نويسنده: دكتر مهدي امامي جمعه
در اصفهان عصر صفوي، بعد از انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان، يك رنسانس شهرسازي رخ مي دهد. در اين رنسانس، كه طراحي جديد شهر اصفهان براساس يك الگوي جامع رقم مي خورد، علم و صنعت و تكنيك هاي زمان، حكمت و عرفان و شريعت، هنر و زيبايي شناسي، بهداشت و اصول سلامت، مشاركت دارند. چنانكه توضيح خواهيم داد، اصفهان بعد از اينكه پايتخت صفويه شد، شاهد يك نوسازي و توسعه شهري بود و يك بخش نو و جديد شهري، كه نمادش ميدان عباسي بود، در برابر آن بخش كهنه و قديمي، كه نمادش ميدان كهنه يا عتيق بود، پيدا كرد. اين بخش جديد شامل دو بخش شهري و باغي بود. بخش شهري آن شامل ميدان عباسي مي شد كه با دو خيابان چهارباغ عباسي و چهارباغ خواجو تا زاينده رود ادامه پيدا مي كرد و بخش باغي آن از بعد از زاينده رود شروع مي شد و به باغ هاي هزارجريب منتهي مي شد. بخش شهري و بخش باغي از طريق دو پل خواجو و سي و سه پل، به يكديگر متصل مي شدند. اين دو بخش نو و كهنه، عملاً، اصفهان را به يك شهر دو قلو تبديل كرده بود. گزارش جالب، جامع اما مختصر اصفهان از اين نوسازي شهري و نمادهاي مختلف دو بخش نو و كهنه در برابر هم، درمقاله ي « ساختار و توسعه اصفهان عصر صفويه » ارائه شده است: « شاه عباس اول از سال 1000 ق تصميم گرفت پايتخت را از قزوين به اصفهان انتقال دهد. اما از سال 1006 ق انتقال آن عملاً صورت گرفت. صفويان، اصفهان آن عصر را، شايسته مركز امپراطوري خويش نديدند، لذا شهرسازان ومعماران كارآزموده را با توجه به آگاهيهاي شهرسازي به كمك طلبيدند. آن ها تصميم مي گيرند شهر را توسعه دهند و شهر قديمي را چنان ماهرانه به سمت جنوب توسعه دادند كه اين حركت علمي را بايد در رديف بهترين اصول و برنامه ريزي شهري مورد مطالعه قرار دهيم. توسعه ي شهر اصفهان به طرف جنوب چنان آگاهانه و استادانه صورت گرفت كه حتي امروز هم با حركات و توانايي هاي شهرسازان قرن ما قابل مقايسه است. طرح توسعه ي عصر شاه عباس اول، اصفهان را به يك شهر دوقلو تبديل نمود و به اين ترتيب شهر نه تنها در دو طرف زاينده رود گسترش يافت بلكه اصفهان در تمام موارد، داراي دو عنصر مهم و مركزي شهري گرديد. اصفهان، قبل از دوره صفويه بااين كه شهري بزرگ و آبادان بود، لكن مانند ساير شهرهاي سنتي ايران و شرق اسلامي با بافت سلوكي خود از الگوي خاصي كه از خصيصه هاي شهرهاي اسلامي است پيروي مي كرد شهرسازان آن دوره از الگوهاي شهرسازي دوران قبل از صفويه كمال استفاده را كرده اند. اما معابر عريضتر، ميدان ها وسيعتر، كاخ هاي باشكوه تر و زيباتر و هماهنگي ساختمان هاي عمومي و مسكوني، در حد بسيار مطلوب ايجاد گرديد و با گذشت زماني اندك، اصفهان به نصف جهان معروف گرديد. شهرسازان عصر صفوي ميدان نقش جهان را در مقابل ميدان كهنه، بازارهاي نو و دورادور ميدان را در مقابل بازار قديمي شهر، مسجد شاه را در مقابل مسجد جامع قديمي شهر و عمارت عالي قاپو را در مقابل كاخ كنار ميدان كهنه احداث نمودند. » (1)
در حقيقت، اين دو بخش، به لحاظ معماري، طراحي شهري، اداري، هنري، حكمي و فلسفي بيانگر يك گذار و تحول از سنت به مدرنيته بود كه اصفهان آن روز داشت تجربه مي كرد. اما نكته بسيار مهم و قابل تأمل و عبرت انگيز براي آنچه امروز به عنوان شهرسازي و توسعه و نوسازي در اصفهان و ساير شهرها، مطرح است و آن اينكه اگر همين امروز در فضاي آنچه در اصفهان آن روز، قدم بزنيم و در ميدان عباسي (ميدان امام امروز) و يا بازار بزرگ اصفهان بگرديم و از سر تعمق و تأمل سير و سياحتي داشته باشيم، در مواجهه با معماري مدرن آنروز، يك احساس خاص معنوي و يك شور وشعور كه موجب انبساط خاطر است، پيدا مي كنيم. اما آيا امروز هم با سير و سياحت در انبوهي از خيابان ها و مناطق جديد شهري كه ساخته شده و يا با گردش در شهرهاي جديد مانند بهارستان و سپاهان شهر و يا جاهاي ديگر، چنين احساسي به انسان دست مي دهد، و يا پيام خاصي دريافت مي شود؟!
امروز، متأسفانه، فقط اصول مهندسي و مديريت شهري در ارائه امكانات و تسهيلات مادي و رفاهي، رعايت مي شود، اگر رعايت شود. اما حكمت و هنر و عرفان چه جايگاهي در نظام طراحي شهري دارد؟ آنگاه كه يك طرح جامع شهري، در حال طراحي است، علاوه بر مهندسين رشته هاي مختلف مربوط به شهرسازي و متخصصين محيط زيست، حكماي الهي و هنرمندان، چه جايگاهي دارند؟ در حاليكه در جزء جزء بخش مدرن اصفهان صفوي، علاوه بر اصول مهندسي و نكات فني، حكمت و هنر و اشراق و عرفان موج مي زند و اين تموج، در بقاياي نيم بندي كه از آن دوران باقي مانده، كاملاً محسوس است. امروزه فضاهاي جديد شهري كه طراحي و ساخته شده اند واقعاً بي روح، بي معنا و بي پيام هستند. آري اين خيابان كشي هاي امروزي و ميادين بزرگ و كوچك شهري، فقط فضاهايي هستند پر از جسد و لاشه هاي ساختماني، كالبدهايي كه روح ندارند و زنده نيستند. اما همين ميدان ها و خيابان هايي كه در عصر صفوي و در اصفهان نوين طراحي شد و به اجرا درآمد، پرروح و پرنشاط و با معنا و آكنده از پيام بود. چرا؟ چون در طراحي طرح جامع شهري، حكيم و هنرمند و مهندس، با هم مشاركت داشتند.
حقيقتاً اصفهان عصر صفوي، يك تجربه كاملاً نويني را در توسعه شهري و نوسازي شهري، پشت سر گذاشت و اين تجربه مي تواند به شكل جديدي كه مقتضاي زمان است، تكرار شود. بر همين اساس ضرورت دارد كه يك تصوير جامعي از اين تجربه به دست دهيم:
1) در اصفهان آن روز، يك طراحي كاملاً جديد و مدرن ارائه و به اجرا درآمد و اصفهان چنان توسعه اي پيدا كرد كه نصف جهانش خواندند. براي اينكه يك تصويري از وسعت آنچه روي داده به دست آيد، كافي است بدانيم كه آنچه امروز، در اصفهان، به نام خيابان عباس آباد، به عنوان يك خيابان فرعي در چهارباغ مي شناسيم، يك شهرك جديدي بوده با ده هزار واحد مسكوني، 13 مسجد، 9 حمام، 24 كاروانسرا و 5 مدرسه. (2)همچنين كافي است بدانيم كه تنها يكي از باغ هاي اصفهان كه در بخش باغي اصفهان جديد طراحي شد، باغ هزارجريب بوده است. وسعت اين باغ از دروازه شيراز امروز تا نزديك دامنه كوه صفه ادامه داشته و تمام دانشگاه اصفهان امروز را شامل مي شده است. ژان باتيست تاورنيه، سياح اروپايي بارها به اصفهان مسافرت كرد، آن را اينگونه توصيف كرده است كه اين باغ چون در دامنه تپه واقع است، شانزده طبقه بوده كه هر طبقه تحتاني خودشش الي هفت پا بلندتر بوده است. در هر طبقه اي، حوضچه هايي وجود داشت كه آب باريكي از آنها جاري بوده، اما در طبقه چهارم حوض بزرگي است كه نزديك به يكصد و بيست پا قطر دايره آن است و شكل حوض هشف گوش است، و دور آن به فاصله هاي متساوي چندين لوله نصب شده كه آب از آن ها با ارتفاع سه پا فوران مي كند و به توسط سه پله مي توان به ميان حوض رفت. همچنين در طبقه دهم هم حوض ديگري نظير طبقه چهارم به همان شكل و بزرگي وجود دارد. در طبقه آخر يعني طبقه شانزدهم، يك نهري در عرض باغ جريان دارد كه با تمام خيابان هاي طولي باغ تقاطع دارد و آبشارهاي مختلفي نيز جريان دارد. (3)
2) بخش نو و مدرن خارج از بخش كهنه و سنتي ساخته مي شود و بخش كهنه دست نخورده باقي مي ماند. اما در بخش نو، علاوه بر ميدان ها و خيابان و پل هايي كه به شكل هنرمندانه و زيبايي شناسانه و معنا گرايانه طراحي شده اند، كاخ ها و مسجدها و حمام ها و بازارها و مدرسه هايي ساخته مي شوند كه به لحاظ اسلوب هنري و جنبه هاي معنوي و معنايي همبسته به هم و كاملاً منسجم هستند و مجموعه اي يكپارچه را تشكيل مي دهند كه زنده و گويا هستند. ميدان عباسي، عالي قاپو، چهل ستون، كاخ هشت بهشت، مسجد شاه عباس (مسجد امام امروز)، مسجد شيخ لطف الله، مدرسه چهارباغ تنها جزئي از اين مجموعه بهم بسته و يكپارچه است و هر يك شاهكاري از هنر و تجسمي از حكمت و تبلوري از اشراق و عرفان است.
3) بخش نو، بسيار هنرمندانه و حكيمانه، از طريق بازسازي و تكميل و توسعه بازار شاهي، به بخش كهنه متصل مي شود. اين بازار، خود يك شبكه شهري گسترده بوده است كه تمام فعاليت هاي اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي، علمي، مذهبي، بهداشتي و سلامت بخشي را پوشش مي داده است و شامل انبوهي كثير از مغازه ها در تمام اصناف آن روز، تيمچه ها، كاروانسراها، مدرسه ها، حمام ها، مسجدها، قهوه خانه ها و شفاخانه ها مي شده است. همين الان بعد از چهار قرن، اگر در بازار بزرگ شاهي، سيري داشته باشيم و تأملي بقاياي كنوني، نمونه از همه ي آنچه را كه بيان شد، نشان مي دهند و كاملاً تركيبي از هنر و زيبايي شناسي و حكمت و اشراق و شريعت و اصول مهندسي و تكنيك هاي مختلف معماري را به نمايش مي گذارد. و آيا ما امروزه شاهد چنين تركيبي در پاساژها هستيم؟ مسئله اين است كه در ساختن بازارچه ها و پاساژها و سيتي سنترها، جايگاه حكمت و هنر و اشراق و شريعت، و معنويت و معناگرايي، و البته با رعايت مقتضيات زماني، كجاست؟ به هر حال « بازار اصفهان با اين حركت عقلايي تمام عناصر مهم شهري اصفهان قديم را به عناصر شهري جديد متصل كرد و در حقيقت نقش پلي را ايفا كرد و به اين وسيله دو بافت قديم و جديد به صورت يكپارچه درآمد. در اين پل اقتصادي، مجتمع هاي فرهنگي و ديني قابل توجهي را به وجود آوردند، تا بر رونق آن بيفزايند. » (4)
4) به وسيله چنين بازاري، ضمن اينكه نو از كهنه تغذيه مي كرد، اما نو، حيات كهنه را دوام مي بخشيد و تضمين مي كرد و به جاي اينكه بين بخش سنتي و مدرن، يك تقابلي ايجاد شود، يك تعاملي پيدا شد. البته اينكه از اواسط دوران صفوي، سياست هاي فرهنگي خاصي آغاز شد و تقابلاتي را رقم زد، فعلاً مورد بحث و نظر ما نيست.
5) با ضميمه شدن نو به كهنه، اصفهان قديم گسترش و توسعه يافت. اين توسعه بر اساس دو محور عمود بر هم صورت گرفت: محور شرقي - غربي كه يك محور طبيعي، يعني همان زاينده رود بود، و محور دوم كه شمالي - جنوبي بود و يك محور مصنوعي، يعني همان چهارباغ عباسي بود. البته بعداً يك محور مصنوعي ديگر به موازات چهارباغ احداث شد و هر دو محور، با دو پل به بخش باغي شهر متصل شد.
6) جان كلام اينكه: در اين رنسانس شهرسازي، شاهد همنشيني بخش سنتي و بخش مدرن در كنار هم هستيم و اين همنشيني ناشي از يك تلاقي است، تلاقي ذوق و هنر و عرفان و حكمت و زيبايي شناسي و معناگرايي و شريعت، با علم و صنعت و تكنيك و مهندسي.
چنين الگويي، نمي تواند فقط به دست شاه و دربار از يك طرف، مهندس و هنرمند، از طرف ديگر، طراحي شده باشد. زيرا نقش اشراق و عرفان و حكمت و شريعت، در اين طراحي بسيار برجسته است.
به هر حال براي اينكه تصويري از حجم عظيم فعاليت هاي معماري و مهندسي در اصفهان عصر صفوي داشته باشيم و همچنين تصويري هم از غفلت و بي توجهي و كم كاري بسيار زياد مورخين و تاريخ نگاران و حتي مورخين تاريخ فلسفه و حكمت اسلامي داشته باشيم، كافي است به آنچه ميرزا حسين خان تحويلدار اصفهاني در كتاب « جغرافياي اصفهان » نوشته نگاهي بيفكنيم و آنگاه پرسش هايي را مطرح كنيم تا دامنه ي اين غفلت ها مشخص گردد اين مورخ چنين نوشته:
«... جماعت معمار، قديم در اصفهان بسيار بودند. يعني چنانچه در تواريخ نوشته شده اين ولايت در عهد صفويه دوازده هزار معمار قلمي (مهندس ساختمان) داشته و اين زمان (يعني دوران قاجار) منحصر شده است به چهار پنج نفر. ليكن بعضي از بناها كه استاد هستند، عمل معماري را هم مرتكب مي شوند... » (5)
و اينها همه غير از بنّاها و كارگران ساختماني بودند و ما مجهولات و نقاط كور تاريخي بسيار، در اين زمينه داريم. بسياري از اين افراد ناشناخته ماندند و آنها هم كه اسم و رسمشان ثبت شده، اطلاعات چنداني از زندگي و سابقه آنها وجود ندارد. مثلاً آنها چه دستي در هنرهاي مختلف داشته اند؟ آيا با حكمت و عرفان هم سروكار داشته اند؟ آيا نزد حكماء آن زمان، شاگردي كرده اند؟ يا با حكما همكاري و هماهنگي داشته اند؟ اگر چنين بوده، چه نوع همكاري بوده است؟ براي مثال يكي از معماران و بنايان مشهور زمان شاه عباس اول صفوي كه خطاط بسيار ماهر و برجسته اي نيز به شمار مي رود، استاد باقربنا است. اين ثلث نويس قسمتي از خطوط ثلث كتيبه هاي داخل مسجد شيخ لطف الله را چنان با استادي نوشته است كه به قول مرحوم دكتر هنرفر « كار او شبيه كار عليرضا شده » است. بسياري از محققين از جمله استاد دكتر هنرفر عقيده دارند كه نام وي در سايه اشتهار بي حد عليرضا عباسي به فراموشي سپرده شده و كمتر از او يادي كرده اند. شاهكار خطاطي اين خوشنويس، محراب مسجد شيخ لطف الله است. كتيبه هاي دو ضلع شرقي و غربي داخل گنبد مسجد شيخ لطف الله نيز به خط ثلث با كاشي معرق بر زمينه ي لاجوردي و شامل اشعاري است به زبان عربي مشتمل بر اسامي چهارده معصوم (عليهم السلام) و عباراتي كه قسمت آخر آن به جمله « كتبها باقر بنّا » ختم مي شود. ظاهراً سراينده ي اين اشعار، شيخ بهايي بوده است. » (6)
در اينجا، رد پايي از همكاري استاد زبردست معماري و خطاطي با شيخ بهايي وجود دارد. و شيخ اشعاري را جهت كار در محراب سروده است. قطعاً همكاري اين دو، با توجه به مهارت هاي رياضي و مهندسي شيخ در اين حد نبوده، اما متأسفانه تاريخ ما در اين زمينه ها بسيار كم كاري كرده است.
اصفهان، شهر تمثيلي يا طراحي حكمي- هنري
معماري شهري اصفهان عصر صفوي را بايد از جنبه هاي مختلف كالبدشكافي كرد، تا تموّج حكمت و تجلي اشراق و عرفان و معرفت را، نه تنها در مساجد و مدارس ساخته شده آن روز كه در فضاي كلان شهر و طراحي كه در آن صورت گرفته بود، رؤيت و شهود كنيم. تنها در اين صورت است كه مي توان دريافت كه فقط اين آجرها و كاشي ها و گچبري ها و رنگ ها و طرح هاي هندسي و اصول مهندسي نيستند كه چنين فضايي را ايجاد كرده، گويي اصول حكمت و مباني اشراق و قواعد نضج يافته در الهيات شيعي، با اين آجرها و كاشي ها و طرح ها تلفيق شده اند و بر روي هم قرار گرفته اند و در كنار زمين و فضا، آب و درخت، يك فضاي شهر مثالي را رقم زده اند. اگر چه تاريخ در اين زمينه كم كاري كرده است و نقش حكماي الهي را در طراحي شهر اصفهان آن روز چندان برجسته نديده و درصدد جمع آوري شواهد تاريخي آن، با جديت و گستردگي نبوده، اما آنچه از آن عصر به جاي مانده، شواهد زنده اي هستند كه نقش حكمت را به صورت زنده به رؤيت ما مي رسانند.هانري استيرلن، نويسنده سوئيسي، اصفهان به جاي مانده از عصر صفوي را تصويري از بهشت تلقي كرده است از نظر او منارها و گنبدهاي سر به فلك كشيده در برابر فرورفتگي حياط ها و باغ هاي خانه ها و مدرسه ها، و ايجاد يك فضاي خالي و كاملاً تهي اما كاملاً سحرانگيز و رازمدار بين اين دو سطح به شدت بالا و به شدت پايين، از يك اوج و فرودي حكايت مي كند و گويي قوس نزول و صعود را به نمايش درمي آورد. (7)
اين تصوير اگرچه در اصفهان امروز مخدوش شده و ديگر خبري از اين فضاي خالي نيست و صعود معنوي و باطني كه نمادش گنبدهاي مساجد و مدارس بود، جاي خود را به صعود مكاني از طريق برج هاي ساختماني داده و فضاي معنوي، مثالي و آسماني را به يك فضاي بي روح، مادي و زميني تبديل نموده، اما اين تصويري است كه از سير و سياحت در فضاي شهري جديد و توسعه يافته آن عصر، در ذهن و خيال انسان نقش مي بندد و البته امروز هم نشانه هايي از آن تصوير، هنوز، به چشم مي خورد.
واقعاً تحليل استيرلن درست است. زيرا در شهر جديد اصفهان عصر صفوي، مؤلفه هاي مادي با مؤلفه هاي معنوي، شديداً به هم آميخته اند و ثمره اين آميختگي چيزي را بين ماده و معني، پديدار ساخته است كه نه مادي مادي است چون معنا و معنويت دارد، نه معنوي معنوي است، چون كالبد دارد، بعد و شكل و رنگ دارند و اين چيزي جز مثال نيست. در اين فضا، انسان در عين حالي كه زندگي زميني دارد، اما مي تواند احساس حضور معني هم داشته باشد. از همين روست كه هانري كربن اصفهان بر جاي مانده از آن عهد و زمان را، شهر تمثيلي دانسته است: « ديدار اصفهان ديدار از مسجد شاه است، برخوردگاه عالم خيالي هورقليا، برترين مدينه زمردين، و شگفتي هايي كه حس و ديد ما در صور معماري مي بيند. اين ديدار همچنين ديدار از فلاسفه اشراق است كه مابعدالطبيعه خياليشان درك اين تلاقي را ميسر مي كند، چرا كه دروازه هاي برزخ دو جهان، ميانجي معقول و محسوس، را بر روي ما مي گشايد. » (8)
اما اين تنها حضور در مسجد شاه عباس نيست كه چنين احساسي به دست مي دهد، اين احساس در كاخ عالي قاپو، در چهل ستون، در بازار بزرگ شاهي، در انبوه مدرسه هاي ساخته شده در آن روز، در خود ميدان شاه عباس ( ميدان امام ) و حتي در مهمانخانه عباسي، قابل دستيابي است. در اين زمينه، آقاي شايگان خاطره جالبي را از هانري كربن نقل كرده كه قابل توجه و تأمل است. او چنين نوشته: « يادم مي آيد كه با هم سفري به اصفهان رفتيم. در سالن كوچك صبحانه خوري مهمانخانه شاه عباس نشسته بوديم كه سازندگانش كوشيده بودند همان گوشه و كنارهاي موسيقي خانه عالي قاپو را در آن ايجاد كنند. در سايه روشن ديوارها و ديواره ها برش هايي از نماي انواع كوزه ها، حقه ها، ظروف، و ساغرهاي خيال انگيز، ساخته ذهن صنعتگري خيال پرور پيدا بود. گويي همه چيز در هوا پر مي زد، در فضا معلق بود، گويي آنچه مي ديدي نه در واقعيت كه در رؤيا بود. كربن را ديدم كه از جايش برخاست. روشني چشمانش از نگاهي دروني حكايت مي كرد. بازويم را گرفت و مرا به سوي يكي از اين كنج هاي خالي كشاند و با صدايي آرام و نوازشگر گفت: « نمود آيينه ها همين هاست، دستتان را جلو ببريد اما به هيچ كالبدي برنخواهيد خورد، زيرا كالبد اين جا نيست، جاي ديگر است جاي ديگر. » (9)
جان كلام اينكه در طراحي كلان شهر اصفهان عهد صفوي، نظم هاي مختلفي ديده و پيش بيني شد كه اين نظم ها به صورت تركيبي، يك شهر مثالي تمثيلي را به مثابه تصويري از بهشت پديدار ساخت. اين نظم ها عبارتند از: (10)
1) نظم گياه. 2) نظم آب. 3) نظم نور. 4) نظم رنگ. 5) نظم مثالي يا نظم مقدس.
در نظم گياه، بافت شهري و فضاي سبز، كاملاًً، در هم آميخته و از هم ناگسسته هستند. البته شهر اصفهان از ديرباز، شهر باغ ها بود، اما همه آنها در حاشيه شهر بودند اما در اين طرح نو، همه اين باغ ها كه به درون شهر كشيده مي شوند و با سكونتگاه ها، خيابان ها، ميدان ها و كاخ ها و مسجدها، به شدت پيوستگي پيدا مي كنند و اصفهان سيماي باغ شهر را پيدا مي كند. اين شكل از طراحي نظم شهري، در شكل دادن تصويري از بهشت، مؤثر است، به خصوص اگر اين نظم گياه با نظم آب و نور و رنگ نيز تلفيق شود. اينها لفاظي و گزافه گويي و اغراق ناشي از حس ناسيوناليستي نيست و تنها كافي است سري به سفرنامه ها بزنيم. مثلاً شاردن مي نويسد: « از هر سو شهر اصفهان را تماشا كنيم آن را مانند جنگل يا بيشه مي بينيم كه فقط از خلال اشجار، گنبدهاي كبود و مناره هاي بلندي كه براي اذان ساخته شده اند، ديده مي شود. » و يا ژان باتيست تاورنيه كه در زمان شاه عباس از شهر اصفهان ديدن كرده، نوشته: « از هر سمت كه به طرف اصفهان بروند، مناره هاي مساجد و بعد درختان خانه ها نمودار مي شود، به طوري كه از دور، اصفهان به جنگلي بيشتر شباهت دارد تا به يك شهر. »
و يا آندره دوليه دلاند در توصيف اصفهان مي نويسد: « تعداد زياد باغهاي موجود در شهر و اطراف آن، انسان را به شبهه مي اندازد كه جنگلي است آميخته با چند خانه و مسجد كه گنبدها و ناقوس ها (بخوانيد مناره ها)ي آن، تأثيري خوش به جا مي گذارند. »
حال اين نظم گياه را با نظم آب، چنين تركيب نمودند و طراحي كردند: صرفنظر از زاينده رود پر آب آن روز كه يك پديده طبيعي در جغرافياي اصفهان به شمار مي آيد، اما نوع مادي ها در پهنه شهر، جوي هاي در وسط و حاشيه خيابان هاي جديد، انواع حوض ها وحوضچه ها در باغ ها و ميدان ها، فواره هاي مختلف، همه و همه، آب و جريان هاي آب را در سطح شهر به نمايش گذارده بودند. طراحي استخرهاي بزرگ آب و حوضچه ها و آبشارها در باغ هاي هزارجريب كه جاي خود را دارد. براي مثال « شاردن در وصف عمارت و كاخ هاي صفوي، ضمن اينكه به وجود حوض ها با فواره هاي متعدد در همه آنها اشاره مي كند، به چهار عمارت مهمانخانه، فردوس، ديوان آيينه و درياچه مي پردازد و در وصف يكي از اين كاخ ها مي گويد كه مي توان آن را نوعي غار دانست، زيرا از هر طرف آن آب جاري است، به اين ترتيب كه آب از يك طرف راه باريك در تمام طبقات آن، آبشار مانند جريان دارد، به نحوي كه اگر شخص در هر قسمت اين تالار قرار گيرد، تصور مي كند كه از هر طرف آب او را احاطه كرده است، يا در وصف عمارت درياچه مي نويسد كه در مقابل آن، استخري است كه انواع پرنده هاي آبي در آن وجود دارد و وسط آن، باغچه سبزي نمايان است كه اطراف آن طارمي طلايي است. » ضمناً توجه داشته باشيد كه حوض ها و استخرها، در كنار عمارت ها و كاخ ها به گونه اي طراحي شده بودند كه چون آيينه عمل مي كردند و كل نماي بيروني عمارت را در خود منعكس مي ساختند و يك نماي مثالي را به نمايش مي گذاشتند كه كاخ چهلستون فقط يكي از آن موارد بوده كه فعلاً باقي مانده است. همه مادي هايي كه در سطح شهر جريان داشتند و از درون مدرسه ها سر برمي آوردند و شكل حوض و استخري كه آبش جريان دارد، پيدا مي كردند، آيينه گون عمل مي كردند و يك نماي معلق در زير آب را نمايان مي ساختند.
اما نظم نور شامل انعكاس فيضان نور خورشيد به عنوان نمادي از يك اشراق معنوي، از درون روزنه هاي مشبك در سقف ها و ديوارهاي مساجد شبستان ها، بازارها و بازارچه ها، كاخ ها، مدارس، كاروانسراها و تيمچه ها، صورت مي گرفت و اينچنين، اشراق نور به نمايش در مي آمد، و يك تركيبي از سايه و نور را به وجود مي آورد و رخنه نور را در درون ظلمت و تاريكي و خارج ساختن آن فضا را از تاريكي محض و يكدست، نشان مي داد.
اما نظم رنگ، كاشي ها همه جا نمايان بودند، از پوشش بيروني گنبدها و مناره ها و ديوارهاي مساجد گرفته تا ديواره ها و سردرهاي مدارس و...، همه جا كاشي ها با رنگ ها و طرح هاي مختلف حضور داشتند و نظمي از رنگ را در پهنه شهر پديدار مي ساختند.
و بالاخره نظم مقدس يا نظم مثالي كه در تركيب با اين نظم هاي چهارگانه، شالوده شهر را شكل مي دهد. محور اساسي اين نظم مثالي، به كارگيري اعداد رمزي در خلق عناصر فضاهاي شهري و عناصر معماري است. براي مثال چهارباغ نماد چهارباغ وعده شده در بهشت است كه در آيات 45، 53، 61، 68، از سوره الرحمن ذكر شده، در اين چهارباغ هفت حوض ساخته شده كه هفت يك نماد مذهبي با بار تمثيلي فراوان است. كاخ هاي حاشيه ي چهارباغ هشت ضلعي است و هشت تمثيلي از اقليم هشتم يا همان عالم مثال است. چهل در كاخ چهلستون، يك عدد نمادين و تمثيلي در مذهب و عرفان اسلامي است. شكل هشت ضلعي، يك شكل محوري در عصر صفوي است. عموماً ساختمان هاي داخل باغ ها و يا بناهاي ديگري مثل تكيه ها و مقابر به شكل هشت ضلعي بوده است. هندسه مسجد شيخ لطف الله مبتني بر عدد پنج و هندسه مسجد شاه مبتني بر عدد دوازده است و اين دو عدد از اعداد كليدي در مذهب و عرفان شيعي است.
پي نوشت ها :
1. سيروس شفقي، مقاله « ساختار و توسعه اصفهان عصر صفويه » مجموعه مقالات همايشي اصفهان و صفويه، ص 281
2. همان، ص 287
3. داوود اصفهانيان، مقاله « باغ هزار جريب در عصر صفويه » مجموعه مقالات همايش اصفهان و صفويه، ص 32-31
4. سيروس شفقي، پيشين، ص 275
5. سيدمهدي سجادي نائيني، معماران و مرمت گران سنتي اصفهان، ص 15-14
6. همان، ص 58
7. داريوش شايگان، زير آسمان جهان، ص 216-215
8. همو، آفاق تفکر معنوي در اسلام ايراني (هانري، کربن) ص 36
9. همان، ص 37
10. در مورد نظم مقدس در طراحي معماري شهر اصفهان که شامل موارد ديگري نيز هست، مراجعه شود به:
همان، ص 271-270
امامي جمعه، مهدي، (1391) سير تحول حوزه فلسفي اصفهان از ابن سينا تا ملاصدرا، تهران: مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ اول