جنگ عادلانه Just war

این اصطلاح به دو معنا به کار می رود. در معنای کلی تر، جنگ عادلانه یعنی «جنگ برخوردار از توجیه اخلاقی» که موضوعی است که نظرات مختلفی درباره آن مطرح شده است. اما در معنای محدودتر اشاره به نگرش خاصی درباره
يکشنبه، 25 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنگ عادلانه Just war
 جنگ عادلانه Just war

 

نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب



 
این اصطلاح به دو معنا به کار می رود. در معنای کلی تر، جنگ عادلانه یعنی «جنگ برخوردار از توجیه اخلاقی» که موضوعی است که نظرات مختلفی درباره آن مطرح شده است. اما در معنای محدودتر اشاره به نگرش خاصی درباره اخلاقی بودن جنگ دارد که به نظریه جنگ عادلانه [یا مشروع] معروف است. در این مدخل به ترتیب هر دو معنای جنگ عادلانه را به بحث می گذاریم.

نگرش های اصلی درباره اخلاقی بودن جنگ

جنگ دو پرسش اخلاقی را پیش می کشد: توسل به جنگ تحت چه شرایطی از نظر اخلاقی موجه است؟ در جریان جنگ چه اقداماتی از انظر اخلاقی مشروع است؟ در نظریه جنگ عادلانه از پرسش نخست تحت عنوان عادلانه بودن جنگ (jus ad bellum) و از پرسش دوم نیز تحت عنوان عدالت در جنگ (jus in bello) یاد می شود. این عناوین را حتی آنان که نظیه جنگ عادلانه را قبول ندارند مفید می دانند و مدت هاست که رواج عمومی نیافته اند. هر نظریه ای درباره اخلاقی بودن جنگ باید برای هر دو موضوع عادلانه بودن جنگ و عدالت ر جنگ پاسخی داشته باشد.
اما درباره اخلاقی بودن جنگ رویکردی هم وجود دارد که در بیرون از موضع گیری هایی قرار می گیرد که در چارچوب اخلاق جنگ مطرح شده است. این رویکرد، واقع گرایی است که می گوید چیزی به منزله اخلاق جنگ وجود ندارد زیرا جنگ تابع داوری و مقررات اخلاقی نیست. می توان این نگرش را جزئی از برداشت فراگیرتری دانست که روابط بین الملل را صرفاً توازن قدرت و بیرون از دایره ارزیابی و خویشتن داری اخلاقی می شناسد. از سوی دیگر، می توان مدعی شد که گرچه اخلاق در زمان صلح نقشی در روابط بین الملل دارد، جنگ یک استثناست. جنگ شرایط فوق العاده ای است که در آن اساسی ترین منافع ملی و اغلب نفس بقای دولت به خطر می افتد، همچنین قلمرو خشونت فوق العاده ای است که هرگاه انجامش گسیخته باشد تا وقتی سیر خود را پشت سر نگذارد نمی توان مهارش کرد.
با این حال، تمایز میان عادلانه بودن جنگ و عدالت در جنگ این امکان را در اختیار ما می گذارد که بین دو نوع رویکرد واقع گرایانه به جنگ تمایز قائل شویم. روایت فراگیرتر واقع گرایی، هم شیوه ها و ابزارهای به راه انداختن جنگ و هم تصمیم گیری برای مبادرت به جنگ را بیرون از دایره داوری اخلاقی می داند. روایت محدودتر واقع گرایی را عبارت «جنگ جهنم است» بازگو می کند. این روایت برای توسل به جنگ ملاحظات اخلاقی قائل است وی این تصور را رد می کند که جنگ پس از آن که به راه افتاد باید مطابق قواعدی که اخلاق مقرر می دارد پیش رود. تلاش هایی که برای محدودساختن جنگ از طریق چنین قواعدی صورت می گیرد تلاش هایی گمراه و مخرب شناخته می شود زیرا مانع پایان یافتن هر چه سریع تر و رضایت بخش تر جنگ می شود.
نویسندگان واقع گرا در ادعا کردن ید طولایی دارند ولی استدلال چندانی اقامه نمی کنند. دفاع کردن از یک موضع گیری که برخلاف تجربه بشر در سراسر تاریخ است دشوار است. از جنگ همیشه بر حسب ضوابط بی چون و چرای اخلاقی انتقاد و دفاع شده است. آنان که مسئولیت به راه انداختن جنگ را برعهده دارند کوشیده اند نشان دهند که آرمانی عادلانه داشته اند حال آنکه منتقدان سعی داشته اند این ادعاها را رد کنند و هم جنگجویان و هم دیگران درباره اقدامات جنگی و تاکتیک ها و راهبردهای جنگ بر حسب برداشتی داوری کرده اند که درباره شرافت جنگجو یا شیوه متمدنانه و اخلاقاً قابل دفاع جنگیدن وجود داشته است. ممکن است بخشی از این گفتمان ریاکارانه باشد؛ ولی حتی نیاز به ریاکاری هم اهمیت داوری اخلاقی درباره جنگ را نشان می دهد.
سایر دیدگاه ها جنگ را موضوع مناسبی برای داوری اخلاقی می شناسند ولی در داوری های شان با هم اختلاف دارند. از دیدگاه صلح باوری، حکم اخلاقی جنگ به روشنی و به شکل قاطعی منفی است: جنگ عملی فوق العاده خطاست و نباید به راه انداخته شود. «صلح باوری» در برگیرنده طیفی از دیدگاه هاست که هم از نظر این که چه چیزی را مردود می شمارند و هم از این نظر که با چه استدلالی آن را رد می کنند با هم تفاوت دارند. فراگیرترین نوع صلح باوری هرگونه خشونتی را از نظر اخلاقی غیرقابل قبول می داند. روایت دیگری که تا این حد فراگیر نیست تنها از خشونت دولت خرده می گیرد ولی کاربرد فردی خشونت مثلاً برای دفاع از خود را از نظر اخلاقی مشروع می داند. اما روایت محدودتر صلح باوری ضمن مردود شمردن جنگ، تمامی دیگر انواع خشونت دولتی، مثلاً برای اجرای قانون را مجاز می شناسد. سرشت مخالفت با خشونت یا جنگ در این روایت ها متفاوت است.
صلح باوری مطلق هر دو را تحت هر شرایطی مردود می شمارد. برخی استدلال های اقامه شده در تأیید این موضع گیری روی نتیجه خشونت یا جنگ انگشت می گذارند: کشتار، نقص عضو و ویرانی. استدلال های دیگر روی تأثیرات بلندمدت خشونت یا جنگ بر افراد و جامعه تکیه می کنند. صلح باوری مشروط جنگ را در برخی شرایط موجه می دانند ولی معتقد است که گرچه شاید در گذشته چنین شرایطی وجود داشته است در زمان ما دیگر چنین نیست. کور و بی تشخیص عمل کردن فناوری نظامی نو به طور کلی و جنگ افزارهای نابودی جمعی به طور خاص، و گرایش جنگ امروزی به تبدیل شدن به «جنگ تمام عیار» که هیچ گونه مقررات اخلاقی یا حقوقی را برنمی تابد عملاً به راه انداختن جنگ مطابق قواعد مطرح در نظریه عدالت در جنگ را امکان پذیر می سازد. جنگ عادلانه به گذشته ها تعلق دارد.
مخالفان صلح باوری، آن را نوعی موضع گیری بزرگ منشانه ولی غیرواقع بینانه می دانند. به گفته برخی از آنان، صلح باوری مطلق دچار تناقض است: چنان ساده دلانه و فراگیر به مخالفت با خشونت برمی خیزد که حتی خشونتی را هم که برای مقاومت و شکست دادن خشونت تجاوزکارانه و بی رحمانه و بی دلیل لازم است مردود می شمارد و بنابراین-اگر نه عمداً- عملاً از چنان خشونتی حمایت انفعالی به عمل می آورد. این استدلال با بررسی دقیق انتقادی باطل می شود. صلح باوری مطلق واکنش خشونت آمیز به خشونت یا به راه انداختن جنگ دفاعی در برابر تجاوز را مردود می شمارد ولی در عین حال به مقاومت غیرخشونت آمیز در برابر آن می کند. ولی نوع ضعیف تر همین انتقاد از قوت قابل ملاحظه ای برخوردار است. هواداران صلح باوری مطلق نمونه هایی چون مبارزه غیرخشونت آمیز گاندی با حکومت انگلیسیان برهند را به منزله برهانی برای امکان موفقیت خشونت پرهیزی اقامه می کنند. منتقدان آنان لزوماً منکر این موارد نیستند ولی می گویند چشم اندازهای مقاومت غیرخشونت آمیز بستگی به این دارد که دقیقاً در برابر چه چیزی مقاومت صورت می گیرد. رابطه خشونت پرهیزی که در برابر انگلیسیان در هند کامیاب شد در برابر تجاوز نازی ها یا «پاکسازی قومی» برای تشکیل صربستان بزرگ چندان نتیجه ای نمی بخشید.
انتقاد دیگر از صلح باوری هم نوع مطلق و هم نوع مشروط آن را هدف می گیرد: صلح باوری مطلق، تفاوت اخلاقی میان کشتن انسان ها و کشتن انسان های بی گناه (غیررزمندگان، غیرنظامیان) را نادیده می گیرد و صلح باوری مشروط هم خیلی زود از امکان رعایت این تمایز در جنگ های معاصر نومید می شود. بدین ترتیب، هر دو گونه صلح باوری-اگر نه عمداً-عملاً در ایجاد بدبینی شایع به محدودیت های ناظر بر جنگ سهم دارند. به ویژه ارتش ها اصلاً تمایلی به پذیرش صلح باوری ندارند، ولی غالباً به راحتی می پذیرند که تمایز قایل شدن میان کشتن مطلق و کشتن مردم بی گناه، لازم یا دیگر ممکن نیست و بر این اساس برای دست یافتن به پیروزی، هر تعداد از افراد بی گناه را که لازم بدانند می کشند.
صلح باوری، نوعی موضع گیری درباره اخلاقی بودن جنگ است ولی در زمینه اخلاق جنگ به راستی چندان حرفی برای گفتن ندارد. اخلاق جنگ بر این نگرش پایه می گیرد که برخی جنگ ها و برخی اقدامات جنگی، تاکتیک ها و راهبردها از نظر اخلاقی موجه و بقیه ناموجه اند و برای تمایز قائل شدن میان این دو، معیار یا معیارهایی پیشنهاد می کند. این تمایز بازتاب همان تفکیک اساسی بین پیامدنگری و غیرپیامدنگری در اخلاق است و به اخلاق پیامدنگر جنگ و نظریه جنگ عادلانه راه می برد.
پیامدنگری نظریه ای اخلاقی است که درباره اقدامات، سیاست ها و رویّه ها تنها و تنها بر اساس سنجش نتایج خوب و بد آن ها داوری اخلاقی می کند. اخلاق پیامدنگر جنگ چیزی جز کاربست این رویکرد عمومی در مورد موضوعات اخلاقی مربوط به جنگ نیست. این اخلاق، هم مسئله توسل به جنگ و هم مسئله شیوه ها و ابزارهای جنگیدن را با نگاه به پیامدهای خوب و بد گزینه های مختلف و انتخاب گزینه ای تعیین تکلیف می کند که می توان انتظار بهترین پیامد یا پیامدی را از آن داشت که برای همه طرف ها کم تر از همه بد باشد.
از پیامدنگری دو ایراد جاافتاده گرفته اند: بیش از حد آسان گیر است و اغلب هر چیز دیگری جز آن چه را خود پیامدنگران اصل مسئله قلمداد می کنند از قلم می اندازد. پیامدنگری منکر خوب یا بد بودن نفس اقدامات، سیاست و رویّه هاست و نیروی معنوی قواعد اخلاقی را ناشی از پیامدهای خوبی می داند که با عمل به آن ها حاصل می شود. یک قاعده اخلاقی-مثل وفای به عهد-اگر توجیه پیامدنگرانه نداشته باشد دیگر الزام آور نیست؛ وقتی زیرپا گذاشتن یک قاعده اخلاقی گزینه ای باشد که بهترین نتیجه را به بار می آورد مجاز و در واقع موظفیم آن را زیر پا بگذاریم. پیامدنگری با تکیه روی پیامدها و توصیه ها به زیرپا گذاشتن قول خودمان به این دلیل که چنین کاری بهترین پیامد را به بار می آورد اهمیت ذاتی آن چه مطمئناً اصلی ترین ملاحظه اخلاقی مطرح در این حالت است، یعنی این واقعیت ساده که ما آن وعده را داده ایم، نادیده می گیرد.
همین مسائل در اخلاق پیامدنگر جنگ هم بروز می کند. این اخلاق درباره مقررات جنگ بیش از حد آسان گیر است و اغلب جز آن چه خود پیامدنگران اصلی ترین ملاحظه اخلاقی را می انگارند هیچ چیز دیگری را در نظر نمی گیرد. برای نمونه، ممنوعیت آماج قرار دادن عمدی غیرجنگجویان قاعده مفیدی شناخته می شود زیرا رعایت آن باعث کاهش کشتار، نقص عضو و ویرانی ناشی از جنگ می شود. ولی در مواردی که رعایت این قاعده بهترین نتایج را به بار نیاورد و برعکس، حمله به غیرنظامیان دشمن نتایجی بهتر از حمله به جنگجویان دشمن یا دست روی دست گذاشتن داشته باشد اجازه داریم و در واقع به ما توصیه می شود که به آن ها حمله کنیم. بدین ترتیب غیرنظامیان به جای آن که تحت حمایت یک ممنوعیت اخلاقی فوق العاده محکم باشند گروگان بوالهوسی های جنگ می شوند. در مورد مصونیت غیرنظامیان نیز پیامدنگران هر چیزی را که دیگران به ویژه غیرنظامیان گرفتار در جنگ مسئله اصلی و تعیین کننده می دانند به فراموشی می سپارند. فرد غیرجنگجویی که در برابر احتمال کشته یا معلول شدن با آتش دشمن قرار دارد مطمئناً برای دفاع از خود به بی فایده بودن کشتن یا نقص عضو غیرجنگجو به طور کلی یا کشتن یا نقص عضو خودش در آن جنگ استناد نخواهد کرد، بلکه به غیرنظامی بودن و سرباز نبودن خودش، به ناظر بودن و شرکت نداشتن خودش در جنگ، به بی گناهی و بی تقصیربودن خودش اشاره خواهد کرد. او اعتراض خواهد کرد که کاری نکرده است که شایسته چنین سرنوشتی باشد. چنین استدلال هایی که به طور مشخص و در ارتباط با گذشته و حال مطرح می شوند ظاهراً بجاتر از محاسبات غیرشخصی درباره پیامدهای آینده است که پیامدنگران می خواهند به کمک آن ها تکلیف ما را روشن سازند.
اخلاق پیامدنگر جنگ برای خود هوادارانی دارد ولی موضع گیری عمده دیگری که در خصوص اخلاق جنگ مطرح شده است یعنی همان نظریه جنگ عادلانه، هم از نظر فلسفی و هم از لحاظ نظریه سیاسی و حقوقی و در زمینه شکل دادن به قوانین و عرف های جنگ نفوذ به مراتب بیش تری داشته است. این نظریه تفسیر پیچیده تری از شرایط لازم برای مشروعیت اخلاقی توسل به جنگ و شیوه اخلاقاً قابل دفاع به راه انداختن جنگ عرضه می دارد. بقیه مدخل حاضر را به این نظریه اختصاص می دهیم.

نظریه جنگ عادلانه

اعتقاد محوری تمامی غیرپیامدنگران، مردود دانستن پیامدنگری است. مسلماً به این معنی اهمیت نداشتن اخلاقی ما از آن ها نیست بلکه صرفاً به معنی انکار این ادعای پیامدنگران است که تنها پیامدها و نتایج اهمیت دارند. اخلاق پیامدنگر هم نتایج خوب و هم نتایج بد عمل را در نظر می گیرد ولی در کنار آن به عدالت و حقوق هم به مثابه ملاحظاتی متفاوت با نتایج خوب و بد عادلانه یا ناعادلانه عمل کردن، یا محترم شمردن یا زیر پا گذاشتن حقوق انسان ها که قابل تقلیل به آن نتایج نیست نظر دارد. پیامدنگری نوعی نظریه اخلاق یگانه انگار یا تک پایه است؛ غیرپیامدنگری نظریه ای چندگانه باور است.
نظریه جنگ عادلانه جایگزینی برای اخلاق پیامدنگر جنگ است. در حالی که اخلاق پیامدنگر جنگ می کوشد همه مسائل مربوط به جنگ-مسائل عادلانه بودن جنگ و مسائل عدالت در جنگ-را بر حسب پیامدهای گزینه های فردبازگو و تعیین تکلیف کند نظریه جنگ عادلانه هم این پیامدها را در نظر می گیرد و هم یک رشته ملاحظات دیگر را که از مرتبه ای متفاوت اند: عادلانه یا ناعادلانه بودن خط مشی های مختلف، حقوق فردی و گروهی که محترم شمرده یا نقض خواهد شد، و خواسته یا ناخواسته بودن وارد آمدن برخی لطمات.
بین این دو رویکرد تفاوت ساختاری مهمی نیز وجود دارد. در اخلاق پیامدنگر جنگ مسائل عادلانه بودن جنگ و مسائل عدالت در جنگ از یک دست قلمداد می شوند و تقسیم آن ها فقط اعتباری برای ساده تر شدن کار است. نظری جنگ عادلانه، این دو شاخه از مسائل به هم مربوط ولی از لحاظ منطقی مستقل از هم اند و هر یک مجموع شرایط اخلاقی خاص خودش را دارد. کشوری که در حال جنگ است ممکن است هر دوی این مجموعه شرایط یا تنها یکی از آن ها را رعایت کند یا اصلاً هیچ یک را رعایت نکند. ممکن است توسل این کشور به جنگ موجه باشد و کشور یاد شده جنگ «شرافتمندانه ای» را مطابق با قواعد جنگ پیش برد. ممکن است توجهی برای توسل به جنگ نداشته باشد و خطای خودش در مبادرت به جنگ به شیوه ای «غیرشرافتمندانه» پیچیده تر سازد. یا ممکن است بدون هیچ توجیهی دست به جنگ زند ولی دست کم به شیوه ای «شرافتمندانه» بجنگد. تنها در حالت نخست است که جنگ آن کشور از نظر اخلاقی کاملاً موجه خواهد بود. اما در طول تاریخ، تنها جنگ های بسیار معدودی از هر دو نظر عادلانه بودن جنگ و عدالت در جنگ موجه اند.
منابع تاریخی نظریه جنگ عادلانه شامل این هاست: آگوستین قدیس (430-354) و توماس آکویناس قدیس (1274-1225) از فیلسوفان مسیحی، و اندیشمندان سیاسی و حقوقی مانند فرانسیسکو دو ویتوریا (1546-1480)، فرانسیسکو سوارز (1617 -1548)، هوگو گروسیوس (1645-1583) و امریش واتل (1767-1714). در طول تاریخ بلندبالای این نظریه، برخی از مفاهیم محوری آن دستخوش تحول چشمگیری شده ولی برخی دیگر از مفاهمیش تا حد زیادی بی تغییر مانده است. برخی از اصول این نظریه در اسنادی حقوقی چون مقاوله نامه های لاهه (1907، 1899) مقاوله نامه های ژنو (1949، 1929) و پروتکل ژنو (1977) جزو قوانین و عرف های بین المللی جنگ درآمده است.

نظریه جنگ عادلانه: عادلانه بودن جنگ

نخستین شاخه این نظریه، شش شرط را مقرر می سازد. توسل به جنگ در صورتی موجه است که:
1. آرمان عادلانه ای داشته باشد؛
2. نیّت ما درست باشد؛
3. تصمیم جنگ را مرجع مشروعی گرفته و اعلام کرده باشد؛
4. جنگ آخرین حربه باشد؛
5. امید معقولی برای موفقیت وجود داشته باشد؛ و
6. صدمات ناشی از جنگ متناسب با منافع حاصل از آن باشد (شرط رعایت تناسب برای عادلانه بودن جنگ).
نخستین و مهم ترین شرط، شرط آرمان عادلانه است. این شرط در گذر زمان دستخوش دگرگونی قابل ملاحظه ای شده ولی عنوان آن تغییر نکرده است. از دید همه روایت هایی که از نظریه جنگ عادلانه وجود دارد داشتن آرمانی عادلانه برای مبادرت به جنگ به این معنی است که به شکل مناسبی به یک بی عدالتی فاحش واکنش نشان داده باشیم.
در روایت های قرون وسطایی و اوایل دوران نو این نظریه، تلقی جنگ به منزله مجازات یک خلاف فاحش البته نه به منزله یگانه آرمان عادلانه حضوری بارز داشت. آگوستین قدیس ضمن تصدیق دو آرمان شناخته شده و حقوق رُم یعنی دفاع در برابر تجاوز و بازپس گیری اموالی که به ناحق گرفته شده است آرمان سومی را نیز بدان ها افزود: مجازات یک تخلف. توماس آکویناس قدیس تلقی مشخص آگوستین از جنگ به مثابه مجازات یک تخلف را با اندیشه دفاع جامعه از خود درهم آمیخت. ویتوریا و سوارز هم چنین کردند. اما بعدها این تلقی دست کم نسبی از جنگ به عنوان مجازات یک خلاف کنار گذاشته شد. در زمان گروسیوس و واتل این اندیشه جای خود را به دفاع در برابر تجاوز به منزله آرمان عادلانه محوری و در نهایت یگانه آرمان عادلانه برای مبادرت به جنگ داد. آن بی عدالتی که آرمان عادلانه جنگ را تأمین می کند تجاوز است و پاسخ مناسب به آن، دفاع. پس از جنگ جهانی دوم، این نگرش در منشور سازمان ملل متحد شکل مدون یافت: منشور صراحتاً توسل مشروع به جنگ را به دفاع کشور از خود در برابر تجاوز محدود می سازد. تکیه محدود و نابجا بر دولت های از پیش موجود بعدها با اعتراف به حق مردمان تحت حکومت بیگانه برای رهایی از طریق مبارزه مسلحانه، اصلاح شد. چنین مبارزه ای هم می توان نوعی دفاع از خود همبایی قلمداد کرد.
تلقی دفاع به منزله آرمان عادلانه، یک رشته پرسش ها را مطرح می سازد. چاره ای جز پرداختن به شالوده های اخلاقی این اصل نداریم. یک دولت وقتی قربانی بی عدالتی فاحش شود آرمان عادلانه ای برای جنگ دارد. چنین چیزی هنگامی رخ می دهد که حاکمیت یا تمامیت سرزمین آن-یعنی اصلی ترین امتیازهای یک دولت مستقل-مورد حمله قرار گیرد. چنین حمله ای از این رو ناعادلانه است که هر ملت حق تعیین سرنوشت خود را دارد و این در حالت عادی در حکم حق دولت داشتن، حاکمیت دولت و تمامیت سرزمینی است. آیا این حقوق را باید حقوق جمعی دولت ها بدانیم و بنابراین همان گونه که برخی اندیشمندان جماعت باور (ــ جماعت باوری) معتقدند. آن را نقطه آغاز نظریه جنگ عادلانه بشناسیم؟ یا همان گونه که معمولاً لیبرال ها می گویند باید این حقوق را بر حقوق افراد تشکیل دهنده دولت یعنی شهروندان جامع سیاسی-و به احتمال قوی، حقوق افراد برای زندگی کردن و آزاد بودن که منشأ حق آن ها برای زندگی و آزادی مشترک و حق شان بر پهنه ای از زمین است که زندگی مشترک شان بتواند در آن ریشه بگیرد و آزادی مشترک شان را در آن اعمال کنند-مبتنی سازیم؟
مسئله دیگر این است که آیا باید عملاً برای هر دولت چنین حقوقی را قائل شد و بر این اساس هر دولت را وقتی مورد تجاوز قرار گرفت دارای آرمان عادلانه برای جنگ دانست یا تنها دولت هایی را که برخی معیارهای اخلاقی را رعایت می کنند شایسته چنین حقی شناخت؟ هواداران نظریه جنگ عادلانه مانند مایکل والرز (Walzer 2000)که معمولاً بر نظم جهانی موجود تکیه می کنند دیدگاه نخست را قبول دارند. دیگران که روایت های قدیمی تر این نظریه را قبول دارند و بر توان انتقادی آن تأکید بیشتری می کنند مانند کوتس (Coates 1997) رویکرد دوم را اختیار می کنند.
اگر تنها تجاوز، آرمان عادلانه ای برای جنگ فراهم می سازد آیا دولت پیش از آن که بتواند به شکل مشروعی به نیروی نظامی متوسل شود باید به انتظار نشیند تا مورد حمله قرار گیرد؟ نظریه جنگ عادلانه از جنگ پیشگیرانه حمایت نمی کند ولی برخی از هواداران آن کاربرد پیسدستی جویانه زور را مجاز می دانند. در حالی که جنگ پیشگیرانه تلاشی است برای جلوگیری و ناکام گذاشتن تهدید تجاوزی که در آینده ای احتمالاً دور مطرح است هدف از کاربرد پیشدستی جویانه زور به شکست کشاندن تجاوزی است که هنوز شروع نشده است ولی به روشنی قریب الوقوع است.
سرانجام، دفاع در برابر تجاوز معمولاً دفاع از خود است ولی می تواند دفاع از دیگران-از دولتی دیگر، یا مردم دیگری که قربانی تجاوز شده اند ولی توانایی دفاع از خود را ندارند-هم باشد. نظریه جنگ عادلانه اجازه مداخله بشردوستانه در آن سوی مرزهای دولت را می دهد.
نخستین شرط بسیار مهم برای موجه بودن توسل به جنگ، وجود آرمان عادلانه است. ولی وجود چنین آرمانی کافی نیست بلکه باید به دلیل موجهی هم برای مبادرت به جنگ وجود داشته باشد. تنها در این صورت است که جنگ با نیت درستی اعلام و انجام خواهد شد. اگر در واقع یک دولت، آرمان عادلانه ای داشته باشد ولی آن آرمان بهانه ای بیش نباشد یعنی مبادرت آن دولت به جنگ برای گسترش مرزهایش یا به دست آوردن نفعی اقتصادی باشد جنگ آن موجه نخواهد بود زیرا نیت درستی در کار نیست. برخی نویسندگان معتقدند که این، هرگونه نیتی جز دفاع از آرمان عادلانه را منتفی می سازد؛ ولی دیگران تفسیر موسع تری را قبول دارند.
برای آن که مبادرت به جنگ از لحاظ اخلاقی مشروع باشد باید تصمیم گیری برای آن به شکل مناسبی صورت گیرد و اعلام شود. همه کس-هر فرد یا هر گروهی-نمی تواند چنین تصمیمی بگیرد و اعلام کند. تنها عالی ترین مراجع دولت که اجازه تصمیم گیری درباره مسائل جنگ و صلح را داشته باشند می توانند چنین کنند. دست کم این همان برداشتی است که از روایت های قدیمی تر نظریه جنگ عادلانه در قرون وسطی گرفته تا (تقریباً) میانه سده بیستم درباره شرط اقتدار مشروع وجود داشته است. فرض بر این بود که جنگ همواره به صورت درگیری دولت هاست. ولی همان طور که جنگ های داخلی و جنگ های رهایی از حکومت بیگانه نشان می دهد لازم نیست همیشه چنین باشد. همچنین نباید همه این گونه جنگ ها را بیرون از قلمرو مقررات اخلاقی و حقوقی بدانیم؛ چنین برخوردی نمایان گر رویکردی بیش از حد دولت سالارانه است. بر این اساس، تفسیرهای جدیدتر اجازه می دهند طرف هایی که در داخل یک کشور درگیر جنگ اند خودشان را جنگجویانی اخلاقاً مشروع بدانند. اگر مثلاً یک جنبش رهایی بخش نماینده مردمی باشد که به نیابت از آنان عازم جنگ شده است چنان چه جنبش یادشده به نحوی سازمان یافته باشد که سلسله مراتب فرماندهی و مسئولیت مشخصی داشته باشد و قادر به ایفای تعهداتش باشد-یعنی همان شرایطی که در مورد دولت ها مسلم انگاشته می شوند-در این صورت به خوبی می تواند خواستار آن شود که به منزله یک طرف مخاصمه به رسمیت شناخته شود و رهبری آن می تواند مرجع مشروعی برای توسل به جنگ شود.
سه شرط نخست عادلانه بودن جنگ به عادلانه بودن تصمیم گیری برای مبادرت به جنگ مربوط می شود؛ سه شرط بعدی به پیامدهای چنین تصمیمی بازمی گردد؛ حتی اگر به دلیل وجود آرمان عادلانه، درست بودن نیت جنگ، و اتخاذ تصمیم مباردت به جنگ توسط یک مرجع مشروع، به راه انداختن جنگ موّجه باشد چنان چه پیامدهای مبادرت به جنگ بدتر از پیامدهای عدم مبادرت به آن باشد تصمیم گیری برای مبادرت به جنگ از نظر اخلاقی موّجه نخواهد بود. اخلاقی بودن جنگ فراتر از عادلانه بودن آن است. اگر به این دلیل که اهداف مورد نظر را می توان از راه های مسالمت آمیزی چون دیپلماسی یا فشار سیاسی یا اقتصادی به دست آورد جنگ آخرین حربه نباشد یا اگر بخت معقولی برای کامیاب شدن در جنگ وجود نداشته باشد یا اگر حتی در صورت پیروزی در جنگ، بهای پیروزی بیش از حد سنگین باشد در این صورت مبادرت به جنگ نه عقلایی است و نه از نظر اخلاقی موجه.
با این که برآوردن شرط آخرین حربه بودن جنگ اغلب چندان دشوار نخواهد بود ولی کاربست دو شرط دیگر در خصوص پیامدهای جنگ اغلب دشوار از کار در می آید. زیرا هم «موفقیت» و هم «سبک و سنگین کردن پیامدهای خوب و بد» جنگ را می توان به شیوه های مختلفی تفسیر کرد. همین که این مفاهیم تنها شامل تلفات نظامی و غیرنظامی و دستاوردها و خسارات اقتصادی جنگ بلکه در برگیرنده امور محاسبه ناپذیری چون حاکمیت و تمامیت سرزمینی یک دولت شود، تجمیع و سبک و سنگین کردن پیامدها کار فوق العاده پیچیده ای می گردد. برای نمونه فداشدن جان چه تعداد از انسان ها بهای معقول و اخلاقاً قابل قبولی برای دفاع از استقلال ملی است؟ چیزی که این دشواری ها را پیچیده تر می سازد این است که نه تنها باید دستاوردها و خسارات کشور خودمان بلکه همچنین آن چه را نصیب دشمن و نیز طرف های ثالث احتمالی می شود در نظر بگیریم. زیرا نظریه جنگ عادلانه درباره خردمندانه بودن مبادرت به جنگ نیست بلکه درباره اخلاقی بودن چنین کاری است؛ و دیدگاه اخلاقی دیدگاه کشور خودمان نیست بلکه دیدگاه کل بشریت است.

نظریه جنگ عادلانه: عدالت در جنگ

دومین شاخه نظریه جنگ عادلانه نیز، هم به مسائل عدالت و حقوق می پردازد و هم به مسائل مربوط به پیامدهای خوب و بد جنگ. این نظریه دو شرط یا دو قاعده برای جنگ می گذارد. هر اقدام جنگی، تاکتیک یا راهبردی در صورتی که از نظر اخلاقی موجه است که:
1. مصونیت غیرجنگجویان را محترم می شمارد (اصل تمییز گذاشتن)؛ و
2. لطمه ناشی از جنگ متناسب با هدف نظامی حال از آن باشد (شرط رعایت تناسب برای عدالت در جنگ).
شرط دوم اگر نه در عمل دست کم از لحاظ نظری شرط نسبتاً سرراستی است. رعایت تناسب در هر دو شاخه از نظریه جنگ عادلانه مطرح است. در حالی که عادلانه بودن جنگ حکم می کند که صدمات ناشی از جنگ باید متناسب با نفع حاصل از آن باشد، شرط رعایت تناسب در شاخه عدالت در جنگ ناظر بر لطمات و منافع نظامی حاصل از اقدامات جنگی، تاکتیک ها و راهبردهای خاص است. این شرط، به کارگیری بی دلیل یا افراطی نیروی نظامی را ممنوع می سازد. این شرط هم نه تنها ناظر بر خسارات و منافع حاصل شده برای نیروهای خودمان است بلکه به صدمات و خسارات وارد شده به نیروهای دشمن، غیرجنگجویان دشمن و اقتصاد و جامعه دشمن هم بازمی گردد؛ زیرا این شرط نیز یک فرمان اخلاقی است و نه توصیه ای برخاسته از دوراندیشی محض.
مصونیت غیرجنگجویان مسئله پیچیده تری است. این اصل از اصول محوری هرگونه اخلاق جنگ و نیز قوانین و عرف های جنگ است. این هر دو در پی محدودساختن کشتار و ویرانی ذاتی جنگ و مصون از صدمه ساختن کسانی هستند که در انجام جنگ مداخله ای ندارند و بنابراین آماج مشروعی برای خشونت مرگبار شناخته نمی شوند: غیرجنگجویان غیرنظامیان، بی گناهان. در نظریه جنگ عادلانه می توان نگرش های مختلفی را درباره بهترین اصطلاح، دامنه گروه تحت حمایت، و حتی مبنای مصونیت-البته به میزان کم تری مشاهده کرد.
دو اصطلاح «غیرجنگجویان» و «غیرنظامیان» تا حد زیادی ولی نه کاملاً با یکدیگر همپوشی دارند: تنها اصطلاح نخست در مورد نفرات پزشکی فعال در نیروهای مسلح و قاضی عسکر هم صدق می کند و از همین رو بر دومی ترجیح دارد. ولی هر اصطلاحی موارد مشکل سازی را پیش می آورد: آیا سربازانی که در مرخصی هستند یا غیرنظامی که در تولید تسلیحات مشغول به کارند از مصونیت برخوردارند اختلاف نظر عمیق تر به مبنای مصونیت باز می گردد. ممکن است نوعی استناد به «بی گناهی» گریزناپذیر به نظر می رسد ولی این اصطلاح را می توان به دو معنا به کار برد. معنای ریشه شناختی آن در زبان لاتین «زیان نرساننده» است یعنی آن که در جنگیدن با این تغییر ربطی به مسئولیت فرد به سبب مشارکت در جنگیدن یا به راه انداختن جنگ ندارد؛ این تعبیر از «بی گناهی» فاقد محتوای معمول اخلاقی این اصطلاح است و تنها همچون یک اصطلاح فنی به کار می رود. بر اساس نگرش جریان اصلی نظریه جنگ عادلانه، این برداشت از «بی گناهی» دقیقاً همان دامنه درست مصونیت غیرجنگجویان را مشخص می سازد: تنها سربازان و آنان که در تولید تسلیحات و مهمات شرکت دارند آماج مشروع جنگ هستند ولی هر کس دیگری، از حق در امان بودن از حمله برخوردار است. این برداشت در حقوق بین الملل جنگ هم گنجانده شده است.
اگر «بی گناهی» را به معنای اخلاقی کلمه به کار بریم که دلالت بر عدم مسئولیت به دلیل جنگ دارد در این صورت دست کم از دو جهت ممکن است دامنه آنان که می توانند مدعی مصونیت داشتن شوند محدود گردد. شاید بتوان برخی از غیرجنگجویان در کشوری که جنگ تجاوزکارانه ای را به راه انداخته است ناظران مسئولی دانست که قادر به جلوگیری یا پایان بخشیدن به تجاوز هستند و بنابراین باید چنین کنند. اگر آنان از این کار کوتاهی کنند همدست تجاوز می شوند آن هم شاید به درجه ای که در زمره آماج های مشروع برای حملات نظامی درآیند. چنین چیزی به ویژه در مردم سالاری ها می توان پیش آید که شهروندان شان همواره شیوه ها و ابزارهایی برای تأثیرگذاری بر سیاست های حکومت دارند. وانگهی، مردم سالاری بر حاکمیت مردم پایه می گیرد؛ ارتش و حکومت نه مستقلاً بلکه به نیابت از مردم و به مثابه عامل مردم دست به عمل می زنند. شاید بتوان این را به خودی خود موجب به میان آمدن پای شهروندان مردم سالاری ها در جنگ ناعادلانه کشورشان دانست آن هم احتمالاً به اندازه ای که در زمره آماج های مشروع حمله نظامی قرار گیرند. مطمئناً این هر دوگونه استدلال دلالت بر آن دارد که حمله به غیرجنگجویان مورد نظر تنها در صورتی مشروع خواهد بود که چنین کاری هدف نظامی به حد کافی مهمی را برآورده سازد. نظریه نو جنگ عادلانه برخلاف روایت های قرون وسطایی و اوایل دوران نو آن، جنگ را مجازات گناهکار تلقی نمی کند بلکه آن را دفاعی در برابر تجاوز می داند. حتی در این صورت هم بیش تر هواداران امروزی این نظریه این استدلال را نمی پذیرند و به برداشت فنی قبلی از اصطلاح «بی گناهی» می چسبند.
جنگ در دوران نو جز هنگامی که در دریا یا صحرا جریان داشته باشد همیشه به غیرجنگجویان صدمه می رساند. اگر مصونیت غیرجنگجویان را به معنی در امان بودن از هر صدمه ای قطع نظر از علت آن می گرفتیم در این صورت عملاً هر جنگی ممنوع می شد. نظریه جنگ عادلانه آموزه نتیجه دوگانه را که در اخلاق مذهب کاتولیک بسط یافته دستمایه قرار می دهد و مصونیت غیرجنگجویان را به معنی در امان بودن از صدماتی می گیرد که عمداً وارد آمده باشند. صدمه رساندن به غیرجنگجویان زمانی مجاز است که نه نتیجه عمدی اقدامی جنگی بلکه نتیجه قابل پیش بینی آن باشد و در عین حال متناسب با اهمیت هدف نظامی باشد. مایکل والرز (Walzer 2000) این شط را هم می افزاید که سربازان باید حداکثر تلاش خود را برای به حداقل رساندن صدمات وارد به غیرجنگجویان بکنند و در این مسیر باید آماده به خطر انداختن جان و اعضا و جوارح خویش باشند.

چشم اندازها

نظریه جنگ عادلانه مهم ترین تفسیر نظری از اهمیت اخلاقی جنگ و محدودیت های موجود برای آن است. این نظریه الهام بخش حقوق بین الملل جنگ شد و کمک فوق العاده باارزشی به تلاش هایی کرد که برای محدودساختن کشتارها، معلولیت ها و ویرانی های ناشی از جنگ صورت می گرفت. ولی درباره این که آیا نظریه یاد شده در حال حاضر و آینده هم موضوعیت دارد یا نه تردیدهایی پدید آمده است. فناوری های نظامی به شکل دم افزونی ویرانگرتر می شود. مقاومت در برابر تحولات اجتماعی و سیاسی که ما را به سمت «جنگ تمام عیار»-جنگی با بسیج کامل جامعه و حمله تمام عیار بر جامعه دشمن-می برند. بسیار دشوار به نظر می رسد. تروریسم به خطری بین المللی و در واقع جهانی مبدل شده است. جنگ های قومی دهه 1990 و برخی از سخن سرایی ها درباره «جنگ با تروریسم» ظاهراً نمایان گر احیای برداشت شناخته شده ای از جنگ است که با تصورات خام و پیشانو درباره مسئولیت جمعی گره خورده بود. برخی در پرتو این تحولات مدعی اند که نظریه جنگ عادلانه دیگر چندان کاربردی ندارد. دیگر نمی توان به تأکید این نظریه بر رعایت تناسب، تمییز گذاشتن، با اقتدار مشروع اعتنا کرد.
بسیاری با این ادعاها مخالف اند. ولی حتی اگر آن ها را مسلّم هم بگیریم می توان دو نتیجه گیری بسیار متفاوت کرد. یک نتیجه گیری این است که نظریه جنگ عادلانه شکست خورده و متعلق به گذشته است و باید خودمان را با جهانی سازگار سازیم که در آن جنگ همین که درگرفت ما را از دایره تمامی محدودیت ها و ملاحظات اخلاقی بیرون می برد. نتیجه دیگری هم که می توان گرفت این است که نظریه جنگ عادلانه هنوز هم تفسیر درستی از اخلاقی بودن جنگ به دست می دهد. اگر در واقع سرشت جنگ و جامعه چنان تغییر کرده است که تجویزات و ممنوعیت های این نظریه را نمی توان به شکل پایدار و مؤثری رعایت کرد این بدان معنی است که جنگ عادلانه و اخلاقاً موجه به گذشته ها تعلق داشته است و دیگر نباید جنگ به راه انداخت. بدین ترتیب نظریه جنگ عادلانه می تواند راه غیر مستقیمی برای رسیدن به همان نتیجه ای باشد که صلح باوری مشروط هوادارش بود.
ـــ جنگ؛ صلح باوری؛ کاربرد پیشدستی جویانه زور؛ مداخله بشردوستانه؛ واقع گرایی؛ وستفالی

خواندنی های پیشنهادی

-1997 Coates,A.J.The Ehtics of
War,Manchester:Manchester
University Press.
-2002 Coppieters,B.and Fotion,N.(eds)
Moral Constraints on War:Principles
and Cases,Lanham:Lexington Books.
-2003 Gilbert,M.New Terror,New
Wars,Edinburgh:Edinburgh University
Press.
-1989 Holmes,R.L.On War And Morality
Princeton,NJ:Princeton University
Press.
-2002
Mckeogh,C.Innocent Civilians:The
Morality of Killing in
War,Basingstoke,:Palgrave.
-1995 Norman,R.Ethics,Killing and
War,Cambridge:Cambridge University
Press.
-2005 Primoratz,I.Civilian Immunity In
War,The Philosophical Forum 36(1),41-
58.
-2000 Walzer,M.Just and Unjust Wars:A
Moral Arguments With Historical
Illustrations,3 rd edn,New York,Basic
Books.
ایگور پریموراتس
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.