نويسنده: الهام لطفی(1)
منبع:راسخون
منبع:راسخون
چکیده
بعد از شهریور ۱۳۲۰ و خروج رضاشاه از ایران، فضای باز سیاسی ایجادشده امکان فعالیت حزبها و گروههای مختلف را فراهم کرد. در این زمان، احزاب با گرایشهای متفاوتِ طرفدار دولتهای خارجی مانند شوروی و انگلیس و آمریکا، طرفدار دربار و... شکل گرفتند. همزمان، جریانهای مذهبی نیز چندین تشکل سیاسی و فرهنگی به وجود آوردند. جمعیت فداییان اسلام به رهبری شهید نوابصفوی از جمله است. حال در این مجال با استفاده از روش توصیفیتحلیلی، چگونگی شکلگیری فداییان اسلام و مختصری از زندگی اعضای فعال در این گروه و اقذامات آنان تا روی کارآمدن مصدق را مطالعه و بررسی میکنیم.کلید واژه:
فداییان اسلام، شهید نوابصفوی، خلیل طهماسبی، کسروی، رزمآرا.شکلگیری فداییان اسلام
در اسفند ۱٣۲۴ش، اعلامیهای با عنوان «دین و انتقام» منتشر شد و عبارت «از طرف فداییان اسلام، نوابصفوی» در آخر آن درج شده بود. این اعلامیه به معنی موجودیتیافتن جمعیت فداییان بود و عبارت آخر آن، رهبری جمعیت را مشخص میکرد.از دید نواب این جمعیت به فرد خاصی تعلق نداشت و هر مسلمان صادق فدایی اسلام، میتوانست عضو آن شود؛ اما از اعضای برجسته آن میتوان به سیدحسین امامی، سیدعلی امامی، سیدجعفر امامی، جواد مظفری و علی فدایی اشاره کرد. اغلب این افراد از خانوادههای مذهبی بودند (گلمحمدی، 1382، ج۱: ۳۷).
اکثر افراد این گروه سید بودند و نماد هیئت آنها پرچم سبزی بود که با کلمات لااللهالاالله، محمدرسولالله، علیولیالله داخل یک هلال ماه آراسته شده بود. از خصوصیات این جمعیت قراﺋت اذان با صدای بلند هنگام نماز، کلاه پوستی، کفش بندی و ورزش صبحگاهی بود و میان مردم، با این مشخصات شناخته میشدند (آدینه،1383: ۲۴).
برجستهترین چهره این جمعیت سیدمجتبی میرلوحی، معروف به نوابصفوی، بود. او در سال 1303ش، در محله خانیآباد تهران متولد شد. پدرش سیدجواد، از روحانیانی بود که با اصلاحات رضاشاه در زمینه عرفیسازی، مجبور شد تحصیلات حوزوی را کنار گذارد و به وکالت رو آورد. سرانجام زمانی که سیدمجتبی دوران ابتدایی را میگذراند، پدرش بهعلت درگیری با داور، وزیر عدلیه، به زندان افتاد و در آنجا فوت کرد. پس از آن، سرپرستی سیدمجتبی به مادر و دایی سپرده شد و او عنوان نوابصفوی را از فامیل آنها گرفت. نوابصفوی در کنار تحصیلات هنرستانی علوم حوزوی را هم فرا گرفت. هرچند دایی او با این کار مخالف بود. او بعدها برای ادامه تحصیل به نجف رفت و نزد استادانی همچون علامه امینی، حاجآقا حسین قمی و آقاشیخ محمد تهرانی درس آموخت (قیصری،1384: ۹ﺍ).
از دیگر اعضای فداییان اسلام که در حوادث سیاسی سالهای 1324 تا 1334ش، ایفای نقش کردند میتوان به این افراد اشاره کرد:
سیدعبدالحسین واحدی: متولد 1348ق، در کرمانشاه که در سال1363ق، برای تحصیل علوم دینی به قم آمد؛ سپس برای ادامه تحصیل به نجف رفت و در آنجا با نواب صفوی آشنا شد. واحدی سخنرانیهای افشاگرایانه بسیاری، بر ضد دولت و حکومت ایراد میکرد و به مرد شماره دو فداییان تبدیل شد. سرانجام واحدی در سال1334ش و در مشاجرهای لفظی با تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران، با شلیک گلوله کشته شد. او در آن زمان۲۷ساله بود.
خلیل طهماسبی: متولد تهران در سال۱۳۰۲ش، شغل او نجاری بود و در سال 1327ش، با نواب آشنا شد. او عامل ترور رزمآراست و پس از ترور، به زندان افتاد؛ اما با نفوذ آیتالله کاشانی که در آن وقت رئیس مجلس بود و فشار افکار عمومی، دولت و دربار مجبور به آزادی او شدند. وی در نهایت در سال1334ش، به همراه نوابصفوی اعدام شد.
سیدحسین امامی: از اعضای فعال فداییان و عامل ترور کسروی در سال 1324ش و ترور هژیر در سال 1328ش است. پس از ترور کسروی و بازتاب آن در میان مردم و علما، با وساطت علما و مراجع نجف و البته مردم آزاد شد؛ اما در سال1328ش و به دنبال ترور هژیر، در دادگاه نظامی محاکمه و به دار آویخته شد (عباسی،1384: ۲۳۶ تا ۲۳۸).
سیدمحمد واحدی: در کرمانشاه و در خانوادهای مذهبی متولد شد. پس از پیوستن برادرش، عبدالحسین، به نواب او نیز راه برادر را ادامه داد و به فداییان پیوست. او مسولئیت اداره ارگان فداییان را که منشور برادری نام داشت بر عهده گرفت؛ سپس به همراه نواب دستگیر شد و در سال 1334ش، به شهادت رسید.
مظفر ذوالقدر: از اهالی خمسه زنجان بود که در آبادان با فداییان آشنا شد و در تهران به خدمت نواب درآمد. او مامور ترور حسین علا بود؛ اما، بعد از ناکامی در این ماموریت دستگیر شد و در سال1334ش، به همراه نواب به شهادت رسید.
سیدمهدی عبدالخدایی: وی فرزند آیتالله آقاشیخ غلامحسین تبریزی بود که در سال 1315ش، در مشهد متولد شد. در نهسالگی و با سفر نواب به مشهد، با او آشنا شد و در سال 1329ش، به تهران آمد و به عضویت فداییان اسلام درآمد. ازجمله فعالیتهای او ترور ناموفق دکتر حسین فاطمی، از اعضای کابینه دکتر مصدق، بود. فداییان فاطمی را عامل جدایی خود از مصدق میدانستند؛ اما ترور ناموفق او باعث شد تا عبدالخدایی دستگیر و به بیستماه زندان محکوم شود. پس از ترور ناموفق علا و دستگیری فداییان، عبدالخدایی نیز به هشتسال زندان و تبعید محکوم شد (عباسی1384: ۲۳۸ تا ۲۴۰).
آغاز فعالیتهای سیاسی
ترور کسروی: نوابصفوی ضمن تحصیل و کار در نجف، از اوضاع ایران نیز بیخبر نبود؛ بهعلاوهکه جریان ناسیونالیسم در ایران، باعث رشد و گسترش کتب و افکار جدید شده بود. ازجمله انتشار کتاب شیعهگری احمد کسروی که در آن به ترویج آیین خودساخته پاک دینی رو آورده بود و جشن کتابسوزانی به پا کرده و کتبی مثل مفاتیحالجنان و مثنویمعنوی را به آتش کشیده بود. نواب بااطلاع از این جریانها و مطالعه کتاب شیعهگری، به علامه امینی رجوع کرد. علامه نیز حکم ارتداد کسروی را صادر و نواب را همراه با جمعی از علما و بزرگان، برای مبارزه با کسروی راهی ایران کرد. نواب پس از ورود به تهران، چندین بار حضوری با کسروی مباحثه کرد. او در کنار این فعالیتها، با کمک تعدادی از نویسندگان و دانشمندان تهرانی همچون حاجسراج انصاری، شیخقاسم اسلامی و شیخمهدی شریعتمداری هیئتی به نام جمعیت مبارزه با بیدینی تشکیل داد. هدف این هیئت علاوهبر مبارزه با بیدینی، جوابدادن به مغالطهکاریهای کسروی نیز بود. این مبارزه حتی به نشریات کشیده شد و حاجسراج انصاری مقالاتی در رد کسروی نوشت (قیصری، ٣٨۴ 1 : ۱۹ تا ۲۱ و ۲۴ و ۳۱).زمانی که مبارزه تبلیغاتی به نتیجه نرسید نواب تصمیم قطعی، برای ترور کسروی گرفت و مستقیمآ به او اعلام کرد: «من به تو اعلام میکنم و تو را یک مانع نسبت به مذهب و حتی نسبت به مملکتم میدانم.» نواب با مراجعه به آیتالله حاجشیخ محمدحسن طالقانی و ارائه حکم ارتداد کسروی، مبلغ ۴۰۰تومان از او گرفت تا برای ترور کسروی اسلحه بخرد. این ترور ناموفق بود و منجر به زندانیشدن نواب شد. هرچند پس از مدتی، با فشار افکار عمومی و حمایت مراجع از حرکت او، با وکالت بازرگانی به نام اسکویی آزاد شد و تصمیم گرفت حرکت خود را به شکل سازمانیافتهتر و در قالب یک نهضت آغاز کند. به همین علت، بیانیه شدیدالحنی با عنوان دین و انتقام صادر و موجودیت جمعیت فداییان اسلام را اعلام کرد. نواب تشکیل جمعیت مبارزه با بیدینی را سرآغاز جمعیت اسلام میدانست و دربارﮤ نامگذاری آن چنین میگفت: «حضرت سیدالشهدا را در خواب دیدم که بازوبندی بر بازویم بست که روی آن نوشته شده بود فداییان اسلام و من به جهت این نام فداییان اسلام را بر این تشکیلات اسلامی نهادم.» سرانجام فداییان اسلام در۲۰اسفند ٣۲۴ 1، احمد کسروی را در دادگستری تهران ترور کردند. این ترور را سیدعلی امامی و سیدحسین امامی انجام دادند. آن دو دستگیر و دیگر اعضای فداییان، ازجمله نواب به مشهد متواری شدند. ترور کسروی با استقبال علما و مردم مواجه شد و حتی روز مرگ او را عید اعلام کردند. آبتالله حاجحسین قمی در این باره گفت: «عمل آنها [فداییان] مانند نماز از ضروریات بوده و احتیاجی به فتوا نداشته زیرا کسی که به پیامبر و اﺋمه جسارت و هتاکی کند قتلش واجب و خونش هدر است (قیصری، ۱۳۸۴: ۳۵ تا ۳۷، ۴۱ و ۴۲، ۴۸ تا ۵۰).
دومین حرکت سیاسی برجسته فداییان اسلام، ترور هژیر در سال١٣۲٨ش، بود. اما در فاصله سالهای ١٣۲۵تا ١٣۲٨ش، این جمعیت فعالیتهای دیگری نیز کردند؛ از جمله سخنرانی نواب در نجف، در اعتراض به تبعید آیتالله کاشانی و شکلگیری سپاه ۵هزار نفری، برای آزادی فلسطین.
نواب پس از مدتی اقامت در مشهد، به نجف رفت. این ایام همزمان با فوت آیتالله ابوالحسن اصفهانی بود؛ پس از ایشان مرجعیت به آیتالله قمی سپرده شد. آیتالله قمی در مراسم بزرگداشت آیتالله اصفهانی، از اعضای هیئت دولت و دربار که به نجف آمده بودند آزادی عاملان ترور کسروی را خواستار شد. در نهایت، پس از حمایت آشکار علما از اقدام فداییان، برادران امامی از زندان آزاد شدند و این اولین پیروزی چشمگیر فداییان اسلام بود. در جریان حوادث داخلی ایران نیز دولت آیتالله کاشانی را دستگیر و به بهجتآباد قزوین تبعید کرده بود. نواب با آگاهی از این موضوع، در مراسم چهلم آیتالله قمی با سخنرانی خود، خطاب به هیئت اعزامی از ایران زمینه آزادی آیتالله کاشانی را فراهم کرد. او در سخنرانی خود، اعلام کرد دولت ایران هیئتی برای عرض تسلیت فوت یک روحانی بزرگ به نجف میفرستد؛ درحالیکه روحانی بزرگ دیگری را بازداشت و تبعید کرده است. پس از مدتی، دولت از تعقیب نواب دست برداشت و او به ایران مراجعت کرد (قیصری،۱۳۸۴: ۵۵ تا ۷۵).
در سال۱۳۲۷ش، دولت اسراﺋیل موجودیت خود را اعلام و شروع به قتلعام فلسطینیها کرد. دولت ایران بهصورت موقت رسمیت اسراﺋیل را پذیرفت؛ اما علما ایران، بهخصوص آیتالله کاشانی و عدهای دیگر از علما که نواب نیز در میان آنها بود اجتماع بزرگی در مسجد سلطانی تشکیل دادند و حمایت خود را از فلسطین اعلام کردند. نواب پس از بازگشت به ایران، به ملاقات ایتالله کاشانی رفته و نظر موافق او را برای تشکیل حکومت اسلامی جلب کرده بود. درپی اعلام حمایت از فلسطین، فداییان اقدام به نامنویسی از داوطلبان اعزام به فلسطین کردند که حدود ۵هزار نفر ثبتنام کردند. بعضی از علما به این اقدام فداییان اعتراض کردند؛ اما افرادی همچون آیتالله خوانساری از این کار حمایت کردند. نواب حتی در اعلامیهای از دولت خواست که امکانات لازم، برای حرکت به فلسطین را آماده کند؛ اما دولت با این کار مخالفت کرد. این حرکت نواب در بین مبارزان فلسطینی اثرگذار بود و در حدود سال ١۹۷۴م، در فلسطین نیز سازمانی به نام فداییان اسلام تاسیس شد؛ تاجاییکه اکثر اعضای این سازمان فلسطینی، نام فرزندان خود را نوابصفوی میگذاشتند (قیصری، ۱۳۸۴، ۷۳ تا ۷۷).
آغاز مخالفت با هژیر: در سال ١٣۲۶ش، هژیر به نخستوزیری رسید. او ازجمله رجال حامی انگلیس بود و سعی میکرد تا قرارداد نفتی گسگلشاییان را که به سود انگلیس بود به تصویب مجلس برساند. هژیر بهصورت کاملآ آشکار، در مجلس شانزدهم دخالت کرد و سعی کرد نیروهایی را به مجلس وارد کند تا با کمک آنها این قرارداد را به تصویب رساند. همین مسائل باعث شد فداییان با هژیر مخالفت و در نهایت او را ترور کنند (آدینه، ۱۳۸۳:۶).
آیتالله کاشانی به علت رابطه هژیر، با انگلیسیها به او بدبین بود؛ پس بعد از مشورت با نواب قرار شد با تمام قوا علیه او اقدام کنند. این فعالیتها با اجتماع عدهای از مردم، در ۲٣خرداد۱۳۲۷، در جلوی مجلس آغاز شد. در این اجتماع، نواب ازجمله سخنرانان بود و پس از سه سخنرانی او در بازار تهران، اهالی بازار هم به جمع معترضان پیوستند و بازار را به مدت سه روز تعطیل کردند. این حرکات بازتاب گستردهای داشت. در یکی از همین اجتماعات، سیدحسین امامی اعلام کرد: «هژیر از عناصر بیدینی است که باید از بین برود و من اگر در دل سنگ هم باشد او را نابود خواهم کرد». این تظاهرات منجر به حمله مسلحانه سربازان به مردم شد و تنی چند از فداییان، ازجمله حسین امامی و خاقانی مجروح شدند. در نهایت، با اعتراض وکلای اقلیت در مجلس، تیراندازی قطع شد. در این مبارزات، آیتالله کاشانی وکلایی را که بعدها به نام جبههملی شهرت یافتند با نواب و فداییان اسلام آشنا کرد؛ ازجمله آنها میتوان به حسین مکی، حاﺋریزاده، آزاد و آشتیانی شاره کرد. در جریان این فعالیتها، نواب و چند تن دیگر دستگیر شدند؛ اما با تظاهرات گسترده مردمی دولت مجبور شد آنها را آزاد کند (خسروشاهی، ۱۳۷۹: ۷۲ و ۷۳، ۷۵ و ۷۶).
بهدنبال اعتراضات گستردﮤ مردمی علیه هژیر، او مجبور به استعفا شد و مجلس ساعد را به نخستوزیری انتخاب کرد؛ اما با نزدیکشدن انتخابات مجلس شانزدهم و دخالت موثر و پررنگ هژیر در این انتخابات، فداییان برای ترور او راسختر شدند. آیتالله کاشانی از لبنان نامهای به نواب نوشت و از او خواست تا از تعدادی از نامزدهای انتخاباتی حمایت کند؛ افرادی همچون دکتر مصدق، دکتر مظفر بقایی، سیدحسین مکی و... . چند روز پیش از اعلام نهایی نتایج آرا نشان از پیروزی این نمایندگان بود؛ اما در اواخر انتخابات، ماموران دولت به بهانه برگزاری مراسم محرم در مساجد، صندوقها را به فرهنگستان منتقل کردند. درنتیجه، نظارت همگانی و بهخصوص شبانهروزی فداییان بر صندوقهای رای از بین رفت. با اعلام نتایج نهایی، دخالت مستقیم دربار در انتخابات آشکار شد؛ زیرا نمایندگانی همچون مصدق و مکی که در صدر لیست انتخابی تهران بودند از لیست حذف و نمایندگان مدنظر دربار انتخاب شده بودند. این دخالت مستقیم هژیر را نشان میداد؛ زیرا او در این زمان، وزیر دربار بود و قدرت بسیاری داشت. تحصن مصدق و دوستانش در دربار، برای اعتراض به نتایج رایگیری بیفایده بود. به دنبال این وقایع، فداییان اسلام تصمیم خود را برای ترور هژیر عملی کردند و در ١٣آبان١٣۲٨، مصادف با ١۲محرم، حسین امامی هژیر را که برای شرکت در عزاداری، به مسجد سپهسالار آمده بود ترور کرد. با دستگیری امامی فداییان بلافاصله اعلامیهای صادر کرده و اهداف امامی را از این ترور بیان کردند. یکی از این اهداف، ابطال انتخابات بود. بارزترین تاثیر ترور هژیر، ابطال انتخابات تهران و برگزاری مجدد آن بود که باعث شد افرادی همچون آیتالله کاشانی و اقلیت کوچکی که بعدها به جبههملی موسوم شدند وارد مجلس شوند. هرچند، حسین امامی در ١۷آبان ١٣۲٨، در میدان سپه به دار آویخته شد فداییان باز هم به موفقیت دست یافتند (خسروشاهی، ۱۳۷۹: ۱۷۲ تا ۱۷۴، ۱۷۹).
