لاأُقسِمُ ( قسم مي خورم/ قسم نمي خورم )

قسم خوردن به چيزي ارزشمند و براي تأكيد چيزي والا در عرف زبان طبيعي بشر، در همه ي زبان ها- بيش از 4000 زبان رايج و جاري بشري- وجود دارد. هم در شعر، هم در نثر، و هم در محاورات.
شنبه، 7 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لاأُقسِمُ ( قسم مي خورم/ قسم نمي خورم )
لاأُقسِمُ (قسم مي خورم/ قسم نمي خورم)

 

نويسنده: بهاء الدين خرّمشاهي




 

قسم خوردن به چيزي ارزشمند و براي تأكيد چيزي والا در عرف زبان طبيعي بشر، در همه ي زبان ها- بيش از 4000 زبان رايج و جاري بشري- وجود دارد. هم در شعر، هم در نثر، و هم در محاورات.
زبان عربي بيش از هر زباني قسم دارد، و قرآن كريم بيش از هر كتاب الهي، و بيش از هر متن عربي. به تقريب مي توان گفت در كلام الله مجيد كه 6236 آيه دارد، بيش از پانصد قسم به كار رفته است. ادات معروف كه در آغاز كلمه ي قسم مي آيد: «و»، «ب»، «ت»، «ل» و گاه كلمه ي كاملي مانند لَعَمرُكَ (به جان تو) است.
سيوطي در دانشنامه ي معروف علوم قرآني اش، الاتقان في علوم القرآن، نوع (= فصل) شصت و هفتم را به بحث در چگونگي و انواع قسم هاي قرآن اختصاص داده است. در آغاز اين نوع/ فصل چنين آورده است: «ابن القيّم كتاب مستقلي در اين باره تأليف كرده است و آن را التبيان [في اقسام القرآن] ناميده است: و مقصود از سوگند تأكيد و تحقيق خبر است... پرسيده اند: سوگند از خداي تعالي چه معني دارد؟ زيرا كه اگر به خاطر مؤمن سوگند مي خورد، مؤمن به محض خبردادن تصديق مي كند، و نيازي به قسم ندارد؛ و اگر براي كافر قسم مي خورد كه فايده اي به حال او ندارد. جواب داده اند كه: قرآن به لغت [=زبان] عرب نازل شده، و از عادت هاي [زباني] عرب قسم خوردن براي تأكيد امر است. و ابوالقاسم قشيري جواب گفته: خداي تعالي براي كمال حجّت و دليل و براي تأكيد آن قسم ياد كرده؛ زيرا كه حكم به دو امر فيصله داده مي شود: يا به قسم و يا به شهادت، پس خداي تعالي هر دو نوع را در كتاب خود ذكر فرموده تا حجّتي براي آن ها باقي نماند؛ خداوند فرمود: شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ ... (آل عمران، 18)، فرموده: قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ ... (يونس، 53) ». (1)
يك نمونه از فراواني كاربرد قسم در قرآن اين است كه 21 سوره ي قرآن با قسم آغاز مي شود:
1. والعصر (عصر)، 2. والعاديات ضبحاً (عاديات)، 3. وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ. وَطُورِ سِينِينَ، وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (تين، كه چهارقسم متوالي از اولين تا سومين آيه اش دارد). 4. وَالضُّحَى، وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى... (ضحي، دو قسم متوالي)، 5. وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى
، وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى
. وَمَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى
(الليل، سه قسم متوالي)، 6. لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ
- وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ
- وَوَالِدٍ وَمَا وَلَدَ
(بلد، سه قسم، كه آيه ي دوم يعني وَأَنتَ حِلٌّ ... بين قسم ها معترضه واقع شده است)، 7. وَالْفَجْرِ
وَلَيَالٍ عَشْرٍ
، وَلَيَالٍ عَشْرٍ
، وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ
، هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ
(فجر، پنج قسم متوالي كه پس از پنجمين قسم با استفهام تقريري مي فرمايد آيا در اين ها خردمندان را سوگندي سزاوار است؟ كه پاسخش آري است)، 8. وَالسَّمَاء وَالطَّارِقِ
(طارق، دو قسم). گفتني است كه جز آيات پيوسته ي اوليه، در بسياري از سوره ها كه با قسم آغاز مي شود، قسم (هاي) ديگري هم هست. از جمله در همين سوره ي طارق مي فرمايد: وَالسَّمَاء ذَاتِ الرَّجْعِ
. وَالْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ
(آيات 11 و 12). 9. وَالسَّمَاء ذَاتِ الْبُرُوجِ
. وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ
. وَشَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ
(بروج، چهارقسم متوالي). 10. وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا. وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا
. وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا
. فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا
. فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا
(نازعات، 5 قسم متوالي). 11. وَالْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا
. فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفًا
. وَالنَّاشِرَاتِ نَشْرًا
. فَالْفَارِقَاتِ فَرْقًا
(مرسلات، 4 قسم متوالي) 12. لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ
. وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ
(قيامت، دو قسم متوالي) 13. وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى
(نجم). 14. وَالطُّورِ
. وَكِتَابٍ مَّسْطُورٍ
. فِي رَقٍّ مَّنشُورٍ
. وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ
. وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ
. وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ
(طور، 5 قسم، آيه ي سوم سوگند ندارد). 15. وَالذَّارِيَاتِ ذَرْوًا
. فَالْحَامِلَاتِ وِقْراً. فَالْجَارِيَاتِ يُسْرًا
. فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا
(ذاريات، 4 قسم متوالي). 16. ق وَالْقُرْآنِ الْمَجِيدِ
(ق/ قاف). 17. حم. وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ
(دخان). 18. حم. وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ
(زخرف). 19. ص و القرآن ذي الذكر (ص/صاد). 20. وَالصَّافَّاتِ صَفًّا
. فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا
. فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا
(صافات، 3 قسم متوالي). 21. يس. وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ
(سوره ي يس/ياسين).
آنچه مسلّم است قسم خوردن از مشخّصه هاي سبكي قرآن مجيد است. حال به موضوع اصلي اين مقاله مي پردازيم تا معلوم شود كه «لااقسم» به معناي قسم خوردن است، يا قسم نخوردن.
يك عده از مفسران و مترجمان با ملاحظه ي «لا» در آغاز «لا اقسم» ادعا مي كنند كه «لا» نافيه است و معناي اين كلمه قسم نمي خورم است. علاوه بر آن اين دليل را هم مي آورند كه في المثل در لا اقسم بمواقع النجوم چون «مواقع النجوم» [1. منزلگاه هاي ستارگان 2. بخش بخش وحي قرآن] عظمت دارد، خداوند به آن قسم نمي خورد.
در پاسخ ادعاي اول مفسران و نحويان و فرهنگ نگاران بسياري از قرون اوليه تا عصر حاضر بر آنند كه «لا» نافيه نيست، بلكه از «ل» (لام زائده ي مفيد تأكيد و الف اشباع كه در نظم و نثر عربي سابقه دارد و نقل خواهد شد تشكيل يافته است. در پاسخ ادعا يا دليل دوم مي گويند اين دليل اتقان ندارد به دو درجه: 1. همه ي چيزهايي كه در قرآن به آن ها قسم خورده شده، با اهميت است از جمله خود قرآن [در ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ] و از آن مهم تر حضرت حق:

الف) قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ  (يونس، 53)
ب) فَوَرَبِّ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ (ذاريات، 23)
پ) فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطِينَ (مريم، 68).
ت) فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِيْنَ (حجر، 92).
ث) فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ (نساء، 65).
ج) فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ (معارج، 40).
چ) تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم (انبياء، 57).
ح) قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ (ص/صاد، 82) و موارد بسيار ديگر.

- همچنين علاوه بر حضرت حق و قرآن مجيد، به حضرت ختمي مرتبت (صلي الله عليه و آله و سلم) هم قسم ياد شده است:
لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ (حِجر، 72).
پس مهم بودنِ «مورد قسم» دليل براي قسم خوردن مي شود، نه براي قسم نخوردن، ديگر آن كه چنان كه گفته شد در قرآن كريم بارها به آفريده هاي مهم خداوند قسم ياد شده است.
اينان يك دليل بي اعتبار هم مي آورند و مي گويند امروز در زبان فارسي مي گوييم: نه به جان شما قسم ياد نمي كنم. اين سخن بي وجه را به چند وجه پاسخ مي دهيم از جمله: الف) كاربرد بسيار نادر امروزه ي فارسي، مبنا براي كاربرد يا عدم كاربرد قرآن عربي آسماني نمي شود. ب) در همين عرف فارسي در بسياري موارد مي گوييم «به جان شما نباشد به جان خودم».
يا در غزلي كه گويا سروده ي رودكي- يا به هر حال شعراي صدر اول شعر و ادب فارسي است- چنين آمده است:

قسم به جان تو خوردن طريق عزت نيست *** به خاك پاي تو كانهم عظيم سوگندست

يعني مصراع اول زمينه ساز براي قسم خوردن در مصرع دوم است. مطلق قسم نخوردن، در مظان قسم خوردن، كاري عبث است.
حاصل آن كه با قسم خوردن است كه كاري از جمله تأكيد صورت مي گيرد، با ترك قسم كه هيچ كاري صورت نمي گيرد. ديگر آن كه مسائل زباني ادبي مسائل قياسي و كاربردي و تجربي است و علاوه بر كاربرد فصحا بايد سخن مفسران و فرهنگ نگاران و مترجمان و نحويان را درباره ي اين گونه مسائل شنيد، و مكابره با حق و عيان نكرد.
موارد «لا اقسم» را كه هشت بار است از قرآن كريم ياد خواهيم كرد. اما در همين اوايل بحث اولين مورد آن را، كه توجه به آن في الواقع براي فهم معناي حقيقي يعني سوگند بودن «لااقسم» كفايت مي كند مي آوريم. اين مورد را بنده در «گفتار مترجم» كه جزء پيوست هاي ترجمه ام از قرآن كريم بوده و تحت عنوان «فهم قرآن با قرآن» است ياد كرده ام (چاپ اول 1374 در قطع رحلي) و از همان جا نقل مي كنم:
«... ملاحظه ي معاني آيه يا آياتي كه پس از كلمه ي «لااقسم» آمده، نشان مي دهد كه مراد حق تعالي سوگند خوردن است، نه «سوگند نخوردن». بعضي از مترجمان، حتي مترجم فاضل نامداري چون مرحوم مهدي الهي قمشه اي نيز در ترجمه ي اين آيه حيران بوده و دوگونه و دوگانه عمل كرده اند. «لااقسم» در قرآن كريم هشت بار به كار رفته است و ما فقط دو مثال را با ترجمه ي مرحوم قمشه اي مي آوريم: 1. لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ. وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ (بلد، 1-2) قسم به اين بلند (مكه ي معظمه و مسجد كعبه ي محترم) ياد نكنم و حال آن كه تو (اي رسول گرامي) در اين بلد منزل داري
. اتفاقاً حقيقت برعكس اين [يعني برعكس ترجمه ي مرحوم قمشه اي] است. زيرا منزل داشتن حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حرمت افزاي مكه است. لذا بايد دليلي به سوگند خوردن باشد، نه سوگند نخوردن. مؤيد اين قول و اين برداشت اين است كه خداوند در جاي ديگر به مكه سوگند مي خورد:وَالتِّينِ وَالزَّيْتُونِ. وَطُورِ سِينِينَ. وَهَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (تين، 1-3) كه مراد از «البلدالامين» مكه است. چنان كه خود مرحوم قمشه اي چنين ترجمه كرده است: «قسم به تين و زيتون... و قسم به اين شهر و امن و امان (مكه ي معظّمه)». اما خود ايشان «لااقسم» را در آغاز سوره ي قيامت، مثبت ترجمه كرده است: لَا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ. وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ... (قيامت، 1-2) (چنين نيست كه كافران پنداشتند) قسم به روز بزرگ قيامت و قسم به نفس پر حسرت و ملامت. [باز خود ايشان لا اقسم را در اولين كاربرد‌ قرآني اش درست و مثبت ترجمه كرده اند: 2. لَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ. وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ(واقعه، 76-77) : سوگند به مواقع نزول ستارگان (يا آيات كريمه ي قرآن) و اين قسم اگر بدانيد سوگند بزرگي است]. البته بسياري از مفسران و قرآن پژوهان و مترجمان صاحب نظر «لااقسم» را به درستي شناخته و مثبت ترجمه كرده اند. در ترجمه ي كهن تفسير طبري آمده است: «و محمدبن جرير ‍[طبري] چنين همي گويد كه هركجا در قرآن لا اقسم است، چنان است كه همي گويد سوگند مي خورم». (2) اما ‍[در اين جا بيش از اين] با اقوال صاحب نظران و مفسران كاري نداريم. زيرا بناي كار در اين مقاله و همه ي مثال هاي ما اين است كه خود آيات قرآني، روشنگر كلمات و آياتِ مبهم باشند. فصل الخطاب در اين بحث آيه ي صريحي از قرآن كريم است كه به دقّت رياضي وار، و به نحوي قاطع و قطعي، نشان مي دهد كه معناي «لااقسم» برابر است با اقسم؛ و آن آيات 76 و 77 سوره ي واقعه است كه مي فرمايد: فَلَا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ. وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ (سوگند مي خورم به منزلگاه هاي ستارگان، و آن- اگر بدانيد- سوگندي عظيم است) ».
اما چون مترجم فاضلي چون آقاي دكتر ابوالقاسم امامي در ترجمه ي خود «سوگند مي نخورم» آورده اند؛ و از سوي ديگر يكي از قرآن پژوهان و ناقدان برجسته ي ترجمه هاي فارسي امروز، جناب حجة الاسلام و المسلمين محمدعلي كوشا در نقدهاي خود كه در كتاب «نقد ترجمه هاي ممتاز قرآن كريم» آمده «لا اقسم» را به معناي «قسم نمي خورم» گرفته اند، لذا صاحب اين قلم براي آنكه به اصطلاح يك بار براي هميشه اين دشواره ي قرآني حل شود، اين تحقيق وسيع را انجام داد و به بيش از 120 كتاب تفسير و نحو قرآن، و فرهنگ قرآن و ترجمه هاي فارسي مراجعه كرد تا خدمتي در زمينه ي قرآن پژوهي انجام داده باشد.
اين هم گفتني است كه اين گونه بحث هاي واژه پژوهي خصلت نقلي دارد و دلايل عقلي در جنب شواهد نقلي به كار مي آيد و ما هر دو گونه دليل و شاهد را آورده ايم.
«لا اقسم»، چنان كه اشاره شد، 8 بار در قرآن كريم به كار رفته است، به اين ترتيب:

1. لاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ‌ . وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ‌ (واقعه، 75 و 76).
2. فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ‌ ... (حاقّه، 38).
3. فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ‌ (معارج، 40).
4 و5. لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ . وَ لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ... (قيامت، 1 و 2).
6. فَلاَ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ‌ ... (تكوير، 15).
7. فَلاَ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ‌ (انشقاق، 16).
8. لاَ أُقْسِمُ بِه?ذَا الْبَلَدِ (بلد، 1).

الف) جست و جو در تفاسير

بررسي اين آيات، به ويژه آيه ي اول، در كتب تفسير عربي و فارسي از قرن اول تا عصر حاضر.

1. در تفسير غريب القرآن، منسوب به زيد بن علي بن حسين (درگذشته ي 122 ق) چنين آمده است: «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ‌. معناه اقسم بالقرآن نزل نجوماً متفرقاً. ثلاث آيات و اربع و خمس آيات. معناي آيه اين است كه قسم مي خورم به قرآن كه بخش بخش و پراكنده، سه آيه/ چهار آيه و پنج آيه نازل شده است». (3)
2. ابوعبيدة مَعمَربن مثنّي (درگذشته ي 210 ق) در تفسير كوتاه و كهنش مجازالقرآن آورده است: «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ‌: فاقسم بمواقع النجوم». (4)
3. در تفسير طبري/ جامع البيان... تأليف ابوجعفر محمد بن جرير الطبري (درگذشته ي 310 ق)، نظر مؤلف در تفسير همان آيه (واقعه، 75) با تأييد نظر محققان پيشين به ويژه صحابه آمده است به اين شرح كه مراد از فلا اقسم، اقسم است. حديثي هم از [طريق] سعيد بن جبير نقل مي كند به همين معني نيز مي نويسد بعضي از اهل عربيت گفته اند معناي «فلا» اين است كه حقيقت مسئله اين نيست كه مي گوييد [يا منكران مي گويند]، سپس قسم را به ميان مي آورد. (5)
4. سورآبادي (درگذشته ي 494ق) چنين آورده است: «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ‌: سوگند ياد كنم به فرود شدنْ جاي ستارگان... و گفته اند مواقع النجوم منازل وحي قرآن است... سؤال: چرا گفت فلا اقسم [و] نگفت فاُقسم، بعدَ ما كه «لا» نفي فايده دهد و مراد از اين اثبات قسم است، نه نفي قسم؟ جواب گفته اند مراد از اين «فلا» لام تأكيد است، آن را اشباع كرد. چنان كه گويند فلاكرمن زيداً، اين لام تأكيد را بود. و گفته اند اين لام زائده است. و لاء زائده در آرند در سخن. چنان كه شاعر گويد...: في بيرلاهور سوي و ما شعر/ نافكه حتي اذا الصبح حشر. و گفته اند اين لاجحد است. معناه لا كما زعموا. اقسم بمواقع النجوم». (6)
5. شيخ طوسي (ف 460 ق) در تفسير تبيان، در تفسير همين آيه آورده است: «سعيد بن جبير گفته است «لا» صله است و تقدير «اقسم» است. و فرّاء گفته است «لا» نفي است به معناي مسئله آن گونه نيست كه شما مي گوييد، سپس اقسم به صورت استيناف آمده است. و نيز گفته اند «لا» [طبق عادت و عرف زباني خاص] قبل از قسم مي آيد مانند اين كه مي گويند: لا و الله لا افعل (سوگند به خدا، اين كار را مي كنم) يا «لا والله لا افعل (سوگند به خدا، اين كار را مي كنم) يا «لا والله ما كلمت زيداً» (سوگند به خدا كه با زيد سخن نگفته ام). امرءُ القيس [130-80 قبل از هجرت] گفته است: لا و ابيك ابنة العامري/ لا يدعي القوم اني افرّ ‍[ديوان. تصحيح السندوبي، ص 94].» (7)
6. شيخ طبرسي در تفسيرش مجمع البيان، در تفسير همان آيه (واقعه، 75) چهار قول مي نويسد: 1. «لا» زائده است و معناي عبارت قسم است (قول سعيد بن جبير) 2. و ممكن است «لا» [جحديه] و براي رد قول كفّار درباره ي قرآن باشد كه مي گفتند شعر و سحر و كهانت است، سپس استينافاً قسم به ميان مي آورد و مي گويد اقسم/ قسم مي خورم 3. و گويند «لا» سوگند افزاست چنان كه گويند لا والله/ لا افعل (قسم به خدا/ اين كار را حتماً انجام مي دهم) و امرء القيس گفته است: [و همان شعر كه شيخ طوسي نقل كرده، آورده است]... 4. و گفته اند معنايش اين است كه به اين چيزها سوگند نمي خورم چرا كه شأن آن آشكارتر و مؤكدتر از آن است كه نيازمند به سوگند باشد، واين قول ابومسلم است». (8) در رد قول چهارم/ قول ابومسلم همين بس كه خداوند حكيم در قرآن كريم به موضوعاتي روشن تر و آشكارتر سوگند خورده است از جمله به خورشيد و پرتو آن، و صبح، و روز، و عصر و شب، همچنين صدها سوگند ديگر به موضوعات يا مخلوقات آشكار. اين قول را در ميان ساير اقوال نقل كرديم. كه همه ي اقوال نقل شود، ولي سستي آن آشكار است و در نقل از تفسيرهاي ديگر تخطئه ي آن يا اقوال مشاه با آن را ملاحظه خواهيد كرد.
7. خازن (در گذشته ي 725 ق) در تفسيرش، لباب التأويل، آورده است: «اكثر مفسران گويند معنايش قسم مي خورم است و «لا» صله ي مؤكّده است. گفته شده «لا» بر اصل خود باقي است و در معناي آن دو وجه گفته اند: الف) به آنچه پيش از آن آمده برمي گردد و معنايش نهي است و تقديرش اين است كه در حق نعمت ها و حجت ها آورديم تكذيب و انكار پيش نياوريد. ب) «لا» ردّيه براي قول كافران در حق قرآن است كه آن را سحر شعر و كهانت مي شمردند. و معنا اين مي شود كه «نفي» است و مانند اين قول است كه مي گويند: «نپرس كه چه ماجرايي بود» و مراد بزرگشماري مسئله است، نه نهي از سؤال». (9)
8. در تفسير بغوي (درگذشته ي 516 ق) به نام معالم التنزيل، در ذيل شرح آيه اقوالي شبيه به تفسير خازن آمده، كه محتمل است خازن از او گرفته باشد. (10)
9. ابن عطيه ي اندلسي در تفسيرش، المحرَّر الوجيز، آورده است: «قرآن پژوهان در معناي «لا» اختلاف نظر دارند. 1. بعضي از نحويان گويند آن زائده است. معناي عبارت قسم مي خورم است و اين گونه زيادات در بعضي مواضع معروف است مانند قول خداوند: لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ [تا اهل كتاب بدانند/ و نه ندانند] (حديد، 29). 2. سعيد بن جبير و بعضي از نحويان گفته اند: «لا» نافيه است، چنان كه گفته باشد آنچه كفار و منكران گفته اند، صحت ندارد، سپس آغاز سوگند كرده است. 3. بعضي از تأويلگران گفته اند: «لا» تأكيدي است كه مبالغه ي سوگند را بيشتر مي سازد. چنان كه در تعبيرات آغازين شبيه به قسم بسيار است، و شاعر گويد: فلا و ابي اعدائها لا اخوانها. يعني فؤابي اعدائها». (11)
10. اقوال ابوالفرج جمال الدين عبدالرحمن بن علي الجوزي (درگذشته ي 597 ق) كمابيش همانند اقوال ابن عطيه است، با همان استشهاد قرآني و غيرآن، لذا نقل نمي كنيم. (12)
