نويسنده: پل استراترن
مترجم: مسعود عليا
مترجم: مسعود عليا
افلاطون، مايه تباهي فلسفه بود يا [دستِ کم] شماري از متفکران مدرن، چنين تصوري را در ما بر مي انگيزند. نيچه و هايدگر، هر دو، بر اين باورند که فلسفه، هيچ گاه از الطاف و عنايات سقراط و افلاطون، در قرن پنجم پيش از ميلاد، بهبودي حاصل نکرد. کم تر از دو سده قبل، فلسفه به جريان افتاده بود و، از جهات بسيار، به زحمت قدم هاي اول را برداشته بود. اما در اينجا [يعني در قرن پنجم پيش از ميلاد] بود که از قرار معلوم، راه خطا را در پيش گرفت.
سقراط هيچ نوشته اي از خود به جا نگذاشت. منبع اصلي اطلاعات ما از او، شخصيتي نيمه تاريخي است که در مکالمات افلاطون ظاهر مي شود. غالباً دشوار است تشخيص دهيم که چه وقت اين شخصيت، در حال بيان انديشه هايي است که خودِ سقراط اظهار داشته است يا صرفاً در مقام سخنگوي افلاطون، نقش بازي مي کند. در هر دو حال، اين سيما، از بيخ و بن، متفاوت بود با فيلسوفاني که پيش از او به سر مي بردند (و اکنون، نزد عموم، به پيش - سقراطيان شهرت دارند.)
بنابراين چگونه سقراط و افلاطون، فلسفه را، پيش از آنکه، چنان که بايد و شايد، آغاز شده باشد، به تباهي کشاندند؟ ظاهراً خطاي ايشان، اين بود که فلسفه را امري عقلاني تلقي کردند. ورود تحليل و برهان استدلالي، همه چيز را ويران کرد.
اما اين سنت گرانبهاي پيش –سقراطي چه بود که ورود عقل، آن را در هم شکست؟ فيلسوفان پيش –سقراطي، شماري از اعجوبه هاي برجسته بودند که پرسش هاي ژرفي را، از هر سنخ، پيش مي کشيدند: «واقعيت چيست؟»، «وجود چيست؟»، «باشنده چيست؟» بسياري از اين پرسش ها، تا به امروز نزد فيلسوفان بي پاسخ مانده است (اين واقعيت، آن دسته از فيلسوفان مدرن را نيز شامل مي شود که با ادعاي اينکه اساساً چنين پرسش هايي را نمي شود پاسخ داد، اصلاً وارد بازي نمي شوند.)
فيثاغورس، به مراتب جالب ترين (و عجيب ترين) فيلسوفِ پيش – سقراطي بود. امروزه فيثاغورس، بيش از هر چيز به خاطر قضيه اي که به نام اوست – يعني اين قضيه که مجموع مجذور دو ضلع مثلث قائم الزاويه برابر است با مجذور وتر آن مثلث – در يادها مانده است. قرن هاست که اين قضيه، براي عده ي زيادي از مردم، اولين استنباط صحيح رياضي شان را ميسر کرده است: اينکه هيچ گاه از رياضيات سر در نخواهد آورد! فيثاغورس بود که عميق ترين تأثير را بر افلاطون به جا نهاد و براي پيدا کردن سرچشمه بسياري از انديشه هاي افلاطون، مي بايست به سراغ او برويم.
فيثاغورس، تنها فيلسوف نبود. او علاوه بر اين، توفيق يافت که نقش هاي پيشواي ديني، رياضي دان، عارف و مشاور رژيم غذايي را نيز يکجا در شخص خويش جمع کند. مقدر بود که اين شاهکار دشوار فکري، تأثير پايدار خود را بر انديشه هاي فلسفي او به جا بگذارد.
فيثاغورس در حوالي سال 580 پيش از ميلاد، در [جزيره ي] ساموس، ديده به جهان گشود؛ ولي از دست استبداد محلي، راه گريز را در پيش گرفت تا مکتب ديني و فلسفي و رياضي و پرهيزيِ خود را در کروتون، مستعمره اي يوناني در جنوب ايتاليا، برپا سازد. در آنجا او فهرست بلند بالايي از قوانين را براي شاگردان و مريدان و عارفان و خوراک شناسانش صادر کرد. آنان، در کنار تحريم هاي ديگر، صراحتاً منع شده بودند از اينکه لوبيا يا دل بخورند، قبل از همه قرص نان را خرد کنند يا بگذارند پرستوها در سقف خانه هاشان آشيانه بسازند. به علاوه، تحت هيچ شرايطي، هيچ يک از آنها نمي بايست گوشت سگ خويش را بخورد. به گفته ي ارسطو، فيثاغورس همچنين فرصت يافت که چند معجزه انجام دهد؛ هر چند برخلاف معمول، ارسطو جزئياتي درباره ي آنها به دست نمي دهد. به نظر برتراند راسل، فيثاغورس «ترکيبي از اينشتين و خانم اِدي» (بنيانگذار [کليساي] علم مسيحي (1) بود.
افسوس که سلسله ي عظيمِ صلاحيت هايي که فيثاغورس از آنها برخوردار بود، نتوانست شهروندان کروتون را تحت تأثير قرار دهد. سرانجام آنان از همه ي اين تعاليم خسته شدند و فيثاغورس مجبور شد بار ديگر، راه گريز را در پيش بگيرد. او در شهر متاپونتو [متاپونتيون / متاپونتوم] قدم آهسته کرد و ساکن شد و در همان جا، در حدود سال 500 پيش از ميلاد، چشم از جهان فرو بست.
تعاليم فيثاغورس به مدت صد سال ديگر يا در همين حدود، در اوج شکوفايي و رونق بود و به دست مريدانِ عارف و رياضي دان وي، در سرتاسر جنوب ايتاليا و يونان، انتشار پيدا کرد. به اين ترتيب، افلاطون امکان آن را يافت که با فيثاغورس آشنا شود.
فيثاغورس نيز، به مانند سقراط، جانب احتياط را نگاه داشت و چيزي ننوشت. تعاليم وي، تنها از طريق شاگردانش به دست ما رسيده است. اکنون براي ما روشن شده است که شاگردان فيثاغورس، باعث و باني بخش اعظمي از لباس چهل تکه ي تفکر، آداب و رسوم، رياضيات، فلسفه و انديشه هاي عجيب و غريبي هستند که امروزه بر چسب «مکتب فيثاغورس» بر آن خورده است. در واقع، قضيه ي مشهور فيثاغورس در باب مجذور وتر، به احتمال قريب به يقين، به دست خودِ فيثاغورس کشف نشده است. (اين حرف به معناي آن است که خود فيثاغورس هم قضيه ي فيثاغورس را نمي فهميد، و اين براي کساني که رياضي دان نيستند، اسباب دلگرمي و اميد بخش است!)
افلاطون عميقاً تحت تأثير اين گفته ي مشهور فيثاغورس قرار گرفت که «همه چيز عدد است». اين سخن، کليد تفکر فلسفي محضِ فيثاغورس است که به همان ميزان که تأثير گذار بود، عميق هم بود. فيثاغورس عقيده داشت که فراسوي جهان مغشوش نمودها، جهاني ديگر يعني جهان تجريدي و هماهنگ اعداد قرار دارد. در واقع، تصور او از عدد به آنچه که ما «صورت» (يا «شکل») مي ناميم، نزديک تر است. [به نظر فيثاغورس] اشياي مادي از ماده ساخته نشده اند؛ بلکه اجزاي نهايي آنها صور – اَشکال و ساختارها – هستند و اين اشيا از صور يا اَشکال به وجود آمده اند. جهان مثالي عدد (يا صور) سرشار از هماهنگي و واقعي تر از جهانِ به اصطلاح واقعي است. کشف ارتباط ميان عدد و هارموني موسيقايي، حاصل کار فيثاغورس يا فيثاغورسيان بود. در پرتو اين اکتشاف، نظريه ي فيثاغورس در باب صور (يا عدد) چندان دور از واقع به نظر نمي رسد؛ درست همان طور که در پرتو فيزيک پديده هاي درون اتم، که به جاي تکيه بر تعاريف جوهري، به راحتي به عدد و اوصاف مربوط به شکل و صورت متوسل مي شود، چنين نظريه اي آن قدرها هم از واقعيت به دور نيست.
اين گونه تفکر غير جوهري، يکي از ويژگي هايي معمولِ انديشه ورزي در دوره ي پيش – سقراطي بود. براي مثال، هراکليتوس، مريد فيثاغورس [؟]، اعتقاد داشت که همه چيز در سيلانِ دائم است. او اعلام کرد که «هيچ کس در يک رودخانه دو بار پا نمي گذارد.» با اين همه، شگفت اينجاست که اين سخن، که از وقوع تفکر دموکريتوس، ديگر فيلسوف پيش – سقراطي، خبر مي دهد، نشان از دور شدن از [انديشه] «صورت ناب» دارد. دموکريتوس بر اين نظر پا فشرد که جهان از اتم ها ساخته شده است. او در حقيقت، بيش از دو هزار سال قبل از آنکه دانشمندان امروزي حکم دهند که چه بسا حق با اوست، به چنين نتيجه اي رسيد. همچنين فيلسوفان همان اندازه وقت صرف کردند تا به همان نتيجه اي برسند که کسنوفانِس ايونيايي، فيلسوف پيش – سقراطي، رسيده بود. او بدون پرده پوشي اعلام کرد که: «هيچ کس حقيقت را درباره ي خدايان و هر چيز ديگر نمي داند و هرگز نخواهد دانست؛ زيرا اگر هم اتفاق افتاد و کسي بخت يار شود و حقيقت تام و تمام را بر زبان آوَرَد، خود از آن بي خبر خواهد بود.» اين سخن، به طرزي غريب، شباهت دارد به انديشه هايي که ويتگنشتاين، در قرن بيستم، اظهار داشته است.
پي نوشت :
1. يکي از فرقه هاي مسيحيت که پيروان آن معتقدند دعا و نيايش به تنهايي بيماري ها را شفا مي دهد. م
منبع مقاله :استراترن، پل،(1379) آشنايي با افلاطون، ترجمه ي مسعود عليا، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم