نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
شيوه ي خاصي براي توصيف وضعيت نظريه ي روابط بين الملل كه در دهه هاي 1970 و 1980 رواج داشت و حتي امروزه هنوز به منزله ي ابزاري آموزشي براي سازمان دادن مكتب هاي فكري رقيب در اين حوزه به كار مي رود. گاه از اين مقوله تحت عنوان مباحثه ي سوم در بررسي روابط بين الملل ياد مي شود كه پس از مباحثه ي ادعايي ميان «واقع گرايي و آرمان گرايي» در دهه هاي 1930 و 1940 و به اصطلاح «مباحثه ي بزرگ» ميان تاريخ دانان و دانشمندان يافت باور علوم اجتماعي در دهه هاي 1950 و 1960 به پا شده است.
اصطلاح «بُن نگره»[=پارادايم] در دهه ي 1960 عمدتاً از طريق كتاب توماس كوون (kuhn 1970) در فلسفه ي علم رواج يافت به طور خلاصه او بُن نگره را مجموعه اي از فرض هاي بنيادي درباره ي موضوع علم مي دانست. هر بُن نگره اي هم زمان هم توانايي بخش و هم محدودكننده است. از يك سو، به تعيين آنچه ارزش بررسي دارد كمك مي كند و از همين رو بُن نگره براي ساده كردن واقعيت از طريق جداكردن عوامل و نيروهاي خاصي از ميان مجموعه ي بي شماري از امكانات، ضرورتي چشم ناپوشيدني دارد. از سوي ديگر، چون دامنه ي دريافت ما (آن چه مهم ترين بازيگران و روابط يك حوزه ي خاص از مطالعه «مي دانيم») را محدود مي سازد محدود كننده است. كوون در بررسي تاريخ علم معتقد بود آن چه خودش علم بهنجار مي خواند بر اساس بُن نگره هاي خاصي پيشرفت مي كند كه درستي مفروضات شان بديهي انگاشته شده است. بنابراين، هر بُن نگره يك شيوه ي انديشه ورزي در رشته اي از تحقيق است كه فعاليت علمي را سازمان مي بخشد و ملاك هايي براي پژوهش تعيين مي كند. بُن نگره در ميان محققان اتفاق نظر، انسجام و يكپارچگي پديد مي آورد. اما وقتي دانشمندان با مشكلاتي (يا نابهنجاري هايي) رو به رو مي شوند كه نمي توان آن ها را در چارچوب بُن نگره ي مسلط حل كرد دوره ي علم متعارف پايان مي پذيرد و دوره ي علم انقلابي آغاز مي شود. دوره ي جديد علم متعارف تنها بر اساس «گذار از بُن نگره ها» و برقراري مجموعه تازه اي از فرض ها براي تبيين نابهنجاري هايي كه با مفروضات بن نگره ي قديمي سازگار نيست مي تواند آغاز شود.
گرچه كوون حرف چنداني درباره ي علوم اجتماعي نداشت ولي بسياري از پژوهندگان اين حوزه براي تقويت و روشن ساختن مباني تاريخي، سازماني و جامعه شناختي رشته هاي خودشان استدلال هاي او را مغتنم شمردند. از اين جهت، بررسي كنندگان روابط بين الملل تفاوتي با بقيه نداشتند.
آرند ليپارت (Lijphart 1974) از نخستين كساني بود كه مفهوم بُن نگره ي كورن را در روابط بين الملل به كار گرفت. وي در ميانه ي دهه ي 1970 مدعي شد كه الگوي كلي پيشرفت نظريه ي روابط بين الملل با تصويري كه كوون از پيشرفت نظري در علوم طبيعي ترسيم مي كند شباهت دارد. او بُن نگره ي سنتي را برحسب حاكميت دولت و اقتدارگريزي بين المللي تعريف مي كرد. از نظر ليپارت، واقع گرايي چنان حضور فراگيري در حوزه ي روابط بين الملل داشت كه مي شد آن را يك بُن نگره خواند. واقع گرايي پرسش هاي اصلي را بيان، مفاهيم، روش ها، و موضوعات محوري را تعيين، و سمت و سوي پژوهش را مشخص مي كرد. اما در ميانه دهه ي1970 مكتب واقع گرايي هم از سوي ليبرال ها و هم از جانب تندروان زير حملات مستمر قرار گرفت. بدين ترتيب مباحثه ي بُن نگره ها اشاره به بحث ادعايي ميان واقع گرايان، ليبرال ها و تندروان بر سر رسا يا نارسا بودن بُن نگره ي مسلط واقع گرايي دارد البته بايد گوشزد كرد كه محققان براي اشاره به «بُن نگره هاي» مختلف حاضر در اين مباحثه اصطلاحات متفاوتي به كار مي برند.
از ديد واقع گرايان، روابط ميان دولت ها در نبود حكومتي جهاني صورت مي بندد. نظام بين الملل اقتدارگريز است و بهترين شيوه ي شناخت روابط بين الملل متمركز شدن روي توزيع قدرت ميان دولت هاست. به رغم برابري حقوقي و صوري دولت ها، توزيع نابرابر قدرت بدان معني است كه حوزه ي روابط بين الملل، نوعي «سياست قدرت» است. اندازه گيري قدرت دشوار است؛ توزيع آن در ميان دولت ها با گذشت زمان تغيير مي كند و در ميان دولت ها هيچ گونه اتفاق نظري درباره ي اين كه قدرت چگونه بايد توزيع شود وجود ندارد. با اين حال، روابط بين الملل قلمرو ضرورت (دولت ها ناچارند براي باقي ماندن در محيطي رقابت آميز جوياي قدرت باشند) و استمرار در گذر زمان است. واقع گرايان هنگام انديشيدن به تغيير نظام بين الملل توجه خويش را اساساً روي تغييرات توازن قدرت ميان دولت ها متمركز مي سازند و معمولاً امكان وقوع تغييرات بنيادي در پويش خود نظام را ناديده مي گيرند.
برخلاف واقع گرايان، ليبرال ها روابط بين الملل را حوزه ي بالقوه اي از پيشرفت و دگرگوني هدفمند مي شناسند. آن ها آزادي فردي را ارجمندتر از هر ارزش ديگري مي دانند و معتقدند بايد دست دولت را از اقدام به شيوه هايي كه اين آزادي بر باد مي دهد بست. در داخل كشور، قدرت دولت قانوني ليبرال به واسطه ي پاسخ گويي مردم سالارانه به شهروندانش، لزوم عنايت به مقتضيات بازار اقتصادي و حكومت قانون محدود مي شود. ليبرال ها معتقدند كه با اين كه بازآفريني اين محدوديت ها در سطح بين المللي دشوار است براي ترويج ثبات در ميان و نيز در داخل دولت هاي برخوردار از حاكميت بايد آن ها را برقرار ساخت.
سرانجام، تندروان يا ريشه نگران اساساً به منابع نابرابري ساختاري، كه طبق ادعاي خودشان در ذات نظام بين الملل وجود دارد، و نيز شيوه هاي غلبه بر آن توجه دارند. اينان كه اغلب از سنت انديشه ي ماركسيستي (ـــ ماركسيسم) الهام مي گيرند ولي بدان محدود نمي مانند به بررسي اين مسئله مي پردازند كه چگونه روابط بين المللي ميان دولت ها بروز نابرابري هاي نظام سرمايه داري جهان گير را امكان پذير (و معمولاً از نظر پنهان) مي سازد. برخلاف ليبرال ها، تندروان به اصطلاحات بين المللي كه محدود به تنظيم مناسبات ميان دولت ها شود به ويژه اگر در گرو توانايي و تمايل قدرت هاي بزرگ باشد دل خوش نمي سازند. آنان هم واقع گرايي و هم ليبراليسم را در خدمت حفظ توزيع اساسي قدرت و ثروت مي دانند. به اعتقاد آن ها محققان بايد به تأمل به مراتب انتقادي تري درباره ي شرايط تاريخي شالوده ساز نابرابري ميان طبقات جهاني، نيروهاي مادي و ايدئولوژيك تداوم بخش آن، و استعداد دگرگوني انقلابي در جهت دستيابي به يك نظم جهاني عادلانه بپردازند.
اين جا نيازي به تحليل مشروع تك تك اين به اصطلاح بُن نگره هاي رايج در بررسي روابط بين الملل نداريم، اما درباره ي مباحثه بُن نگره ها به عنوان «تصويري كه اين رشته از خودش دارد» سه نكته درخور يادآوري است.
نخست، مباحثه ي بُن نگره ها نسبتاً «مباحثه» عجيب و غريبي بود. برخي محققان گفته اند كه اگر منظور از مباحثه گفت و گوي آزاد و آشكار و معنادار باشد هرگز مباحثه ي راستيني صورت نگرفته است. هر چه باشد ماركسيسم هرگز تأثيري همپايه ي واقع گرايي و ليبراليسم بر اين رشته نگذاشته است و شواهد چنداني وجود ندارد كه نشان دهد واقع گرايان اصولاً هرگز تندروان را به جد گرفته باشند. گرچه ميان واقع گرايان و ليبرال ها مباحثه اي پيگير جريان داشته باشد به دشواري مي توان اختلافات آن ها را چنان جدي دانست كه بتوان قائل به وجود مباحثه ي ميان بُن نگره ها در تعبيري شد كه كوون مدنظر داشت.
دوم، به رغم جذابيت آموزشي كه هر يك از اين سه مكتب از لحاظ سازمان دهي ديدگاه هاي مختلف براي مقاصد آموزشي دارد سرشت و مرزبندي آن ها به مراتب پيچيده تر از آن است كه چونان بُن نگره هاي منسجم تعبير شوند و همين، پرسش هاي مهمي را درباره ي انتقال دربست استدلال هاي كوون از تاريخ علم به بررسي روابط بين الملل مطرح مي سازد. براي نمونه، واقع گرايان اختلاف نظرهاي مهمي با هم دارند كه وقتي تعبير بُن نگره ها را به كار مي بريم پنهان مي ماند.
سوم، در زمان حاضر استعاره ي مباحثه بُن نگره ها رواج سابق را ندارد. نه تنها به منزله ي شيوه اي براي بيان فشرده ي خطوط گسل اصلي موجود در رشته ي روابط بين الملل در دهه ي1970 تا حدودي ساده انگارانه بود بلكه امروزه نيز به كلي نارساست زيرا «مكتب هاي فكري» مهمي (چون زن باوري، برسازي، و پساساختارگرايي) وجود دارد كه اصلاً در اين طرح گونه شناسي نمي گنجند.
ـــ بازتافتگي؛ گفتمان؛ ماركسيسم؛ وابستگي متقابل؛ واقع گرايي
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390
اصطلاح «بُن نگره»[=پارادايم] در دهه ي 1960 عمدتاً از طريق كتاب توماس كوون (kuhn 1970) در فلسفه ي علم رواج يافت به طور خلاصه او بُن نگره را مجموعه اي از فرض هاي بنيادي درباره ي موضوع علم مي دانست. هر بُن نگره اي هم زمان هم توانايي بخش و هم محدودكننده است. از يك سو، به تعيين آنچه ارزش بررسي دارد كمك مي كند و از همين رو بُن نگره براي ساده كردن واقعيت از طريق جداكردن عوامل و نيروهاي خاصي از ميان مجموعه ي بي شماري از امكانات، ضرورتي چشم ناپوشيدني دارد. از سوي ديگر، چون دامنه ي دريافت ما (آن چه مهم ترين بازيگران و روابط يك حوزه ي خاص از مطالعه «مي دانيم») را محدود مي سازد محدود كننده است. كوون در بررسي تاريخ علم معتقد بود آن چه خودش علم بهنجار مي خواند بر اساس بُن نگره هاي خاصي پيشرفت مي كند كه درستي مفروضات شان بديهي انگاشته شده است. بنابراين، هر بُن نگره يك شيوه ي انديشه ورزي در رشته اي از تحقيق است كه فعاليت علمي را سازمان مي بخشد و ملاك هايي براي پژوهش تعيين مي كند. بُن نگره در ميان محققان اتفاق نظر، انسجام و يكپارچگي پديد مي آورد. اما وقتي دانشمندان با مشكلاتي (يا نابهنجاري هايي) رو به رو مي شوند كه نمي توان آن ها را در چارچوب بُن نگره ي مسلط حل كرد دوره ي علم متعارف پايان مي پذيرد و دوره ي علم انقلابي آغاز مي شود. دوره ي جديد علم متعارف تنها بر اساس «گذار از بُن نگره ها» و برقراري مجموعه تازه اي از فرض ها براي تبيين نابهنجاري هايي كه با مفروضات بن نگره ي قديمي سازگار نيست مي تواند آغاز شود.
گرچه كوون حرف چنداني درباره ي علوم اجتماعي نداشت ولي بسياري از پژوهندگان اين حوزه براي تقويت و روشن ساختن مباني تاريخي، سازماني و جامعه شناختي رشته هاي خودشان استدلال هاي او را مغتنم شمردند. از اين جهت، بررسي كنندگان روابط بين الملل تفاوتي با بقيه نداشتند.
آرند ليپارت (Lijphart 1974) از نخستين كساني بود كه مفهوم بُن نگره ي كورن را در روابط بين الملل به كار گرفت. وي در ميانه ي دهه ي 1970 مدعي شد كه الگوي كلي پيشرفت نظريه ي روابط بين الملل با تصويري كه كوون از پيشرفت نظري در علوم طبيعي ترسيم مي كند شباهت دارد. او بُن نگره ي سنتي را برحسب حاكميت دولت و اقتدارگريزي بين المللي تعريف مي كرد. از نظر ليپارت، واقع گرايي چنان حضور فراگيري در حوزه ي روابط بين الملل داشت كه مي شد آن را يك بُن نگره خواند. واقع گرايي پرسش هاي اصلي را بيان، مفاهيم، روش ها، و موضوعات محوري را تعيين، و سمت و سوي پژوهش را مشخص مي كرد. اما در ميانه دهه ي1970 مكتب واقع گرايي هم از سوي ليبرال ها و هم از جانب تندروان زير حملات مستمر قرار گرفت. بدين ترتيب مباحثه ي بُن نگره ها اشاره به بحث ادعايي ميان واقع گرايان، ليبرال ها و تندروان بر سر رسا يا نارسا بودن بُن نگره ي مسلط واقع گرايي دارد البته بايد گوشزد كرد كه محققان براي اشاره به «بُن نگره هاي» مختلف حاضر در اين مباحثه اصطلاحات متفاوتي به كار مي برند.
از ديد واقع گرايان، روابط ميان دولت ها در نبود حكومتي جهاني صورت مي بندد. نظام بين الملل اقتدارگريز است و بهترين شيوه ي شناخت روابط بين الملل متمركز شدن روي توزيع قدرت ميان دولت هاست. به رغم برابري حقوقي و صوري دولت ها، توزيع نابرابر قدرت بدان معني است كه حوزه ي روابط بين الملل، نوعي «سياست قدرت» است. اندازه گيري قدرت دشوار است؛ توزيع آن در ميان دولت ها با گذشت زمان تغيير مي كند و در ميان دولت ها هيچ گونه اتفاق نظري درباره ي اين كه قدرت چگونه بايد توزيع شود وجود ندارد. با اين حال، روابط بين الملل قلمرو ضرورت (دولت ها ناچارند براي باقي ماندن در محيطي رقابت آميز جوياي قدرت باشند) و استمرار در گذر زمان است. واقع گرايان هنگام انديشيدن به تغيير نظام بين الملل توجه خويش را اساساً روي تغييرات توازن قدرت ميان دولت ها متمركز مي سازند و معمولاً امكان وقوع تغييرات بنيادي در پويش خود نظام را ناديده مي گيرند.
برخلاف واقع گرايان، ليبرال ها روابط بين الملل را حوزه ي بالقوه اي از پيشرفت و دگرگوني هدفمند مي شناسند. آن ها آزادي فردي را ارجمندتر از هر ارزش ديگري مي دانند و معتقدند بايد دست دولت را از اقدام به شيوه هايي كه اين آزادي بر باد مي دهد بست. در داخل كشور، قدرت دولت قانوني ليبرال به واسطه ي پاسخ گويي مردم سالارانه به شهروندانش، لزوم عنايت به مقتضيات بازار اقتصادي و حكومت قانون محدود مي شود. ليبرال ها معتقدند كه با اين كه بازآفريني اين محدوديت ها در سطح بين المللي دشوار است براي ترويج ثبات در ميان و نيز در داخل دولت هاي برخوردار از حاكميت بايد آن ها را برقرار ساخت.
سرانجام، تندروان يا ريشه نگران اساساً به منابع نابرابري ساختاري، كه طبق ادعاي خودشان در ذات نظام بين الملل وجود دارد، و نيز شيوه هاي غلبه بر آن توجه دارند. اينان كه اغلب از سنت انديشه ي ماركسيستي (ـــ ماركسيسم) الهام مي گيرند ولي بدان محدود نمي مانند به بررسي اين مسئله مي پردازند كه چگونه روابط بين المللي ميان دولت ها بروز نابرابري هاي نظام سرمايه داري جهان گير را امكان پذير (و معمولاً از نظر پنهان) مي سازد. برخلاف ليبرال ها، تندروان به اصطلاحات بين المللي كه محدود به تنظيم مناسبات ميان دولت ها شود به ويژه اگر در گرو توانايي و تمايل قدرت هاي بزرگ باشد دل خوش نمي سازند. آنان هم واقع گرايي و هم ليبراليسم را در خدمت حفظ توزيع اساسي قدرت و ثروت مي دانند. به اعتقاد آن ها محققان بايد به تأمل به مراتب انتقادي تري درباره ي شرايط تاريخي شالوده ساز نابرابري ميان طبقات جهاني، نيروهاي مادي و ايدئولوژيك تداوم بخش آن، و استعداد دگرگوني انقلابي در جهت دستيابي به يك نظم جهاني عادلانه بپردازند.
اين جا نيازي به تحليل مشروع تك تك اين به اصطلاح بُن نگره هاي رايج در بررسي روابط بين الملل نداريم، اما درباره ي مباحثه بُن نگره ها به عنوان «تصويري كه اين رشته از خودش دارد» سه نكته درخور يادآوري است.
نخست، مباحثه ي بُن نگره ها نسبتاً «مباحثه» عجيب و غريبي بود. برخي محققان گفته اند كه اگر منظور از مباحثه گفت و گوي آزاد و آشكار و معنادار باشد هرگز مباحثه ي راستيني صورت نگرفته است. هر چه باشد ماركسيسم هرگز تأثيري همپايه ي واقع گرايي و ليبراليسم بر اين رشته نگذاشته است و شواهد چنداني وجود ندارد كه نشان دهد واقع گرايان اصولاً هرگز تندروان را به جد گرفته باشند. گرچه ميان واقع گرايان و ليبرال ها مباحثه اي پيگير جريان داشته باشد به دشواري مي توان اختلافات آن ها را چنان جدي دانست كه بتوان قائل به وجود مباحثه ي ميان بُن نگره ها در تعبيري شد كه كوون مدنظر داشت.
دوم، به رغم جذابيت آموزشي كه هر يك از اين سه مكتب از لحاظ سازمان دهي ديدگاه هاي مختلف براي مقاصد آموزشي دارد سرشت و مرزبندي آن ها به مراتب پيچيده تر از آن است كه چونان بُن نگره هاي منسجم تعبير شوند و همين، پرسش هاي مهمي را درباره ي انتقال دربست استدلال هاي كوون از تاريخ علم به بررسي روابط بين الملل مطرح مي سازد. براي نمونه، واقع گرايان اختلاف نظرهاي مهمي با هم دارند كه وقتي تعبير بُن نگره ها را به كار مي بريم پنهان مي ماند.
سوم، در زمان حاضر استعاره ي مباحثه بُن نگره ها رواج سابق را ندارد. نه تنها به منزله ي شيوه اي براي بيان فشرده ي خطوط گسل اصلي موجود در رشته ي روابط بين الملل در دهه ي1970 تا حدودي ساده انگارانه بود بلكه امروزه نيز به كلي نارساست زيرا «مكتب هاي فكري» مهمي (چون زن باوري، برسازي، و پساساختارگرايي) وجود دارد كه اصلاً در اين طرح گونه شناسي نمي گنجند.
ـــ بازتافتگي؛ گفتمان؛ ماركسيسم؛ وابستگي متقابل؛ واقع گرايي
خواندني هاي پيشنهادي
-2003 Elman,C.and Elman,M.(eds) Progress in Internatioanl Relations Theory,Cambridge,MA:MIT Press.
-1970 Kuhn,T.The Structure of Scientific Revolutions,2 nd edn,Chicago,IL:University of Chicago Press.
-1974 Lijphart,A.The Structure of the Theoretical Revolution in Interntional Relations',International Studies Quarterly 18,41-74.
-1996 Waever,O.The Rise and Fall of the Inter-Paradigm Debate,in S.Smith,K.Booth and M.Zalewski (eds) International Theory:Positivism and Beyond,Cambridge:Cambridge University Press, 149-85.
تري اُكالاهان
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390