11. زمخشري (درگذشته ي 538ق) در تفسيرش كشاف، ذيل تفسير همين آيه و همين عبارت قرآني چنين مي نويسد: «فلا اقسم، يعني اُقسم. «لا» زائده و تأكيدي است، مانند لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ (حديد، 29). حسن [بصري؟] فَلأُقسم و معنايش «فلأنا اقسم» است. و لام، لام ابتداء است كه جمله اي متشكل از مبتدا وخبر وارد شده و حاصلش اين مي شود كه «انا اقسم...». (13)
12. نسفي (درگذشته ي 710ق) در تفسيرش موسوم به مدارك التنزيل قول زمخشري را با تلخيص و به نحو روشن تري نقل كرده است: «... و نيز خوانده اند: فَلَأَقسم و معناي آن فلأنا اقسم است، كه لام، لام ابتداء است كه بر جمله اي متشكل از مبتدا و خبر وارد شده و آن «انا اقسم» است. سپس مبتدا حذف شده است. و درست نيست كه بگوييم لام، لام قسم است، زيرا لام قسم همواره نون تأكيد مي گيرد ‍[يعني جمله بايستي فلا تسمنَّ مي شد]». (14)
13. ابوالفتوح رازي (درگذشته ي نيمه ي اول قرن ششم هجري) در تفسيرش، روض الجنان ذيل تفسير آيه مي نويسد: «فلا اقسم، بيشتر مفسران گفته اند «لا» صله است. المعني: اُقسم، سوگند خوردم؛ و دليل اين تأويل قرائت عيسي بن عمر است كه او خواند: فَلأُقسم: سوگند خورم. و «لام» تأكيد است». (15)
14. ابوحيّان غرناطي (درگذشته ي 754ق) در تفسيرش، البحر المحيط، سخناني مانند زمخشري دارد، ولي نكته ي نادر و محتمل الصدقي دارد و آن اين است كه مي گويد: «آنچه در نظر من اولي است اين است كه «لـ» در «لا اقسم»، لامي است كه فتحه ي آن اشباع شده، و از آن الف پديد آمده است. چنان كه گفته اند: اعوذ بالله من العقراب، و اين گونه كاربرد اندك است، اما سابقه دارد». (16)
15. شهاب الدين سيد محمود آلوسي (درگذشته ي 1270 ق) در تفسيرش، روح المعاني، اقوال ساير مفسران را نقل مي كند و مهم تر از همه قول ابوحيان غرناطي را- كه نقل كرديم- داير بر اين كه فتحه ي لام اشباع شده و الف گرديده است. (17)
16. اسماعيل حقّي (درگذشته ي 1137 ق) ذيل تفسير آيه در روح البيان مي نويسد: «لا اقسم يعني فاقسم و «لا» مزيده براي تأكيد و تقويت كلام است». سپس قول كساني را كه مانند ابومسلم مي گويند كه از شدت آشكاري مقسمٌ به (عبارت قسم يا كلمه اي كه به آن قسم خورده شده) خداوند به آن قسم نخورده است، رد مي كند و مي گويد: «تعيين و تصريح به مقسمٌ به (مواقع النجوم) و تفخيم شأن آن ابا از اين تعبير و برداشت دارد». (18)
17. ابن جزّي (درگذشته ي 741 ق) در تفسيرش، التسهيل، مي نويسد: «... «لا» در اين مورد و نظايرش، زائده است و گويي براي تأكيد قسم يا استفتاح كلام مانند «الا...» افزوده شده؛ و گفته اند نافيه ي كلام كفّار است. گويي مي گويد آنچه كفار گويند صحت ندارد، ولي اين تعبير و تفسير ضعيف است، و قول اول بهتر است. زيرا زيادت «لا» در كلام عرب بسيار معروف است...». (19)
18. شوكاني (درگذشته ي 1250ق) در تفسيرش موسوم به فتح القدير مي نويسد: «فلا اقسم: جمهور مفسران برآنند كه «لا» زائده و براي تأكيد است و معناي آن فأُقسم (سوگند مي خورم) است. و مؤيد اين كه تصريح به موضوع قسم در آيه ي بعدي است كه مي فرمايد «و انّه لقسمٌ (و آن سوگندي است...). در عين حال جمعي از مفسران گفته اند آن براي نفي است و موضوع نفي در اين جا محذوف است، و آن كلام كفّار اهل انكار است. فرّاء گويد آن نفي است و معنايش اين است كه مسئله چنان نيست كه مي گوييد. سپس استيناف (آغاز كلام) به قسم كرده است. اما آنچه اين قول را ضعيف مي سازد اين است كه حذف اسم «لا» خبر آن جايز نيست. چنان كه ابوحيّان و غير او تصريح كرده اند. و گفته اند لام ابتدا است و اصل آن فتحه است كه اشباع شده و از آن الف پديد آمده است. مانند قول شاعر اعوذبالله من العقراب همچنين حسن و حميد و عيسي بن عمر «فلَأُقسم» خوانده اند و با اين قرائت مبتداء و مقدّر و محذوف و تقدير آن «فلأنا اقسم بذلك» مي شود. و گفته شده كه «لا» در اين جا به معناي «أَلا» است كه براي تنبيه به كار مي رود. اما صحت اين قول بعيد است. و گفته شده «لا» به ظاهر خود باقي و براي نفي قسم است. يعني چون امر آشكار است براي آن قسم نمي خورم. ولي اين قول با توجه به صريح عبارت قرآن در دنباله ي آن كه مي فرمايد «و انّه لقسمٌ لو تعلمون عظيم» منتفي مي شود چرا كه مقسمٌ به و مقسمٌ عليه تعيين و تصريح شده است...». (20)
19. ابن كثير (درگذشته ي 774 ق) در تفسيرش مي نويسد: «جوبير به نقل از ضحاك گفته است: خداوند- تعالي شأنه- به چيزي از مخلوقاتش سوگند نمي خورد. در اين جا هم تعبيه و تعبيري است براي آغاز كلام. اين قول ضعيف است [بلكه به كلي مردود است. زيرا خداوند به ده ها گونه از مخلوقاتش در قرآن مجيد قسم خورده است. و در اوايل همين مقاله، آن جا كه 21 سوره را كه با قسم آغاز مي شود، مطرح ساختيم به بيش از 50 قسم كه همه به مخلوقات است، اشاره كرديم]. قولي كه جملگي و جمهور مفسران بر آنند اين است كه اين تعبير حاكي از قسم است كه به مخلوقي از مخلوقاتش ياد كرده است، و آن مخلوق دليل بر عظمت اوست. بعضي از مفسران گفته اند «لا» در اين جا زائده است و تقديرش اين است كه قسم بمواقع النجوم رخ داده است. اين قول را ابن جرير طبري از سعيد بن جبير نقل كرده است، وجواب قسم انّه لَقُرآنٌ كَريم است. ديگران گفته اند «لا» زائده نيست، در عين حال افاده ي معنايي نمي كند و در آغاز قسم مي آيد در مواردي كه موضوع منفي باشد مانند قول عايشه: «لا والله ما مسّت يد رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) يدامرأَة قط» (قسم به خدا كه دست رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) دست هيچ زني را هرگز لمس نكرده است)...». (21)
20. ميبدي (درگذشته ي 520 ق) در تفسير كشف الاسرار چنين آورده است: ‌«فلا اقسم. معناي آن فأُقسم (سوگند مي خورم) است: و «لا» صله اي است كه براي تأكيد افزوده شده است، گفته شده «لا» نفي است و معنايش اين است كه حقيقت امر چنان است كه كفّار درباره ي قرآن گفته اند كه سحر و شعر و كهانت است، سپس جمله را آغاز مي كند كه اقسم بمواقع النجوم...». (22)
21. در تفسير كمبريج (مجهول المؤلف، تأليف در حدود نيمه ي اول قرن پنجم هجري) چنين آمده است: «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ‌ ... سوگند ياد كنم به نجوم قرآن كه بر محمد فرود آمده پراكنده [بخش-بخش]... و اين سوگند بزرگ است اگر شما بدانيد». (23)
22. نظام الدين نيشابوري (درگذشته ي 728ق) در تفسيرش گويد: «فلا اقسم: يعني قسم مي خورم؛ و عرب زبانان «لا» را قبل از فعل «اقسم» مي افزايند، گويي هر آنچه غير از موضوع و مورد قسم (المقسم عليه) را نفي مي كنند؛ و افاده ي تأكيد دارد». (24)
23. قرطبي (درگذشته ي 671 ق) در تفسيرش مي نويسد: «فلا اقسم. «لا» به قول اكثر مفسران صله است و معناي آن قسم مي خورم است، به دليل قول بعدي (و بلافاصله ي آن) «و انّه لقسمٌ. فرّاء گفته است، آن (لا) نفي است و معنا چنين است كه مسئله چنان نيست كه مي گوييد/ مي گويند، سپس استيناف كرده است به «اقسم». چنان كه كسي مي گويد: لا و الله ما كان كذا. و مرادش نفي قسم نيست، بلكه نفي كلام ما تقدم [يا ما يقولون] است... و گفته اند «لا» به معناي «أَلا»ي تنبيهيه است...». (25)
24. علي بن ابراهيم قمي (از بزرگان شيعه در قرون سوم و چهارم، صاحب كهن ترين تفسير چاپ شده و نسبتاً كامل شيعي بر قرآن) در تفسيرش در ذيل فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ‌ مي نويسد: «معناي آن اين است كه قسم مي خورم به منزلگاه هاي ستارگان». (26).
25. فخرالدين رازي (درگذشته ي 606 ق) در تفسير كبيرش بحثي مفصل دارد و تقريباً سرجمع و مجموعه ي اقوالي را كه در تفاسير قبل از روزگار او و معاصرش آمده، آورده است. بدون ترجيح قولي يا جانبداري از قولي، مگر اين كه زائده بودن «لا» را كه معناي تأكيد دارد مانند گفته ي خداوند تعالي در لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ (حديد، 29) و اين قول ديگر را كه اصل آن «لَأُقسم» است؛ لام تأكيد كه فتحه ي آن اشباع شده و تبديل به «لا» گرديده است، در آغاز آورده است. (27)
26. ابوالسعود عمادي (درگذشته ي 951 ق) در تفسيرش اقوال مشابه ساير مفسران دارد. او فلا اقسم را به معناي قسم مي خورم مي گيرد كه «لا» افزوده براي تأكيد است مانند لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ و در پايان نقل اقوال چنين آورده است: «اما آنچه گفته اند فلا اقسم به معناي اين است كه قسم نمي خورم چون امر واضح تر از آن است كه نياز به قسم باشد، با آمدن كلمه ي قسم (مواقع النجوم) و تفخيم شأن آن، پذيرفتني نيست». (28)
27. طبري (درگذشته ي 310ق) كه او را ابوالمفسرين و ابوالمورخين مي توان ناميد در سه جا يا سه اثر كه مربوط به اوست، در واقع يك اثر است، فلا اقسم را به معناي اقسم گرفته است: الف) درتفسير بزرگ جامع البيان (كه در پي نوشت شماره ي 5 در پايان اين مقاله ياد شده). ب) در ترجمه ي ‍[فارسي] تفسير طبري (كه در پي نوشت شماره ي 2 به آن اشاره كرده ايم). پ) در خلاصه ي عربي تفسيرش كه در2 جلد كه تجيبي (درگذشته ي 419 ق) فراهم آورده است. (29)
28. نسفي (درگذشته ي 538ق) در تفسير فارسي موجزش چنين آورده است: «فلا اقسم: نه چنان است كه مي گويند مشركان، و سوگند ياد مي كنم به جاي فروشدن ستارگان- و گويند به نجم نجم [بخش بخش] آمدن قرآن. وي اگر مي دانيت [دانيد] سوگندي است عظيم». (30)
29. شادروان محمدجواد مغنيه (معاصر) در تفسيرش به نام الكاشف يكي از روشن ترين بحث ها را با افزايش شواهد قرآني، در اين باره عرضه داشته است: «اكثر مفسران گفته اند كه «لا» در «فلا اقسم» از نظر اِعراب زائد است. مانند لِئَلاَّ يَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ، يعني «ليعلم» و مانند: مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ (اعراف، 12) [كه در قياس با تكرار همين قول كه «لا» ندارد، معلوم مي شود كه «لا/ أَلّا» در سوره ي اعراف، آيه ي 12 نقل شده، زائده است. اما صورت مكرر اين عبارت قرآني از اين قرار است:... مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ (سوره ي «ص»/صاد، آيه ي 75)، كه مراد از اَلا تسجد= ان لا تسجد، همانا «ان تسجد» است. ديگران گفته اند «لا» اصل است و معناي آن اين است كه حقيقت امر واضح تر از آن است كه نياز به قسم باشد. و قول او درست است به دليل اين گفته ي خداوند كه «وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ‌» [و آن اگر بدانيد عظيم سوگند است] يعني خداوند بالفعل قسم خورده است و قسم او عظيم است؛ و در تفسير آيه ي اول از سوره ي صافات گفتيم كه خداوند مي تواند به هر چه آفريده قسم بخورد. زيرا هر مخلوقي دلالت بر وجود خالقش و علم و حكمت او دارد. تا چه رسد به آن جا كه موضوع قسم چندان مهم باشد مانند قرار دادن نجوم در منزلگاه هايشان و ترتيب آن ها در جايگاه هايشان كه اهميت آن از نظر اتقان صنع و نظام آفرينش تا به حدي است كه اگر ستاره اي [يا سياره اي] به اندازه ي سر مويي از جايش انحراف يابد، عالم هستي فرو ريزد و خلل يابد؛ و اين كه مي فرمايد «اگر بدانيد عظيم سوگندست» اشاره به اين است كه بيشترينه ي مردم به ويژه مردمان روزگاران پيشين، اين حقيقت را نمي دانستند.» (31)
30. زحيلي (معاصر) در تفسيرش مي نويسد: «فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ‌ يعني قسم مي خورم به فرودگاه هاي ستارگان و آن غروبگاه هاي آن است و از نظر جمهور قرآن پژوهان خداوند مي تواند به آنچه آفريده- و دليل عظمت اوست- قسم بخورد...» و سخنان ديگرش مانند سرجمع سخنان مفسران ديگر است. (32)
31. ملاحسين واعظ كاشفي در تفسير خود آورده است: «فلا اقسم: پس سوگند ياد مي كنم...». (33)

ب) جست و جو در فرهنگ ها

32. خليل بن احمد فراهيدي (درگذشته ي 175ق) در كتاب العين كه مطلقاً قديم ترين كتاب موجود لغت عرب است مي نويسد: «القسم: اليمين. و قوله تعالي «لا اقسم» بمعني اقسم ‍[قسم مي خورم] و «لا صلة». (34)
33. ابن منظور افريقي (درگذشته ي 711 ق) صاحب لسان العرب كه تا عصر تأليفش مهم ترين، دقيق ترين و كامل ترين فرهنگ لغت عرب به شمار مي آيد، در ذيل «لا» مي نويسد: «... الليث: لا حرفي است كه نفي و نهي با آن انجام مي گيرد، و گاه همراه قسم به صورت زائده مي آيد مانند لا اقسم بالله ‍[سوگند به خداوند]. ابواسحاق درباره ي لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ و اشباه آن در قرآن آورده است كه: اختلافي بين مردم نيست كه معناي آن اقسم بيوم القيامه است...». (35)

پ) آثار نحوي

34. محيي الدين الدرويش (معاصر) در كتاب اعراب القرآن مفصّلش- كه همپاي سوره ها و آيات قرآني پيش مي رود- مي نويسد: «فلا اقسم... «ف» استينافيه است، و «لا» زائده و معناي آن «اقسم». و «لا» بر تأكيد قسم مي افزايد. چنان كه گويند: لا والله [= و الله]، و «لاافعل» [= افعل] و امرؤالقيس گفته است: لا وابيك ابنة العامري/ لا يدّعي القوم اني افرّ. يعني «وابيك»، «لا» براي تأكيد و تقويت كلام افزوده شده است». (36)
35. نايف معروف (معاصر) و همكارش در كتاب فرهنگ نحوي شان مي نويسند: «لاي زائده، براي تقويت و تأكيد است... و حرفي است زائد، مبني بر سكون كه محلي از اعراب ندارد، و در «لا» اقسم بيوم القيامة» گويي فرموده باشد: اقسم بيوم القيامة». (37)

ت) ترجمه ها

نقل هر آنچه ترجمه ها در ترجمه ي 8 مورد لا اقسم آورده اند كه بيشتر از 300 مورد مي شود ضرورت ندارد. چاره آن است كه آن ها را به سه دسته تقسيم كنيم و معادل هاي هر يك را به نحو دسته بندي شده، به جاي نقل مورد به مورد، مقوله اي گزارش كنيم كه در اين صورت علاوه بر صرفه جويي در نقل، درك و دريافت مسئله و شناخت عملكرد مترجمان در ذيل سه دسته/ مقوله بسي آسان تر و روشن تر خواهد بود. سه مقوله عبارتند از الف) ترجمه هايي كه 8 مورد «لا اقسم» را به قسم مي خورم/ سوگند مي خورم برگرنداده اند كه از نقل مفصّل عملكرد و منقولات تفاسير معلوم شد همين درست است. ب) ترجمه هايي كه كلمه/ كلماتي قبل از «قسم مي خورم» آورده اند كه قولي است مرجوح. يعني غلط آشكار نيست، اما به صراحت و سلامت قول اول نيست. پ) ترجمه هاي بسيار معدودي كه در همه ي موارد هشتگانه يا بعضي از آن ها «قسم نمي خورم» آورده اند. اين دسته در اقليت محضند، و قولشان هم صريحاً و واضحاً، با استناد به آنچه نقل كرديم نادرست است و گويا در طول تاريخ تفسير و ترجمه قائلان به اين قول مردود، از دو سه مورد بيشتر نيست.
الف) ترجمه به قسم/ سوگند مي خورم
36. يك. ترجمه ي قرآن مورخ 556 (تصحيح دكتر محمدجعفر ياحقي)؛ دو. ترجمه ي ابوالقاسم پاينده سه. ترجمه ي زين العابدين رهنما. چهار. ترجمه ي سيد مهدي آيت اللّهي (دادور)؛ فقط در يك مورد از 8 مورد، قبل از قسم، «چنين نيست (كه كافران پنداشتند)» آورده است. پنج. ترجمه ي احمد كاويان پور [در تقسيم بندي سه گانه اي كه انجام داده ايم كه اين ترجمه در نيمي از موارد مستقيماً سوگند دارد، و در نيم ديگر «چنان نيست...» را قبل از سوگند، يا «نه، سوگند» آورده است]. شش. عبدالمحمد آيتي. هفت. ترجمه ي فولادوند [در نيمي از موارد «نه (چنين است كه مي پنداريد) » يا نه، نه، سوگند... آورده است]. هشت. ترجمه ي تفسيري [= تفسير نور] مصطفي خرّم دل كه در پانويس چنين آورده است: «... و در كلام عرب «لا» زائد و براي تأكيد و تقويت كلام است. از جمله تذكّرتُ ليلي فاعترتني صبابةٌ/ وكادنياط القلب لا يتقطّع ‌[يعني: يتقطع]. نُه. ترجمه ي جلال الدين مجتبوي. ده. ترجمه ي كاظم پور جوادي. يازده، ترجمه ي سيدكاظم ارفع. دوازده. ترجمه ي آيت الله علي مشكيني [4 مورد مستقيماً سوگند، و چهار مورد ديگر «نه»، يا «نه، نه» قبل از سوگند دارد يعني نيمي از آن مانند نمونه هاي «ب» هست كه ياد خواهد شد. سيزده. ترجمه ي مسعود انصاري، چهارده. ترجمه ي تفسيري علينقي فيض الاسلام. پانزده. ترجمه ي اصغر برزي. شانزده. ترجمه ي برآورده از تفسير نمونه، زيرنظر آيت الله مكارم شيرازي. هفده. ترجمه ي همراه با شرح آيات منتخب [ابراهيم پور فرزيب و ديگران]. هجده. ترجمه ي عبدالحسين آيتي (آواره) [4 مورد قسم/ سوگند است، و چهار مورد ديگر سوگند/ قسم نمي خورم يا ياد نمي كنم است]. نوزده. ترجمه ي آيت الله ناصر مكارم شيرازي. بيست. ترجمه ي علي اكبر سروري. بيست و يك. ترجمه ي صالحي نجف آبادي [7 مورد سوگند مي خورم است، و يك مورد نه... سوگند مي خورم]. بيست و دو. ترجمه ي فارسي افغاني. بيست و سه. ترجمه ي آل آقا [‍4 مورد سوگند مي خورم دارد و 4 مورد سوگند نمي خورم كه يك موردش طنز آميز مي نمايد: من به هنگام افتادن و سقوط ستارگان قسم مي خورم (يا نمي خورم) - كه پرانتز از خود مترجم است، و ترديدش مانند مترجمان مورد «ب» و «پ» حاكي و ناشي از مراجعه نكردن به تفاسير عمده ي عربي و فارسي قرآن كريم است]. بيست و چهار. ترجمه ي دكتر غلامعلي حداد عادل. بيست و پنج. ترجمه ي بهاء الدين خرّمشاهي. بيست و شش. ترجمه ي انگليسي عبدالله يوسف علي [كه دارالقرآن ملك فهد در مدينه آن را به عنوان بهترين ترجمه ي انگليسي قرآن كريم در شمارگاني وسيع مدام تجديد طبع مي كند]. بيست و هفت. ترجمه اروينگ [كه در ايران هم از سوي نشر سهروردي تجديد چاپ شده است]. اين بيست و هفت ترجمه، چنان كه گفته شد، لا اقسم را در 8 موردي كه در قرآن كريم به كار رفته است، به سوگند/ قسم مي خورم ترجمه كرده اند. و در مواردي كه دو گونه عمل كرده اند، در داخل كروشه توضيح داده شد. ترجمه ي بيست و هشتم كه مي بايد پيشتر مي آورديم، ترجمه ي مهم و معروف شاه ولي الله دهلوي است. ب) ترجمه هايي كه قبل از سوگند مي خورم، كلمه يا عبارتي نظير: نه، نه نه، يا چنين نيست كه كافران پنداشته اند، آورده اند، و چند ترجمه اي كه دسترس بود و ملاحظه شد از اين قرار است.
يك. ترجمه ي بصيرالملك [سه مورد مستقيماً «قسم مي خورم» دارد، و در موارد ديگر «پس نيست اين چنين، قسم مي خورم و نظاير معنايي آن». دو. ترجمه ي مهدي الهي قمشه اي. ويرايش حسين استاد ولي [5 مورد مستقيماً قسم مي خورم دارد، و لذا بايد جزء دسته ي الف ياد شود]. سه. ترجمه ي حسين استاد ولي. چهار. ترجمه ي انگليسي آربري. پنج. ترجمه ي دكتر سيد علي موسوي گرمارودي.
پ) يك. ترجمه ي دكتر ابوالقاسم امامي [كه يك مورد «سوگند نخورم» آورده است و 7 مورد «سوگند... مي نخورم» كه همان نفي را مي رساند در قالب بيان كهن گرايانه.] دو. ترجمه ي آيت الله محمد صادقي تهراني [كه در همه موارد منفي است يعني يا «سوگند نمي خورم» آورده است يا «سوگند ياد نمي كنم».

سخن آخر

ابتدا اقوال 37 منبع را كه عمدتاً تفاسير معتبر قرآن هستند نقل كرديم كه تنها قول، يا قول ارجح آنان غالباً با استشهاد از خود قرآن يا كلام عرب، ثابت مي كنند كه لا در كلمه ي قرآني لا اقسم زائده است و براي تأكيد است. سپس 28 ترجمه (26 ترجمه ي فارسي و 2 ترجمه ي انگليسي) ياد كرديم كه آن ها نيز «لااقسم» را قسم مي خورم يا مترادف آن (مثلاً سوگند ياد مي كنم)، يعني به نحو مثبت ترجمه كرده اند. پنج ترجمه و بعضي تفاسير [به عنوان قول مرجوح كه غالباً با كلمه ي «وقيل» (و نيز گفته شده)] كلمه ي «نه» يا به عبارتي ابتدا در نفي قول منكران، سپس قسم را آورده اند، نقل شد؛ و در اين ميان فقط 2 ترجمه معلوم نيست بر چه مبنا و با كدام پشتوانه ي نقلي و كاربردي، «لا» را كلمه ي نفي گرفته، لا اقسم را، «سوگند نمي خوردم» ترجمه كرده اند. اميد است خوانندگان فاضل فرزانه، اطاله ي كلام را كه در جهت روشن سازي يك كلمه ي مهم قرآني بود، عفو فرمايند.

پي‌نوشت‌ها:

1. ترجمه ي الاتقان في علوم القرآن، تأليف جلال الدين عبدالرّحمن سيوطي، به قلم سيد مهدي حائري قزويني، تصحيح محمد ابوالفضل ابراهيم، 2 ج (تهران، انتشارات اميركبير، 1363)، جلد دوم، ص 421.
2. ترجمه ي تفسير طبري، فراهم آمده در زمان سلطنت منصور بن نوح ساماني (350 تا 365 ق). به تصحيح و اهتمام حبيب يغمايي، تهران، دانشگاه تهران، ج7، ص 2021، تاريخ مقدمه 1344 ش.
3. تفسير غريب القرآن، منسوب به زيد بن علي، تصحيح محمدجواد الحسيني الجلالي، (قم، مكتب الاعلام الاسلامي، 1414ق/ 1372 ش)، ذيل تفسير آيه.
4. مجازالقرآن، تأليف ابوعبيده معربن مثني، تصحيح محمد فؤاد سزگين، (القاهره، الخانجي، 1381ق/1962 م).
5. جامع البيان، تأليف ابوجعفر محمدبن جرير الطبري، به اهتمام محمدعلي بيضون،‌ (بيروت، دارالكتب العلمية، 12ج، ط3، 1420ق/1999م)، ذيل تفسير آيه.
6. تفسير سورآبادي/ ابوبكر عتيق نيشابوري، به تصحيح علي اكبر سعيدي سيرجاني، 5ج (تهران، فرهنگ نشر نور، 1381)، ج4، ص 2520، ذيل تفسير آيه.
7. التبيان في تفسير القرآن، تأليف شيخ الطائفة ابي جعفر محمد بن الحسن الطوسي به تحقيق و تصحيح احمد حبيب قصير العاملي، 10 جلد (بيروت، دار احياء التراث العربي، بدون تاريخ)، ذيل تفسير آيه.
8. مجمع البيان في تفسير القرآن، لمؤلفة الشيخ ابوعلي الفضل ابن الحسن الطبرسي، وقف علي تصحيحه و تحقيقه و التعليق عليه السيّد هاشم الرسولي المحلّاتي، 10 ج (بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379ق/ 1339ش)، ذيل تفسير آيه.
9. لباب التأويل في معاني التنزيل، تأليف علاء الدين علي بن محمد الخازن، تصحيح عبدالسلام محمدعلي شاهين؛ 4ج (بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق/1995م)، ج4، ذيل تفسير آيه.
10. معالم التنزيل، تأليف ابومحمد حسين بن المسعود الفّراء البغوي، 4 ج (بيروت، دارالكتب الاسلامية، 1414 ق/1993م)، در ذيل شرح آيه.
11. المحرَّر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، تأليف قاضي ابومحمد عبدالحق بن غالب بن عطية الاندلسي، تحقيق عبدالسلام عبدالشافي محمد، 5ج (بيروت، دارالكتب العلمية، 1413ق/1993م).
12. زادالمسير في علم التفسير، تأليف ابي الفرج جمال الدين عبدالرحمن بن علي بن محمد الجوزي، تصحيح احمد شمس الدين، 8ج (بيروت، دارالكتب العلمية، 1414ق/1994م).
13. الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، تأليف محمود بن عمر الزمخشري، تصحيح مصطفي حسين احمد، 4ج (بيروت، دارالكتاب العربي، بدون تاريخ).
14. مدارك التنزيل و حقائق التأويل، تأليف عبدالله بن احمد بن محمود النسفي، تصحيح زكريا عميرات، 2ج (بيروت، دارالكتب العلمية، 1415ق/1995م).
15. روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، تأليف حسن بن علي بن محمد احمد الخُزاعي النيشابوري، به كوشش و تصحيح دكتر محمدجعفر ياحقي [و] دكتر مهدي ناصح، 20 ج (مشهد، بنياد پژوهش هاي اسلامي، 1371-1375)، ج18، ذيل تفسير آيه.
16. البحر المحيط، تأليف محمد بن يوسف الشهير بابي حيان الاندلسي الغرناطي، 8ج؛ ط2 (بيروت، دارالفكر، 1403ق/1973م).
17. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني، تأليف ابي الفضل شهاب الدين السيد محمود الآلوسي البغداوي، 30ج (بيروت، دار احياء التراث العربي، بدون تاريخ)، ج17، ذيل تفسير آيه.
18. روح البيان، تأليف اسماعيل حقي البرسوي، 10ج، ط7 (1405ق/1985م)، ج9، ذيل تفسير آيه.
19. كتاب التسهيل لعلوم التنزيل، تأليف محمدبن احمد بن عبدالله ابن جزّي كلبي، 2ج، ط 4 (بيروت، دارالكتاب العربي، 1403ق/1983 م).
20. فتح القدير، تأليف محمدبن علي بن محمد الشوكاني، 5ج (بيروت دار احياء التراث العربي، بدون تاريخ)، ج5، ذيل تفسير آيه.
21. تفسير القرآن العظيم، تأليف عمادالدين ابي الفداء اسماعيل بن كثير القرشي الدمشقي، 4ج (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1405ق/1985)، ذيل تفسير آيه.
22. كشف الاسرار و عُدّة الابرار، تأليف ابوالفضل رشيدالدين ميبدي، به سعي و اهتمام علي اصغر حكمت، 10ج (تهران، دانشگاه تهران، 1339؛ چاپ دوم اميركبير 1357)، ج9، ذيل تفسير آيه.
23. تفسير قرآن مجيد (نسخه ي محفوظ در كتابخانه ي دانشگاه كمبريج)، ج1: از سوره ي مريم تا صافات، ج2: از سوره ي «ص»/ صاد تا آخر قرآن، تصحيح دكتر جلال متيني (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1349).
24. تفسير غرائب القرآن و رغايب الفرقان، تأليف نظام الدين الحسن بن محمد النيسابوري، ضبط و خرج آياته و احاديثه زكريا عميرات، 6ج (بيروت، دارالكتب العلمية، 1416ق/1996م)، ذيل تفسير آيه.
25. الجامع لأحكام القرآن، تأليف ابي عبدالله محمد بن احمد الانصاري القُرطُبي، 20 ج در 10 ج (بيروت، دار احياء التراث العربي، 1966) [تجديد چاپ افست در تهران، در 10 جلد، انتشارات ناصرخسرو].
26. تفسير القمي، تأليف ابي الحسن علي بن ابراهيم القمي، تصحيح سيد طيب موسوي جزائري، 2 ج (قم، مؤسسة دارالكتاب للطباعة و النشر، جلد دوم: مطبعة النجف، 1387ق)، ذيل تفسير آيه.
27. التفسير الكبير، للامام الفخر الرازي، 32 ج در 16ج، ط3، افست ايران، بدون مشخصات نشر.
28. تفسير ابي السعود المسمّي ارشاد العقل السليم الي مزايا القرآن الكريم، تأليف ابي السعود و محمد بن محمد العمادي، 4ج (بيروت، دار احياء التراث العربي، بدون تاريخ) ؛ ذيل تفسير آيه.
29. مختصر من تفسير الامام الطبري، تأليف ابي يحيي محمد بن صمادح التُجيبي، تحقيق و تعليق از محمد حسن ابوالعزم الزفيتي، مراجعه و مقدمه از جوده عبدالرحمن هلال، 2ج (القاهرة، الهيّئة المصرية العامة للتأليف و النشر، 1390ق/1971م)، ذيل تفسير آيه.
30. تفسير نسفي، از ابوحفص نجم الدين عمر نسفي، به تصحيح دكتر عزيزالله جويني، 2ج (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1354)، ذيل تفسير آيه.
31. التفسير الكاشف، تأليف محمدجواد مغنيه، 7ج (بيروت، دارالعلم للملايين، چاپ سوم، 1981م)، ج7، ذيل تفسير آيه.
32. التفسير المنير، تأليف وهبة الزُحيلي، 32 ج در 16 ج (بيروت، دارالفكر المعاصر؛ دمشق، دارالفكر، 1411ق/1991م)، ذيل تفسير آيه.
33. قرآن مجيد مترجم مع تفسير حسيني، ترجمه از حضرت شاه ولي الله محدث دهلوي، تفسير از حضرت ملاحسين الواعظ الكاشفي (كراچي، تاج كمپني لميتد) [قطع رحلي بزرگ، در يك جلد، بدون تاريخ].
34. ترتيب كتاب العين، تأليف خليل بن احمد الفراهيدي، بتحقيق مهدي المخزومي [و] ابراهيم السامرائي، تصحيح اسعد الطيب، 3ج (تهران/قم، انتشارات اسوه، 1414ق).
35. لسان العرب للامام العلامة ابن منظور، نسقه و علق عليه و وضع فهارسه علي شيري، 18ج (بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408ق/ 1988م)، ج2، ذيل «لا».
36. اعراب القرآن الكريم و بيانه، تأليف محيي الدين الدرويش، 10 ج (دمشق، اليمامة للطباعة و النشر و التوزيع؛ دار ابن كثير، [و] حمص، دارالارشاد للشؤون الجامعية، 1408ق/1988م)، ذيل آيه ي مورد بحث.
37. المعجم الوسيط في الاعراب، تأليف نايف معروف[و] مصطفي الجوزو (بيروت، دارالنفائس، 1408 ق/1988)، ذيل «لا».

منبع مقاله:
خرّمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (2)، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ نخست.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما