جدایی طلبی Secession

تلاش یک گروه قومی یا ملی برای خارج ساختن کنترل مردم و سرزمین خودش از دست دولتی که در آن ساکن اند و برقراری حکومتی که از آن خود گروه یاد شده باشد. گروه هایی به جدایی طلبی روی می آورند که از خود یک دولت ملی
شنبه، 24 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جدایی طلبی Secession
 جدایی طلبی Secession

 

نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب



 
تلاش یک گروه قومی یا ملی برای خارج ساختن کنترل مردم و سرزمین خودش از دست دولتی که در آن ساکن اند و برقراری حکومتی که از آن خود گروه یاد شده باشد. گروه هایی به جدایی طلبی روی می آورند که از خود یک دولت ملی ندارند و تحت اقتدار حکومتی به سر می برند که کنترل آن در دست گروه های دیگری است. هدف نهایی جدایی طلبی، تشکیل یک دولت ملی جدید و مستقل برای گروه آن هم در سرزمینی است که گروه آن را «میهن» خود می شناسند. اما از این گذشته ممکن است جنبش های جدایی طلب در پی کسب درجات مختلفی از خودگردانی یا خودمختاری در چارچوب مرزهای موجود نیز باشند. جدایی طلبی با بازپس خواهی بی ارتباط نیست؛ در حالی که باز پس خواهی تلاشی است برای خارج ساختن مردم و سرزمین شان از زیرکنترل یک دولت و منضم ساختن آن به دولتی دیگر، جدایی طلبی صرفاً تلاشی برای خارج شدن از زیر کنترل یک دولت به منظور کسب موجودیتی مستقل از آن خود است. بنابراین می توان جدایی طلبی را مقدمه ای برای بازپس خواهی دانست؛ برای نمونه، جدایی موفقیت آمیز کشمیر از هند می تواند گامی در جهت وحدت بازپس خواهانه آن با پاکستان باشد.
ریشه های جدایی طلبی به اعلام اصل تعیین سرنوشت خود توسط وودرو ویلسون، رئیس جمهور ایالات متحده، پس از جنگ جهانی اول باز می گردد. ویلسون می گفت مردم باید حق به دست گرفتن امور خودشان را-حق این که خودشان نحوه اداره جامعه شان را تعیین کنند-داشته باشند. این اندیشه پاسخی به شرایط منطقه بالکان در اروپا بود که در طول تاریخ دچار بی ثباتی بود و در آن، مردمان مختلف (صرب ها، کروات ها، بوسنیایی ها، مقدونی ها، آلبانیایی ها، رومانیایی ها و غیره) تحت حکومت قدرت های خارجی (ترک های عثمانی یا کاتولیک های امپراتوری اتریش-مجارستان) قرار داشتند. چنین وضعی موجب ناخرسندی، بی ثباتی و یک رشته جنگ ها در این منطقه شد که در نهایت منجر به بحرانی گردید که آتش جنگ جهانی اول را شعله ور ساخت (بحران). چنین پنداشته می شد که حق تعیین سرنوشت ملی با تضمین منطبق بودن مرزهای دولت ملی با جمعیت های که در داخل آن ها به سر می برند مانع تکرار چنین چیزی خواهد شد.
کاربست اصل تعین سرنوشت خو در مورد مشکل گروه هایی ملی یا قومی که تحت حکومت (و غالباً سرکوب) دیگران به سر می برند مستقیماً راه به جدایی طلبی می برد. اگر تعیین سرنوشت خود حقی ملی است در این صورت مردمانی که دولتی ملی از آن خودشان را ندارند ولی طالب آن هستند باید بتوانند چنین دولتی را تشکیل بدهند و از اقتدار حکومت «بیگانه ای» که زیر سیطره اش به سر می برند جدا شوند. این استدلال در میانه سده بیستم موجب به راه افتادن موج گسترده ای از جنبش های ضد استعماری شد زیرا آفریقائیان و آسیاییان درصدد برآمدند که به جای قدرتی استعماری که از دوردست ها بر آن ها حکم می راند حکومتی از آن خودشان تشکیل دهند.
اما دولت های جدیدی که این جنبش ها را تشکیل دادند معمولاً در داخل مرزهایی برپا شد که قدرت های استعمارگر بدون توجه به توزیع گروه ها و جمعیت های قومی محلی آن ها را ترسیم کرده بودند. این باعث شد که تعداد بسیار زیادی از دولت ها در آفریقا، خاورمیانه، جنوب و جنوب شرقی آسیا گروه های قومی و ملی متعددی را در داخل مرزهای شان جای دهند. تمامی این گروه ها به صورت جنبش های جدایی طلب بالقوه ای درآمدند؛ گرچه برخی گروه ها موفق شدند کنترل دولت های تازه تشکیل را به دست آورند (مانند هندوها در هند یا مسلمانان اردوزبان در پاکستان)، دیگر گروه ها اجازه دستیابی به قدرت سیاسی، اقتصادی و یا اجتماعی را نیافتند. در 1991 فروپاشی اتحاد شوروی موجب دور تازه ای از شکل گیری دولت ها شد و بدین ترتیب برخی اقلیت های قومی در داخل مرزهای جدید و تابع حکومت های تازه ای قرار گرفتند که در اروپای شرقی، قفقاز و آسیای مرکزی تشکیل شده بود. بنابراین مانند منطقه بالکان در اروپا و در اوایل سده بیستم، امروزه بخش اعظم جهان در بردارنده شرایطی است که می تواند به پیدایش جنبش های جدایی طلب راه برد.
به دلیل این میراث تاریخی، جدایی طلبی تقریباً به پدیده ای جهانی مبدل شده است. جنبش های جدایی طلب در آفریقا (مثلاً در اتیوپی، ایران و ترکیه)، جنوب آسیا (پاکستان، هند و سریلانکا) و شرق و جنوب شرقی آسیا (چین، برمه، اندونزی و فیلیپین) سربرآورده اند. این جنبش ها هنوز در بخش هایی از اروپای شرقی (صربستان، بوسنی، کرواسی و مقدونیه)، در قفقاز (ارمنستان، آذربایجان و منطقه چین و روسیه) و حتی در اروپای غربی (باسک های اسپانیا، کورس های فرانسه، و ایرلند شمالی در انگلستان) فیصله نیافته اند. این پدیده تنها در نیمکره غربی نسبتاً نادر است و موارد انگشت شماری از جدایی طلبی در آمریکای شمالی یا جنوبی وجود دارد (استثناهای این قاعده، کبکی های کانادا و میسکیتوهای نیکاراگوئه هستند). اما به طور کلی جنبش های جدای طلب همچنان معضل مهمی هستند؛ در نیمه دوم سده بیستم حدود هشتاد درگیری خشونت بار در سراسر جهان به واسطه درخواست های جدایی طلبانه به راه افتاده بود.
جدایی طلبی به رغم شیوعی که از پایان جنگ جهانی اول به این سو پیدا کرده به ندرت موفق به تشکیل دولتی مستقل شده است. به گفته برخی پژوهندگان موفقیت جدایی طلبی درگرو حمایت یک قدرت خارجی است که به یاری جنبش جدایی طلب بیاید. این دیدگاه برای نمونه به جدایی موفقیت آمیز بنگلادش از پاکستان اشاره می کند که تا اندازه زیادی به واسطه مداخله هند عملی شد. دیگران به نمونه های متفاوتی-مانند جدایی اریتره از اتیوپی در 1991-اشاره می کنند که در آن ها هیچ گونه مداخله خارجی مهمی صورت نگرفته است. به طور کلی جنبش های جدایی طلب در وضعیت نامساعدی قرار دارند زیرا با حکومت کشوری روبه رو هستند که می کوشند از آن جدا شوند. حکومت ها هم معمولاً به منابعی-ارتش، درآمدهای مالیاتی، رسانه های تحت مدیریت دولت، و مانند آن ها-دسترسی دارند که در اختیار جدایی طلبان بالقوه نیست و این سبب می شود که جدایی طلبان در وضعیت نامطلوبی قرار داشته باشند. حتی ممکن است موفقیت در میدان نبرد هم برای حصول جدایی همیشگی به رغم ایرادات و کارشکنی های حکومت مرکزی کافی نباشد؛ در 1996 جدایی طلبان چچن شکست قاطعی به ارتش روسیه تحمیل کردند ولی این تنها باعث تکرار تهاجم روسیه به چچن در سه سال بعد شد.
با این که مداخله خارجی برای کمک به جنبش جدایی طلبی عامل مهمی در تعیین موفقیت آن است ولی معمولاً بیش تر مداخلات خارجی برای منصرف ساختن جدایی طلبان و نه ترغیب آنان صورت می گیرد. علت این مسئله عمدتاً به هراس از «سرایت» جدایی طلبی باز می گردد- نگرانی از این که موفقیت جدایی طلبی در یک نقطه به تقاضاهای جدایی طلبانه در میان دیگر گروه های نزدیک یا حتی در دیگر بخش های جهان دامن زند. این همان استدلالی است که حکومت ایالات متحده در جریان مداخله در جنگ داخلی بالکان برای جلوگیری از تجزیه کشور مطرح ساخت؛ حکومت هند هم برای دفاع از تصمیم قاطع خودش دایر بر سرکوب جدایی طلبان کشمیری پیوسته همین استدلال را پیش کشیده است. علی رغم اختلاف نظر پژوهشگران در این خصوص که آیا جدایی طلبی به راستی «مُسری» است یا این که اساساً پاسخی به علت های داخلی است، بیش تر سیاست گذاران بین المللی آشکارا نگران امکان سرایت آن اند و از همین رو معمولاً به ویژه با توسل به شیوه های خشونت بار، جدایی طلبان را از تصمیم خود منصرف می سازند.
اما به نظر می رسد که نرخ نسبتاً پایین موفقیت جنبش های جدایی طلب، گروه ها را از تلاش برای جدایی طلب که اغلب به ستیز قومی جدی راه می برد منصرف نمی سازد. مادام که مرزهای دولت بر توزیع گروه های قومی منطبق نباشد و مادام که حکومت ها نسبت به بعضی گروه های قومی تبعیض روا دارند جدایی طلبی همچنان یکی از موضوعات مهم صحنه بین المللی خواهد بود.
ـــ بازپس خواهی؛ پاکسازی قومی؛ تجزیه؛ تعیین سرنوشت خود؛ دولت ملی؛ ستیز قومی

خواندنی های پیشنهادی

-2000 ?Ayres,R.A World Flying Apart Violent Nationalist Conflict and the End of the Cold War,Journal of peace Research 37(1),105-17.
-1997 Carment,D.and James ,P.Secession and Irredenta in world politics:The Neglected Interstate Dimesion,in D.Carment and p.James (eds) Wars in the Midst of Peace:The international politics of Ethnic conflict,pittsburgh,PA:University of pittsburgh Press,194-231.
-1993 Gurr,T.Minorities at Risk:A Global View of Ethnopolitical Conflicts,Washington,DC:United States Institute of Peace.
-2000 Gurr,T.peoples Versus States:
Ethnopolitical Conflict and Accomodation at thd End of the 20th Century,Washington,DC:United States Institute of Peace.
-1997 Heraclides,AThe Ending of Unending Conflicts:Separatist Wars,Millennium:Journal of International Studies,26(3),679-707.
ویلیام اَئرز
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.