نويسنده: پل استراترن
مترجم: مسعود عليا
مترجم: مسعود عليا
درست همان طور که از پي سقراط، افلاطون، شاگرد او، قدم به صحنه گذاشت، ارسطو، شاگرد افلاطون، نيز پس از افلاطون آمد تا «سه تن سالاري» فيلسوفان بزرگ يونان را کامل کند. ارسطو در ضمن طرح انديشه هاي بسياري که به خود وي تعلق داشت، تفکر افلاطون را بسط و گسترش داد و به نقد آن پرداخت، و در اين فرايند، فلسفه اي از آنِ خويشتن آفريد. با اين حال، فلسفه افلاطون، به شکل خالص تر آن، همچنان در آکادمي رونق داشت و در آنجا بود که به نام مکتب افلاطون شهرت يافت.
با ظهور امپراتوري روم، اين مکتب فلسفي آرام آرام گسترش پيدا کرد و در اين مسير، جنبه هاي گوناگوني از فلسفه افلاطون، به کنار نهاده شد. کاملاً واضح است که در امپراتوري اي که امثال کاليگولا يا نرون بر صدر آن نشسته اند، هرگونه صحبت در باب آرمانشهرهاي سياسي، از خرد به دور بود.
انديشه هاي ديگر [افلاطون] مانند آراي او در زمينه رياضيات، کاملاً ناديده گرفته شده؛ زيرا رومي ها به رياضيات علاقه اي نداشتند.
در گذر سال ها، مکتب افلاطون کم کم دستخوش دگرگوني شد، سرانجام شماري از وفادارترين کارگزاران اين مکتب، به اين نتيجه رسيدند که اگر چه فلسفه ي افلاطون بر صواب است، اما خود افلاطون اغلب آنچه را که درباره اش سخن مي گفت، نمي فهميد. اين فيلسوفان بر آن شدند تا خودشان گفته هاي افلاطون را بفهمند. در نتيجه تفسيري جديد از فلسفه افلاطون پديد آمد که به نام مکتب نوافلاطوني شهرت يافت. به طور کلي، نوافلاطونيان، بر عناصر عرفاني مکتب افلاطون تأکيد مي کردند. آنچه ايشان به آن گرايش داشتند، اعتقاد به سلسله مراتب هستي بود که از کثرت آغاز مي شد و سرانجام به خير (يا واحد) – که بسيط محض است – مي انجاميد.
مهم ترين نماينده مکتب نوافلاطوني، افلوطين [پلوتينوس]، فيلسوف قرن سوم ميلادي است. او که در اسکندريه تحصيل کرد، شاگرد يک مسيحي از دين برگشته بود که پيرو مکتب افلاطون شده بود و [از اين رو] پاره اي از انديشه هاي افلوطين، حال و هوايي کم و بيش مسيحي دارد. و اما در همان حال که مسيحيت و مکتب نوافلاطوني، در جاي جاي امپراتوري روم گسترش پيدا مي کردند، به گونه اي گريز ناپذير، با يکديگر گلاويز شدند. براي مدتي، مکتب نوافلاطوني را سپر اصلي در برابر موج فراگير مسيحيت به شمار مي آوردند.
و اما قرن چهارم، شاهد تولد قديس اگوستين از اهالي هيپو، بهترين مغز متفکر فلسفي از زمان ارسطو به بعد، بود. قديس اگوستين از فقدان محتواي عقلاني در مسيحيت، خاطري نگران داشت و مجذوب مکتب نوافلاطوني شد، سرانجام او در کار آشتي دان فلسفه افلوطين با الهيات ارتدوکس يا سنتي مسيحي، توفيق پيدا کرد. بدين سان، مسيحيت واجد شالوده عقلاني استوارتري شد و انديشه هاي دگرگون شده افلاطون، با تنها قدرت عقلي اي که در عمل معلوم شد قادر است از دوران ظلمت جان سالم به در ببرد، پيوند يافت.
به اين ترتيب، مکتب افلاطون (در اشکال گوناگون خود) بخشي از سنت مسيحي شد و در همه اعصار، رشته اي از متفکران را به بار آورد که افلاطون را بهتر از خود او مي فهميدند: افلاطونيان، نوافلاطونيان، قديس اگوستين و امثال آنها. پيروان مکتب افلاطون، در واقع تا خودِ قرن بيستم، در دانشگاه هاي بزرگ اروپا – به ويژه در آلمان و کمبريج – همچنان ايام به کامشان بود؛ اما اين روزها اعتقاد بر اين است که اين گونه انقراض يافته است.
منبع مقاله :
استراترن، پل،(1379) آشنايي با افلاطون، ترجمه ي مسعود عليا، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم