مترجم: دکتر همايون همتي
دانش دين شناسي تطبيقي (1) که گاهي به آن تاريخ اديان (2) نيز گفته مي شود، دانشي نسبتاً جوان و نوپاست که در مغرب زمين ظهور کرده و همواره از پويايي و بالندگي خاصي برخوردار بوده است و به ويژه در روزگار ما شاخ و برگها و فروع و شعبه هاي زيادي يافته که رسيدن به مرحله اجتهاد و تخصص در هر يک از آنها خود محتاج عمري جداگانه است. اين رشته نيز مانند بسياري دانشهاي ديگر از فرزندان عصر روشنگري (3) است و اگر بخواهيم دقيقتر سخن بگوييم پيدايش آن به اواخر قرن نوزدهم مي رسد. يواخيم واخ (4) دين شناس و جامعه شناس دين نامدار معاصر در کتابش به نام « مطالعه تطبيقي دين » (5) که پس از مرگش انتشار يافت درباره ي تاريخچه، وضعيت کنوني و آينده ي رشته ي اديان چنين مي گويد:
« قرن حاضر به پايان نخواهد رسيد مگر آنکه شاهد تأسيس دانش يکپارچه و يکدستي (6) باشد که اکنون اجزايش پراکنده است، دانشي که قرنهاي گذشته وجود نداشته و هنوز نيز تعريف آن بدرستي روشن نيست، دانشي که شايد براي نخستين بار « دانش دين شناسي (7) » ناميده خواهد شد. »
( برگرفته از کتاب اوژن بورنوف (8) به نام « علم دين » (9)، پاريس، ويرايش سوم، 1870 )
سخني که در بالا ذکر شد تمامي گذشته و آينده ي رشته اديان و سير آن در جهان غرب را درون خود نهفته دارد. يعني سير دين شناسي از زمان نگارش متون باستاني يونان تا پيدايش متکلمان جديد مسيحي و عصر روشنگري. در واقع دين شناسي جديد از عصر روشنگري آغاز شده و در قرن نوزدهم به منزله ي يک رشته ي مستقل و متمايز شکل مي گيرد.
در يونان باستان و در آثار متفکراني مانند هومر، هسيود، افلاطون، ارسطو، اپيکور و ديگران مباحثي وجود داشته که پايه ي اصلي کاوشهاي بعدي، پژوهشگران مغرب زمين در زمينه ي نقادي دين و اسطوره را تشکيل مي دهند.
نخستين متألهان مسيحي و پدران کليسا، چه يوناني و چه لاتيني، از ديدگاه وحي مسيحي به رد و ابطال اديان شرک آميز پرداختند و با هرگونه ترکيب و تلفيق آموزه هاي اين اديان جاهلي با تعليمات مسيحي به مخالفت برخاستند. آنان بر حفظ خلوص و نيالودگي دين مسيح تأکيد مي کردند و از همين رو با تلفيق گرايي (10) در قالب عقيده و رفتار بشدت مخالف بودند. عنوان کتاب هوگورينو (11) در اين زمينه کاملاً گوياست: اسطوره هاي يوناني و راز مسيحي » (12) (1963).
در سرزمينهاي مسيحي پيرامون درياي مديترانه بين دين هاي گوناگون روابطي وجود داشته است و از همين روست که ما در آثار قديس آگوستين مانند « اعترافات » مطالبي درباره دين ماني مي بينيم، يا در « مجموعه الهيات » (13) و « مجموعه بر عليه کافران » (14) دو اثر معروف قديس توماس آکويناس مباحثي درباره فلسفه يوناني کهن و فلسفه اسلامي مشاهده مي کنيم ( براي نمونه بنگريد به : « انديشه مسلمين و جايگاه آن در تاريخ » (15)، اثر دليسي اوليري، (16) لندن، 1958 ).
دو عامل در پيدايش تئوريهاي مربوط به منشأ دين مؤثر افتاده است. يکي مواجهه و رويارويي دينهاي رقيب و نظامهاي ديني مختلف و ديگري وقوع بحران در جوامع ديني مستقر. براي مثال مواجهه ي مسيحيت با فلسفه يوناني در سالهاي نخستين پيدايش اين دين و مواجهه ي آن با دين اسلام در قرون وسطا را مي توان ذکر کرد و نمونه بارز عامل دوم، برخورد و تلاقي مسيحيت و آموزه هاي اساسي آن با انقلاب دکارتي و عقل گرايي نوظهور در اروپا بود که موجب مي شد تمامي آموزه ها و عقايد مسيحي از نو مورد بازبيني و تجديدنظر و تحقيق مجدد قرار بگيرد. چيرگي فضاي عقل گرايي در اروپا، ارائه تبيين و تفسيرهاي جديدي از دين را مي طلبيد و در چنين محيطي بود که الهيات مدافعه گري (17) و بحثهاي جدلي (18) جاي خود را به تئوريهاي علمي و خردپسند درباره ي منشأ دين داد. البته نمي توان اينگونه تئوريها را « نياکان » واقعي رشته تاريخ اديان بشمار آورد، اما به لحاظ تاريخي، اينگونه تئوريها، پيش درآمد و زمينه ي رشد مباحث اين رشته علمي را تشکيل مي دهند. اين تئوريها مبتني بر هيچ گونه مشاهده ي علمي و تجربي نبودند و لذا شرايط تئوريهاي علمي را نداشتند. اما زمينه ساز تأسيس رشته اديان شدند. به سخن دقيق تر، اين تئوريها از نوع مباحث مدافعه گري کلامي بودند و به معناي دقيق واژه، به رشته اديان و مطالعه علمي دين ارتباطي نداشتند.
کامل ترين توضيحي که درباره تاريخچه و سير پيدايش و تحول رشته اديان در آثار اوليه ي مربوط به اين رشته نوشته شده است کتاب « دين شناسي تطبيقي (19) » اثر هـ پنيارددولابولايه (20) ( دو جلد، پاريس، 1929 ) است، بخصوص در جلد نخست آن که درباره تاريخ جهان غرب است مطالب سودمندي در اين باره آمده است.
اثر مشابهي در اين زمينه کتاب « دانش اساطير » (21) نوشته ژان دو وري (22) ( فرايبورگ، 1961 ) است که ضمن بحث درباره شناخت اساطير و تاريخ آنها به مقوله ي دين نيز مي پردازد. همين مؤلف کتاب ارزشمند ديگري درباره سير تحول و تاريخچه و مکاتب عمده ي دين شناسي نگاشته است که « رهيافتي تاريخي به رشته دين شناسي » (23) نام دارد ( نيويورک، 1967 ).
اثر ديگري که با کتاب پيشتر ياد شده ي بولايه قابل رقابت است، کتاب ژاک واردنبرگ (24) است که نام آن « رهيافت هاي کهن مطالعه دين » (25) مي باشد و در دو جلد به سال 1973 به چاپ رسيده است. در اين کتاب دينهاي يونان و مباحث مربوط به الهيات مسيحي مطرح نگشته است. جلد نخست آن حاوي بحثي درباره سابقه و تاريخچه رشته ي اديان از زمان فريدريش ماکس مولر (26) به بعد است و همچنين در برگيرنده گزيده اي از آثار معروف ترين مورخان اديان است. جلد دوم نيز مشتمل بر معرفي کتابشناسي کاملي از کتابهاي تاريخ اديان در غرب از زمان ماکس مولر به بعد مي باشد.
چنانکه گفته شد، رشته اديان در حقيقت فرزند عصر روشنگري است و براي شناخت پيشينه و زمينه هاي پيدايش و رشد اين رشته بايد فلسفه و انديشه عصر روشنگري و افکار و ديدگاههاي انديشمندان شاخص اين دوره را بخوبي مورد شناسايي قرار داد. دو کتاب سودمند و مهم در اين زمينه عبارتند از: « فلسفه عصر روشنگري » (27) نوشته ي ارنست کاسيرر (28) ( پرينستون، 1959 ) و « مواجهه ي قرن هيجدهم با خدايان » (29)، اثر فرانک مانوئل (30) ( دانشگاه هاروارد، 1959 ). خواندن دقيق اين دو اثر براي دانشجويان رشته اديان و طالبان آگاهي و آشنايي بيشتر با رشته اديان واجب و ضروري است. ارنست کاسير در اثر ياد شده درباره ويژگيهاي عصر روشنگري چنين مي نويسد:
« اما در انديشه سده هيجدهم گرانيگاه (31) عقلي تغيير مکان مي دهد. قلمروهاي مختلف شناخت – علم طبيعي، تاريخ، حقوق، سياست و هنر – به تدريج از زير سلطه و قيمومت متافيزيک و الهيات سنتي آزاد مي شوند. آنها ديگر براي توجيه و مشروعيت خود به مفهوم خدا دست نمي يازند. اکنون علوم مختلف هر يک براساس فرم خود، مفهوم خدا را تعيين مي کنند. روابط ميان مفهوم خدا و مفاهيم حقيقت، اخلاق و حقوق به هيچ وجه کنار گذاشته نمي شوند، ولي جهت آنها تغيير مي کند. گويي سمبلها ايندکس خود را با يکديگر مبادله مي کنند. مفهومي که قبلاً پايه و اساس مفاهيم ديگر بود، اکنون خود برپايه آن مفاهيم ساخته و پرداخته مي شود. مفهومي که تاکنون مفاهيم ديگر را توجيه مي کرد، اينک خود نيازمند توجيه است. » (32)
اين ويژگيهايي که کاسيرر براي نهضت روشنگري بر مي شمارد چونان آبشخوري براي تفکر جديد تلقي شده و همه ي اين صفات و خصوصيات در انديشه جديد غربي حفظ شده و حضور دارند. معرفت شناسي نوين نيز که تحقيق درباره معرفت بشر و نقادي آن را پيشه خود قرار داده است از همين جا سرچشمه مي گيرد. همه ي متفکران عصر روشنگري عقل گرا نبودند، اما همه آنان مسئله « عقلانيت (33) » را محور مباحث معرفت شناسي تلقي مي کرد و اهميت بسياري براي آنان قايل بودند. چهره ديگر نهضت روشنگري را متفکراني تشکيل مي دادند که بجاي تکيه بر عقل، بر عاطفه و احساس و اراده و تخيل بشري تأکيد مي کردند و به آگاهي بي ميانجي و شهودي دل بسته بودند. ژان دو وري در کتابش که پيشتر از آن ياد کرديم اين متفکران را در سه دسته طبقه بندي کرده است. گروه نخست فيلسوف رمانتيک هستند که شاخص ترين آنها يوهان گوتفريدفون هردر (34) که کتاب معروفي به نام « ملاحظاتي پيرامون فلسفه تاريخ نوع بشر » (35) ( شيکاگو، 1968 ) دارد و فريدريش شلينگ (36) که داراي اثري به نام ( دوره هاي جهان) (37) » ( انتشارات دانشگاه کلمبيا، 942 ) است. دسته دوم نمادگرايان (38) هستند که نماينده برجسته اي چون فريدريش کروزر (39) دارند که اثري به نام « نمادها و اسطورها » (40) ( لايپزيک، 23 – 1819 ) نوشته است. بخشي از اين اثر توسط بورتن فلدمان (41) و رابرت. د.ريچاردسون (42) تحت عنوان « ظهور اسطوره شناسي نوين » (43) به انگليسي ترجمه شده است ( بلومينگتون، 1972 ). سومين گروه، مورخان رمانتيک هستند که مهمترين آنها کارل اوتفريد مولر (44) است که داراي اثري به نام « مقدمه اي بر اسطوره شناسي » (45) گوتينگن، 1825 ) مي باشد که بخشي از آن نيز توسط مترجمان فوق به انگليسي ترجمه شده است.
بدين سان عقل گرايي و تلاشي که در جستجوي شناخت ماهيت و آگاهي بشري داشته بهمراه جنبش رمانتيک که بر عنصر عاطفه و اراده و تخيل تأکيل مي کرد توأمان زمينه فلسفي لازم براي ظهور نخستين مورخ اديان يعني ماکس مولر را فراهم آوردند. مولر به سال 1823 در آلمان به دنيا آمد و تحصيلات اوليه ي خود را در آنجا به پايان برد. در سال 1841 در دانشگاه لايپزيگ ثبت نام کرد و به يادگيري زبانهاي باستاني، روانشناسي و مردم شناسي پرداخت. مولر رشته زبان سانسکريت را براي ادامه تحصيل خود انتخاب کرد و در سال 1843 توانست درجه دکتراي خود را تحت راهنمايي هرمان بروکهاوس (46) دريافت کند. او سپس زبان شناسي تطبيقي را تحت نظر فرانتزباپ (47) در برلين فرا گرفت و فلسفه را نيز از فريدريش شلينگ آموخت. او يک سال نيز در پاريس زبان سانسکريت را از اوژن بورنوف فرا گرفت.
مولر در سال 1846 به انگلستان و در سال 1848 به آکسفورد رفت. او در سال 1848 به مقام استاد زبان شناسي تطبيقي رسيد ولي به منظور کسب فراغت براي پرداختن به تصحيح و ويرايش « کتابهاي مقدس مشرق زمين » در سال 1875 از شغل خود استعفا داد. مهمترين آثار مولر براي کساني که طالب آشنايي با تاريخچه رشته اديان باشند عبارتند از: « دين طبيعي » (48) ( لندن، 1881 )، "مقدمه اي بر علم دين" (49) ( لندن، 1873 ) "سخنرانيهايي درباره منشاء پيدايش و رشد معرفت (50) ( لندن، 1878 ).
اهميت مولر به سبب عرضه نظريه هاي نوين نيست زيرا نظريه هاي او از سوي جامعه ي علمي و پژوهشگران مورد استفبال واقع نشد. مثلاً اين نظريه ي او که دين را زاييده ي « بيماري زبان » (51) مي داند ربط زيادي با مقوله ي دين و ارزيابي آن نداشت، بعلاوه نظريه اي بسيار ذهني (52) و اثبات ناپذير بود.
آنچه که در مورد مولر اهميت دارد اين است که او براي نخستين بار تلاش کرد تا بگونه اي علمي و منظم و منسجم ماهيت دين را مورد مطالعه قرار دهد. او در تثبيت اين باور که مطالعه ي علمي و تجربي دين اساساً امري ممکن و قابل حصول است نقش بسزايي داشت. حتي اگر فرض کنيم چنين باوري، زيانها و انحرافهايي هم بدنبال داشته است، باز هم بايد گفت که براي اينکار و نوآوري بهاي اندکي بوده است.
براي پي بردن به تأثير عظيم مولر بر نويسندگان فولکلور به کتاب « تاريخ فولکلور نويسان انگليسي » (53) اثر ريچارد دورن (54) لندن، 1968 ) مراجعه نماييد. اينگونه مطالعه ي دين زمينه ي مشاجره بين آندريولانگ و مولر را فراهم آورد.
يواخيم واخ در اين مورد مي نويسد:
نخستين مرحله ي پژوهش علمي درباره دين همراه با اشتياق فراوان براي شناخت اديان ديگر بود. در اين مرحله بازار بحثهاي نظري، مطالعات زبانشناختي، تاريخ و فلسفه کساد شده و کلام و الهيات طرح شده بود. تعبير « دانش دين » ( علم دين شناسي ) (55) براي آن بکار مي رفت تا نشان دهد که اين رشته جديد از قيد فلسفه و کلام آزاد شده است. ( کتاب دين شناسي تطبيقي، واخ، ص 3 ).
علاقه به رشته ي جديد « دين شناسي علمي » خود را در تأسيس کرسي رشته ي اديان در دانشگاههاي چندين کشور اروپايي متجلي ساخت. نخستين کرسي رشته اديان در سال 1873 در ژنو تأسيس شد و چند سال بعد کرسيهاي ديگري در دانشگاههاي هلند پديد آمد. در سال 1878 در کلژدوفرانس (56) نيز يک کرسي رشته اديان تأسيس يافت. استاداني که اداره اين کرسي ها را بر عهده داشتند از نامدارترين صاحبنظران اين رشته بودند. در هلند دو دين شناس از بقيه معروفتر و برجسته تر بودند يکي کرنليوس. ب. تيل (57) که در سال 1877 در ليدن به استادي رشته تاريخ اديان رسيد و ديگري شانتپي دولاسوسايه (58) که کرسي تدريس دقيقي است که در مورد تمايز بين جنبه هاي تاريخي با جنبه هاي فلسفي در رشته اديان به عمل آورده است. همين کار او را قادر ساخت تا بتواند « ريخت شناسي » (59) تاريخي و فلسفي اديان را عرضه کند ( مراجعه کنيد به کتاب او: « راهنماي دانش دين » (60)، لندن، 1891).
تيل با پيش نهادن گامي فراتر، وحدت و انسجام رشته ي اديان را برپايه زمينه هاي تاريخي و فلسفي تثبيت مي کند. ( رجوع کنيد به کتاب او: « عناصر دانش دين » (61 )، دو جلد، ادينبورگ و لندن، 1898). طبق نظر واخ، مرحله ي بعدي رشته اديان با آثار مربوط به « مکتب دين شناسي تاريخي » (62) شناخته و تعريف مي شود. ظاهراً واخ مرحله ي چهارم رشد رشته اديان را مربوط به کارهاي ناتان سُدربلوم و رودلف اتّو مي داند.
هر چند ماکس مولر رشته اديان را بمنزله ي دانشي مستقل و متمايز ساخت و تأسيس نمود، اما اين مکتب دين شناسي تاريخي بود که نخستين تلاشها را در جهت حفظ يکپارچگي و انسجام اين رشته بکار گرفت. اما اين رشته هر چند تأثيرات ماندگار و ديرپايي بر رشته تاريخ اديان نهاد، به دليل تأکيد افراطي بر مفروضات سنتي کتاب مقدس و پيدايش مسايل فلسفي جديد از سوي کساني مثل ويلهلم ديلتاي نتوانست به موفقيت کاملي دست يابد.
شايان ذکر است که در همان دوره اي که ماکس مولر کتاب « دانش اديان » را منتشر ساخت ادوارد برنت (63) تيلور نيز نخستين اثر علمي را در رشته مردم شناسي انتشار داد. عرضه گزارشهاي قوم شناسانه و مردم شناسانه، اطلاعات بدست آمده در اثر حفاريهاي باستان شناسان و مفروضات نظري جديد درباره ي ماهيت دين از ديدگاه روانشناسي، پوزيتيويسم جديد و نظريه سياسي مد روز (en Vogue) شده بود. براي آگاهي از تاريخ قوم شناسي آلماني به مقاله رابرت هاينه – گلدون (64) تحت عنوان « صد سال نظريه قوم شناسانه در کشورهاي آلماني زبان » (65) ( مردم شناسي معاصر، جلد 5، دسامبر، 1964 ) مراجعه کنيد. اعضاي مکتب دين شناسي تاريخي توجه اندکي به اين مباحث نشان مي دادند.
اين نکته که يواخيم واخ مرحله ي چهارم سير تکاملي رشته ي اديان را در کارها و آثار کساني مانند ناتان سدربلوم (66) و رودلف اتّو (67) مي دانست دقيقاً به اين دليل بود که کارهاي آنها در بطن مسايل جديدي که به آنها اشارت رفت قرار داشت. مثلاً ما در آثار سدربلوم مسأله منشاء تاريخي پيدايش دين همراه با منشاء عقيده به خدا در آگاهي بشري را در کنار هم مي بينيم. براي نمونه مقاله « قداست » (68) نوشته او در « دايرة المعارف دين و اخلاق » ( ويراسته هيستينگز، 1913 ) مطالعه کنيد. اين شيوه ي طرح مسايل موجب شد تا رشته ي اديان با مباحثي که در رشته هاي مردم شناسي و ادبيات فولکور جريان داشت پيوند بيابد.
مباحث مطرح شده از سوي ديلتاي (69) درباره نقادي عقل تاريخي نيز به اين ربط و پيوند کمک شاياني کرد. ( براي آشنايي بيشتر با آراء ديلتاي بنگريد به: « مقدمه اي بر شناخت انديشه ي ديلتاي ». هـ.ا.هاجز، لندن 1949؛ « ماهيت فلسفه » (70)، نوشته خود ديلتاي، انتشارات دانشگاه کاروليناي شمالي، 1954؛ اما بهترين معرفي از ديدگاههاي فلسفي او در اين کتاب آمده است: « فلسفه ويلهلم ديلتاي »، هـ.ا.هاجز، لندن، 1952 ).
اثر رودلف اتّو تحت نام « مفهوم امر قدسي » (71) براي نخستين بار کوشش منظم و دستگاهمندي را براي شناخت ماهيت تحويل ناپذير تجربه ي ديني (72) و آثار و تجليات (73) آن ارائه مي دهد. هم اتّو و هم سدربلوم در پي آنند تا ريشه هاي ستبر دين ورزي را در سرشت و ساختار وجود آدمي نشان دهند. در نتيجه اينگونه تلاشها بود که رشته تاريخ اديان به نظريه هاي هرمنوتيکي (74) کشيده شد. براي تحقيق در اين زمينه تنها کافي است که اثر شاگرد ممتاز اتّو يعني يواخيم واخ را که درباره تاريخ نظريه هاي هرمنوتيکي ( در 3 جلد، توبينگن، 33 – 1936 ) نگاشته است مورد مطالعه قرار دهيم.
واخ در سراسر عمر خويش پيوسته بر دو نکته تأکيد داشت: يکي اهميت هرمنوتيک و ديگري ارزشمندي و اولويت جامعه شناسي دين، که در مورد مباحث مربوط به جامعه شناسي دين او آشکارا وامداري خود را به ديلتاي و ماکس وبر نشان مي دهد.
در اثر گراردوس فاندرليو (75) ما نوعي گذر و انتقال آشکار از تأکيد بر تجربه ي ديني، چنانکه نزد اتّو و واخ بود، به تأکيد و توجه نسبت به انحاء و شيوه هاي و شکلهاي تجليات ديني مشاهده مي کنيم. در اثر دو جلدي فاندرليو تحت عنوان « ماهيت و تجليات دين » (76) ( نيويورک، 1963 ) عناويني از اين قبيل به چشم مي خورد: « فضاي قدسي » ، و « سنگهاي مقدس » ، « درختان مقدس » ، « رفتار و جشن » و مانند اينها.
اين انتقال و تغيير کانون توجه را بدان سبب انتقالي صريح و آشکار خوانديم که معتقديم در وراي همه ي اين مباحث نظريه ديني عميقي درباره ي ماهيت تجربه ديني وجود دارد که از مباني معرفت شناختي خاصي تغذيه مي کند.
به استثناي ماکس مولر که « پدر و بنيانگذار » رشته اديان است، همه محققان برجسته اي که در زمينه دانش دين شناسي کار کرده و قلم زده اند در زمره متکلمان و مورخان دين بوده اند. شايد دليل اقبال و رويکرد متألهان به دين شناسي و رشته اديان اين باشد که ايشان همواره در تلاشند تا دين را به عنوان يک تجربه ي بشري منحصر بفرد (77) از خطر تحريف و افتادن در دام تحويل گرايي و فلسفه بافي و نظريه پردازيهاي مبتني بر تئوريهاي اومانيستي و نوپوزيتيويستي درباره ي ماهيت انسان و جامعه برهانند. شايد همين دليل بتواند راز توجه متکلمان به مباحث معرفت شناسي و روش شناسي علمي را نيز توجيه نمايد.
ميرچاالياده (78) مي نويسد:
سال 1912 مقطع بسيار مهم و حساسي در مطالعه ي علمي دين بشمار مي رود. اميل دورکهايم کتاب « شکلهاي ابتدايي زندگي ديني » (79) را منتشر ساخت، ويلهلم اشميد جلد نخست اثر عظيمش را به نام « منشاء خداشناسي » (80) انتشار داد. که شکل تکميل يافته ي آن چهارده سال پيش از مرگش در 5 – 1954 به چاپ رسيد. رافائل پتّازوني (81) نيز در سال 1912 نخستين تک نگاشت مهم خود را درباره ي « اديان ابتدايي » به نگارش درآورد و کارل گوستاويونگ کتابش را به نام « دگرديسي ها و نمادهاي ليبيدو » (82) نوشت. زيگموند فرويد نيز کتاب « توتم و تابو » را مورد ويرايش قرار داده بود و براي چاپ آماده مي ساخت. ( به نقل از مقاله ي « گذشته رشته تاريخ اديان »، در نشريه انجيل و دين، شماره 30، دوم آوريل 1963 ).
الياده سپس توضيح مي دهد که چگونه اين آثار که در اصل مربوط به رشته هايي چون جامعه شناسي، قوم شناسي، روانشناسي و تاريخ بودند توانستند نقشي مهم در رشته تاريخ اديان ايفا نمايند. و تازه مهمتر اينکه به استثناي پتّازوني، هيچيک از اين مؤلفان مورخ دين نبودند. هر چند که سدربلوم، و فاندرليو آثارشان را پس از اين دوره نوشتند و کاملاً نيز از آثار ياد شده اطلاع داشتند، اما اينکه تأثير ساختاري و ماندگار اين آثار بر رشته اديان را فهميده بودند يا نه مطلبي است که قابل ترديد است.
ا.يوستيس هايدون (83) در دو مقاله اي که در نشريه ي « مجله دين » نگاشته است به تأثيرات اين مطالعات بر رشته اديان پرداخته است. نخستين مقاله او « از دين شناسي تطبيقي تا تاريخ اديان » (1922) نام دارد و ديگري که مقاله ي بسيار جامع و ممتازي است عنوانش « بيست و پنج سال تاريخ اديان » (1926) مي باشد.
انتشار اين آثار به يک لحاظ نشان مي داد که رشته ي تاريخ اديان ديگر نمي تواند براي حفظ حيات خود صرفاً به تئوريهاي معرفت شناختي درباره ي تجربه ي ديني اکتفا کند و اينکه اگر قرار است اين رشته يک رشته واقعاً علمي باشد بايد شيوه اي عيني و تجربي در تحقيقاتش در پيش گيرد. تحول روش شناختي مشابهي نيز در زمينه فقه اللغه ي تاريخي به دانش زبان شناسي جديد روي داد. روابط مورخان اديان با همکاران شان در رشته هاي ديگر نيز رو به افزايش نهاد. البته لازمه ي اين ارتباط و همکاري اين نبود که يک مورخ اديان نيز ضرورتاً بايد همان شيوه ها و روشهاي بکار گرفته شده در علوم ديگر را بکار گيرد. بلکه معنا و نتيجه آن از بين رفتن انحصارطلبي در حوزه روشهاي علمي بود.
در سراسر عمر رشته ي اديان همواره دو مطلب در شمار بحثهاي دائمي و جدي اين رشته بوده است: يکي مسأله ي منشأ پيدايش دين و ديگري مسأله ي شناخت اديان ابتدايي.
ميرچاالياده مقاله ي بسيار سودمندي درباره ي اين موضوع نگاشته است که « جستجو براي يافتن منشأ اديان » نام دارد که در نشريه ي بين المللي مطالعات تاريخي تطبيقي ( شماره 4، سال اول، 1964 ) به چاپ رسيده است. هر چند تا سال 1925 کتابهاي بسياري درباره ي دينهاي بزرگ و پيشرفته جهان نگارش يافت، اما هيچيک از اين کتابها نتوانستند جايگاهي مانند کتبي که درباره اديان ابتدايي نوشته شده بود بيابند.
چارلر آدامز به همين نکته اشاره دارد آنجا که مي نويسد:
در طول قرن نوزدهم دانشجوياني در رشته اديان وجود داشتند که آگاهانه و از سر اعتقاد چنين گمان مي کردند که اديان ابتدايي بگونه اي خالص تر و اصيل تر از اديان پيشرفته و پيچيده انگيزه و علاقه ي ديني بشر را به نمايش مي گذارند. استدلال آنان نيز مبتني بر اين فرض رايج بود که دينهاي ابتدايي به شکل اوليه ي دين نياکان ما نزديک تر و وفادارترند.
اما امروزه ما مي دانيم که اين تئوري کنار نهاده شده و ديگر قابل دفاع نمي باشد... که من مايلم تنها به يکي از نتايج نادرست اين تئوري اشاره کنم و آن عبارتست از مشکلاتي که اين تئوري براي کساني که در حوزه اي بيرون از اديان ابتدايي و رشته هاي باستان کار مي کنند پديد آورده است. ( « مقاله ي تاريخ اديان و شناخت اسلام »، چاپ شده در کتاب « تاريخ اديان: مقالاتي درباره ي مسأله ي فهم »، ويراسته ي جوزف کيتاگاوا و ميرچاالياده، انتشارات دانشگاه شيکاگو، 1967 ).
تحقيق ژرژ دومزيل (84) درباره ي سننن ديني هند و اروپايي احتمالاً بتواند بين روش هاي رايج تحقيق در اديان و سنن باستاني و روشهاي جديدي که مبتني بر مطالعات تاريخي، جامعه شناسي و نقادي متون ديني است پل ارتباطي برقرار سازد.
براي آگاهي از نظريات دومزيل و کتابشناسي کامل آثار او مي توانيد به کتاب اسکات ليتلتون (85) تحت نام « اسطوره شناسي تطبيقي: ارزيابي مردم شناسانه ي نظريات ژرژ دومزيل » ( انتشارات دانشگاه لوس آنجلس، 1966 ) مراجعه کنيد.
همچنين کتاب « جامعه شناسي دين » ( دانشگاه شيکاگو 1944 ) نوشته ي يواخيم واخ مي تواند در اين زمينه سودمند و راهگشا باشد. واخ دين را به جامعه تحويل نمي برد، اما ما را براي درک آثار و تجليات جامعه شناسي دين آماده مي سازد. اگر در واقع گفته ي دومزيل راست باشد که گفته است: « ما تحقيقات خود را بيشتر در سايه ي « عقل » (86) انجام مي دهيم تا به مدد « نيروي غيبي » (87)، آنگاه رشته تاريخ اديان بايد براي دستيابي به يک سمتگيري روش شناختي تلاش کند تا در پرتو آن بتواند با رعايت انصاف در مورد همه ي پديده هاي ديني به تحقيق بپردازد بدون اينکه به دام تحويل گرايي (88) بيفتد. هر چند که اين رشته هنوز به چنان روش شناسي مطلوبي دست نيافته است، اما آشکار است که اکنون ديگر موفقيت تثبيت شده اي براي خود يافته است و محققاني که در اين رشته کار مي کنند به خوبي از مشکلات آن آگاهي دارند. در عين حال اين اميد هست که پيشگويي بورنوف تا پايان اين قرن تحقق پيدا کند. (89)
پينوشتها:
1- Comparative Study of Religion.
2- History of Religion.
3- The Enlightenment.
4- Joachim Wach.
5- The comparative Study of Religions.
6- Unified Science.
7- Science of religion.
8- Eugene Burnouf.
9- La Science des religions.
10- Syncretism.
11- Hugo Rahner.
12- Greek Myth and Christian Mystery.
13- Summa Theologica.
14- Summa Contragentiles.
15- Arabic Thought and its place in History.
16- De Lacy O Leary.
17- Apologetic.
18- Polemical.
19- L Etude compare des religions.
20- H. Pinard de la Boullaye.
21- Forschungsgechichte der Mythologie.
22- Jan de veries.
23- The Study of Religion, An Introduction.
24- Jacques Waardenburg.
25- Classical Approaches to the Study of Religion.
26- F. Max. Muller.
27- The Philosophy of the Enlightenment.
28- Ernst Cassirer.
29- The Eighteenth century confronts th Gods.
30- Frank Manuel.
31- Center of grarity.
32- فلسفه روشنگري، ارنست کاسيرر، ترجمه ي يدالله موقن، انتشارات نيلوفر، 1370، ص 9 – 238. لازم به تذکر است که اخيراً ترجمه ي ديگري از اين کتاب توسط آقاي نجف دريابندري انجام گرفته و از سوي انتشارات خوارزمي به چاپ رسيده است. ما ترجمه ي اين بند را از همان ترجمه ي نخست نقل کرديم.
33- Rationality.
34- Johann Gottfried Von Herder.
35- Reflections on the philosophy of the History of Mankind.
36- Friedrich Schelling.
37- The Ages of the world.
38- Symbolists.
39- Friedrich Creuzer.
40- Symbolik und Mythologie der alten Volker, besonders der Greichen.
41- Burton Feldman.
42- Robert D. Richardson.
43- The Rise of Modern Mythology.
44- Carl otfried Muller.
45- Prolegomena zu einer Wissens chaftlichen Mythologie.
46- Hermann Brockhaus.
47- Franz Bopp.
48- Natural Religion.
49- Introduction te the Scienee of Religion.
50- Leetures on the origin and Gowth of knowledge.
51- “disease of Language”.
52- Speculative.
53- The British Folklorists: A History.
54- Richard Dorson.
55- Religionwissenschaft.
56- College de France.
57- Cornelius P. Tiele.
58- Chantepie de la Saussaye.
59- Morphology.
60- Manual of the Science of Religion.
61- Elements of the Science of Religion.
62- Religionsges chiehtlicheschule.
63- Edward Burnett tylor.
64- Robert Heine – Geldern.
65- “On Hundred years of Ethnological Theory in the German Speakin Countries”.
66- Nathan Soderblom.
67- Rudolf Otto.
68- “Holiness”.
69- Dilthey.
70- The Essence of Philosophy.
71- The Idea of The Holy.
72- Religious Experience.
73- Expressions.
74- Hermeneutical Theory.
75- Gerardus Van der Leeuw.
76- Religion in Essence and Manifestation.
77- Sui generis.
78- Mircea Eliade.
79- Formes elementaires de la vie religieuse.
80- Urpsrung der Goltesidee.
81- Raffaele Pettazzoni.
82- Wandlunge und Symbole der Libido.
83- Eustaee Haydon.
84- Georges Dumezil.
85- C.Scott Litlleton.
86- Logos.
87- Divination.
88- Reductionism.
89- منبع اصلي ما در نگارش اين مقاله ي نوشته کوتاهي از دين شناس بزرگ معاصر چارلز لانگ (Charles H. Long) بوده است که تحت همين نام در بخش پيوست کتاب ارزشمند و پرآوازه و کم نظير پروفسور چارلز آدامز که خود از اسلام شناسان و دين شناسان نامدار روزگار ماست به نام « راهنماي اديان بزرگ » به چاپ رسيده است و مشخصات آن بدينقرار است:
A Readers Guide to the Great Religions, (ed.), Charles J. Adams, New York, 1977.
هانس کليم کيت... [و ديگران]؛ (1379)، شناخت دانش اديان، همايون همتي، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.
/م