نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب
مترجم: علیرضا طیب
نظرگاه هایی نسبتاً فراخ یا جامع که تحقیق معمولاً از حیث مشخص ساختن علت های مهمی که در ورای جنبه ای از رفتار بین المللی در کار است حول آن ها سازمان می یابد-و رایج ترین آن ها فرد، دولت یا نظام بین الملل است. اعتقاد به وجود سطوح اصلی متفاوتی که بررسی سیاست بین الملل باید در آن سطوح انجام گیرد همچنان در میان دانشمندان مقبولیت دارد. این گونه سطوح در مقدماتی ترین متن های درسی به منزله ی تمهیدات سازمان بخش مهمی برای دانشجویان معرفی می شوند. گرچه سطح جهانی نسبتاً نظرگاه تازه ای است ولی ریشه ی «سطح های قدیمی مورد توجه» را دست کم می توان به سال 1959 و انتشار کتاب انسان، دولت و جنگ کنت والتس بازگرداند. گرچه والتس در عمل از «تصویرها»ی جایگزین از روابط بین الملل سخن می گفت ولی روشن است که می توان آن ها را همان گونه که دیوید سینگر (Singer 1961) می گفت چونان سطوح انتزاع، تجمیع یا بُرد تلقی کرد. سینگر از هم قطاران پژوهشگر خویش دعوت می کرد تا درباره ی سطوح بدیل تحلیل به عنوان یک موضوع نظری و روش شناختی محوری تصمیم گیری کنند.
این «مسئله» زاده ی جنبش بزرگی در حوزه ی روابط بین الملل موسوم به «انقلاب رفتاری» بود. رفتارگرایان تلاش می کردند از معیارهای دقیقی برای تعیین اعتبار امور استفاده کنند که در علوم طبیعی رایج بود. آنان طرفدار کنار گذاشتن احکام هنجاری و ارزشی از بررسی تجربی و تأکید بر دقت روش شناختی و گردآمدن تدریجی معلومات و اطلاعات بودند. از همه بالاتر، آن چه اهمیت داشت به دست آوردن احکام کلی و حتی قوانین قابل اعتمادی درباره رفتار انسان بود که باید از طریق جداسازی نظری متغیرها و سپس بررسی شواهد ناظر بر همبستگی آماری معنادار آن ها صورت می گرفت. این «چرخش کمّی» ملهم از نگرشی یافت باورانه (یعنی فارغ از ارزش ها و تجربه گرایانه) به پژوهش اجتماعی بود که ریشه ی آن به دیوید هیوم (1776-1711) بازمی گشت و اعتقاد بر آن بود که در نهایت از طریق برداشتن گام هایی تدریجی به نظریه های جامع قابل اعتمادتری منجر خواهد شد.
رفتارگرایان طرفدار نظریه ای اسلوب مند بودند که تحلیلی باشد یعنی مشاهدات را به مؤلفه های جداگانه فروبشکند؛ به عبارت دیگر به صورت گزاره ها یا فرضیه های ساده ای باشد که بتوان آن ها را «عملیاتی» کرد و به آزمون کشید. نتایج این روش را می توان با مقایسه ی دو متن نظری بسیار پرنفوذ این دوران دریافت: مشاهدات نظری پیچیده، گوناگون ولی جداجدای هانس مورگنتا در کتاب سیاست میان ملت ها (1948) و دقت اصولی ولی ساده کِنِت والتس در کتاب نظریه سیاست بین الملل (1979) که سی سال پس از کتاب مورگنتا منتشر شد.
اگر هدف محوری علوم اجتماعی به دست آوردن قوانین جهان روای رفتار انسان بود طبیعی به نظر می رسید که روابط بین الملل را به شکلی آگاهانه تر در درون طیفِ گسترده تر رشته ها و مقوله های علمی تحقیق اجتماعی جای دهیم. بدین ترتیب روابط بین الملل و علوم سیاسی در دهه های 1960 و 1970 به شدت زیر تأثیر نظریه سیستم ها بود که از دل حوزه ی جامعه شناسی سربرآورده بود. سیستم یا نظام مدلی ساده شده از مجموعه ای فرایندهای نسبتاً خودمختار شناخته می شد. ممکن بود این مدل عملکرد ساختار نسبتاً بسته ای از سازو کارهای علت و معلولی را آشکار سازد. از همین رو بررسی دولت دست کم در ایالات متحده به صورت بررسی نظام سیاسی، و بررسی دیپلماسی و جنگ هم به صورت بررسی نظام بین الملل درآمد. بدین ترتیب بحث از سطوح تحلیل در آغاز برای توجه به مشکلات و اشکالاتی پاگرفت که بخش بندی حوزه ی روابط بین الملل در قالب مدل ها و فرضیه های ساده کننده ی واقعیت ها پیش می آورد. از این جهت برجسته تر از همه نوشته های روبه رشدی بود که سعی در بخش بندی انتزاعی ترین بُعد روابط بین الملل و نظریه پردازی درباره «سرشت» کلی نظام بین الملل داشتند.
سطوح تحلیل در تعبیر دقیق، همان سطوح انتزاع است. می توان دولت را بر حسب اجزا و فرایندهای تشکیل دهنده اش به عنوان یک «نظام» مستقل مدنظر قرار داد. از سوی دیگر، می توان آن را «امر مسلّم» نسبتاً سرراست و عمدتاً بی تنوعی انگاشت که واحد اساسی یک نظام کلی تر را تشکیل می دهد. چنین رویکردی امکان پرداختنِ نظریه های جمع و جورتری را فراهم می سازد.
برای نمونه، والتس کوشش داشت در جامع ترین سطح، عواملی را مشخص سازد که به صورت آن چه با مسامحه می شد علل شان نامید به الگوهای تعامل دولت ها شکل می بخشند. اقتدارگریزی یا نظم سیاسی نامتمرکز نظام منجر به رفتار رقابت جویانه ی دولت هایی می شود که در مقام بازیگرانی خردمند پیش و بیش از همه دل مشغول امنیت خویش اند. همین دل مشغولی مشترک است که دولت ها را وا می دارد مانند هم رفتار کنند و تلقی آن ها را به عنوان بازیگرانی نسبتاً یکسان (شبیه شرکت ها در یک بازار) موجه می سازد. بی ثباتی (یا ستیزه جویانه بودن) نسبی چنین رقابتی به طور کلی نمایان گر توزیع توانایی های نظامی است. تمرکز نسبی توانایی ها در دست دو ابرقدرت معمولاً باثبات تر است. دوپارگی ساده این نظم دوقطبی (ـــ دوقطبی بودن) آشکارتر و پیش بینی پذیرتر از مثلاً تشکیل اتحادهای سیال و غالباً پنهان کارانه میان پنج قدرت بزرگ است که در نهایت موجب جنگ جهانی اول شد (ـــ قدرت های بزرگ).
سطح تحلیل، تمهیدی سودمند برای روشن تر ساختن دشواری های منطقی مطرح در بررسی روابط بین الملل است که هم مزایا و هم محدودیت های انواع مشخصی از تمرکز تحلیلی را آشکار می سازد. برای نمونه، این استدلال نسبتاً رایج در سطح دولتی را در نظر بگیرید که می گوید گرایش عمومی مردم سالاری های لیبرال به تأکید بر «حاکمیت قانون» موجب پاگرفتن گرایشی متناظر با آن در سیاست خارجی در جهت هواداری از قوانین آیین دیپلماتیک و سازمان های بین المللی می شود. این که گرایش یاد شده چه اندازه بر تعاملات کلی تر دولت ها تأثیر دارد مسلماً وابسته به آن است که الگوهای کلی یا مناسبات نظام بین الملل چه محدودیت هایی برای قدرت و ستیز ایجاد می کند. به دیگر سخن، سطح تحلیل دولت ها می تواند در سیاست خارجی نمایان گر نیرویی در جهتی معین باشد که در سطح نظام به دلیل متغیرهای واسطه یا «عوامل بیرونی» به صورت الگوهای مشهود نمایان بشود یا نشود. بزرگ ترین اشکال، تقلیل گرایی یعنی فروکاستن ویژگی های مناسبات پیچیده به ویژگی های واحدهای تشکیل دهنده آن هاست. باید توجه داشت که مثلاً نظریه ای روان شناختی درباره جمع های انسانی نمی تواند جز مشخص ساختن یک عامل کمک کننده ی بالقوه به جنگ، این پدیده را تبیین کند. زیرا احساسات پرخاشجویانه در افراد هرچند ممکن است در برخی شرایط خاص موجب به راه افتادن یا طولانی شدن جنگ ها شود ولی نمی تواند به خودی خود شرط لازم و کافی جنگ ها قلمداد کرد.
محدودیت های سطوح پایین تر انتزاع نباید چشم ما را به روی خطرات تفکیک سطوح خاص تحلیل ببندد. خطر اصلی، مبالغه کردن درباره ی استقلال حوزه یا انتزاعی است که روی آن تمرکز و تکیه می کنیم. به کارگیری انتزاعی چون نظام بین الملل منطقاً بستگی به طرح ادعاهایی در سطوح نازل تر دارد. برای نمونه، باید واحدهای نظام را دارای ویژگی های ساده و نسبتاً یکسانی فرض کنیم. با این که ساده سازی مناسب و برای طرح ادعاهای نظری گسترده ضروری است ولی این خطر را دارد که در مورد پدیده ساده شده حق مطلب ادا نگردد. برای نمونه، وضفی که والتس از ساختار نظام بین الملل به دست می دهد به شکل ظاهراً تناقض آمیزی با اتهام تقلیل گرایی روبه رو می شود. منطق حاکم مدل والتس ایجاب می کند که فرض کنیم دولت ها مانند انسان های منطقی و عقلایی در برابر ساختار نظام از خود واکنش نشان می دهند و بدین ترتیب نهاد پیچیده ی دولت را به صورتی مبالغه آمیز به یک انسان ساده فروبکاهیم.
ــ بحث کنشگر-ساختار؛ بَرسازی؛ واقع گرایی
-1961 Singer,"J.D.The Level-of-Analysis problem in International Relations,World Politics 14(1),77-92.
-1980 Rosenau,J.N.Teh Scientific Study of Foreign Policy,London:Frances Pinter.
-1959 waltz,K.Man,The State and War,New York:Columbia University Press.
-1979 Waltz,k.Theory of Internantional politics,Reading MA:Addison-Wesley
استوارت رابینسون
منبع مقاله: گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390.
این «مسئله» زاده ی جنبش بزرگی در حوزه ی روابط بین الملل موسوم به «انقلاب رفتاری» بود. رفتارگرایان تلاش می کردند از معیارهای دقیقی برای تعیین اعتبار امور استفاده کنند که در علوم طبیعی رایج بود. آنان طرفدار کنار گذاشتن احکام هنجاری و ارزشی از بررسی تجربی و تأکید بر دقت روش شناختی و گردآمدن تدریجی معلومات و اطلاعات بودند. از همه بالاتر، آن چه اهمیت داشت به دست آوردن احکام کلی و حتی قوانین قابل اعتمادی درباره رفتار انسان بود که باید از طریق جداسازی نظری متغیرها و سپس بررسی شواهد ناظر بر همبستگی آماری معنادار آن ها صورت می گرفت. این «چرخش کمّی» ملهم از نگرشی یافت باورانه (یعنی فارغ از ارزش ها و تجربه گرایانه) به پژوهش اجتماعی بود که ریشه ی آن به دیوید هیوم (1776-1711) بازمی گشت و اعتقاد بر آن بود که در نهایت از طریق برداشتن گام هایی تدریجی به نظریه های جامع قابل اعتمادتری منجر خواهد شد.
رفتارگرایان طرفدار نظریه ای اسلوب مند بودند که تحلیلی باشد یعنی مشاهدات را به مؤلفه های جداگانه فروبشکند؛ به عبارت دیگر به صورت گزاره ها یا فرضیه های ساده ای باشد که بتوان آن ها را «عملیاتی» کرد و به آزمون کشید. نتایج این روش را می توان با مقایسه ی دو متن نظری بسیار پرنفوذ این دوران دریافت: مشاهدات نظری پیچیده، گوناگون ولی جداجدای هانس مورگنتا در کتاب سیاست میان ملت ها (1948) و دقت اصولی ولی ساده کِنِت والتس در کتاب نظریه سیاست بین الملل (1979) که سی سال پس از کتاب مورگنتا منتشر شد.
اگر هدف محوری علوم اجتماعی به دست آوردن قوانین جهان روای رفتار انسان بود طبیعی به نظر می رسید که روابط بین الملل را به شکلی آگاهانه تر در درون طیفِ گسترده تر رشته ها و مقوله های علمی تحقیق اجتماعی جای دهیم. بدین ترتیب روابط بین الملل و علوم سیاسی در دهه های 1960 و 1970 به شدت زیر تأثیر نظریه سیستم ها بود که از دل حوزه ی جامعه شناسی سربرآورده بود. سیستم یا نظام مدلی ساده شده از مجموعه ای فرایندهای نسبتاً خودمختار شناخته می شد. ممکن بود این مدل عملکرد ساختار نسبتاً بسته ای از سازو کارهای علت و معلولی را آشکار سازد. از همین رو بررسی دولت دست کم در ایالات متحده به صورت بررسی نظام سیاسی، و بررسی دیپلماسی و جنگ هم به صورت بررسی نظام بین الملل درآمد. بدین ترتیب بحث از سطوح تحلیل در آغاز برای توجه به مشکلات و اشکالاتی پاگرفت که بخش بندی حوزه ی روابط بین الملل در قالب مدل ها و فرضیه های ساده کننده ی واقعیت ها پیش می آورد. از این جهت برجسته تر از همه نوشته های روبه رشدی بود که سعی در بخش بندی انتزاعی ترین بُعد روابط بین الملل و نظریه پردازی درباره «سرشت» کلی نظام بین الملل داشتند.
سطوح تحلیل در تعبیر دقیق، همان سطوح انتزاع است. می توان دولت را بر حسب اجزا و فرایندهای تشکیل دهنده اش به عنوان یک «نظام» مستقل مدنظر قرار داد. از سوی دیگر، می توان آن را «امر مسلّم» نسبتاً سرراست و عمدتاً بی تنوعی انگاشت که واحد اساسی یک نظام کلی تر را تشکیل می دهد. چنین رویکردی امکان پرداختنِ نظریه های جمع و جورتری را فراهم می سازد.
برای نمونه، والتس کوشش داشت در جامع ترین سطح، عواملی را مشخص سازد که به صورت آن چه با مسامحه می شد علل شان نامید به الگوهای تعامل دولت ها شکل می بخشند. اقتدارگریزی یا نظم سیاسی نامتمرکز نظام منجر به رفتار رقابت جویانه ی دولت هایی می شود که در مقام بازیگرانی خردمند پیش و بیش از همه دل مشغول امنیت خویش اند. همین دل مشغولی مشترک است که دولت ها را وا می دارد مانند هم رفتار کنند و تلقی آن ها را به عنوان بازیگرانی نسبتاً یکسان (شبیه شرکت ها در یک بازار) موجه می سازد. بی ثباتی (یا ستیزه جویانه بودن) نسبی چنین رقابتی به طور کلی نمایان گر توزیع توانایی های نظامی است. تمرکز نسبی توانایی ها در دست دو ابرقدرت معمولاً باثبات تر است. دوپارگی ساده این نظم دوقطبی (ـــ دوقطبی بودن) آشکارتر و پیش بینی پذیرتر از مثلاً تشکیل اتحادهای سیال و غالباً پنهان کارانه میان پنج قدرت بزرگ است که در نهایت موجب جنگ جهانی اول شد (ـــ قدرت های بزرگ).
سطح تحلیل، تمهیدی سودمند برای روشن تر ساختن دشواری های منطقی مطرح در بررسی روابط بین الملل است که هم مزایا و هم محدودیت های انواع مشخصی از تمرکز تحلیلی را آشکار می سازد. برای نمونه، این استدلال نسبتاً رایج در سطح دولتی را در نظر بگیرید که می گوید گرایش عمومی مردم سالاری های لیبرال به تأکید بر «حاکمیت قانون» موجب پاگرفتن گرایشی متناظر با آن در سیاست خارجی در جهت هواداری از قوانین آیین دیپلماتیک و سازمان های بین المللی می شود. این که گرایش یاد شده چه اندازه بر تعاملات کلی تر دولت ها تأثیر دارد مسلماً وابسته به آن است که الگوهای کلی یا مناسبات نظام بین الملل چه محدودیت هایی برای قدرت و ستیز ایجاد می کند. به دیگر سخن، سطح تحلیل دولت ها می تواند در سیاست خارجی نمایان گر نیرویی در جهتی معین باشد که در سطح نظام به دلیل متغیرهای واسطه یا «عوامل بیرونی» به صورت الگوهای مشهود نمایان بشود یا نشود. بزرگ ترین اشکال، تقلیل گرایی یعنی فروکاستن ویژگی های مناسبات پیچیده به ویژگی های واحدهای تشکیل دهنده آن هاست. باید توجه داشت که مثلاً نظریه ای روان شناختی درباره جمع های انسانی نمی تواند جز مشخص ساختن یک عامل کمک کننده ی بالقوه به جنگ، این پدیده را تبیین کند. زیرا احساسات پرخاشجویانه در افراد هرچند ممکن است در برخی شرایط خاص موجب به راه افتادن یا طولانی شدن جنگ ها شود ولی نمی تواند به خودی خود شرط لازم و کافی جنگ ها قلمداد کرد.
محدودیت های سطوح پایین تر انتزاع نباید چشم ما را به روی خطرات تفکیک سطوح خاص تحلیل ببندد. خطر اصلی، مبالغه کردن درباره ی استقلال حوزه یا انتزاعی است که روی آن تمرکز و تکیه می کنیم. به کارگیری انتزاعی چون نظام بین الملل منطقاً بستگی به طرح ادعاهایی در سطوح نازل تر دارد. برای نمونه، باید واحدهای نظام را دارای ویژگی های ساده و نسبتاً یکسانی فرض کنیم. با این که ساده سازی مناسب و برای طرح ادعاهای نظری گسترده ضروری است ولی این خطر را دارد که در مورد پدیده ساده شده حق مطلب ادا نگردد. برای نمونه، وضفی که والتس از ساختار نظام بین الملل به دست می دهد به شکل ظاهراً تناقض آمیزی با اتهام تقلیل گرایی روبه رو می شود. منطق حاکم مدل والتس ایجاب می کند که فرض کنیم دولت ها مانند انسان های منطقی و عقلایی در برابر ساختار نظام از خود واکنش نشان می دهند و بدین ترتیب نهاد پیچیده ی دولت را به صورتی مبالغه آمیز به یک انسان ساده فروبکاهیم.
ــ بحث کنشگر-ساختار؛ بَرسازی؛ واقع گرایی
خواندنی های پیشنهادی
-1948 Morgenthau,H.J.Politics Among Nations,New York:knopf.-1961 Singer,"J.D.The Level-of-Analysis problem in International Relations,World Politics 14(1),77-92.
-1980 Rosenau,J.N.Teh Scientific Study of Foreign Policy,London:Frances Pinter.
-1959 waltz,K.Man,The State and War,New York:Columbia University Press.
-1979 Waltz,k.Theory of Internantional politics,Reading MA:Addison-Wesley
استوارت رابینسون
منبع مقاله: گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390.
/م