,Annual Review of political Science4:391-416.
-1998 Hopf,T.The promise of Constructivism in Internation Relation Theory ,International Security 23,1:171-200
-2001 Johnston,A.Treating International Institutions as Social Environments,International studies Quarterly,45:3,487-515
1996 katzenstein p.(eds)The culture of National Security,Normas and Identity in world politics,New york:Columbia University press.
-1998 Price ,R.and Reus-Smit,C.Dangerous Liaisons?Critical International Theory and Constructivism' Eruopean Journal of International Relations,4,3;259-94.
-1996 Reus-Smit,C.Constructivism,in s Burchill,A.Linklater et al,Therories of International Relations,2nd edn,Basingstoke:palgrave,209-30.
-1994 Wendt,A.Anarchy is What States Make of It:The Social Sonstruction of Power politics,International organization 46:2,391-425.
-1999 Wendt,A.Social Theory of International Politics New York:Cambridge University Press.
اندرو فیلیپس
منبع مقاله: گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390.
/م