مترجم: محمد رضا بديعي
نگاهي به تاريخ نگاري اي. جي. پي تيلور (1906-1990)
آلن جان پرسيول تيلور، مانند بسياري از كساني كه وي در موردشان مطلب نوشت، آدم دردسرآفريني بود. سگال خاطرنشان مي كند كه او «يك فردگراي متعهد، يك پژوهشگر پرشور بود كه بتفصيل به موضوعات عجيب و غريب و نامتعارف در جامعه خويش مي پرداخت، و در برابر حالت كسل كننده هر گونه شيوه متعارف و كليشه اي در مورد يكدندگي مطلوبش مقاومت مي كرد». (1) در عين دشواري، وي اميدوار بود تا براي خوانندگانش بي ثباتي و رفتار غير انساني نظم قرن بيستمي را اثبات كند.به شيفتگي تيلور به ناهمخواني [در مورد قراردادهاي اجتماعي]، خانواده اش ميدان داد. پدر و مادرش براي افكار و عقايد راديكال - ليبرال ارزش قايل بودند و تأكيد داشتند كه تيلور در آموزشگاههاي وابسته به فرقه كواكر (2) درس بخواند. تيلور در بوتام (3)، مدرسه اي مشهور در يورك، علاقه اي مفرط به باستان شناسي كليسا پيدا كرد، و در 1924 براي گذراندن دوره ليسانس به ارييل كالج (4) آكسفورد رفت. در آنجا وي موفق به دريافت درجه ليسانس شد، و پس از يك دوره كوتاه با قناعت زندگي كردن و كار در يك دفتر مشاوره حقوقي در لندن، مدت دو سال را در وين گذراند و به تحقيق و بررسي اسناد و مدارك سياسي و ديپلماسي مربوط به خاندان سلطنتي هابسبورك (5) مشغول شد. تيلور، با ياري استاد راهنمايش، آلفرد فرانسيس پريبهام (6)، يك پست آموزش در دانشگاه منچستر به دست آورد. در اينجا، سرلويس نامير (7) او را به ادامه بررسي اسناد و مدارك بايگاني شده و نوشتن آنچه در ميان آثار فراوانش نخستين اثرش محسوب شد، ترغيب كرد: مشكل ايتاليا در ديپلماسي اروپايي، 1847-1849 (8) (1934). او در 1938 به سمت استاديار در مگدالن كالج (9) آكسفورد منصوب شد. تيلور بررسي اش را در خصوص ديپلماسي اروپايي به صورت مقالات متعدد، پخش برنامه هاي راديويي و تلويزيوني و نوشتن كتابهايي مانند نخستين تلاش آلمان براي به دست آوردن مستعمرات، 1884-1885 (10) (1938)، خاندان سلطنتي هابسبورگ (11) (1941)، روند تاريخ آلمان (12) (1946)، نبرد براي سلطه در اروپا، 1848-1918 (13) (1954)، بيسمارك (14) (1955)، ريشه هاي جنگ دوم جهاني (15) (1961) دنبال كرد. آخرين كتاب، در ميان اين آثار، هنگامي كه انتشار يافت، هياهويي ايجاد كرد و اين در زماني بود كه تيلور را از استادي كرسي تاريخ در آكسفورد و مدرسه علوم اقتصادي لندن كنار گذاشته بودند و قرارداد استادياري اش را تمديد نكرده بودند؛ وي در 1964 آكسفورد را ترك گفت. تيلور تا به هنگام در 1990 در يونيورسيتي كالج لندن، پلي تكنيك كالج نورث لندن (16) (دانشگاه نورث لندن فعلي) و مؤسسه مطالعات تاريخي به تدريس پرداخت، در مباحثات راديو و تلويزيون شركت جست و به نوشتن براي مطالعه استادان و مردم عادي ادامه داد.
نوشته تاريخي تيلور اثر تعهدش را به مبحث بررسي دقيق فرضهايي كه به جامعه ها در نيمه دوم قرن بيستم شكل دادند، برخود دارد. اين تأثير بوضوح تمام در گفتارش در مورد ريشه هاي جنگ دوم جهاني مشهود است. بعد از جنگ دوم جهاني، تاريخ نويسان توجه فوق العاده زيادي در خصوص اينكه چرا جنگ شروع شد، از خود ابراز مي كردند. تصور مي شد كه اگر دلايل وقوع بتواند برملا شود، مي توان از منازعات آينده اجتناب ورزيد. اما تقريباً چند تاريخ نويس توجه خود را به بررسي ريشه هاي جنگ دوم جهاني معطوف كردند. زيرا كه تيلور در كتاب ريشه هاي جنگ دوم جهاني مدعي بود كه اكثر تاريخ نويسان «رأي دادگاه نورمبرگ» را بدون هيچ ترديدي پذيرفتند. براساس اين رأي، جنگ با ارده و طرح و نقشه آدولف هيتلر به مرحله اجرا درآمد. تيلور در اين خصوص به ما توضيح مي دهد همه تقصيرها را متوجه هيتلر كردن به لحاظ سياسي و اخلاقي براي بسياري از مردم توجيه مناسبي بود. توجيه مزبور به مردم آلمان امكان مي داد تا بگويند كه آنان قربانيان بي گناه رژيم نازي بوده اند، بدون اينكه به سياستها و اعمال و رفتار رهبران قبل از جنگ توجه كنند كه آلمان را به صورت يكي از شركاي رسمي هر دو كشور اتحاد شوروي ايالات متحد درآورد. تيلور مي خواهد در اين خصوص داستان متفاوتي ارائه كند. داستان وي داستاني است «بدون قهرمان و شايد حتي بدون شخصيت منفي» (ريشه هاي جنگ دوم جهاني، ص17). از ديدگاه تيلور، «جنگ 1939، مدتها قبل از اينكه برنامه ريزي شده باشد، يك اشتباه بود، كه از خبط و خطاهاي بزرگ هر دو طرف مسئول امور ديپلماسي ناشي شد» (همان، ص21).
اساس ضد رأي صادر شده از سوي تيلور يك ديدگاه تجديد نظر شده درباره ي هيتلر است. تيلور قبول مي كند كه هيتلر«يك مرد استثنايي بود»، اما عقيده دارد كه «خط مشي سياسي اش مستعد توجيه منطقي است؛ و براساس چنين توجيهاتي ساختار تاريخ بنا شده است» (همان، ص216). سنگ بناي توجيه تيلور اين است كه هيتلر مسبب جنگ نبود، زيرا كه قصد اين كار را نداشت. وي، مانند بسياري از رهبران، بندرت نقشه هاي گنگ و مبهم طرح مي كرد. او چند هدف كلي داشت، مانند خواست آزاد شدن آلمان از زير بار قرارداد ورساي و تبديل اين كشور «به بزرگترين قدرت در اروپا به وسيله منابع طبيعي اش» (همان، ص68). او همچنين اميدوار بود براي متحقق ساختن اين هدف از موقعيتها استفاده كند. اما، همان طور كه تيلور به ما خاطرنشان مي كند، تحقق بخشيدن به هدف، به معناي اين نبود كه بگوييم وي مي خواست باعث جنگ در اروپا شود. اين ديدگاه مورد تأييد هيتلر نبود. تاريخ نويساني مانند آلن بلوك (17)، هيوز تراورـ روپر (18)، و اليزابت ويسكمن (19) با توجه به اسنادي نظير ماين كامف (20) و تيبل تاك (21) و يادداشت هوسباخ (22)، به اين نتيجه رسيدند كه هيتلر نقشه اي براي به راه انداختن يك جنگ طراحي كرده بود كه در پايان آن خودش خداوندگار جهان مي شد. (23) از ديدگاه تيلور، اظهارات هيتلر در ماين كامف در تيبل تاك و چيزي جز خواب و خيال نيست. وي مدعي است كه چارلي چاپلين «موقعي كه در فيلم نشان مي داد كه ديكتاتور بزرگ جهان را به يك اسباب بازي بالن مانند تبديل مي كند و با شست پايش به آن به طرف سقف اتاق لگد مي زند» به همين ايده چسبيده بود (همان، ص69). (24) همين طور تيلور باور نداشت كه يادداشت هوسباخ بيان كننده نيت هيتلر است. اين يادداشت، ثبت اظهاراتي بود كه هيتلر در پنجم نوامبر 1937 در نشستي با حضور وزير جنگ، بلومبرگ (25) وزير امور خارجه نوراث (26)، فرمانده ي نيروي زميني، فريش (27)، فرمانده ي نيروي دريايي، ريدر (28)، و فرمانده نيروي هوايي، گورينگ (29) ايراد كرد. تيلور به ما توضيح مي دهد كه در اين يادداشت، هيتلر از سه ايده مهم سخن گفت. نخست، او از «فضاي حياتي» (30) صحبت كرد، اما«مشخص نكرد كه اين فضا در كجا خواهد بود». دوم، او يادآوري كرد كه آلمان بايد با «دو دشمن آكنده از نفرت، بريتانيا و فرانسه، دست و پنجه نرم كند» و اينكه «اين امر مشكلاتش صرفاً از راه اعمال زور» قابل رسيدگي است، اگرچه «هرگز خالي از خطر نيست». سوم، وي خاطرنشان كرد كه اگر فرانسه به علت جنگ داخلي دچار اغتشاش شود، عمليات نظامي بايد عليه چكس لواكي انجام گيرد، و اگر فرانسه و ايتاليا درگير جنگ شوند، عمليات نظامي عليه هر دو كشور چكس لواكي و اتريش بايد انجام شود. در ارزيابي تيلور، سواي اين سه مورد، خاطر نشان شده است كه هيتلر [صرفاً] خواستار جنگي در قاره ي اروپا بود كه تحقق پيدا نكرد. بنابراين وي مي نويسد:
يادداشت مزبور به ما توضيح مي دهد، آنچه ما از قبل مي دانستيم، كه هيتلر (مانند هر سياستمدار آلماني ديگر) قصد داشت كه آلمان به صورت قدرت مسلط در قاره اروپا درآيد. همچنين به ما مي گويد كه وي تأمل كرده بود كه اين امر چگونه بايد تحقق يابد. تأملاتش در اين خصوص اشتباه بود. اين تأملات بندرت با شروع جنگ در 1939 ارتباط پيدا مي كند. يك مشاور شرط بندي در مسابقه اسبدواني كسي كه بخوبي به حد دقت هيتلر رسيده باشد، نمي تواند خواستهاي مشتريانش را كاملاً برآورده سازد.
(ريشه هاي جنگ دوم جهاني، صص131-134)
اين قسمت برگزيده از كتاب، يك استدلال دوم عليه اين نتيجه گيري كه هيتلر «مسبب» جنگ بود، مطرح مي كند: هدفهاي هيتلر از جمله هدفهايي بود كه از يك رهبر در هنگامي كه در مسند قدرت قرار دارد، انتظار مي رود. به نظر هيتلر، هدفها و روشهاي هيتلر «طبيعي» بود، زيرا كه رهبران اروپايي در ايام گذشته از منافعشان از راه اعمال زور و ارعاب دفاع مي كردند. افزون بر اين، قرارداد ورساي «منزلت طبيعي» آلمان را در اروپا انكار كرده بود. هيتلر كاملاً از يك سياست خارجي مثل «آنچه مرسوم پيشينيانش، ديپلماتهاي حرفه اي در وزارت خارجه، و در واقع تقريباً همه آلماني ها» بود، پيروي مي كرد (همان، ص68). آنچه تيلور را شگفت زده كرده است، اميدي است كه در دل ديگر رهبران اروپايي به وجود آمده بود كه با خشنود كردن هيتلر، آنان مي توانند آلمان را به مدتي نامحدود سر جاي خود نگه دارند. در واقع، همان طور كه تيلور اظهار نظر مي كند، هيتلر امكان انتخاب محدودي براي عكس العمل نشان دادن به اشتباهات بزرگ و ابتكار عملهاي ديگران داشت. مثلاً، تيلور معتقد است كه هيتلر تقريباً از سوي صدر اعظم اتريش فون شوشنيگ (31)، مجبور شد كه جنبش آلمان ناسيونال را در چكسلواكي ايجاد نكند، و اينكه او به علت لجاجت جوزف بك (32) وزير خارجه لهستان، عليه گدانسك (33) دست به اقدام زد (همان، فصلهاي 7، 8و 11). در هر يك از اين موارد وي نقشه هايي از پيش طرح نكرده بود؛ به عبارت دقيقتر، هر چه را به وي پيشنهاد مي كردند، به موقع اجرا مي گذاشت.
علاوه بر اين، پيام بسياري از مقاله ها و كتابهاي قبلي تيلور اين است كه آلمان مدتها پيش از آنكه هيتلر زمام امور را به دست گيرد در آستانه جنگ با اروپا قرار گرفته بود از ديدگاه تيلور، نقشه هاي آلمان براي سلطه بر ساير كشورها از سوي حكومت سلطنتي هابسبورك طرح شده بود. سلسله سلطنتي هابسبورك (دودمان اتريش نيز خوانده مي شود) يكي از سلسله هاي مهم والا مقام اروپا از قرن پانزدهم تا قرن بيستم بود. به نظر تيلور افراد اين خاندان توجه اندكي به رعاياي خود مبذول مي داشتند و علاقه مند به امور فرهنگي، سياسي، و قرار دادن گروههاي مختلف قومي عليه يكديگر به خاطر حفظ قدرت خود بودند. مثلاً، آنان آلماني ها، مجارها، لهستاني ها، و ايتاليايي ها را وا مي داشتند تا خودشان را به مثابه انسانهاي روشنفكر «آقا» در نظر بگيرند و مردمان اروپاي شرقي را به مثاله آدمهايي «مفلوك» به شمار آورند. در پايان قرن نوزدهم، مليتهاي مختلفي كه هابسبورك ها بر آنان فرمانروايي مي كردند، به طور فزاينده اي ابراز نارضايتي مي كردند و با پيوستن به جنبشهاي ناسيوناليستي خود را تسكين مي دادند. يكي از اينها جنبشي بود كه براي احياي «آلمان كبير» تأسيس شده بود و آن، امپراتوري مقدس رومي شارلماني وابسته به ملت آلمان (34) نام داشت. شارلماني در قرن نهم ميلادي بر اروپاي مركزي و شرقي فرمانروايي داشت (نك سلسله سلطنتي هابسبورك، 1815-1918). همچنين از نيمه قرن نوزدهم به بعد هابسبورك ها به صورت سرمشق سياست زور و واقع بيني (35) حكومت قدرت و منافع شخصي درآمدند. تيلور استدلال مي كند كه اين سرمشق سواي منازعه ميان كساني بود كه خواستار «هماهنگي اروپا» بودند كه از طريق آن مجموعه از قدرتهاي سلطنتي بر اروپا فرمانروا مي شد، و كساني كه خواهان حفظ تعادل تقريبي قدرت در اروپا بودند. ملتهايي كه در جست و جوي صلح و تعادل در اروپا بودند، در عوض كوشش داشتند تا منافع شخصي شان را از راه اعمال زور متحقق سازند (نك مشكل ايتاليا در ديپلماسي اروپا، 1847-1849 و نبرد براي سلطه بر اروپا، 1848-1918). در همين دوران بود كه يك «آلمان كوچك» پديد آمد. رهبران آلمان از بيسمارك گرفته تا ديگران بر اساس سياست زور و واقع بيني اين عقيده را ترويج كردند كه كشور بايد از راه اعمال قدرت «بزرگ» شود. هنگامي كه مردم عادي آلمان به لحاظ سياسي آگاه شدند و به آنان حق رأي داده شد، آلمان مسيري را آغاز كرد كه به رايش سوم، هيتلر خاتمه يافت (نك بيسمارك، نخستين تلاش آلمان براي به دست آوردن مستعمرات و روند تاريخ آلمان).
همان گونه كه هت (36) يادآوري كرده است، نوشته هاي تيلور درباره ي آلمان يك «حكايت هشدار دهنده» اندكي غير مستقيم در مورد علت جنگ و پيشگيري از آن است. (37) حتي پس از مرگ هيتلر، حكومت ارعاب و منافع شخصي كه موجبات تداوم قدرت او را فراهم كرد، به طور كلي همچنان در جنگ سرد ميان ايالات متحدو اتحاد شوروي مشهود بود. تيلور باور داشت كه يك نظم جهاني از اين قبيل، در قبال نيازهاي مردم هم بي ثبات بود و هم بي قيد و بي اعتنا. اين نظم همچنين به دولتها و افراد امكان مي داد از برعهده گرفتن مسئوليت در مورد اعمال و رفتارشان شانه خالي كنند (نك نبرد براي سلطه بر اروپا، 1848-1918).
يا آنكه نقد و بررسيهايي كه در خصوص نوشته هاي پيشين تيلور به عمل آمد، متنوع و متفاوت بود، واكنش اوليه در مورد ريشه هاي جنگ دوم جهاني بي نهايت منفي بود. منتقدان نكات بسياري را ناديده گرفتند. برخي خاطرنشان كردند كه تيلور از اينكه كاملاً بر اسناد ديپلماتيك عطف توجه كرده، در اشتباه بوده است، زيرا كه اسناد مزبور به تنهايي علت شروع جنگ را توضيح نمي دهند. ديگران مانند لمبرت (38)، دويچر (39) رينولدز (40)، اسپنسر (41) سگال و سونتاگ (42) جر و بحث مي كردند كه گزارش تيلور راجع به هيتلر بر اساس مطالب كذب، سوء استفاده از اسناد، و حذف اسناد مربوط نوشته شده است. تراور- روپر و هودسن (43) تصديق كردند كه هر چند هيتلر نقشه هاي دقيقي براي شروع جنگ در اروپا تدارك نديده بود، اسنادي مانند يادداشت ماين كامف و تيبل تاك، هوسباخ، اثبات كرده اند كه وي نقشه هاي قابل تغيير تدارك ديده بود. حتي اگر وي خيال پديد آوردن يك جنگ همگاني اروپايي را در سر نداشت، بخوبي مي دانست كه اعمالش احتمالاً به جنگ منجر خواهد شد. افزون براين، تراور -روپر تصور مي كرد كه به اين نتيجه رسيدن كه هيتلر مجبور به عمل شده بود نامعقول و از سر لجاجت است. اشاره تيلور مبني بر اينكه بايد كساني را نكوهيد كه به هيتلر امكان دادند تا دست به چنان اعمالي بزند، تلويحاً حاكي از آن است كه هيتلر خود، شخصاً از قدرت تصميم گيري برخوردار نبوده است. (44) همان گونه كه دِري بعدها خاطرنشان كرد، به نظر مي رسد اين امر برخلاف هدف تيلور براي مورد بررسي قرار دادن هيتلر به مثابه يك سياستمدار «نرمال» است. آنچه در اين بحث بر سرانگيزه ها بوضوح مسئله بود، در وهله اول، اين بود كه چه مواردي به عنوان يك نيت باعث پديد آوردن چيزي مي شود، و در وهله ي دوم، چه مواردي به عنوان «رفتار نرمال» محسوب مي شود. (45) برخي از منتقدان حتي به سبك نوشتن تيلور مي پردازند، به عنوان مثال، توصيفش از قرارداد مونيخ به عنوان «يک پيروزي براي همگان که بهترين و روشن بينانه ترين قرارداد در زندگي سياسي بريتانيا بود» بيشتر مورد انتقاد قرار گرفت (ريشه ها، ص189). حتي اصلاحاتش در چاپ تجديد نظر شده ريشه هاي جنگ دوم جهاني كه او «بايست يحتمل اضافه مي كرد (goak[joke] در اينجا) » به شيوه ي آرتيموس وارد (46) باعث خنده عده اي مي شد (همان، چاپ دوم، 1984، ص7). (47) برخي از خوانندگان اين كتاب را سرگرم كننده مي يافتند زيرا كه احساس مي كردند كه نكوهش هيتلر به خاطر شروع جنگ از نام وي به نام چمبرلن (48) و دالادي (49) تغيير كرده است. مثلاً، يكي از همين نقدها با كاريكاتوري همراه بود كه در آن هيتلر در حال ابراز سپاس به تيلور مشاهده مي شد. (50)
بعد از خواندن چنين نقدهايي اين نتيجه ممكن است عايد شود كه تيلور فردي مخالف با افكار عمومي و فاقد حس مسئوليت بوده است. بسياري از نوشته هاي تيلور نشان مي دهد كه تيلور اغلب خلاف جهت افكار عمومي اظهار نظر مي كرده است. با اين همه، او چنين كرد تا به ما ثابت كند كه بسياري از عقايد و نظرياتي كه بر جهان سياسي سلطه دارند، در معرض ترديدند و ديگر اينكه ما براي تغيير دادنشان به انواعي بهتر مسئوليم. مثلاً، وي در اهالي انگلستان و ديگران (51) مي نويسد:
تاريخ نويس كار درستي مي كند كه راه به سوي يك زندگي توأم با تعهد را نشان مي دهد؛ اما با اينكه متعهد است، در درجه اول يك شهروند باقي مي ماند. در ضمن از مسئوليت سياسي به سرسپردگي (52) تغيير شكل دادن راه را براي خيانت و بربريت مطلق هموار مي كند.
آثار مهم
The Italian Problem, in European Diplomacy, 1847-1849, Manchester: Manchester University Press, 1934.Germany’s First Bid for Colollies, 1884-1885. London: Macmillan, 1938.
The Habsburg Monarchy, 1815-1918, London: Macmillan, 1941, revised edition 1948.
The Course of German History, London: Hamish Hamilton, 1945.
The Strugglefor Mastery in Europe, 1848-1918, Oxford: Oxford University Press, 1954.
Bismarck: the Man and the Statesman, London: Hamish Hamilton, 1955. The Troublemakers, andon: Hamish Hamilton, 1957.
The Origins of the Second World War, London: Hamish Hamilton, 1961, revised edition 1984.
English History, 1914-1945, Oxford: Oxford University Press, 1965. Beaverbrook, London: Hamish Hamilton. 1972.
A Personal History, London: Hamish Hamilton, 1983. An Old Man's Diary, London: Hamish Hamilton, 1984.
پي نوشت ها :
1. E. E. Segal, Taylor and History’, Review of Polities, October 1964, 26: 533.
2. Quaker.
3. Bootham.
4. Oriel College.
5. Habsburg.
6. Alfered Francis Pribham.
7. Sir Lewis Namier.
8. The Italian Problem in European Diplomacy, 1847-1849.
9. Magdolen College.
10. Germany's First Bid for Colonies 1884-1885.
11. The Hasburg Monarchy.
12. Course of German History.
13. Struggle for Mastery in Europe.
14. Bismark.
15. The Origins of the Second World War.
16. Polytechnic College of North London.
17. Alan Bullock.
18. Hugh Trevor -Roper.
19. Elizabeth Wiskeman.
20. Mein Kampf.
21. Table Talk.
22. Hossbach.
23. See A. Bullock, Hitler: a Study in Tyranny, New York: Harper & Row, 1952; H. R. Trevor-Roper. Introduction' in Hitler's Table Talk, trans. N. Cameron and R. H. Stevens, London, Weidenfeld & Nicolson, 1953; id.. The Last Days of Hitler, New York: Macmillan, 1947; E. Wiskemann. Undeclared War, London: Constable, 1939; and id.. Prologue to War, New York: Oxford University Press, 1940.
24. On Chaplin's The Great Dictator, see G. D. McDonald, M. Conway and M. Ricci (eds) The Films of Charlie Chapli. l. Secaucus. N. T: Citadel. 1973, pp. 204-10: and the cover of E. Hobsbawm. Age of Extremes: the SllOrt Twentieth Century, 1914-1991, London: MichaeMoseph. 1994.
25. Blomberg.
26. Nerurath.
27. Fritsch.
28. Raeder.
29. Goering.
30. Lebensraum.
31. Von Schushnigg.
32. Joseph Beck.
33. Danzing.
34. Charlemangne's Holy Roman Empire of the German Nation.
35. realpolitik.
36. Hett.
37. B. C. Hett, '"Goak Here": A. J. P. Taylor and the Origins of the Second World War', Canadiarl. lournai of History. 1996. 31 (2) : 257-80.
38. Lambert.
39. Deutscher.
40. Reynolds.
41. Spencer.
42. Sontag.
43. Hudson.
44. For reviews, see W. R. Louis (ed. ) The Origins of the Second World War: A. j. P. Taylor and his Critics, New York: Wiley & Sons. 1972.
45. W. H. Dray. Concepts of Causation in A.. 1. P. Taylor's Account of the Origins of the Second World War'. History and Theory, 1978. 17 (2) : 149-75.
46. Artemus Ward، طنزنويس و کمديني بود که در کتابهايش از جملهHis Book of Goaks به جاي اينکه بنويسد «Joke» به غلط از روي طنز مي نوشت«goak». -ن.
47. Artemus Ward was a comedian who wrote goak here’ on his scripts - a misspelling of ‘joke’ - so that no one would miss the punchline. See Hett, "Goak Here"', p. 257.
48. Chamberlain.
49. Daladier.
50. See the drawing by T. Allen that accompanies W. H. Hale's 'A Memorandum’, Horizon, 1962, 4 (4) : 28-9. Reprinted in Louis (ed. ) The Origins of the Secolld World War.
51. Englishmen and Others.
52. dedication.
هيوز- وارينگتون، مارني؛ (1386)، پنجاه متفکر کليدي در زمينه ي تاريخ، ترجمه: محمدرضا بديعي، تهران: اميرکبير، چاپ دوم