نخستوزیری رزمآرا: رزمآرا در سال ١٣۲۹ش، با حمایت انگلیس و آمریکا به نخستوزیری رسید. این دوران با تلاش آیتالله کاشانی و اعضای جبههملی، برای ملیکردن صنعت نفت مصادف بود. آیتالله کاشانی ازجمله مخالفان رزمآرا بود و او را عامل بیگانه میدانست (خسروشاهی، ۱۳۷۹: ۱۶۹).
رزمآرا در ۵تیر ١٣۲۹، به نخستوزیری رسید. درباره رزمآرا و خصوصیات ظاهری او چنین آمده است: مردی کوتاه اندام، دارای پشتکار، خوشخلق، دردسترس مردم، فروتن و با شهامت که مورد ستایش ایرانیان بود. او به شکایت و دردودل مردم گوش و به آنها رسیدگی میکرد و اصلآ زرقوبرق صدارت او را فریب نداد و تدابیر امنیتی درخور یک نخستوزیر را رعایت نمیکرد. رزمآرا را شاه منصوب کرده بود و البته تودﮤ مردم نیز با او موافق بودند. او با نویسندگان برجسته و روشنفکران زمان خود، نیز در ارتباط بود؛ بهویژه اینکه شوهرخواهر صادق هدایت بود و از طریق او به محافل روشنفکران رفتوآمد میکرد. رزمآرا مبارزه با مفاسد را در صدر برنامههای دولت خود قرار داده بود؛ کاری که اگر واقعآ عملی میشد به ضرر بسیاری از صاحبان قدرت بود. کابینه او میتوانست عمری طولانی داشته باشد؛ اگر مسئله نفت مطرح نمیشد. بهدنبال این مسئله بود که او در اسفند١٣۲۹، بهعنوان خاﺋن و عامل انگلیس معرفی و ترور شد. قاتل او، خلیل طهماسبی، با لایحه مجلس در مرداد١٣٣١و توشیح آن توسط شاه آزاد شد (آوری، بیتا: ۲/ ۳۴۵ و ۳۴۶). البته باید به این مسئله توجه کرد که نویسندﮤ این مطالب فردی انگلیسی است و طبعآ از رزمآرا که در جهت منافع شرکت نفت انگلیس و ایران حرکت میکرد، حمایت میکند.
ورود رزمآرا به صحنه، حاصل توافق سه قدرت شوروی، آمریکا و انگلیس بود. او نظر موافق این سه دولت خارجی را برای رویکارآمدن خود جلب کرده بود. البته رزمآرا نیز با مراوده و دوستی با افراد متنفذ، زمینه به قدرترسیدن آنها را فراهم میکرد. رجالی همچون وزرای سابق، روزنامهنگاران، سیاستمداران حرفهای و متنفذان بازار و اصناف که میتوانستند بعدها کمک شایانی، به او کنند. جبههملی از همان ابتدا، با نخستوزیری او مخالف بود و این دولت را شبهکودتا میدانست و از استقرار یک دیکتاتوری نظامی، به رهبری رزمآرا وحشت داشت. رزمآرا مدیر قابل و زیرکی بود؛ اما در عرصه سیاست اطلاعات کافی نداشت و از سیاست و بندوبستهای سیاسی و نیرنگهای آن غافل بود. وی در زمان نخستوزیری با مسائلی همچون نفت، دربار، مجلس و سیاستهای متفاوت شوروی و انگلیس دستبهگریبان بود. او دربارﮤ مسئله نفت برخلاف آرا و افکار عمومی رفتار کرد و خود را مدافع انگلیس نشان داد. انگلیسیها از او میخواستند تا مسئله نفت را به طریقی حل کند و حتی، تا اصل تصنیف نیز پیش رفتند؛ اما جبههملی با آنها مخالفت میکرد. در واقع، انگلیس درصدد بود با کمک رزمآرا جبههملی را کنار زند. آمریکا رزمآرا را برای مقابله با کمونیسم شوروی و بهعنوان ابرمرد خاورمیانه میدانست. شاه نیز سوقصدی که در بهمنماه به او شده بود کار رزمآرا میدانست؛ پس از طریق اسدالله علم افرادی را وارد سازمان اداری و جاسوسی رزمآرا کرد تا او را کنترل کنند و اخبار لازم را به شاه برساند (نجفی،١٣۷٣: ۱۸۲ و ۱۸۳، ۱۹۲ تا ۱۹۴).
مهمترین مسئله پیشروی رزمآرا نفت بود. او با این شرط که قراداد الحاقی نفت را در مجلس به تصویب برساند حمایت انگلیسیها را برای رسیدن به نخستوزیری به دست آورد. البته هم رزمآرا و هم شاه، خواهان تعدیل در قراداد بودند تا شانس تصویب را به دست آورند؛ اما این پیشنهاد را انگلیس رد کرد. در مجلس، کمیسیون نفت به ریاست مصدق قرارداد را رد کرد و جبههملی درخواست ملیشدن نفت را مطرح کرد. مردم در حمایت از این درخواست تظاهرات گستردهای برگزار و علما از آن طرفداری کردند؛ اما دولت رزمآرا همچنان بر تصویب قرارداد اصرار داشت و حتی فروهر، وزیر دارایی رزمآرا، ملیشدن نفت را به ضرر ایرانیان میدانست. این مسئله باعث ایجاد شکاف در کابینه رزمآرا شد. بهطوریکه جفری فرلانگ، رئیس بخش شرقی وزارت خارجه انگلیس، بیان میکند: رزمآرا در اجرای طرحهایی که انگلیس به او القا میکرد ناموفق بود؛ اما همین که او قرارداد الحاقی را به مجلس تقدیم کرد از خود شجاعت نشان داد. مخالفت سرسختانه مجلس، با تصویب قرارداد باعث شد تا رزمآرا از شاه بخواهد مجلس را منحل کند؛ اما شاه بهشدت با این درخواست مخالفت کرد. شاه این مخالفت را آشکار نمیکرد؛ اما انحلال مجلس موانع سر راه رزمآرا را برمیداشت و او قدرت بسیاری پیدا میکرد که برای شاه خطرناک بود. بهعلاوه، اگر شاه با این کار موافقت میکرد بهعنوان خاﺋنی شناخته میشد که قانون اساسی کشور را در جهت منافع شرکتی خارجی نابود کرده است. مجلسیان نیز از انحلال مجلس خبر داشتند. به همین علت بسیار محتاطانه عمل میکردند. آنان بیشتر استیضاحهای دولت را بیپاسخ میگذاشتند و حتی رای اعتماد آشتیجویانه به دولت میدادند (عظیمی، ١٣۷۲: ۳۱۸ تا ٣۲١).
در اوایل زمستان ١٣۲۹، موقعیت انگلیس در مواجه با مسئله نفت ایران ضعیفتر شد؛ زیرا در همین زمان، شرکت آرامکو با عربستان سعودی قرارداد نفتی، براساس تقسیم سود به صورت نصفنصف امضا کرده بود. رزمآرا نیز به نماینده شرکت نفت پیشنهاد کرد چنین قراردادی دربارﮤ نفت ایران بسته شود و ازسوی دیگر سعی کرد کمیسیون نفت مجلس را از قبول اصل ملیشدن نفت دور کند. اما در این زمان، فکر ملیشدن نفت آنقدر گسترش یافته بود که حتی قراردادی بر مبنای اصل نصفنصف نییز کارساز نبود و اصرار بیش از حد رزم آرا نیز بیفایده ماند (عظیمی، ١٣۷۲: ۳۲۳ و ۳۲۴).
ترور رزمآرا: رزمآرا بهشدت، با خواست اکثریت مردم ایران که خواهان ملیشدن صنعت نفت بودند، مخالفت میکرد. او ایرانیان را بیعرضهتر از این میدانست که بتوانند ادارﮤ صنعت نفت را بر عهده گیرند؛ حتی مخالفان خود را اینگونه تهدید میکرد که مجلس را بر سر مصدق و مسجد را بر سر کاشانی خراب میکند. در چنین موقعیتی رهبر فداییان تصمیم گرفت تا با کشتن بزرگترین ذخیرﮤ جنایتکاران، مشکل را حل کند. درنتیجه، از وکلای مجلس که در واقع اعضای جبههملی بودند دعوت کرد تا جلسهای تشکیل دهند. در این جلسه، دکتر مصدق و دکتر شایگان حضور نداشتند و حاﺋریزاده نماینده مصدق بود. نتیجه جلسه این شد که فداییان اسلام رزمآرا را از سر راه بردارند، به این شرط که اگر جبههملی به قدرت رسید هر قانون مخالف اسلام را لغو کند و به اجرای قوانین اسلام بپردازد (گلمحمدی، ۱۳۸۲: ۱/۶۳).
روایت امینی از این جلسه بهصورت دیگری است؛ طبق نوشته او آیتالله کاشانی و جبههملی از فداییان اسلام و نواب، برای حل مسئله نفت و جلوگیری از کودتای رزمآرا کمک خواستند. نواب نیز آنها را به جلسهای در منزل حاجمحمود آقایی دعوت کرد. همه اعضای جبههملی، به جز دکتر مصدق حضور داشتند و دکتر فاطمی اعلام کرد که وکالتآ ازسوی مصدق به این جلسه آمده است و پیام مصدق را رساند که هر تصمیمی در این جلسه گرفته شود برای او لازمالاجرا است. اعضا جبههملی عقیده داشتند که مشکل اصلی کشور رزمآرست؛ چون قصد فروش ایران به انگلیس را دارد و در حال حاضر، شاه بیخطر است. اما فداییان اسلام معتقد بودند که مشکل اصلی کشور در وجود شاه است و معتقد به مبارزﮤ رودررو، با دربار بودند. در نهایت، فداییان تسلیم رای اعضای جبههملی شدند به این شرط که اگر رزمآرا ساقط شد حکومتی که پس از آن روی کار میآید مجری احکام اسلام باشد. در آن جلسه، نواب و اعضای جبههملی با هم پیمان بستند که بعد از بهدستآوردن قدرت، مطابق قانوناساسی که قوانین مخالف اسلام را لغو میکند و به اجرای احکام اسلامی دستور میدهد به اجرای قوانین اسلام بپردازند. آیتالله کاشانی نیز در این جلسه حضور نداشت؛ اما در ملاقاتی که دو روز بعد با نواب، اعلام کرد که مسئله اصلی در این زمان این است که چند نفر باید از میان بروند تا برنامههای ما اجرا شود و اولین آنها رزمآراست. به این صورت، جبههملی هم از بعد سیاسی و هم از بعد شرعی، فتوای قتل رزمآرا را دریافت میکند (امینی،١٣۸١: ۱۹۹ و ۲۰۰).
طبق منشور فداییان اسلام، در روز ١١اسفند ١٣۲۹، جلسهای در مسجدشاه برقرار کردند تا آخرین هشدار را به رزمآرا دهند. در این گردههمایی که مردم بسیاری حضور داشتند واحدی، به سخنرانی پرداخت و اعلام کرد: «ما در راه اجرای احکام اسلام تا آخرین قطره خون خود را نثار میکنیم و زمامداران کشور از نخستوزیر، وکلا، وزرا و... باید بدانند طبق قانوناساسی باید مجری احکام اسلام باشند در غیر این صورت غیرقانونی هستند» (خسروشاهی ،١٣۷۶:١۶).
واحدی در ادامه حکومتهای شوروی و انگلیس و آمریکا را به علت دخالت در امور داخلی ایران، محکوم و اعلام کرد نفت ایران از آن مردم ایران است و هیچ بیگانهای حق بهرهبرداری از آن را ندارد. او نمایندگان مجلسشورایملی را واقعی ندانست و بیان کرد شاه حق اعمال نفوذ در مجلس را ندارد و دولت رزمآرا را فرمایشی خواند و به صراحت اعلام کرد: «اگر چنانچه رزمآرا تا سه روز دیگر خود کنار نروی تو را خواهیم فرستاد.» پنج روز بعد از این سخنرانی، در ١۶اسفند ١٣۲۹، هنگامی که رزمآرا برای شرکت در مراسم ختم آیتالله فیض به صحن مسجد وارد میشد خلیل طهماسبی، از فداییان اسلام، با شلیک سه گلوله او را از پا درآورد (امینی، ١٣۸١:۲۰۲).
طهماسبی پس از ترور رزمآرا مهمترین انگیزه خود را فساد اجتماعی و رفتار افرادی بیان کرد که به دنبال کارهای زشت هستند و به رقاصی در کابارهها و سینماها میروند و شکم خود را به شراب آلوده میکنند و با کارهای خود، باعث اشاعه فحشا و فساد میشوند؛ درحالیکه ایران کشوری اسلامی است. او همچنین به جهنم فرستادن را حق رزمآرا دانست؛ زیرا ملت ایران را نزد دولتهای اروپایی پست و بیکفایت و بیلیاقت معرفی کرده بود. به دنبال ترور رزمآرا، آیتالله کاشانی او را واجبالقتل دانست و خلیل طهماسبی را منجی ملت معرفی کرد. جبههملی نیز در واکنش به این عمل، این پیروزی را به مردم تبریک گفت (گلمحمدی،۱۳۸۲: ۱/۶۶ و ۶۷).
آیتالله کاشانی درباره ترور رزمآرا صراحتآ اعلام کرد: «قاتل رزمآرا باید آزاد شود؛ زیرا این اقدام او در راه خدمت به ملت ایران و برادران مسلمانش انجام شده است و در حقیقت حکم اعدام وی را ملت صادر کرده و خلیل طهماسبی مجری اراده ملت ایران بوده است.» آیتالله کاشانی قتل رزمآرا را شدیدترین ضربه بر پیکر استعمار دانست و این کار را به سود ملت ایران. بارزترین تاثیر این ترور، ملیشدن صنعت نفت بود. یک روز بعد از این واقعه، کمیسیون نفت در مجلس به اتفاق آرا اصلی مبنی بر اصل ملیشدن صنعت نفت را در تمام نقاط کشور پذیرفت. سپس، در عرض یک هفته ازسوی اعضای مجلس نفت ملی اعلام شد. گفته شده است شاید اگر رزمآرا پیشنهاد نصفنصف را مطرح میکرد بحران ملیشدن و مرگ او رخ نمیداد؛ اما باید توجه داشت که در آن زمان ملیشدن نفت، به صورت هدف ملی درآمده بود (عظیمی،١٣۷۲،٣۲۵).
فداییان پس از ترور رزمآرا: بعد از ترور نخستوزیر، فداییان اسلام بیانیه شدیدالحن صادر کردند که به بیانیه «ای پسر پهلوی» معروف شده است و بارزترین و شاخصترین بیانیه فداییان پس از بیانیه اعلام موجودیت آنهاست. این بیانیه به شاه و دربار لحن بسیار تندی داشت. جبههملی تصمیم گرفت برای استفاده از جو سیاسی پس از قتل رزمآرا، گردههمایی در بهارستان تشکیل دهد. ظاهرآ فداییان به این گردههمایی دعوت نشده بودند؛ اما ابتکار عمل را به دست گرفتند و اولین سخنران گردههمایی را که حاجابوالقاسم رفیعی بود از میان خود انتخاب کردند. فداییان سعی کردند تا بیشتر بر روی کار طهماسبی و هدف او مانور دهند. آنها حتی اعلامیههای «ای پسر پهلوی» را هم میان مردم پخش کردند که باعث بروز اختلاف میان آنها و جبههملی شد. آیتالله کاشانی با این کار آنها مخالفت کرد و حتی فردای روز تجمع، با نواب تماس گرفت و از او خواست تا صدور اعلامیه را تکذیب کند و آن را به سرتیپ دفتری، رئیس شهربانی، منسوب کند. کاشانی گفت در حال حاضر، صلاح نیست با دو جبهه درگیر شویم. ما باید دربار را داشته باشیم تا بتوانیم جبهه خارجی که انگلیس است را از میان برداریم و بعد از آن به دربار بپردازیم (معلمی،١٣٨٣، ۱۰۰ و ۱۰۲ و ۱۰۴).
نتیجه
فداییان اسلام گروهی مذهبی و دارای اعتقادات اسلامی بودند. اعضای این گروه از جوانان رده پایین اجتماعی بودند و برای اجرای احکام اسلامی و تشکیل حکومت اسلامی تلاش میکردند. فعالیت سیاسی این گروه با ترور احمد کسروی و در مخالفت با انتشار کتاب اصول شیعهگری او آغاز شد. بعد از این ترور و با دخالت هژیر، وزیر دربار وقت، در نتیجه انتخابات مجلس شانزدهم، فداییان مبادرت به ترور او کردند. نتیجه بارز این ترور ابطال انتخابات تهران و برگزاری مجدد انتخابات بود که طی آن مصدق و مکی به مجلس راه یافتند و زمینه را برای ملیکردن صنعت نفت فراهم کردند. ترور رزمآرا را نیز این گروه انجام دادند که این ترور منتهی به تصویب قانون ملیکردن صنعت نفت شد؛ پس فداییان اسلام با اقدامات خود، نقش بارزی در ملیکردن صنعت نفت داشتند.پينوشتها:
1. کارشناسارشد تاریخ ایران اسلامی
کتابنامه. آدینه، ارمیا، (۱۳۸۳)، سید مجتبی نواب صفوی، فراندیش: تهران.
. آوری، پیتر، (بیتا)، تاریخ معاصر ایران، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، صدری، تهران: بینا.
. امینی، داود، (۱۳۸۱)، جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحولات سیاسی-اجتماعی ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
. عباسی، ابراهیم، (۱۳۸۴)، فداییان اسلام به روایت تصویر، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
. عظیمی، فخرالدین، (۱۳۷)، بحران دموکراسی در ایران 1320-1332، ترجه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و بیژن نوذری، تهران: البرز.
. قیصری، مهدی، (۱۳۸۴)، رهبری به نام نواب، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
. گلمحمدی، احمد، (۱۳۸۲)، جمعیت فداییان اسلام به روایت اسناد، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
. معلمی، مجدالدین، (۱۳۸۳)، سربداران بیدار، قم: موسسه بوستان کتاب.
. نجفی، ناصر، (۱۳۷۳)، بازیگران عصر رضاشاهی و محمدرضاشاهی، تهران: انیشتن.
. نوابصفوی، مجتبی، (۱۳۷۶)، فداییان اسلام تاریخ، عملکرد، اندیشه، به کوشش سیدهادی خسروشاهی، تهران: اطلاعات.
/ج