پدرسالاری و تولید

اگرچه تفاوتهای قابل ملاحظه در نقشهای مربوط به زنان و مردان در فرهنگهای مختلف وجود دارند، هیچ مورد شناخته شده از جامعه ای که در آن زنان قدرتمندتر از مردان باشند وجود ندارد. زنان در همه جا اساساً با پرورش کودکان،
پنجشنبه، 16 مرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پدرسالاری و تولید
پدرسالاری و تولید

 

نویسنده: آنتونی گیدنز
مترجم: منوچهر صبوری





 

سلطه ی مردان

اگرچه تفاوتهای قابل ملاحظه در نقشهای مربوط به زنان و مردان در فرهنگهای مختلف وجود دارند، هیچ مورد شناخته شده از جامعه ای که در آن زنان قدرتمندتر از مردان باشند وجود ندارد. زنان در همه جا اساساً با پرورش کودکان، نگهداری و اداره ی خانه سر و کار دارند، در حالی که فعالیتهای سیاسی و نظامی در همه جا آشکارا مردانه است. در هیچ جای دنیا مردان مسئولیت اساسی برای پرورش کودکان ندارند. برعکس، فرهنگهایی که در آن زنان مسئولیت اصلی چراندن حیوانات بزرگ، شکار حیوانات بزرگ، ماهی گیری در دریاهای عمیق یا کشاورزی با گاو آهن را داشته باشند اگر هم وجود داشته باشند معدود هستند. در جوامع صنعتی، تقسیم کار میان زن و مرد کمتر از جوامع غیرصنعتی مشخص و آشکار است، اما شمار مردان در همه ی قلمروهای قدرت و نفوذ هنوز از زنان بیشتر است.
سلطه ی مرد معمولاً پدرسالاری نامیده می شود. چرا باید پدرسالاری- به شکلهای گوناگون- عمومیت داشته باشد؟ پاسخهای متعددی به این پرسش داده شده، اما محتمل ترین تبیین نسبتاً ساده است. زنان کودکان را به دنیا می آورند و پرورش می دهند. درماندگی کودک انسانی ایجاب می کند که مراقبت اولیه شدید و طولانی باشد- از اینجاست که چودروف وابستگی مرکزی "مادری" به تجربه ی زنان را مورد تأکید قرار می دهد. ضرورت فیزیکی اولیه که مادران باید کودکانشان را به دنیا آورده و پرستاری کنند به سادگی به استمرار نقش مراقبتی و پرورشی که زنان در تمام فرهنگها می پذیرند می انجامد. زنان به واسطه ی نقشی که به عنوان مادر و مراقبت کننده دارند، اساساً در فعالیتهای خانگی جذب می شوند. زنان همان چیزی می شوند که داستان نویس و منتقد اجتماعی فرانسوی سیمون دوبووار "جنس دوم"(1) نامیده، زیرا از فعالیتهای "عمومی" تری که مردان می توانند آزادانه به آنها بپردازند کنار گذاشته شده اند. (de Beauvoir, 1972) مردان به علت نیروی برتر فیزیکی، یا تواناییهای فکری خاصی بر زنان مسلط نیستند، بلکه به این علت بر آنها تفوق یافته اند که پیش از به وجود آمدن کنترل موالید، زنان اسیر ساختمان بیولوژیکی خود بودند. بارداری پی در پی، و مراقبت مستمر از کودکان، آنان را برای تأمین معیشت به مردان وابسته می کرد. Firestone, 1971)؛ همچنین نگاه کنید به (Michell, 1973

زنان و کارگاه: چشم انداز تاریخی

برای اکثریت عظیم جمعیت در جومع ماقبل صنعتی (و بسیاری از مردم در جوامع جهان سوم امروز)، فعالیتهای تولیدی و فعالیتهای خانگی از یکدیگر جدا نبودند. تولید یا در خانه، یا در نزدیکی آن انجام می شد. در اروپای سده های میانه همه ی اعضای خانواده یا در کار بر روی زمین و یا در صنایع دستی شرکت داشتند. در شهرها، کارگاهها معمولاً در خانه بودند و اعضای خانواده به جنبه های مختلف فرایند تولید کمک می کردند. برای مثال در صنعت بافندگی، کودکان کار شانه زنی و دفته زنی را انجام می دادند، دختران بزرگتر و مادران کار نخ ریستن را و پدران کار بافتن را انجام می دادند. زنان و کودکان به همین گونه مستقیماً با مردان در کار خیاطی، کفاشی و نانوایی کار می کردند. زنان در نتیجه ی نقش مهمی که در فرایندهای اقتصادی داشتند، اغلب دارای نفوذ قابل ملاحظه ای در درون خانواده بودند، اگرچه از قلمروهای مردانه سیاست و جنگ بیرون نگاهداشته شده بودند. زنان پیشه وران غالباً حسابهای کسب و کار را نگاه می داشتند، همچنان که زنان کشاورزان همین کار را انجام می دادند و بیوه زنها به طور معمول صاحب و اداره کننده ی کسب و کار بودند.
با جدایی کارگاه از خانه در اثر توسعه ی صنایع امروزی این وضع تا اندازه ی زیادی تغییر کرد. انتقال تولید به کارخانه های ماشینی شده احتمالاً مهمترین عاملی بود که به این امر کمک کرد. کار با سرعت ماشین توسط افرادی که مخصوصاً برای وظایف مورد نظر استخدام می گردیدند انجام می شد، بنابراین از این به بعد کارفرمایان با کارگران قراردادهای فردی می بستند نه خانوادگی. اما زمان درازی طول کشید تا شیوه ی قدیمی در نظر گرفتن خانواده ها به عنوان یک واحد از میان رفت، در اوایل قرن نوزدهم، در بریتانیا و بسیاری از کشورهای دیگر اروپایی، کارفرمایان هنوز غالباً واحدهای خانوادگی را اجیر می کردند. برای مثال، اگر پدر برای کار در کارخانه اجیر می گردید، زن و فرزندش را به عنوان خدمتکار خانگی یا کارگر مزرعه می گرفتند.
اما همچنان که این شیوه رو به زوال رفت، جدایی فزاینده ای میان خانه و محل کار برقرار گردید. زنان به تدریج در ارتباط با ارزشهای "خانگی" قرار گرفتند، اگرچه این اندیشه که "جای زن در خانه است" برای زنان در سطوح مختلف جامعه مفاهیم متفاوتی در بر داشت. زنان دولتمند از خدمات مستخدمه ها، پرستاران و خدمتکاران خانگی برخوردار بودند. سنگین ترین بارها بر دوش زنان فقیر بود، که ناچار بودند هم به کارهای خانه بپردازند و هم برای کمک به درآمد شوهرانشان در کارخانه ها کار کنند.
میزان اشتغال زنان در بیرون از خانه، برای تمام طبقات، تا قرن بیستم بسیار پایین بود. حتی تا سال 1910، در انلگستان، بیش از یک سوم زنانی را که اشتغال درآمدزا داشتند مستخدمه ها یا خدمتکاران خانگی تشکیل می دادند. نیروی کار زنان اساساً شامل زنان جوان مجرد بود، که دستمزدشان هنگامی که در کارخانه ها یا ادارات کار می کردند، اغلب توسط کارفرمایان مستقیماً برای پدر و مادرشان فرستاده می شد. این زنان هنگامی که ازدواج می کردند از نیروی کار کنار می رفتند.
از آن زمان تاکنون، مشارکت زنان در نیروی کار مزدبگیر کم و بیش به طور پیوسته افزایش یافته است. یکی از دلایل عمده ی این امر کمبود نیروی کار بود که طی جنگ جهانی اول پدید آمد. طی سالهای جنگ، زنان بسیاری از کارهایی را انجام دادند که پیش از آن به عنوان قلمرو انحصاری مردان در نظر گرفته می شد. پس از بازگشت از جنگ، مردان دوباره بیشترِ آن مشاغل را تحویل گرفتند، اما آن الگوی از پیش تعیین شده دیگر شکسته شده بود. امروز حدود 50 درصد زنان شانزده تا شصت ساله در اکثر کشورهای اروپایی، مشاغل دارای حقوق و دستمزد در بیرون از خانه دارند. مهمترین افزایش در میان زنان متأهل بوده است. در انگلستان بیش از 40 درصد زنان متأهل با فرزندان زیر سه سال اکنون دارای اشتغال درآمدزا هستند. با این همه نسبت زنان در نیروی کار مزدبگیر، هنوز خیلی پایین تر از مردان است. بیش از 74 درصد جمعیت مرد بین بیست و پنج و شصت سال شاغل مزدبگیر هستند، و نسبت مردان شاغل مزدبگیر در طول قرن گذشته چندان تغییری نکرده است. گسترش سطوح اشتغال برای زنان نتیجه ی بیرون راندن مردان از مشاغلشان توسط زنان نبوده، بلکه در اثر افزایش کلی تعداد مشاغل در دسترس پدید آمده است.
جدول شماره 1- زنان به عنوان درصدی از کل افراد شاغل

 

1950

1960

1970

1980

استرالیا

0

 

28/8

34/1

بلژیک

28/7

30/7

32/7

35/9

کانادا

21/8

26/8

33/6

39/7

دانمارک

0

31/6

39/4

 

فرانسه

0

0

35/2

38/0

آلمان غربی

35/6

37/8

36/6

38/3

ایرلند

 

0

26/7

28/5

ایتالیا

0

30/1

28/3

32/1

ژاپن

0

40/7

39/3

38/7

نروژ

27/8

29/0

30/8

41/1

پرتغال

23/0

18/7

0

38/8

اسپانیا

16/1

0

25/0

29/0

سوئد

0

 

39/4

45/0

انگلستان

32/6

34/4

36/3

40/1

آمریکا

29/4

33/3

37/2

42/4

0 اطلاعات در دسترس نبوده است.

a 1951

c 1962

b 1964

d 1979

منبع:A.T. Mallier & M.J. Rosser, Women and the Economy: A Comparative Study of Britain and the USA (London: Macmillan, 1987), p.167.

نابرابریها در کار

زنان شاغل امروز عمدتاً در مشاغل معمولی که دارای دستمزد کمی هستند متمرکز گردیده اند. دگرگونی در سازماندهی اشتغال و نیز تصور قالبی نقش جنسی به این امر کمک کرده اند. بروز تغییرات در پرستیژ و وظایف کاری "کارمندان دفتری" نمونه گویایی در این زمینه است. در سال 1850، در انگلستان، 99 درصد کارمندان دفتری را مردان تشکیل می دادند. کارمند دفتری بودن اغلب به مفهوم داشتن موقعیتی مسئولیت دار، متضمن آگاهی از مهارتهای حسابداری و گاهی همراه با مسئولیتهای مدیریت بود. حتی پایین ترین کارمند دفتری از منزلت معینی در دنیای خارج برخوردار بود. قرن بیستم شاهد ماشینی شدن کلی کار دفتری بوده است (که با معمول شدن ماشین تحریر در اواخر قرن نوزدهم آغاز گردید). همراه با تنزل آشکار مهارتها و منزلت "کارمند دفتری" - و نیز شغل دیگری که با آن مرتبط است یعنی شغل "منشی"- به شغلی دارای منزلت خرد و دستمزد اندک. به تدریج که دستمزد و پرستیژ این گونه مشاغل کاهش یافت زنان این مشاغل را اشغال کردند. در سال 1991، نزدیک به 90 درصد کارمندان دفتری، و 98 درصد همه ی منشیها در انگلستان زن بودند.
زنان در این اواخر تا اندازه ای به مشاغلی که به عنوان "مشاغل مردان" تعریف شده هجوم آورده اند اما تاکنون فقط به میزان محدودی به این مشاغل دست یافته اند. با وجودی که زنان 46 درصد نیروی کار مزدبگیر را در بریتانیا در سال 1984 تشکیل می دادند، تنها 17 درصد موقعیتهای بالای مدیریت را اشغال کرده بودند. زنان فقط 5 درصد کل مؤسسات کسب و کار را در مالکیت خود دارند، و این مؤسسات کمتر از یک درصد کل دریافتیهای مؤسسات کسب و کار را تولید می کنند. هنگامی که در سال 1979 مارگارت تاچر نخستین نخست وزیر زن بریتانیا شد، این امر به عنوان گامی بزرگ به پیش برای زنان به طور کلی تلقی گردید. در واقع، در سال 1980 مجالس قانونگذاری انگلستان شامل 1762 مرد و تنها 87 زن بود، و در حال حاضر چندان نشانه ای از تغییر در این عدم توازن به چشم نمی خورد.

مسائل موفقیت

زنانی که از نظر اقتصادی موفق هستند ناچارند با دنیایی خود را هماهنگ سازند که احساس می کنند کاملاً به آن تعلق ندارند. مارگارت هنیگ و آن ژاردن تجربیات مدیران زن را با کسی مقایسه کرده اند که برای اقامتی طولانی به یک کشور خارجی می رود. لازم است راهنماها و نقشه های خوب به همراه برد و قوانین ساکنین محلی را رعایت کرد. تا اندازه ای "شوک فرهنگی"(2)، اجتناب ناپذیر است و حتی بیگانه ای که به طور دایمی در یک کشور خارجی اقامت می کند هرگز به طور کامل پذیرفته نمی شود. اما، هنیگ و ژاردن پیش بینی می کنند که در درازمدت ممکن است زنان اثر تعدیل کننده ای بر نظام ارزشی مردانه به جای گذارند و مسئولیتهای خانوادگی و ضروریات کاری را با یکدیگر هماهنگ سازند. (Hennig & Jardin, 1977)
یکی از عوامل عمده ای که بر زندگی شغلی زنان تأثیر می کند، این ادراک مردانه است که برای کارمندان زن، کار در مرتبه ی دوم بعد از بچه دار شدن قرار دارد. یکی از مطالعات اخیر در بریتانیا نظرات مدیرانی را که با متقاضیان زن برای مشاغل کادر فنی در مراکز خدمات بهداشتی مصاحبه می کردند، مورد بررسی قرار داده است. محققان دریافتند که مصاحبه کنندگان همیشه از زنان سئوال می کردند که آیا دارای فرزند هستند یا نه و آیا در نظر دارند بچه دار شوند. در صورتی که تقریباً هیچ وقت در مورد متقاضیان مرد چنین رویه ای را به کار نمی بردند. هنگامی که از آنها علت آن را جویا شدند دو موضوع در تمام پاسخهایشان به چشم می خورد: (الف) زنان بچه دار برای تعطیلات مدارس یا چنانچه بچه ای بیمار شود ممکن است نیازمند تعطیلات بیشتری باشند و (ب) مسئولیت مراقبت کودک بیشتر به عنوان مسأله مادر در نظر گرفته می شود تا مسأله ی پدر و مادر.
برخی از مدیران سئوالات خود را در مورد این موضوع نشانه ی نگرشی حاکی از "توجه" نسبت به کارمندان زن تلقی می کردند، اما بیشتر آنها این گونه سؤالات را به عنوان بخشی از وظیفه شان در ارزیابی این که یک متقاضی زن تا چه اندازه همکار قابل اطمینانی در آینده خواهد بود در نظر می گرفتند. بدین سان یکی از مدیران اظهار کرد: "من تصدیق می کنم که این تا اندازه ای یک سئوال شخصی است، اما فکر می کنم مسأله ای است که باید در نظر گرفت. درست است که چنین چیزی نمی تواند برای مرد پیش آید، اما گمان می کنم از یک نظر غیرمنصفانه است- این فرصت برابر نیست زیرا مرد هرگز نمی تواند این گونه دارای خانواده شود." (Homans, 1987, p.92) با وجود این در حالی که مردان نمی توانند از نظر بیولوژیکی "دارای خانواده" به معنای به دنیا آوردن فرزند شوند، اما بدیهی است که ممکن است درگیر و مسئول مراقبت کودک باشند. چنین امکانی توسط هیچ یک از مدیران مورد بررسی در نظر گرفته نشده بود. همان نگرشها در مورد ارتقاء شغلی زنان نیز وجود داشت: آنها ممکن است شغلشان را، صرف نظر از هرگونه موقعیت شغلی بالایی که ممکن است داشته باشند، برای مراقبت از کودکان خردسال موقتاً رها کنند. یکی از مدیران عالیرتبه مرد چنین اظهارنظر کرد:
"مردها در سطوح بالاتر به این دلیل مسلط هستند که زنها برای بچه دار شدن و این جور چیزها کار را ترک می کنند.... من فکر نمی کنم که این ارتقاء شغلی لزوماً گزینشی باشد بلکه فقط واقعیات زندگی است که معمولاً زنها تمایل دارند که بروند و ازدواج کنند و بچه دار شوند و بنابراین یک زندگی شغلی گسسته ای دارند. آنها برمی گردند و وقفه ای در تجربه و آموزش آنها به وجود آمده، و وقتی که به آن رسیدگی می کنید و می خواهید داوطلبان را گزینش کنید، آنچه مهم است شرایطی است که برای اجرای مؤثر وظایف مربوط به شغلشان دارند، نه جنس داوطلب. شما داوطلبی دارید که شاید زنی است که به دلایل خانوادگی سه سال از کاری دور بوده است و مردی که در آن کار همواره حضور داشته است. تقریباً بدیهی است که به شرط برابر بودن سایر شرایط بین این داوطلبان، مرد احتمالاً آن شغل را به دست می آورد. " (Homans, 1987, p.95)
زنان معدودی که در سمتهای ارشد مدیریت بودند همه بدون فرزند بودند، و چندین نفر از آنها که قصد داشتند در آینده بچه دار شوند گفتند که قصد دارند مشاغلشان را ترک کنند، و شاید بعداً برای مشاغل دیگری دوباره آموزش ببینند.
چگونه باید این نتایج را تبیین کنیم؟ آیا اساساً تعصبات مردانه مانع استفاده ی زنان از فرصتهای شغلی شان می شوند؟ بعضی مدیران این نظر را ابراز کردند که زنان بچه دار نباید درصدد کار در بیرون از خانه برآیند، بلکه باید سرشان را به کارهای نگهداری کودکان و خانه داری گرم کنند. اما اکثراً این اصل را که زنان باید همان فرصتهای شغلی مردان را داشته باشند می پذیرفتند. تعصبی که در نگرشهای آنها وجود داشت کمتر مربوط به خود محل کار بود و بیشتر به مسئولیتهای خانوادگی والدین مربوط می گردید. مادامی که اکثریت مردم این امر را مسلم فرض می کنند که وظایف پدر و مادری نمی تواند به طور برابر تقسیم شود، مسائلی که رودروی کارمندان زن است همچنان باقی خواهند ماند. همانگونه که یکی از مدیران گفته است، این یک "واقعیت زندگی" است که زنان در مقایسه با مردان، از نظر فرصتهای پیشرفت شغلی در وضعیت شدیداً نامساعدی به سر می برند. (Cockburn, 1991)

دستمزد کم و دام فقر زنان

همان گونه که می توان انتظار داشت، متوسط دستمزد زنان شاغل خیلی پایین تر از مردان است، هرچند که در طول بیست سال گذشته این اختلاف تا اندازه ای کمتر شده است. زنان در بخشهای شغلی که دستمزد کمتری پرداخت می شود بیشتر حضور دارند، اما حتی در همان رده های شغلی هم زنان به طور متوسط نسبت به مردان حقوق پایین تری دارند. برای مثال، کارمندان دفتری زن در بریتانیا 60 درصد درآمد همتایان مردشان را دریافت می کنند؛ فروشندگان زن 57 درصد درآمد مردها را در همان شغل به دست می آورند.
درصد قابل توجهی از زنان در انگلستان در فقر زندگی می کنند. این امر به ویژه در مورد زنانی که رؤسای خانوار هستند صدق می کند. درصد زنان در میان فقرا در طول دو دهه ی گذشته پیوسته افزایش یافته است، به رغم این واقعیت که درصد افرادی که در فقر زندگی می کنند در دهه ی 1960 کاهش یافت و در دهه ی 1970 ثابت بود (دوباره در دهه ی 1980 بالا رفت). معمولاً فقر به ویژه در مورد زنان دارای کودکان خردسال، که نیاز به مراقبت دایمی دارند، شدید است. در اینجا یک دور باطل وجود دارد: زنی که می تواند شغلی با درآمد نسبتاً خوب به دست آورد چون مجبور است هزینه های مراقبت از کودک را بپردازد ممکن است از لحاظ مالی فلج شود، با وجود این اگر به طور نیمه وقت شروع به کار کند، درآمدش کاهش می یابد، هرگونه احتمال پیشرفت شغلی از بین می رود، و همچنین مزایای اقتصادی دیگری را مانند حقوق بازنشستگی- که کارکنان تمام وقت دریافت می کنند، از دست می دهد. (Rodgers, 1986)
تا چه اندازه وضع در کشورهای دیگر متفاوت است؟ به عنوان اساسی برای مقایسه، ما سوئد را در نظر می گیریم. در مقایسه با انگلستان در این کشور برای بهبود موقعیت اقتصادی زنان، یک رشته اقدامات وسیعتری صورت گرفته است.

مورد سوئد

سوئد از نظر قوانین مربوط به ارتقاء برابری زن و مرد پیشاپیش دنیای غرب است. (Scriven, 1984) بخش عظیمی از زنان در سوئد شاغل مزدبگیر هستند- در 1986، 80 درصد افراد بین شانزده و شصت و چهار سال نوعی کار مزدبگیری انجام می دادند. (Allmän/ månad statistik, 1987) هر کسی که صاحب فرزند می شود از یک ماه پیش از تولد کودک تا شش ماه بعد از آن از مزایای دولتی که 90 درصد درآمدهای عادی را تأمین می کند برخوردار می گردد. این شش ماه می تواند بین پدر و مادر برحسب این که کدام یک برای مراقبت از کودک کارش را موقتاً رها می کند تقسیم شود. مزایای 180 روزه دیگری نیز وجود دارد، که پدر و مادر می توانند در یک دوره ی بعدی از آن استفاده کنند. مراکز مراقبت از کودک متعددی وجود دارند که تسهیلات بعد از ساعات مدرسه و روزهای تعطیل برای کودکان تا سن دوازده سال فراهم می کنند.
به نظر می رسد این اقدامات از نظر فراهم ساختن فرصتهایی برای دستیابی زنان به موقعیتهای پرنفوذ تا اندازه ای موفقیت آمیز بوده اند. برای مثال، زنان یک چهارم کرسیها را در پارلمان سوئد در اختیار دارند، که یکی از بالاترین نسبتها در سطح بین المللی است. با وجود این تعداد اندکی از زنان در سطوح بالای شرکتهای سوداگری یافت می شوند، و در بیشتر مشاغل حضور زنان خیلی بیشتر از دیگر کشورهای غربی نیست. در سال 1985، 45 درصد زنان سوئدی در مشاغل نیمه وقت اشتغال داشتند، که فرصتهای شغلی، مزایای اجتماعی و حقوق بازنشستگی کمتری از مشاغل نیمه وقت اشتغال داشتند، که فرصتهای شغلی، مزایای اجتماعی و حقوق بازنشستگی کمتری از مشاغل تمام وقت دارند (تنها 5 درصد مردان بین شانزده و شصت و چهار سال در سوئد به کار نیمه وقت اشتغال دارند). بسیاری از زنان مایل نیستند کودکانشان را برای زمانی طولانی که در صورت داشتن کار تمام وقت برایشان ضروری است در مراکز روزانه ی مراقبت از کودکان رها کنند، و زنان همچنان اساساً مسئولیت کارهای خانه و مراقبت از کودکان را بر عهده دارند. شگفت آنکه، به علت وجود مراکز روزانه ی مراقبت از کودکان، مردان تصور می کنند در این صورت چندان نیازی نیست که در کار نگهداری و مراقبت از کودکان مشارکت کنند.

زنان در اروپای شرقی

گفته شده است که روسیه "نخستین کشوری در جهان است که برابری مردان و زنان را اعلام کرده و خود را به سیاستهایی که این برابری را تأمین کند متعهد ساخته است." (Attwood & McAndrew, 1984, p.269) پس از انقلاب 1917 روسیه، حکومت جدید شوروی علناً اعلام کرد که فرصتهای شغلی برابر برای زنان، همراه با تسهیلات دولتی مراقبت از کودکان ایجاد خواهد کرد.
یک بخش زنان در کمیته ی مرکزی حزب بلشویک، موسوم به ژنوتدل(3) در ماه سپتامبر 1919 تشکیل شد. هدف این بود که نقش مرکزی برای زنان در زندگی سیاسی و اقتصادی ایجاد کند. ژنوتدل با مراکز امروزی زنان مقایسه گردیده- که به منظور بالا بردن سطح آگاهی زنان، نمایشگاهها و اجتماعات و جلسات آموزشی دایر می کنند و مبارزات زنان را سازمان می دهند. اما کمیته های حزب کمونیست که تحت تسلط مردان بودند با سوء ظن به آن می نگریستند. در بعضی قسمتهای اتحاد شوروی، بخشهای زنان تقریباً بلافاصله پس از آنکه برای نخستین بار دایر شدند ملغی گردیدند. در مناطق دیگر کشور آنها بسیار فعال بودند، اما با مقاومت اکثریت سازمانهای حزبی تحت سلطه مردان روبه رو شدند. سرانجام همه ی آنها منحل گردیده و در درون کمیته های رسمی حزب ادغام شدند- و به آنها دستور داده شد که بیشتر فعالیتهای خود را بر افزایش بهره وری متمرکز کنند تا صرفاً مسائل مربوط به زنان.
با این همه حزب کمونیست همچنان مشارکت وسیع زنان را در نیروی کار مزدبگیر تشویق می کرد، و امروز نسبت زنان شاغل حقوق بگیر در روسیه، و در جوامع دیگر اروپای شرقی خیلی بیشتر از اکثر کشورهای غربی است. در مقایسه با غرب، میزان مشارکت در کار مزدبگیری مخصوصاً در مورد مادرانی که دارای فرزندان خردسال هستند به ویژه زیاد است. در انگلستان، حدود 32 درصد زنان دارای فرزندان زیر شش سال در نیروی کار هستند. در چکوسلواکی، در مقایسه این رقم بیش از 80 درصد است. (Heitlinger, 1979). همچنین زنان با برابری بیشتری نسبت به غرب در بین انواع مشاغل موجود پراکنده گردیده اند. در بریتانیا، یک چهارم کل زنان شاغل را در پنج شغل می توان یافت- منشی، ماشین نویس و تندنویس، کارگر خانگی، آموزگار دبستان و پیشخدمت رستوران. زنان روسیه کار "فیزیکی" که در بیشتر کشورها در قلمرو وظایف مردان محسوب می شود، انجام می دهند، برای مثال آنها در معادن تولید فولاد و صنایع مهندسی کار می کنند، و تقریباً نیمی از نیروی کار صنعتی یقه آبی را تشکیل می دهند. آنها همچنین به نسبت زیادی در بیشتر مشاغل حرفه ای و تخصصی حضور دارند. در روسیه بیش از 75 درصد پزشکان و دندانپزشکان و بیش از 50 درصد مدیران پزشکی، زن هستند (در مقایسه تنها حدود 7 درصد پزشکان و دندانپزشکان انگلستان را زنان تشکیل می دهند).
اما برابری جنسی در اروپای شرقی از آنچه که این ارقام نشان می دهند کمتر توسعه یافته است. مانند غرب، مشاغلی که درصد زنان در آنها بالاست از مشاغل مشابهی که مردان در آن مسلط هستند، دستمزد متوسط کمتری دارند. برای مثال، دستمزد متوسطی که پزشکان در روسیه دریافت می کنند کمتر از مهندسان است، حرفه ای که در آن تعداد مردان بیشتر از زنان است. درآمد متوسط زنان در روسیه حدود 75 درصد درآمد مردان است. حضور زنان در مقامات بالای حکومت ملی ضعیف است.
همچنین، با وجود میزان زیاد مشارکت زنان در نیروی کار، زنان در روسیه و اروپای شرقی مسئولیت اصلی مراقبت از خانه را بر عهده دارند- و میزان فعالیتی که در ارتباط با امور خانگی در روسیه انجام می شود بسیار زیادتر از اکثر کشورهای غربی است. برای خرید وقت زیادی صرف می شود، زیرا اغلب انتظار در صفهای طولانی حتی برای خرید اقلام اساسی مواد غذایی ضروری است، فضای مسکن محدود است؛ تکنولوژی وسایل خانگی کمتر پیشرفته است. ماشین رختشویی و یخچال نسبت به دستمزدها گران است، در حالی که ماشین ظرفشویی و ماشینهای رخت خشک کن تقریباً وجود ندارند. مردان اکثراً نگرشی منفی نسبت به کارهای خانه دارند و اگرچه نسبت زنانی که به طور تمام وقت در بیرون از خانه کار می کنند در روسیه خیلی زیادتر از انگلستان است، میانگین کمک شوهران به کارهای خانه و مراقبت کودکان کمتر است.

کارهای خانگی

کار خانگی به صورت کنونی آن با جدایی خانه و کارگاه به وجود آمد. (Oakley, 1974) خانه به جای این که جایگاه تولید کالاها باشد جایگاهی برای مصرف شد. به تدریج که "کار واقعی" بیش از پیش به عنوان کاری که مزد مستقیم دریافت می کند تعریف گردید کار خانگی "نامرئی" شد. دوره ی توسعه ی یک "خانه" جداگانه تغییرات دیگری را نیز به خود دید. پیش از آن که اختراعات و تسهیلات فراهم شده به وسیله ی صنعتی شدن بر قلمرو خانگی تأثیر بگذارد، کار در خانه سخت و خسته کننده بود. برای مثال شستشوی هفتگی وظیفه ی دشوار و سنگینی بود. شرکت ماشین رختشویی مِیتگ(4) با بازسازی چگونگی شستشو در قرن نوزده تحقیقی را انجام داده است و نتیجه گیری می کند که "روز شستشوی قدیمی به همان اندازه خسته کننده بود که مسافت پنج مایل را یکسره با شنای قورباغه طی کردن، چرا که حرکات دستها و رطوبت کلی شباهت نسبتاً دقیقی را از این نظر نشان می دهند." (Hardyment, 1987, p.6)
ورود آب جاری گرم و سرد به درون خانه ها بسیاری از وظایفی را که مستلزم صرف وقت زیاد بود حذف کرد؛ پیش از آن آب نیز می بایست به خانه حمل شده و هرگاه آب گرم مورد نیاز بود در آنجا گرم شود. کابل کشی و لوله کشی برق و گاز بخاری زغالی و چوبی را منسوخ کرد، و کارهایی مانند خرد کردن منظم چوب، حمل زغال سنگ و تمیز کردن دایمی بخاری به این ترتیب تا اندازه ی زیادی از میان رفتند. وسایلی که باعث صرفه جویی در کار می شوند مانند جاروی برقی و ماشین رختشویی کار سخت را کاهش دادند، و کاهش بُعد خانواده به معنای مراقبت از کودکان کمتری بود. با وجود این، شگفت آور است که مقدار زمان متوسطی که توسط زنان صرف امور خانگی می گردد به طور کاملاً محسوسی کاهش نیافته است. مقدار زمانی که زنان بریتانیایی که شاغل مزدبگیر نیستند صرف امور خانگی می کنند در طول نیم قرن گذشته کاملاً ثابت مانده است. وسایل خانگی برخی از کارهای سنگین تر را حذف کردند، اما به جای آنها وظایف جدیدی به وجود آمدند. زمانی که صرف نگهداری از کودکان، خرید برای رفع نیازمندیهای خانه و تهیه ی غذا می شود، همه افزایش یافته اند.
جنبش زنان تا اندازه ای بر نگرشهای مردان نسبت به کار در درون و بیرون خانه تأثیر داشته است، اما حتی مردان "آزاد شده" هنوز معیارهای قدیمی مردانه را حفظ کرده اند. میراکورماروسکی شصت و دو دانشجوی مرد سال آخر را در دانشگاه کلمبیا، در شهر نیویورک مورد مطالعه قرار داد، تا دگرگونی در عقاید مربوط به ویژگیهای مردانه را بررسی کند. بسیاری از این افراد طرفدار هدفهای جنبش آزادی زنان بودند، اگرچه هنوز معتقد بودند که مردان دارای اراده قوی و متکی به نفس هستند. آنها به داشتن مصاحب روشنفکر اظهار تمایل می کردند، اما در مورد درگیر شدن با زنان باهوش و دارای اعتماد به نفس محتاط بودند. اگرچه به زنانی که خانه دار تمام وقت می شدند چندان بها نمی دادند، اکثراً هنوز معتقد بودند که زندگی شغلی شوهر باید اولویت داشته باشد. قضاوتهایی که به طور انتزاعی معتبر شناخته می شد وقتی در مورد فرد مطرح می گردید انکار می شد. برای مثال، یکی از مردان اظهار داشت، "منصفانه این است که اگر زن می خواهد شغلی داشته باشد، بگذاریم کار خودش را بکند. اگرچه شخصاً من می خواهم که زنم در خانه باشد." (Komarovsky, 1976)
روند رو به افزایش شمار زنانی که وارد نیروی کار می شوند اثری آشکار بر فعالیتهای خانگی داشته است. (Vanek, 1974) زنان متأهلی که در بیرون از خانه اشتغال دارند کمتر از دیگران کارِ خانگی انجام می دهند، اگرچه آنها تقریباً همیشه بار اصلی مسئولیت مراقبت از خانه را بر دوش می گیرند. بدیهی است الگوی فعالیت آنها تا اندازه ای متفاوت است. آنها بیش از زنانی که خانه دار تمام وقت هستند در اوایل شب و برای ساعات طولانی تر در تعطیلات آخر هفته کار خانگی انجام می دهند.
کار بی مزد خانگی اهمیت زیادی برای اقتصاد جامعه دارد. برآورد شده است که کارخانه بین 25 تا 40 درصد ثروت ایجاد شده در کشورهای صنعتی را در برمی گیرد. کار خانگی با ارائه ی خدمات رایگان که بسیاری از جمعیت شاغل به آنها وابسته است بقیه ی اقتصاد را تقویت می کند.

پي‌نوشت‌ها:

1. second sex
2. culture shock
3. Zhenotdel
4. Maytag

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ی منوچهر صبوری، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط