نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
عضويت در نظام بين الملل در گرو آن است كه حاكميت يك حكومت در داخل سرزمين خودش مورد شناسايي ديگر دولت ها قرار گيرد. اين شناسايي به شكل رسمي از طريق برقراري مناسبات ديپلماتيك و نيز عضويت در سازمان ملل متحد صورت مي گيرد. شناسايي لزوماً به معني برخورداري يك حكومت از پشتيباني مردم نيست بلكه تنها نشان مي دهد كه حكومت مورد نظر (معمولاً) بر قلمرو دولت كنترل دارد و تعهدات آن در نظام بين الملل-پذيرش مرزهاي شناخته شده بين المللي، قبول بدهي هاي بين المللي حكومت پيشين، و خودداري از مداخله در امور داخلي ديگر دولت ها-را به گردن مي گيرد. به ديگر سخن، عمل شناسايي موقعيت يك واحد سياسي را در جامعه ملل محرز مي سازد. دولت جديد با احراز اين موقعيت از برابري رسمي در چارچوب حقوق بين الملل برخوردار مي شود، مي تواند به سازمان هاي بين المللي بپيوندد و نمايندگانش حق بهره مندي از تمامي مصونيت هاي ديپلماتيك را به دست مي آورند.
از 1945 شناسايي اساساً در بستر استعمارزدايي صورت گرفته، البته از پايان جنگ سرد به اين سو نقش مهمي نيز در تجزيه ي دولت هايي داشته است كه به واسطه ي احياي قدرت ملت گرايي در مناسبات بين المللي تكه پاره شده اند. اين فرايند تجزيه در برخي موارد (براي نمونه در مورد چكسلواكي سابق و اتحاد شوروي سابق) به شكل شگفت آوري مسالمت آميز و در موارد ديگر به ويژه در يوگسلاوي فوق العاده خشونت بار بوده است.
نه در حقوق و نه در سياست، رويّه ي جمعي پذيرفته شده اي براي شناسايي دولت ها وجود ندارد. شناسايي تصميمي يك جانبه و نه جمعي است و هنوز هيچ گونه ملاك عامي براي آن وجود ندارد. برخي دولت ها (مانند انگلستان) معيارهاي روشني براي اعطاي شناسايي دارند حال آن كه برخي ديگر مانند ايالات متحده ترجيح مي دهند در تصميم گيري پيرامون شناسايي يا عدم شناسايي دولت ديگر از آزادي عمل بيش تري برخوردار باشند. انگلستان معمولاً کنترل مژثر دولت نوپا بر قلمرو خودش را ملاك مي داند ولي همه دولت ها چنين نظري ندارند. براي نمونه در 1967 پنج دولت (گابون، ساحل عاج، زامبيا، هائيتي، و تانزانيا) ادعاي استقلال بيافرا از نيجريه را به رسميت شناختند. در 1970 بيافرا اذعان كرد كه نتوانسته است چنين استقلالي را محرز سازد و همين موجب شد ديگر دولت هاي آفريقايي شناسايي خود را پس بگيرند. مزيت شيوه برخورد انگلستان با موضوع شناسايي در آن است كه نه نشانه تأييد كردن دولت جديد است و نه نمايان گر پشتيباني از آن. برعكس، ايالات متحده از شناسايي ديپلماتيك به عنوان يكي از ابزارهاي سياست خارجي خود بهره مي گيرد. بر اين اساس، امريكا ظرف يك روز از اعلام استقلال يك جانبه اسرائيل در 1947 آن دولت را به رسميت شناخت ولي تا 1979 از شناسايي جمهوري خلق چين سرباز زد.
با اين كه از اواخر دهه 1970 ايالات متحده به موضع انگلستان در زمينه شناسايي نزديك تر شده است ولي همچنان در جامعه بين المللي هيچ گونه اجماعي درباره ي شرايط شناسايي دولت هاي جديد يا سلب شناسايي از دولت هاي موجود وجود ندارد. اين حقيقت در نخستين سال هاي دهه 1990 در چارچوب جنگ هاي يوگسلاوي آشكار شد. در 1991 آلمان مي گفت در پايان آن سال به طور يك جانبه اسلووني و كرواسي را به رسميت خواهد شناخت. انگلستان با توجه به جنگي كه با جمهوري فدرال يوگسلاوي-اين اسم بي مسما-جريان داشت اين شناسايي را زودرس مي دانست. استدلال هاي محكمي در تأييد هر يك از نظرات اقامه مي شد. آلمان مدعي بود اين شناسايي پيام روشني به حكومت صربستان خواهد داد كه در صورت ادامه تجاوزاتش جنگ داخلي يوگسلاوي قطعاً به يك درگيري بين المللي تبديل خواهد شد. از سوي ديگر، در نبود هيچ گونه تعهدي براي كمك نظامي به كرواسي روشن نبود كه چرا صربستان بايد به اين پيام وقعي نهد. در نهايت آلمان موفق شد نظر خود را در اتحاديه اروپا به كرسي بنشاند ولي شواهد چنداني در دست نيست كه نشان دهد اين شناسايي تأثيري بر درگيري هايي داشته است كه در سراسر نيمه ي نخست دهه ي1990 ادامه يافت.
همين مسئله بار ديگر در سال 1999 در جريان درگيري ميان صربستان و جمهوري كوزووي يوگسلاوي مطرح شد. اين بار ايالات متحده هم پيمانان خود در ناتو (ـــ سازمان پيمان آتلانتيك شمالي) را واداشت تا صربستان را به دليل سركوب كوزوويي ها بمباران كنند ولي از كوزوو به عنوان دولتي مستقل هيچ گونه پشتيباني به عمل نياورد. استدلال ايالات متحده آن بود كه شناسايي كوزوو مي تواند منجر به تكه پاره شدن بيش تر اين منطقه شود ولي بسياري از ناظران معتقد بودند كه پس از جنگ، كوزوو و صربستان ديگر نمي توانند در دل يك دولت واحد باقي بمانند.
كوتاه سخن اين كه عمل شناسايي و نيز پس گرفتن شناسايي همچنان اقدامي سياسي است كه از يك دولت به دولت ديگر فرق مي كند و هر دولت مشخص هم مي تواند در گذر زمان بسته به تفسيري كه از منافع ملي خود دارد معيارهاي گوناگوني را در اين زمينه به كار گيرد. با اين كه شناسايي يك دولت آن را از امتيازات مهمي كه با عضويت در يك باشگاه انحصاري به دست مي آيد برخوردار مي سازد ولي با هيچ گونه تضميني همراه نيست. جنگ هاي داخلي يوگسلاوي مصداق خوبي است كه اين درس را به روشني بازگو مي كند. وقتي در 1992 درگيري در بوسني آغاز شد حكومت (مسلمان) موجود آن سرزمين مورد شناسايي گسترده جامعه بين المللي قرار داشت ولي اين شناسايي كمك چنداني به جلوگيري از تقسيم عمل بوسني در سه سال بعد نكرد.
ـــ تعيين سرنوشت خود؛ ديپلماسي؛ مشروعيت؛ وستفالي
-1999 Krasner,S.Sovereignty:Organized Hypocrisy,Princeton,NJ:Princeton University Press.
-1997 Peterson,M.Recognition of Governments:legal Doctrine and State Practice,New York:st.Martin's Press.
مارتين گريفيتس
منبع مقاله: گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
از 1945 شناسايي اساساً در بستر استعمارزدايي صورت گرفته، البته از پايان جنگ سرد به اين سو نقش مهمي نيز در تجزيه ي دولت هايي داشته است كه به واسطه ي احياي قدرت ملت گرايي در مناسبات بين المللي تكه پاره شده اند. اين فرايند تجزيه در برخي موارد (براي نمونه در مورد چكسلواكي سابق و اتحاد شوروي سابق) به شكل شگفت آوري مسالمت آميز و در موارد ديگر به ويژه در يوگسلاوي فوق العاده خشونت بار بوده است.
نه در حقوق و نه در سياست، رويّه ي جمعي پذيرفته شده اي براي شناسايي دولت ها وجود ندارد. شناسايي تصميمي يك جانبه و نه جمعي است و هنوز هيچ گونه ملاك عامي براي آن وجود ندارد. برخي دولت ها (مانند انگلستان) معيارهاي روشني براي اعطاي شناسايي دارند حال آن كه برخي ديگر مانند ايالات متحده ترجيح مي دهند در تصميم گيري پيرامون شناسايي يا عدم شناسايي دولت ديگر از آزادي عمل بيش تري برخوردار باشند. انگلستان معمولاً کنترل مژثر دولت نوپا بر قلمرو خودش را ملاك مي داند ولي همه دولت ها چنين نظري ندارند. براي نمونه در 1967 پنج دولت (گابون، ساحل عاج، زامبيا، هائيتي، و تانزانيا) ادعاي استقلال بيافرا از نيجريه را به رسميت شناختند. در 1970 بيافرا اذعان كرد كه نتوانسته است چنين استقلالي را محرز سازد و همين موجب شد ديگر دولت هاي آفريقايي شناسايي خود را پس بگيرند. مزيت شيوه برخورد انگلستان با موضوع شناسايي در آن است كه نه نشانه تأييد كردن دولت جديد است و نه نمايان گر پشتيباني از آن. برعكس، ايالات متحده از شناسايي ديپلماتيك به عنوان يكي از ابزارهاي سياست خارجي خود بهره مي گيرد. بر اين اساس، امريكا ظرف يك روز از اعلام استقلال يك جانبه اسرائيل در 1947 آن دولت را به رسميت شناخت ولي تا 1979 از شناسايي جمهوري خلق چين سرباز زد.
با اين كه از اواخر دهه 1970 ايالات متحده به موضع انگلستان در زمينه شناسايي نزديك تر شده است ولي همچنان در جامعه بين المللي هيچ گونه اجماعي درباره ي شرايط شناسايي دولت هاي جديد يا سلب شناسايي از دولت هاي موجود وجود ندارد. اين حقيقت در نخستين سال هاي دهه 1990 در چارچوب جنگ هاي يوگسلاوي آشكار شد. در 1991 آلمان مي گفت در پايان آن سال به طور يك جانبه اسلووني و كرواسي را به رسميت خواهد شناخت. انگلستان با توجه به جنگي كه با جمهوري فدرال يوگسلاوي-اين اسم بي مسما-جريان داشت اين شناسايي را زودرس مي دانست. استدلال هاي محكمي در تأييد هر يك از نظرات اقامه مي شد. آلمان مدعي بود اين شناسايي پيام روشني به حكومت صربستان خواهد داد كه در صورت ادامه تجاوزاتش جنگ داخلي يوگسلاوي قطعاً به يك درگيري بين المللي تبديل خواهد شد. از سوي ديگر، در نبود هيچ گونه تعهدي براي كمك نظامي به كرواسي روشن نبود كه چرا صربستان بايد به اين پيام وقعي نهد. در نهايت آلمان موفق شد نظر خود را در اتحاديه اروپا به كرسي بنشاند ولي شواهد چنداني در دست نيست كه نشان دهد اين شناسايي تأثيري بر درگيري هايي داشته است كه در سراسر نيمه ي نخست دهه ي1990 ادامه يافت.
همين مسئله بار ديگر در سال 1999 در جريان درگيري ميان صربستان و جمهوري كوزووي يوگسلاوي مطرح شد. اين بار ايالات متحده هم پيمانان خود در ناتو (ـــ سازمان پيمان آتلانتيك شمالي) را واداشت تا صربستان را به دليل سركوب كوزوويي ها بمباران كنند ولي از كوزوو به عنوان دولتي مستقل هيچ گونه پشتيباني به عمل نياورد. استدلال ايالات متحده آن بود كه شناسايي كوزوو مي تواند منجر به تكه پاره شدن بيش تر اين منطقه شود ولي بسياري از ناظران معتقد بودند كه پس از جنگ، كوزوو و صربستان ديگر نمي توانند در دل يك دولت واحد باقي بمانند.
كوتاه سخن اين كه عمل شناسايي و نيز پس گرفتن شناسايي همچنان اقدامي سياسي است كه از يك دولت به دولت ديگر فرق مي كند و هر دولت مشخص هم مي تواند در گذر زمان بسته به تفسيري كه از منافع ملي خود دارد معيارهاي گوناگوني را در اين زمينه به كار گيرد. با اين كه شناسايي يك دولت آن را از امتيازات مهمي كه با عضويت در يك باشگاه انحصاري به دست مي آيد برخوردار مي سازد ولي با هيچ گونه تضميني همراه نيست. جنگ هاي داخلي يوگسلاوي مصداق خوبي است كه اين درس را به روشني بازگو مي كند. وقتي در 1992 درگيري در بوسني آغاز شد حكومت (مسلمان) موجود آن سرزمين مورد شناسايي گسترده جامعه بين المللي قرار داشت ولي اين شناسايي كمك چنداني به جلوگيري از تقسيم عمل بوسني در سه سال بعد نكرد.
ـــ تعيين سرنوشت خود؛ ديپلماسي؛ مشروعيت؛ وستفالي
خواندني هاي پيشنهادي
-2005 Caplan,R.Europe and the Recognition of New States in Yugoslavia,Cambridge:Cambridge University Press.-1999 Krasner,S.Sovereignty:Organized Hypocrisy,Princeton,NJ:Princeton University Press.
-1997 Peterson,M.Recognition of Governments:legal Doctrine and State Practice,New York:st.Martin's Press.
مارتين گريفيتس
منبع مقاله: گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/م