خليج فارس و مباحث مربوط به آن و از جمله حوادثي كه منجر به خروج پرتغالي ها از نواحي اشغالي متعلق به ايران گرديد و عواقب بعد از آن، بخش زيادي از سفرنامه ي دلاواله را به خود اختصاص داده است، كه از اين نظر مي توان گفت تقريباً منحصر به فرد است، چرا كه دلاواله در گرماگرم نبرد نيروهاي مشترک انگليسي - ايراني عليه پرتغالي ها در نواحي ساحلي خليج فارس و يا مناطق نزديك به آن، به سر مي برد و با پايان جنگ نيز با حضور در صحنه ي نبرد به ارزيابي حوادث رخ داده، پرداخت و حتي هنگامي كه در « گوآ » بود بار ديگر اطلاعات مربوط به خليج فارس را دريافت مي كرد و برخلاف تصميم اوليه اش كه قصد داشت از طريق گوآ به پرتغال و سپس رم برود، به يكباره تغيير رأي مي دهد و مسير بصره - حلب - اروپا را انتخاب مي كند و بدين جهت بار ديگر به خليج فارس باز مي گردد تا خود را به بصره برساند و آنچه كه اين بار از خليج فارس مي بيند و به توصيف آن مي پردازد تصويري از بين المللي شدن خليج فارس و حضور قدرت هاي ديگر اروپايي به غير از پرتغال را ارائه مي نمايد. همه ي اين ها به سفرنامه ي دلاواله ارزش ويژه اي پيرامون خليج فارس مي بخشد كه در كمتر سفرنامه اي چنين اطلاعات با ارزشي از چنين دوراني يافت مي شود.
هنگامي كه دلاواله براي اولين بار به ساحل خليج فارس رسيد، گرماي هوا نخستين احساس از تفاوت بين آن ناحيه و ديگر نقاط ايران را كه تا آن هنگام وي در آن مناطق سپري كرده بود، برايش مجسم ساخت. نزديكي وي به معركه ي جنگِ « سرنوشت ساز » بين پرتغالي ها و نيروهاي مشترک انگليسي - ايراني چنان بود كه وي صداي شليک گلوله هاي توپ را كه از هرمز آتش مي كردند، مي شنيد و از اين بابت و معلوم نيست از چه جهت، شادي مخصوصي را در وجود خويش احساس مي كرد (4). اما اين شادي چندان نپاييد چرا كه به زودي متوجه شد هيچ راهي براي رفتن وي به هرمز وجود ندارد. دلاواله از قتل عام و غارت هاي پرتغالي ها در نواحي ساحلي و عليه ايرانيان خبر مي دهد كه باعث فرار اهالي بومي شده بود (5). ناكامي دلاواله از پيدا كردن راهي براي خروج از ايران، وي را وادار مي سازد كه به ميناب برود، چرا كه گروهي انگليسي حامل ابريشم نيز آنجا را به جهت دور بودن از ساحل و مصون ماندن از حملات احتمالي پرتغالي ها تا فراهم شدن وسيله سفر، مكان مناسبي تشخيص داده بودند. در ميناب نيز خبرهاي مربوط به جنگ در صدر همه ي وقايع قرار داشت و مطالب سفرنامه اش در اين ايام بيشتر حول همين موضوع و تلاش ها، گرفتاري ها و مصايبش براي خروج از ايران اختصاص يافته است. در همين جا بود كه از چگونگي حضور انگليسي ها در كنار ايرانيان براي مقابله با پرتغالي ها آگاهي يافت. اين امر با تهديد شاه ايران مبني بر ممانعت از تجارت ابريشم در صورت عدم همراهي صورت گرفته بود (6). قرارداد مزبور بين نماينده ي تجاري انگليس با امامقلي خان، حاكم فارس منعقد شد كه طي آن ايرانيان متقبل پرداخت نيمي از هزينه ي جنگ و يا معادل ششصد تومان ماهيانه به صورت ابريشم براي هر كشتي شدند. ضمن آنكه كمپاني هند شرقي انگليس در بندرعباس از گمرک معاف شد و نيمي از درآمد گمرک را نيز به خود اختصاص داد (7).
به غير از اخبار مربوط به جنگ، دلاواله توضيح مختصري نيز درباره ي حصار ميناب و برج و باروهاي آن، دروازه هاي شمالي و جنوبي شهر، چگونگي استحمام اهالي، شروع فصل گرما و امكان بروز بيماري هاي گوناگون كه سرانجام همسرش را نيز قرباني مي كند، ارائه مي دهد (8). در حالي كه به تدريج جنگ به اوج خود نزديك مي شد، همسر دلاواله يعني بانو معاني نيز در مقابله با مرگ سرانجام تسليم شد و در ميناب جان سپرد. دلاواله با موميايي كردن جسدش، اراده نمود تا آن را با خود به رم ببرد، اما پيش از آن، وي مجبور شد ميناب را به قصد لار ترک گويد، چرا كه گرماي فراوان وي و همراهانش را بيمار نموده بود و بيم آن مي رفت كه وي نيز به سرنوشت همسرش گرفتار شود. بدين ترتيب وي از صحنه ي نبرد خليج فارس دورتر مي شود. با اين حال در همان جا نيز از اخبار مربوط به جنگ از طريق انگليسي هايي كه به لار رفت و آمد مي كردند و شايعات محلي باخبر مي شد. محاصره ي هرمز توسط نيروهاي مشترک ايراني - انگليسي و تخريب بخشي از ديوار قلعه ي پرتغالي ها آنان را وادار به تسليم نمود. چهار صد عراده توپ از جمله غنايم جنگي بود كه به دست ايرانيان افتاد. سلطان دست نشانده ي پرتغالي ها نيز دستگير و در شيراز زنداني شد (9). موارد توافق ميان انگليسي ها و ايراني ها براي حمله ي مشترک عليه پرتغالي ها، چگونگي حمله به قشم و سپس هرمز ( اول ماه مه 1622م. )، جريان مفصل جنگ ها و چگونگي تقسيم غنايم، همه اطلاعاتي بود كه در لار به دلاواله رسيدند (10).
دلاواله با وجود آنكه مدت چهار سال ( 1617 - 1621م. ) ميهمان مستقيم شاه عباس اول بود و از مواهب، كرم و بخشش او و سفره ي شاهانه اش همواره بهره مي برد و در جايي او را « پادشاهي نيک سرشت و قابل، پادشاهي دقيق، فرماندهي بزرگ و بيدار » مي نامد كه « علاقه و احترامي براي محاسن و سجاياي » او قايل است (11)، اما پس از آگاهي از پيروزي ايرانيان ناسپاسي خود را ابراز مي دارد و آن را « واقعه اي شوم » مي خواند (12). او به تبع همديني با پرتغالي ها خود را شريک غم و شكست خوردگان مي داند و در آنكه چرا آنان نتوانستند به خوبي از خود دفاع كنند تأسف مي خورد و گستاخي را بدان حد مي رساند كه ايرانيان را « بربر » مي خواند. با اينكه خود مدتي را در ميان آنان سپري كرده و از اين رو با رنج و دردهاي پرتغالي ها همدردي مي كند، چنانكه پيش از آن نيز چنين دلسوزي هايي را نسبت به آنان ابراز داشته بود (13).
علاوه بر دلاواله كه به صورت غيرمستقيم از چگونگي سقوط هرمز آگاهي هايي به دست آورده بود و آن ها را در سفرنامه ي خويش منعكس نموده، برخي نيز شاهد مستقيم حوادث هرمز بوده اند. از جمله آن ها بايد به مونوكس، نماينده ي كل كمپاني هند شرقي انگليس در ايران اشاره نمود. وي به هنگام سقوط هرمز در اين شهر به سر مي برد. آنچه توجهش را جلب نمود، غارت شهر به دست نيروهاي مشترک ايراني - انگليسي بود: « ايراني ها و انگليسي ها طوري به يغما و غارت شهر پرداخته بودند كه من از مشاهده ي عمليات آن ها شرمنده و خجل بودم ولي هيچ گونه وسيله اي براي علاج و جلوگيري از آن نداشتم » (14).
با وجود آنكه دلاواله از پيروزي نهايي ايرانيان در نبرد هرمز آگاهي داشت، به يكباره تصميم مي گيرد براي رفتن به رم از طريق خليج فارس، مسير عثماني را در پيش گيرد، از اين رو از لار عازم شيراز مي شود تا از طريق اصفهان به مناطق غربي ايران روانه شود. اما از آنجا كه تمام شترهاي ايالت فارس براي انتقال غنايم هرمز در اجاره ي حكومت بود (15)، وي امكان حركت از شيراز را نمي يابد و پس از مدتي چون از وجود يک كشتي آماده ي حركت به سوي هند اطلاع مي يابد بار ديگر به تصيمم اول خويش باز مي گردد و از رفتن به سوي اصفهان خودداري نموده، عازم جنوب و مشخصاً گمبرون مي شود: « سرزميني بزرگ و وسيع و پرجمعيت در ساحل دريا كه با تغيير صاحب، تغيير نام هم داده است » (16).
پيروزي نيروهاي مشترک ايراني - انگليسي بر پرتغالي ها، اولين نتايج خويش را آشكار ساخته بود و بنا بر سياست هاي شاه عباس، مركز اداري - تجاري ناحيه، به جاي هرمز به گمبرون يا بندرعباس انتقال يافته بود كه شرح دلاواله به وضوح اين جابه جايي را نشان مي دهد. اگرچه تارونيه معتقد بود در آن هنگام كه پرتغالي ها هرمز را در اختيار خويش داشتند معاملات عمده ي تجاري در بندرعباس انجام مي گرفت زيرا امنيت موجود در آن از ديگر نواحي ساحل خليج فارس بيشتر بوده است (17)، اما بايد گفت ترقي بندرعباس مديون پيروزي بر پرتغالي ها بود. بندرعباس نيز به مركزي براي تجارت تبديل شده بود. مردماني از مليت هاي مختلف در آن گردآمده بودند و هركس نيز در اعمال و فرايض مذهبي خويش آزاد بوده است. حضور پيروان اديان گوناگون از يهودي و مسيحي و هندي دليلي بر اين آزادي مذاهب تلقي مي شد (18). بندرعباس در اين ايام در آغاز راه پيشرفت بود و طبيعي است كه رونق چنداني نداشته باشد و بيشتر از آنكه يک شهر باشد، « قصبه اي بزرگ » به نظر مي آمد كه « در مغازه هايش نيز چيز جالبي » وجود نداشته است. « خانه هايش شبيه به دكه و فقط براي محافظت از گرماي طاقت فرسا مناسب بوده اند، با خيابان و بازاري بي رونق و سوت و كور » (19). بندرعباس بعدها و در سايه ي توجهات شاه عباس اول شهرت جهاني يافت، همان گونه كه شاه عباس مدت ها پيش از آن چنين آوازه اي يافته بود. يگانه عامل معروفيت اين بندر نيز چون سلفش هرمز، تجارت بود، با اينكه اقليمش چون ديگر نقاط خليج فارس خوشايند نبود. اغلب گيتي نوردان نيز هوايش را غيرقابل تحمل توصيف نموده اند. كمپفر كه در دوره ي شاه سليمان در آن حدود به سر مي برده، بيش از ديگران اين شهر را به واسطه ي هوايش به انتقاد مي گيرد. او معقد بود: « ... بندرعباس كه شهرت جهاني دارد و مورد تمجيد ايرانيان است اما در حقيقت در دنيا لم يزرع ترين، خشک ترين، داغ ترين، مسموم ترين، ناسالم ترين، لعنت شده ترين و به دوزخ نزديک ترين مواضع است » (20).
دلاواله هنگام اقامت در بندرعباس دو مجموعه شعر به دست مي آورد، يكي درباره ي تسخير هرمز و ديگري هم درباره ي تسخير قشم توسط ايراني ها، كه براي جاودانه شدن اين پيروزي ها سروده شده بود. او قصد داشته اين مجموعه هاي شعر را با خود به اروپا ببرد كه موفق به انجام اين كار نشد (21). دلاواله همچنين بخشي از توپ هاي به غنيمت گرفته شده از هرمز را در بندرعباس مشاهده مي كند و از قلعه اي كه ايرانيان براي دفاع از بندر بنا كرده بودند بازديد مي كند و آن را چندان مناسب براي دفاع از بندر نمي يابد (22). او از حضور فرزند جوان حاكم دوبي نزد سلطان بندر ياد مي كند كه از جانب پدر آمده بود تا نسبت به شاه ايران اظهار اطاعت نمايد و آمادگي اعراب را براي حمله به قلعه صحار كه در اختيار پرتغالي ها بوده، اعلام نمايد (23). از وقوع زلزله اي در بندرعباس و هرمز نيز خبر مي دهد كه باعث پاره اي ويراني ها و از جمله خرابي يكي از برج هاي قلعه ي بندرعباس مي گردد (24).
دلاواله در بندرعباس مراسم مذهبي و اعياد هندوان بت پرست را نيز مشاهده مي كند و از چند و چون معتقداتشان اطلاعاتي به دست مي آورد (25). افزون بر آن، او از وجود نوعي جادوگري به نام « خوردن قلب » ياد مي كند كه ظاهراً در آن نواحي رواج داشته است. سخن او با توضيحاتي پيرامون دستگيري و سپس آزادي زني عرب به همين اتهام همراه است (26).
در اين ايام سكه هاي موسوم به « لاري » همچنان حرف اول را در بندرعباس مي زد تا بدان حد كه « در اين نواحي و صفحات، سكه اي رايج تر از سكه ي لار » وجود نداشته است (27).
شايعاتي مبني بر احتمال حمله ي ايراني ها به بندر مسقط وجود داشت و اين بر آشفتگي اوضاع خليج فارس كه هنوز آرامش نيافته بود، مي افزود. در اين زمينه هم ايراني ها انتظار داشتند كه انگليسي ها همچون جنگ هرمز در کنار آنان قرار گيرند، اما دلاواله پيش بيني مي کرد که انگليسي ها ديگر به ياري ايراني ها نشتابند، زيرا معتقد بود سال پيش « كلاه گشادي بر سر آنان رفته است » (28). انگليسي ها همواره خود را به جهت ياري رساندن به ايرانيان در اخراج پرتغالي ها صاحب حق مي دانستند و حتي در زمان پادشاهان پس از شاه عباس با يادآوري اين موضوع قصد كسب امتيازات تجاري ويژه اي داشتند، چنانكه در زمان شاه سليمان به طرح چنين ادعاهايي پرداختند (29). اما ظاهراً درگيري ميان انگليسي ها و پرتغالي ها بر سر منافع تجاري اجتناب ناپذير مي نمود و پس از جنگ هرمز كم و بيش درگيري هايي ميان آنان رخ مي داد (30).
با وجود آنكه بندرعباس به تدريج خود را براي در اختيار گرفتن جايگاه هرمز آماده مي نمود، اما قلعه ي هرمز نيز با صرف هزينه ي سالانه پانزده هزار تومان همچنان نگهداري مي شد (31). اقامت در بندرعباس فرصتي را براي دلاواله فراهم مي آورد تا پيش از ترك خليج فارس، به همراه انگليسي ها بازديدي از هرمز، قشم و لارك به عمل آورد. آنچه او از چهره ي اين سه جزيره بيان مي دارد آگاهي هاي باارزشي هستند كه در كمتر سفرنامه اي مي توان سراغ گرفت. هرمزي كه دلاواله از آن بازديد نمود نخستين روزهاي پايان سلطه ي پرتغالي ها و در واقع آغاز روند انحطاط خويش را مي گذراند. حاكم منصوب شده از سوي حكومت صفويان بر هرمز در محل اقامت پادشاه سابق هرمز جاي گرفته بود كه « زيباترين و يا حداقل قابل سكونت ترين خانه در جزيره » محسوب مي شد (32).
روبروي قلعه ي اصلي و در برابر دريا، كليسا و بيمارستان موقوفه اي توسط نجيب زادگان پرتغالي بنا شده بود كه انجام امور خيريه و صدقات معمول، همانند آنچه در اروپا رواج داشته را، انجام مي داده است. البته اين دو بنا در زمان ديدار دلاواله ديگر نشاني از آبادي و رونق نداشتند، « سنگفرش هاي از جا كنده شده از حرص و طمع سيري ناپذير سربازاني كه به اميد يافتن گنجي پنهان همه جا را عميقاً شخم زده بودند و از مجموعه ي بنا جز ديواره ها و سقف، و از كرسي سخنراني و محراب جز چوب هايي از مسند و چهارچوب چيزي باقي نبود و با اين حال، اين ها سالم ترين چيزهاي كليسا به حساب مي آمد » (33). چنين برخوردي با كليسا نتيجه ي طبيعي اَعمال پرتغالي ها تا پيش از شكست آن ها بوده است، چرا كه آنان نيز مسجد مسلمانان را كه به دستور شاه تهماسب ساخته شده بود، به علت نزديكي به قلعه، ويران نموده بودند كه فقط مناره هايش باقي مانده بود (34). گمرك خانه ي جزيره نيز كه در كنار قلعه قرار داشته به ويرانه اي تبديل شده بود. قلعه ي اصلي هرمز به شكل مربع بود و از همه طرف به حصارها و دريا محدود مي شد. تنها راه ورودي آن رو به ميدان بود. اين راه با خندقي كم عمق كه آب دريا به هنگام مد آن را پر مي كرد و به وسيله ي يك پل متحرك قابل دسترسي بوده است. ديوارهايش صخيم و از سنگ بود، اما طرح اصلي قلعه ايراد داشت و عجيب بود كه « قلعه اي با اين اهميت را به اين مزخرفي ساخته اند » (35). چرا كه توپ هايش فقط قابل شليك به دوردست بوده، در صورتي كه دشمن مي توانست خود را به پاي قلعه برساند، ديوار قلعه با مواد انفجاري قابل تخريب مي نمود. نبودن سنگر در داخل حصارها، كوچكي اسلحه خانه و آب انبارها از ديگر نقص هاي قلعه بوده اند. سقوط چنين قلعه اي جاي تعجب نداشت، بلكه تعجب دلاواله از تلفاتي است كه ايرانيان براي تسخير آن داده اند (36). ايراني ها براي دفاع بهتر تغييرات اندكي در قلعه پديد آورده بودند و از جمله بر ارتفاع حصارها افزوده بودند، تعدادي مغازه براي فروش ضروريات، و آلونك هايي نيز براي اقامت سربازاني برپا كرده بودند كه از اقامت در جزيره چندان راضي نبوده اند زيرا اغلب آن ها از اصفهان به آنجا آمده بودند و هواي غيرقابل تحمل آنان را به ستوه آورده بود. مخروبه هاي كليسا نيز به مسجد تبديل شده بود (37).
هرمز، سرزميني كه طبيعت همه چيز را از او دريغ نموده بود و به « گرم ترين و داغ ترين سرزمين دنيا » مبدلش كرده و جز « بادهاي مسموم » و « شوره زارهاي پرنمك » چيز ديگري براي عرضه نداشت و حتي در آن « يك سنگ پيدا نمي شد » و آب آشاميدني اش نيز بايد از ديگر نقاط مي آمد، « حرص و ولع سيري ناپذير انسان » آن را به منطقه ي تجاري پررونقي بدل كرده بود كه « تجار و بازرگانان مشرق زمين و مغرب زمين » بدان روي مي آوردند و همين بود كه « هيچ چيز دلخواهي در دنيا نبود كه نتوان آن را در اين شهر پيدا كرد ». اين روزگاران خوش البته به سر آمده بود و اين همه در ايامي بود كه « هرمز، نگين انگشتري جهان » به شمار مي رفت. اما در آن روزها كه هنوز بوي باروت ناشي از جنگ در هوايش استشمام مي شد و آن چه را نامي از پرتغالي ها داشت به ويرانه بدل مي گرديد، خود نيز به بستر مرگ غنوده بود. بيماري كه نشانه هايي از مرگ بر چهره داشت بدان حد كه مرگش را محتوم جلوه مي داد. شهري آنچنان، اينك به شهري با « وضع فلاكت بار و رقت انگيز و به عبارت بهتر كاملاً ويرانه و متروك » تبديل شده بود. مردمش نيز چون نشاني از آن عظمت نمي ديدند و اميدي هم به بهبود وضع نداشتند آن را ترك گفته بودند، « تجارت نيز رونق خود را از دست داده » بود و ديگر خبري از كشتي هاي تجاري نبود. ايراني ها كه بيم از دست دادن هرمز را داشتند در پي تخليه ي شهر و انتقال به بندرعباس بودند و در چنين وضعي همه چيز اعم از اثاثيه ي منازل و يا سلاح هاي دولتي و خصوصي را غارت مي كردند، و « اگر مي توانستند ديوارها را هم ببرند حتي يك سنگ در محل باقي نمي گذاشتند » (38).
قشم نيز وضعي بهتر از هرمز نداشت. قلعه اي كه پرتغالي ها آن را به دور سه حلقه چاه آب براي تأمين آب هرمز احداث كرده بودند، چون قلعه ي هرمز از استحكام چنداني برخوردار نبود، چنانكه « اگر يك ديوار چينه اي گلي مي كشيدند خيلي بهتر، مناسب تر و كم هزينه تر و مقاوم تر براي هر نبردي بود » (39). هرچند كه قلعه با سنگ هاي مرغوب و آهك ساخته شده بود اما در ساخت آن دقتي به كار نرفته بود، بدين جهت مي شد گفت كه « قلعه نيست، لانه كبوتر است، حتي ارزش ندارد آن را يك خانه محكم بنامند » (40).
لارك كه از قشم و هرمز كوچك تر بود، به جهت ترس از راهزنان دريايي خالي از سكنه شده بود و فقط وجود شكارهايي چون آهو و غزال سربازان انگليسي را بدان سو مي كشاند، چنان كه دلاواله هم در معيت آن ها از آن جا ديدن نمود (41).
با پايان ديدار از جزاير سه گانه، دلاواله بار ديگر به بندرعباس مراجعت مي نمايد. آنچه مايه ي تعجبش مي شود حركات وقيحانه ي تعدادي پسر جوانِ زن صفت بود كه « از كمر به بالا لباس مردانه و از كمر به پايين لباس زنانه پوشيده و با اعمال نانجيبانه و خواندن اشعار مبتذل و حركات جلف در خيابان ها سعي مي كردند براي كسب اندك درآمدي براي خود مشتري دست و پا كنند » (42). سواي اين امر، شهر جنب و جوش خاص خود را يافته بود و اين نشانه هايي بود از آنكه به زودي بندرعباس جانشين مناسبي براي هرمز خواهد شد. چنانكه اين گونه نيز شد، و در دوره ي شاه سليمان ساليانه بيست هزار تومان عايدي براي پادشاه داشت. هرچند نيمي از اين مبلغ را بر اساس قرارداد شاه عباس اول و انگليسي ها بايد به آن ها مي دادند، اما به تدريج و با ضعف نفوذ انگلستان ميزان مبلغ مورد نظر به هشتصد تومان رسيد كه « نصف آن را هم به رجال دربار ايران تعارف [ مي دادند ] تا نصف ديگر را دريافت دارند و قبض رسيد تمام وجه را [ مي دادند ] و الّا چيزي [ نمي توانستند ] وصول كنند » (43).
با رسيدن پنج فروند كشتي انگليسي به بندرعباس در روز نهم ژانويه 1632م، دلاواله به كمك انگليسي ها تلاش خويش را براي رفتن از بندرعباس را آغاز نمود. سرانجام با مساعدت آن ها و تقريباً به صورتي مخفي و بدون آنكه با مقامات محلي ديداري نمايد، خليج فارس را ترك مي گويد (44).
همان گونه كه پرتغالي ها از تسخير هرمز در آغازين سال هاي تسلط خويش بر خاور زمين شادي ها كردند، بر از دست رفتنش نيز مويه ها نمودند. گويي آنان حاضر به پذيرفتن اين واقعيت نبودند كه روزگار سروريشان به سرآمده است. تا مدت ها تلاش هايي براي برقراري سلطه ي مجدد بر هرمز انجام دادند كه البته هيچ يك از آن ها قرين موفقيت نبود. دلاواله كه مدتي پس از شكست پرتغالي ها در خليج فارس، در گوآ به سرمي برد شاهد برخي از اين تلاش ها و اخبار و اطلاعات واصله از خليج فارس و تصميمات گرفته شده از سوي مقامات پرتغالي بود. مشاهدات او در گوآ تکميل کننده ي روايات جنگ پرتغالي ها با نيروهاي مشترك انگليسي - ايراني و پيامدهاي آن است (45). انصراف دلاواله از سفر به اروپا از طريق گوآ به پرتغال و برگزيدن مسير بصره - حلب - عثماني، بار ديگر و پس از دو سال - او را وارد خليج فارس كرد تا با مشاهده و شرح تحولات دو ساله اي كه در ايام غيبتش در اين ناحيه رخ داده بود، ناگفته ها را نيز بازگويد. دلاواله اين بار از طريق مسقط « بندري كه كاملاً مسدود و محصور ميان كوه هايي بسيار كوتاه و بي نهايت در معرض بادهاي شمال شرقي وغالباً باعث فجايع ناگواري است » (46)، وارد خليج فارس شد ( 13 ژانويه 1625 ).
پرتغالي ها اگر چه با شكست در نيمه ي شمالي خليج فارس مجبور به تخليه ي آن نواحي گرديدند، اما همچنان مناطقي را در نيمه ي جنوبي در اختيار داشتند. يكي از اين مناطق « مسقط » بود كه از آن به عنوان پايگاهي براي حمله به مناطق تحت كنترل ايراني ها استفاده مي نمودند. مسقط در آن ايام شهري بود كه از يك سو به دريا مي رسيد و از دو سو در محاصره ي كوه ها قرار داشت و تنها از يك سو به دشتِ باز راه داشت. هوايش نيز چون ديگر نقاط خليج فارس به شدت گرم و غيرقابل تحمل بود. در همان ايام كه دلاواله به مسقط رسيده بود اهالي براي در امان ماندن از حمله ي اعراب همجوار، در حال ساخت حصاري گِلي بوده اند (47). قلعه ي متعلق به پرتغالي ها در ساحل دريا و بر روي يكي از قلل كوه هاي سمت راست مسقط بنا شده بود. « حصارهايش اگرچه محكم نبوده ولي اجازه ي عبور را نيز به كسي نمي داده است » (48). با سقوط هرمز گروهي از تجار كه حاضر نشده بودند به بندرعباس نقل مكان كنند تا در حاكميت صفويان به تجارت و زندگي ادامه دهند، مسقط را به هر جاي ديگري ترجيح داده بودند، چرا كه اداره ي آن بازهم به دست پرتغالي ها بود. اين تجار بيشتر كساني بودند كه در هرمز نيز از حمايت هاي پرتغالي ها برخوردار مي شدند و انتقال آنان به بندرعباس مي توانست برايشان دردسرساز باشد. تجمع « پرتغالي ها، اعراب، هنديان، بت پرستان و يهوديان » (49) گريخته از هرمز، مسقط را به رقيبي بالقوه براي بندرعباس تبديل ساخت. پرتغالي ها همچنين از وجود يكي از برادرزاده هاي پادشاه سابق هرمز به نام محمدشاه، سود مي جستند. او را با نام پادشاه عربستان و تنها وارث قانوني حكومت عمويش مي شناختند كه اينك در ايران زنداني بود و اين نيز اهرم فشاري براي ناامن نمودن مرزهاي جنوبي ايران به شمار مي آمد (50).
قرار بر آن بود كه دلاواله به همراه كارواني از مسقط به سمت بصره حركت كند اما در آخرين لحظات تصميم گرفته شد تا محموله اي را به ناوگان پرتغالي كه ظاهراً پيرامون هرمز بوده اند، برسانند و از اين جهت اين سفر طولاني تر از حد معمول گرديد و نقاط بيشتري مورد مطالعه و ديدار دلاواله قرار گرفت.
اعراب همچنان خطر اصلي امنيت خليج فارس تلقي مي شدند كه حتي پرتغالي ها نيز جنبه ي احتياط خويش را در رويارويي با آنان از دست نمي دادند، به ويژه آنكه درگيري هاي ميان آنان در مسقط آغاز شده بود. هرچند خود پرتغالي ها نيز امنيتي را به خليج فارس هديه نكرده بودند بلكه بر نابساماني هايش افزوده بودند. وجود برخي از پرتغالي هاي تبعيدي در خليج فارس، « تبهكاراني كه بدون زحمت به كار حمل فلفل و اسلحه و امتعه قاچاق بين مسلمانان (51) » مشغول بودند، دورنماي امنيت خليج فارس را تيره تر مي ساخت، به ويژه اگر درنظر بگيريم كه نيروهاي رسمي پرتغالي نيز نقاطي را مورد چپاول و غارت قرار مي دادند، اوضاع را از آنچه بود خراب تر خواهيم يافت (52).
وضعيت بحراني خليج فارس براي پرتغالي ها پس از شكستشان و به ويژه عدم درك چنين موقعيتي از سوي فرماندهان مستقر در گوآ و نفرستادن كمك هاي فوري به خليج فارس، گروهي از نظاميان پرتغالي را به فرار از خدمت تشويق مي کرده است (53). حضور قدرتمند ناوگان نظامي انگليسي ها جهت پشتيباني از كشتي هاي تجاري كمپاني هند شرقي، عرصه را بر نيروهاي پرتغالي تنگ نمود. پرتغالي ها تن به يك جنگ و گريز ماراتن گونه دادند و به دليل عدم پشتيباني از سوي گوآ اغلب مجبور به فرار مي شدند و گاهي نيز بر اثر طوفان، بخشي از ناوگان خويش را از دست مي دادند كه دلاواله از مجموع آن حوادث تعبير به « بدشانسي و طالع نحس براي پرتغالي هاي هند (54) » مي نمايد.
علاوه بر كشتي هاي اروپايي، بخشي از تردد دريايي خليج فارس در اختيار ايرانيان و اعراب بود. نوعي از كشتي هاي بومي موسومي به « ترات » ( Terrat ) توسط ايرانيان در خليج فارس به حمل و نقل خرما و انواع و اقسام آذوقه مشغول بوده اند. دريانوردان ايراني و عرب براي تعيين مقياس طولي از لغت « جام » ( Giam ) سود مي بردند كه هر جام معادل سه منزل يا سه فرسنگ بوده است (55). كيش و خارك دو جزيره اي بودند كه دلاواله در سفر اول خويش در خليج فارس گزارشي از وضعيت آن ها نداده بود، اما اين بار موفق به ديدن آن ها شد. كيش كه زماني به خاطر استحكامات و داد و ستد از شهرت و اعتباري برخوردار بود و با هرمز برابري مي كرد، در اين ايام چون ديگر جزاير بر اثر جنگ ويران و خالي از سكنه شده بود (56).
خارك هم چون ديگر جزاير نيمه ي شمالي تحت حاكميت دولت ايران بود. جزيره اي كوچك با چهل تا پنجاه خانوار و داراي امامزاده اي كه زيارتگاه مردم بود. خارك جزيره اي كم ارتفاع با دشتي هموار و مسطح به نظر مي آمد. اهالي محل در زمين هاي كم بركت جزيره به كشت يونجه، پياز و ساير محصولات كشاورزي مشغول بوده اند. بخش عمده ي درآمد اهالي از طريق صيد ماهي و فروش آن تأمين مي شد اما باز هم فلاكت و فقر، ارمغاني بود كه طبيعت به اهالي فارسي زبان خارك ارزاني داشته بود (57). با بيان مشاهدات دلاواله از كيش و خارك، او نيز رو به بصره مي نهد و در واقع دفتر خليج فارس كه مي توان گفت دفتري پرحجم نيز بود، در سفرنامه اش بسته مي شود.
علاوه بر فيگوئروا و دلاواله و تقريباً همزمان با حضور آنان در ايران و آن هنگام كه شاه عباس اول در اوج قدرت خويش بود و آخرين سال هاي فرمانروايي اش را سپري مي نمود، سياحي آلماني به نام هاينريش فن پوزر ( Heinrich Von Poser ) نيز در ايران حضور داشته است. وي در سال 1621 م. از طريق قسطنطنيه و آسياي صغير وارد ايران شد و از راه افغانستان به هند رفت؛ آنگاه از طريق دريا وارد هرمز گرديد كه به تازگي از دست پرتغالي ها رهايي يافته بود و به طور موقت انگليسي ها آن را در اختيار گرفته بودند، آنگاه از طريق بندرعباس به اصفهان رفت و از راه نواحي غربي نيز ايران را ترك گفت. پوزر از ديده هاي خود در بندرعباس به چشمه هاي آب گرم نزديك شهر اشاره دارد و محل آن ها را شمال بندرعباس مي داند كه ظاهراً بايد در اين زمينه دچار اشتباه شده باشد (58). او همچنين از رودخانه ي شور با نام صحيح تر رودخانه ي غول ( Kul ) يا رودخانه ي چول ( Cul ) ياد مي نمايد (59).
شكست پرتغال در جنگ با نيروهاي مشترك انگليسي - ايراني به معني آغاز اقتدار آنان در مشرق زمين تلقي مي شد و برآمدن آفتاب بخت و اقبال انگليسي ها در همان مكان و به ويژه آغاز نفوذ آنان در ايران و پيدا كردن جاي پايي محكم در خليج فارس به انگليسي ها امكان مي داد تا هم به منافع تجاري خويش دست يابند و هم به خواسته هاي سياسي خويش جامه ي عمل پوشانند. از همين ايام است كه تلاش انگليسي ها براي سلطه بر جهان آغاز مي شود. فرجام اين تلاش نقطه اي بود كه آفتاب هيچ در مستعمراتش غروب نمي كرد. انگليسي ها آماده بودند كه تجارت را در خليج فارس رونق بخشند و در صورت لزوم پرتغالي ها را نيز سركوب نمايند و حتي « تعداد زيادي از خانواده هاي خود را با همسران و فرزندانشان براي سكونت دايم به هرمز (60) » انتقال دهند. اما حساب و كتاب هاي آنان بدين صورت از آب درنيامد و شاه عباس كه حاضر نبود انگليسي ها را جايگزين پرتغالي ها در هرمز نمايد، به گمبرون رونق بخشيد و هرمز را به حال خود رها نمود و از اسكان هر نيروي خارجي ديگر در هرمز ممانعت به عمل آورد. پنج سال پس از آن، هرمز به فلاكت افتاده بود و ديگر نشاني از سربلندي هايي كه زماني به آن ها مي باليد نداشت: « ... اين شهر يك وقت بسيار بزرگ بوده است و عمارات وسيع و عالي داشته و چند دير و كليسا و يك بازار بزرگ هم در آن جا بوده است...، اين شهر بينوا امروزه اعتبار و عظمت گذشته ي خود را تماماً از دست داده است...، اين شهر مخروبه كه امروز قابل تصرف و سكونت هم نيست در ده سال پيش زيباترين شهر مشرق زمين به شمار مي رفته است (61) ». اين وضع درست در آن هنگام بود كه « بندرعباس که در قديم آن را گامرون ( Gamron ) مي ناميدند، يك بارانداز تجاري مهمي شده و در ماه هاي زمستان تجارت پرهيجاني در آن صورت مي گرفت (62) ». البته لازم به ذكر نيست كه « هواي ناسالم، تب، گرمازدگي به هنگام شدت گرما (63) » امري نبوده كه جهانگردان بازديد كننده از بندرعباس آن را به فراموشي بسپارند، ضمن آنكه نگاهشان به « بلندي ساختمان ها و بادگيرهاي (64) » كنار آن نيز بوده است كه مردم براي غلبه بر گرما از آن ها استفاده مي نمودند.
افزون بر واگذار نكردن هرمز به انگليسي ها و تقويت بندرعباس، شاه عباس به دنبال اين سياست از هر نوع سلطه ي انحصاري قدرت هاي اروپايي بر خليج فارس جلوگيري مي كرد. با پرتغالي ها نيز از در دوستي درآمد و سه سال پس از نبرد هرمز ( 1034ه.ق / 1625م ) موافقت نامه اي با آنان امضاء نمود كه « طبق اين قرارداد پرتغالي ها همه ي متصرفات و كليه ي چيزهايي را كه در سراسر سواحل ايران در اختيار داشتند به صاحب اصلي و قديمي آن - ايران - بازگرداندند، و شاه ايران در برابر، حق صيد مرواريد را در سواحل بحرين به ايشان اعطا كرد. همچنين موافقت نمود نصف عايدات حاصل از عوارضِ گمرك بندر كُنگ كه تا هرمز سه روز راه مسافت دارد از آنِ آنان باشد (65) ». با چنين امتيازي بود كه پرتغالي ها بلافاصله بندر ناشناخته و گمنام کُنگ را از « يك دهكده ي مفلوك ماهيگيري به شهر آبرومندي تبديل نمودند كه فقط آب بسيار بد و آشاميدن آن توليد كرم مي كرد (66) ». كنگ در اواخر حكومت صفويان به تدريج به يك بندر تجاري پررونق و يكي از بنادر مهم بين المللي با جمعيتي ده هزار نفري مركب از مغربي ها، هندي ها، اعراب، يهودي ها و ارامنه (67) تبديل گرديد. از آنجا كه بندر کنگ به يك بندر بين المللي تبديل شده بود، ساكنانش و به ويژه اقليت هاي مهاجر از آزادي انجام فرايض ديني برخوردار بودند. اگرچه قرار بوده درآمد گمرك کنگ به صورت مساوي بين ايران و پرتغال تقسيم گردد اما ايرانيان به زودي راه فرار از چنين تعهدي را فراگرفتند و با اعمال سختگيري و ايجاد دردسر براي پرتغالي ها آنان را مجبور نمودند به سالانه هزار و صد تومان اكتفا نمايند (68). قدرت پرتغالي ها در کنگ بدان اندازه رسيده بود كه آن را برابر با قدرتشان در گوآ دانسته اند (69).
در چنين وضعيتي بود كه هلنديان نيز وارد عرصه ي رقابت در خليج فارس گرديدند. آنان كه توانسته بودند در يك جهت ناگهاني خود را در اروپا مطرح نمايند به زودي به دنبال پيدا كردن جاي پايي از اروپا خارج شدند. تأسيس « كمپاني هند شرقي هلند » سبب گسترش مناسبات تجاري هلند با خاورزمين گرديد. آنان در خليج فارس نيز بيشتر به منافع تجاري چشم داشتند. ورود در اين عرصه البته برايشان كم خطر نبود، رويارويي با قدرت كهنه كاري چون پرتغال و ازپاي درآوردن حريف نوظهوري چون انگليس كه با تكيه بر پيروزي خويش در رؤياي روزهاي شيريني براي دستيابي به منافع خليج فارس بود و افزون بر همه، چك و چانه زدن با عُمال حكومت صفويه كه هركدامشان حرفي و تقاضايي قانوني و غيرقانوني براي تبادلات تجاري داشتند، براي هلنديان كاري آسان نبود. اما آنان خطرات اين « درياي پرخطر » را پذيرا شدند و امتيازاتي نيز فراچنگ آوردند كه پرداختن به چند و چون آن ها در اين مقال نمي گنجد (70).
تلاش هلندي ها در خليج فارس تا بدان پايه رسيد كه فروش ادويه، قند و مس را در برابر خريد سالانه پنجاه هزار تومان مخمل، ابريشم، قالي و طلا و نقره، در انحصار خود گرفتند (71). از همين رو بود كه حضور قدرتمند هلندي ها در خليج فارس به تدريج از نفوذ تجاري انگليسي ها تا بدانجا كاست كه در بندرعباس به يك تجارت مختصر اكتفا نمودند، « و فقط به صدور دوا و پشم و بز و خرما و اسب قناعت » مي كردند (72). هلندي ها عرصه را بر فرانسويان نيز تنگ نمودند. آنان نيز در برابر هلندي ها حرفي براي گفتن نداشتند و كارشان در بندرعباس رو به كسادي نهاد. « عامل كمپاني در آنجا صورت ظاهر آراسته اي براي خود ترتيب داده و هيچ كار ديگري ندارد جز آن كه اوقات خود را به ديد و بازديد و ملاقات هاي رسمي بگذراند » (73).
با حضور هلنديان در خليج فارس آنان نيز به صف كساني پيوستند كه بخشي از وضعيت خليج فارس در دوره ي صفويان را در سفرنامه هاي خويش منعكس نمودند. حضور آنان چندان دوام يافت كه آخرين گزارش هاي مربوط به سال هاي پاياني حكومت صفويان را نيز همان ها روايت نمودند.
طالع حضور هلنديان در عرصه ي رقابت هاي تجاري ايران آنچنان سعد نبود كه آنان بتوانند به همه ي آنچه مي خواهند به سرعت دست يابند چرا كه اولين سفير هلنديان ( يان اسميت ) كه مأمور حضور در ايران شده بود، درست وقتي وارد بندرعباس شد ( 5 فوريه 1629م ) كه چند روزي از مرگ شاه عباس ( 16 ژانويه 1629م ) گذشته بود. بندرعباس در اين ايام به تدريج جاي خود را به عنوان يك بندر تجاري و جانشين مناسبي براي هرمز باز نموده بود. بندرعباس به عنوان محلي براي خريد و فروش كالاهاي مختلف بين تجار ايراني و اروپايي و مركزي براي مسافرت به هندوستان، به شمار مي آمد. هرمز هم ديگر نشاني از رونق نداشت، « زميني خشك و كوهستاني و فاقد آب آشاميدني كه زماني از لحاظ موقعيت تجاري اهميت به سزايي داشت (74) ». با وجود آنكه چند سال از نبرد هرمز گذشته بود، يان اسميت برخلاف دلاواله، قلعه ي هرمز را مستحكم مي بيند و تنها ضعف آن را پايه هاي شني ديوارهايش مي داند كه امكان كارگذاري مواد منفجره را فراهم مي آورد و همين نيز سبب شد ايرانيان از اين طريق به داخل قلعه نفوذ يابند (75). قلعه ي هرمز در آن ايام مورد استفاده « سلطان » بوده كه مي بايست حاكمي منصوب از سوي حكومت صفويه باشد تا امكان اشغال مجدد آن پيش نيايد. با روي كارآمدن شاه صفي كه به هيچ وجه كفايت و لياقت اداره ي سرزميني را كه شاه عباس اول برايش به ارث نهاده بود، نداشت، اوضاع ايران از همه جهات رو به آشفتگي نهاد. دشمنان خارجي كه يكي هم پرتغالي ها بودند بار ديگر مجال خودنمايي يافتند و درصدد استرداد مناطق از كف رفته برآمدند. شاه صفي كه شايستگي هاي شاه عباس اول براي بهره گيري از رقابت ميان قدرت هاي اروپايي را نداشت، بيهوده بر آن بود تا چون جدش براي رويارويي با پرتغالي ها، كه به صورت مداوم حملاتي را به نواحي شمال خليج فارس از طريق مسقط صورت مي دادند، از ياري اروپائيان صاحب منافع در خليج فارس سود جويد هرچند آنان نيز زيركانه به انواع گوناگون از پذيرفتن مسئوليتي براي مقابله با پرتغالي ها استنكاف مي نمودند.
به هنگام حضور يان اسميت در دربار شاه صفي وي قصد داشت براي حمله به مسقط قراردادهايي را منعقد نمايد كه كشتي هاي مورد نياز براي اين كار را تأمين نمايد. يان اسميت نيز چون ديگر اروپاييان به هيچ وجه حاضر به پذيرفتن وظيفه اي در اين زمينه نشد (76). ناتواني شاه صفي براي تدارك امكاناتي جهت رويارويي با پرتغالي ها و آشفتگي دربار سرانجام اثر خود را بخشيد و « خبر رسيد كه پرتغالي ها با 25 ناو جنگي در جزيره ي قشم پياده شده و پس از غارت آن جا تمام كساني را كه به قلعه پناه برده بودند به اسارت گرفته اند » (77).
لازم به يادآوري نيست كه هلنديان نيز همچون ديگر قدرت هاي اروپايي در اين ايام با نيروي نظامي، به حمايت از كمپاني تجاري هندشرقي هلند مي پرداختند. همين هلندي ها كه از هرگونه درگيري با پرتغالي ها پرهيز مي نمودند، هنگامي كه منافعشان درتجارت ابريشم و درزمان شاه صفي به خطر افتاد، براي فشار به دولت ايران به محاصره ي قشم پرداختند كه فقط گرماي شديد هوا آنان را از پاي درمي آورد و شرايط دولت ايران را پذيرا شدند (78).
با نمايان شدن روند انحطاط در ساختار دروني حكومت صفويان، به ويژه پس از نمايان شدن ناتواني شاه صفي در به سامان آوردن نابساماني ها، خليج فارس به جهت شرايط شكننده اي كه تا پيش از آن نيز گرفتارش بود، بيش از پيش دچار آشفتگي شد و « گردابي هايل » سراسرش را فراگرفت. دو گيتي نورد مشهوري كه در آغازين سال هاي عصر انحطاط از ايران و خليج فارس ديدن كرده اند، تاورنيه و شاردن هستند. همزماني سفر آن ها در ايام زمامداري شاه عباس دوم و شاه اسماعيل و رفت و آمدهاي چندباره ي هر يك از آن ها با فواصل زماني، باعث شده است مشاهداتشان مكمل گفته هاي يكديگر باشد. سفرهاي تاورنيه از نظر طول زماني و تعداد دفعات از شاردن پيشي گرفته است. سفرهاي او از روزگار شاه صفي آغاز شد و تا ايام زمامداري شاه اسماعيل تداوم يافت. او در مجموع نُه بار مخاطرات سفر به ايران را برخويش هموار ساخت، با اين همه سفرنامه ي شاردن به جهت حجم و تنوع مطالب پرآوازه تر از سفرنامه تاورنيه گرديد.
يكي از مبادي ورودي به خليج فارس از طريق مصب اروند رود و پس از پشت سرنهادن بصره بود. البته كشتيراني در اين ناحيه « به واسطه ي شن و ماسه كه رودخانه را پركرده...، بسيار پرزحمت و خطرناك (79) » بوده است. چنين وضعي حتي در برخي نواحي خليج فارس نيز حاكم بود، چرا كه به علت كم عمق بودن ناحيه، هرلحظه خطر به گِل نشستن كشتي وجود داشت، بدين لحاظ كشتي هايي كه وارد خليج فارس مي شدند بايد از وجود ملاحان بومي نيز سود مي بردند (80). اگرچه جاي جاي خليج فارس اعم از سواحل شمالي يا جنوبي بنادر متعددي وجو داشته اما همه ي آن ها در مسير حركت گيتي نوردان نبوده اند و يا اين كه آن ها در همه اين بنادر پياده نشده و اقامتي نداشته اند. آنها فقط به شرح و توصيف بنادري پرداخته اند كه خود بنا به دلايلي از آن جا ديدن نموده اند.
پس از ترك مصب اروندرود برخي از بازرگانان براي ورود به ايران از بندر ريگ استفاده مي كردند كه در آن « غير از چهار پنج كلبه ي محقر ماهي گيران » (81) چيز ديگري يافت نمي شده است. بندري به نام « راكل » نيز وجود داشته كه اهالي آن از الياف روي نارگيل براي درزگيري قايق هاي خود سود مي جستند و اين كار قايق هاي آنان را مستحكم و بادوام مي ساخت (82).
اين امر در سرتاسر خليج فارس البته رواج داشته است (83). بندر لنگه در فاصله ي چهارده روز راه دريايي از دهانه ي اروند رود قرار داشت كه به جهت سلامتي هوا و وجود آب انبارهايي كه خيلي بهتر از ديگر نقاط خليج فارس بوده بر هرمز ارجحيت داشته است اما چون « از لنگه تا لار راه خيلي بد و سخت و اغلب جاها بي آب است، فقط شتر مي تواند از آن جا عبور كند، براي اسب مسافرت غير ممكن است اما راه هرمز تا لار قابل تحمل است وچندان سخت نيست (84) »، ضمن آنكه وجود جزيره هاي متعدد از بندر لنگه تا هرمز به اضافه ي كمي عمق آب در آن نواحي كه كشتيراني را خطرناك مي نمودند، همه باعث شدند تا لنگه به رونق و آباداني دست نيابد. دريافت حقوق گمركي در اين بندر نيز به يك تحصيلدار پرتغالي واگذار شده بود (85).
بندرعباس كه مقابل هرمز قرار داشت و اروپائيان اغلب از آن با همان نام گمبرون ياد مي نمودند به منزله ي لنگرگاه ايالت فارس به شمار مي آمد. اگرچه بازرگانان با مليت هاي مختلف در آنجا گردآمده بودند، اما هواي گرم و غيرقابل تحمل مانع از آن بود كه بندرعباس به محل اقامتي دائمي براي آنان بدل گردد و از اين رو بازرگانان فقط به هنگام ورود كشتي هاي حامل اجناس براي خريد، رو به آنجا مي آوردند. در ايام زمامداري شاه سليمان بهترين تجارتخانه ها و فعال ترين آن ها متعلق به انگليسي ها و هلندي ها بوده است (86). بندرعباس نيز چون ديگر نقاط ساحلي خليج فارس از داشتن اراضي مرغوب و حاصلخيز كشاورزي محروم بوده است، به ويژه آنكه از كم آبي نيز رنج مي برده است. اما پس از رونق گيري آن از زمان شاه عباس اول به بعد و به جهت استقرار جمعيت بيشتر و در سايه ي توجهات حكومت صفويه اندك اندك كشت برخي سبزيجات به مدد حفر چاهاي آب رواج يافت و اين امر زندگي را براي اهالي و مهاجرين سهل تر و گواراتر مي نمود. با آنكه در بندرعباس همه ي مايحتاج زندگي توليد نمي شد اما دسترسي به ضروريات به آساني صورت مي گرفته است. خوراك اصلي باز هم چون ديگر نقاط خرما و ماهي بوده است. ماهيان خليج فارس نيز آوازه اي جهاني داشتند چرا كه در « هيچ يك از درياهاي كره ي زمين به اندازه ي خليج فارس ماهي هاي متنوع و مطبوع (87) » وجود نداشته است. دو نوبت ماهيگيري توسط صيادان بومي در هر روز و عرضه ي آن به خريداران باعث ارزاني اين ماده ي غذايي مي شد. فراواني و ارزاني ماهي در سواحل خليج فارس بدان حد بود كه حتي « شتر و خر را با ماهي خشك تغذيه (88) » مي كرده اند. تنها تفريح اهالي بندرعباس رفتن به زيردرخت هاي بانيان و صرف عصرانه بوده است، ضمن آنكه صبح ها هم شكار خرگوش رواج داشته است (89). بندرعباس تا دوره ي شاه عباس دوم فاقد حصار بوده و اين امر امنيت شهر را به خطر مي انداخته است، به ويژه عبور كالاهاي گمركي را به صورت قاچاق تسهيل مي نمود. ساخت حصار شهر هر دو نكته منفي ذكر شده را مرتفع كرد (90).
سه جزيره ي بحرين، قشم و هرمز بيش از ديگر جزاير خليج فارس توجه گيتي نوردان را به خود جلب مي نمودند. در بحرين آوازه مرواريد بيش از هرچيز ديگر بود. زماني كه پرتغالي ها بر خليج فارس حاكم شدند صيد مرواريد را نيز در كنترل خويش گرفتند، به اين معني كه هر نوع صيدي منوط به كسب اجازه از آنان بود. پس از شكست پرتغالي ها در جنگ هرمز، پادشاه ايران براي خويش نوعي حق ايجاد نمود چنانكه مرواريدهاي صيد شده كه وزن آن ها از حد معيني فراتر مي رفت متعلق به شاه ايران مي گرديد (91). صيد مرواريد و چگونگي آن، موارد مربوط به ارزش و اهميت تجاري اش، وزن و چگونگي قيمت گذاري آن بيش از همه توجه بازرگانان سفركرده به خليج فارس را به خود جلب مي نمود. « صيد سالانه بيش از يك ميليون » (92) مرواريد امري نبوده كه بتوان به راحتي از كنار آن گذشت. از اين جهت تاورنيه و شاردن هر دو به مرواريد بحرين توجه ويژه داشته اند (93). در چنين وضعيتي طبيعي خواهد بود كه زنان و دختران متشخص لار و هرمز « بازوان خود را با رشته هايي از مرواريد زينت » دهند (94). كارري نيز چگونگي صيد مرواريد را به تفصيل بيان مي كند (95). علاوه بر مرواريد، دستيابي مردم بحرين به آب شيرين نيز جالب و در عين حال دشوار بوده است چرا كه غواصان محلي آب شيرين اهالي را از رگه هاي آب شيرين داخل خليج فارس كه در فاصله اي از جزيره قرار داشته و در عمق آب به دست مي آورده اند (96).
قشم به جهت حاصلخيزي جلب نظر مي نمود كه از اين بابت « برتمام جزاير مشرق زمين تفوق » (97) داشته و « اگر مجاورت قشم نمي بود زندگاني در هرمز خيلي سخت مي شد (98) ». محصولاتي چون گندم و جو و علوفه در قشم به عمل مي آمد. وجود آب شيرين در قشم نيز بر ارزش آن مي افزود.
لارك جزيره ي فاقد سكنه كه به هرمز نزديكتر از قشم بوده است، نوعي شكارگاه براي هلنديان به حساب مي آمد. آن ها باغي براي تفريح و شكار خويش در آنجا برپا داشته بودند (99). در هرمز هيچ چيزي جز تجارت و آن هم در ايام اوج اقتدارش قابل توجه نبود. سرزميني خشك و بي درخت، بي ذخيره هاي زيرزميني آب شيرين كه زندگي را به راستي دشوار مي نمود. نمكش البته به جهت سفيدي و برّاقي شهرتي به هم رسانيده بود و همچنين شن ريزه هايش كه آن را براي خشكانيدن مركب روي نوشته ها مي پاشيدند. اين خود عاملي بوده براي شناسايي امتعه ي شرقي كه فاكتورش با شن ريزه هاي هرمز پوشانيده شده بود، هرچند جعل و تقلب در اين زمينه هم رواج داشت و برخي كالاهاي غيرشرقي را در اروپا با چنين فاكتورهايي مي فروخته اند (100).
در ايام حکومت شاه سليمان ديگر از شکوه هرمز نشاني نبود، شهري خراب که حتي سنگ هاي مرمر باقي مانده از ساختمان هايش رانيز هلندي ها در کشتي هاي خود که مي بايست خالي به باتاويا مي رفت (101)، حمل نمودند و در بناي ساختمان ها از آن ها سود جستند. پس از مدتي خان هرمز از کار آنان جلوگيري نمود. از آن پس نيز آنان سنگ ها را به بندر عباس حمل مي کردند و در آنجا ساختمان هاي بزرگي براي خويش بنا مي نمودند (102).
اگرچه خليج فارس در روزگار صفويان عمدتاً جولانگاه قدرت هاي اروپايي بود، اما نوعي رقابت نيز بين نيمه ي شمالي و جنوبي آن برپا بود چرا كه اعراب جنوب خليج فارس كه سرانجام مسقط را از كنترل پرتغالي ها خارج ساختند ( 1650م / 1061ه.ق )، تمايل فراوان داشتند تا آن را به مركزي براي مبادلات تجاري كل خليج فارس بدل سازند و كشتي هاي عازم بصره را نيز از مسير جنوبي بدان سو هدايت نمايند. حتي زماني كه روابط هلندي ها با شاه صفي رو به تيرگي نهاده بود به آن ها نيز توسل جستند كه آنان در نهايت، حاضر به چشم پوشي از منافع تجارت ابريشم خود در ايران نشدند و در اين زمينه مساعدتي به اعراب ننمودند (103).
از بنادر جنوبي خليج فارس آن ها كه اهميت بيشتر داشته اند عبارت بودند از: « القطيف » به جهت مرواريدش و رقابت با بحرين، « مسقط » و رقابت تجاري با هرمز و بعدها بندرعباس، « ودانا » با ميوه هايي چون آلو، انگور و به و خربوزه هاي بسيار بزرگ كه گروهي يهودي نيز در يكي از محلات بزرگ آن اقامت داشته اند (104). خرما عمده ترين محصول و خوراك هر دو سوي خليج فارس بوده است. از آنجا كه گندم و برنج در دو سوي خليج فارس كاشته نمي شد و مي بايست از ديگر نقاط آورده شود، مردم بيشتر از خرما به عنوان خوراك اصلي استفاده مي كردند (105). افزون بر آن، نوعي ملخ نيز يكي از اقلام خوراكي اهالي را تشكيل مي داد و در هرمز مغازه هايي براي سرخ كردن اين گونه ملخ ها و عرضه به مسافرين وجود داشته است (106). با اين همه و با وجود تجارت پررونق در خليج فارس گروهي از بوميان فقط با ماهيگيري و فروختن آن به كشتي هاي تجاري روزگار مي گذرانده اند، همواره در نوعي فقر مفرط به سر مي برده اند؛ فقري كه آنان را وادار مي ساخته برنج هايي كه در كشتي ها به مرغ ها و خوك ها مي داده اند را به عوض برنج خوراكي براي خود طلب نمايند (107).
شاردن نيز چون اغلب گيتي نوردانِ وارد شده به خليج فارس از گرماي بي حد و حساب آن شكايت داشته است. به روايت وي هوايش « گرم و خشك و خفه كننده مي باشد كه حتي كساني كه در آنجا پا به دنيا نهاده اند و باليده اند و هرگز جاي دگر نرفته اند، به رنج و سختي به سر مي برند » (108). چنين وضعيتي اهالي را مجبور مي ساخته كه در اوج گرما يعني فصل تابستان به نواحي كوهستاني نزديك به خويش پناه برند، از اين رو مسافرين خليج فارس در اين فصل اغلب آبادي ها را خالي از سكنه مي بينند. در كنار گرماي كشنده خليج فارس، اين ناحيه محل وزش انواع بادهاي فصلي نيز هست كه يكي از انواع آن معروف به باد « طاعوني و مسموم » و يا باد « سام »، كشنده و مرگبار بوده است. اين باد در « گرم ترين روزهاي تابستان در سواحل خليج فارس با صدايي وحشتناك مي وزد، سرخ رنگ و آتشين كردار است، و مخصوصاً هنگام روز به هر كس برسد وي را خفه مي كند و مي كشد » (109). علاوه بر بادهاي مهلك خليج فارس كه ناشي از گرماي منطقه بود، كارري از نوعي كِرم ياد مي كند كه با جاي گرفتن در زيرپوست ساق انسان باعث بيماري مي شده است، او اين امر را ناشي از گرماي شديد حاكم بر خليج فارس مي داند (110).
يكي از دلايل عمده ي بي ثباتي در مرزهاي جنوبي ايران در سال هاي پاياني حكومت صفويان را، افزون بر فراگيرشدن روند ضعف كلي دولت صفويه بايد در فقدان يك نيروي دريايي كارآمد و مؤثر در خليج فارس دانست تا بتواند از منافع ايران در خليج فارس « يكي از درياهاي معتبر و غني و پربركت سراسر جهان » (111) دفاع نمايد. در وضعيتي كه اروپا در تحولي، قرون وسطي را پشت سر نهاده بود و با تكيه بر دگرگوني هاي شگرف در امر كشتي سازي و كشتيراني، درياها و در واقع جهان را فتح كرده بود و وارد « عصر اكتشافات بزرگ دريايي » (112) شده بود و در شرايطي كه هر روز بر اقتدار كشورها به واسطه ي نيروي دريايي شان افزوده مي گشت، حكومتگران در طول حدود سيصد فرسنگ مرزهاي آبي كشور در خليج فارس، نه كشتي و نه كشتيبان داشتند و نه در انديشه ي نيروي دريايي بودند. كشتي هاي تجاري و نظامي كه به خليج فارس رفت و آمد داشتند به دولت هاي اروپايي و اعراب تعلق داشتند و ايرانيان دراين زمينه حضور كمتري داشتند. شاردن هواي گرم خليج فارس را كه باعث مي شد بنادر مهم احداث نشود و همچنين نداشتن بندرگاه هاي مناسب از نظر طبيعي در سواحل شمالي خليج فارس را دو دليل عمده ي فقدان نيروي دريايي در ايران مي داند (113).
پرتغالي ها كه روزي با ورود به مشرق زمين خواب خوش و رؤياي شرقيان را آشفته ساختند و خود سروري را در اين ناحيه به دست گرفتند، روزي هم از آن اوج به زير كشيده شدند و عرصه را به حريفان جوان و نيرومندتر واگذار نمودند اما هيچ گاه نتوانستند به پذيرش واقعيات تن دهند. آنان حتي قراردادهايي را محترم شمردند و هرگاه فرصتي مي يافتند با توسل به نيروي نظامي و « به سوداي اعاده ي حقوق از دست رفته » (114) خليج فارس را به آشوب مي كشيدند. پرتغالي ها تا مدتي براي حمله به نواحي شمالي خليج فارس از پايگاه نظامي باقي مانده در دشتشان يعني مسقط، سود مي بردند. اما هنگامي كه اين تنها جاي پاي خويش را نيز به اعراب وانهادند باز هم باتوسل به ناوگان نظامي خود كه آن نيز رو به سستي نهاده بود و آخرين سال هاي جنب و جوش خويش در شرق را پشت سر مي نهاد، خليج فارس را در معرض غارت قرار مي دادند. چنين وضعي بارها و بارها در دوره ي صفويه تكرار شد، چنانكه در ايام زمامداري شاه سليمان وقتي موفق به محاصره ي مسقط نگرديدند به غارت اموال اعراب پرداختند، سپس رو به بندر كُنگ آوردند و در طي زد و خوردي كه رخ داد « نيم هدايايي را كه هر سال بابت نصف حقوق گمركي اين بندر از آنِ ايران [ مي شد ] را تاراج كردند (115) ». بحرين هدف بعدي آنان بود كه با گرفتن باج، از غارت آن صرفنظر نمودند و پس از آن شايع نمودند قصد تصرف بصره را دارند. در برابر چنين تلاش هايي از سوي پرتغالي ها، طبيعي خواهد بود كه ايرانيان هم كه « غالباً براي شانه خالي كردن از تعهدات خويش هزاران نيرنگ و ترفند به كار [ برند ] » (116) و به ويژه آن بخش از آن ها را كه متضمن بار مالي در برابر پرتغالي ها بود، به فراموشي سپارند (117).
همزمان با شاردن و تاورنيه، يك فرانسوي ديگر به نام ژان تونو ( Jean thevenot ) نيز در زمره ي مسافران سفر كرده به ايران سده ي 17 ميلادي به شمار مي آيد. وي از طريق نواحي غربي ايران مسافرت خويش را به داخل ايران آغاز نمود و براي مسافرت به هند گذرش به نواحي جنوبي ايران افتاد. او دره ي رودخانه ي دالكي ( Daliki ) را بسيار آباد و حاصلخيز مي داند و در بندر ريگ منزلي از ني و تعداد كمي خانه ي خشتي مي بيند كه اهالي عرب در اين بندر براي سكونت ازآن ها استفاده مي كردند (118).
تونو، بندرعباس را داراي « خطرناك ترين هوا » مي داند و از « باد سموم » كه « بادي بدبو و متعفن » بوده آنچنان ياد مي كند كه به زعم وي به هنگام وزش اين باد « گويي دنيا مي خواهد به عدم نخستين بازگردد » (119).
تونو به چگونگي صيد ماهي و مرواريد نيز اشاره دارد. خارك و بحرين دو مركز عمده ي ماهيگيري خليج فارس به شمار مي آمده اند كه پادشاهان ايران همواره درصدي را به عنوان حق ماهيگيري دريافت مي نموده اند. صيد مرواريد نيز در ماه هاي ارديبهشت و خرداد پربار بوده است. مرواريدهاي صيدشده به هندوستان و عربستان فروخته مي شد. در هرمز صدف هاي صيدشده را مي كوبيدند و از گرد به دست آمده براي خشك كردن مركب استفاده مي كردند (120). در همين سال ها يك پزشك انگليسي كه در استخدام « شركت هند شرقي » بوده به نام جان فراير ( John Frayer ) از نواحي جنوبي ايران ديدار نمود كه شرح ارزنده اي از اين مناطق بيان نموده، به ويژه در توصيف آب و هوا دقت و وسواس بيشتري كرده است (121).
با نزديك شدن به سال هاي پاياني حكومت صفويان روند انحطاط تدريجي در همه ي اركان آن شتاب بيشتري گرفت. ناتواني هاي آخرين پادشاهان صفوي در اداره ي دولت معظمي كه پادشاهان اوليه صفوي برايشان به ارث نهاده بودند سبب بروز نابساماني و ناامني در همه ي قلمرو صفويان گشت. پرتغالي ها كه پس از شكست در هرمز و بر اساس قراردادي، بندر كُنگ را به پايگاهي براي خويش مبدل نمودند، تا پايان حكومت صفويان اين رشته پيوند با خليج فارس را حفظ كردند. اهميت اين بندر براي آنان بدان اندازه بود كه از آن با عنوان « ساحل بسيار مطمئن و بدون معارض در منتهي اليه عربستان و سدّي در مقابل ضربات اقيانوس شرقي » (122) ياد مي شده است. پرتغالي ها در كنگ نيز قلعه اي بنا نهادند كه چهار توپ بزرگ در محافظت از آن سربازان را ياري مي رساند. اما آن ها نيز مانع از حمله ي اعراب به بندر و غارت آن نمي شدند، چنانكه در سال 1965 م. اعراب مسقط به چنين اقدامي دست زدند (123). در سال هاي 1717-1718م. / 1129-1130ه.ق نيز دزدان دريايي عرب با دو كشتي به هرمز حمله بردند. قصد آنان از اين حمله دستيابي به مخازن صدفي بود كه پرتغالي ها سال هاي پيش در هرمز بنا كرده بودند و ضمن عقب نشيني از هرمز در مقابل نيروهاي ايراني آن را ويران نموده بودند، اما دزدان عرب از اين موضوع اطلاعي نداشتند و بدين جهت محاصره ي هرمز براي اعراب نتيجه اي نداشت و مجبور به عقب نشيني شدند (124).
در حالي كه حكومت صفويان در آخرين سال هاي حياتش با دشواري ها و نابساماني هاي فراواني دست و پنجه نرم مي كرد (125) و بدان هنگام كه ايران گرفتار يك شورش داخلي از سوي افاغنه ي غلزايي بود، كه به منزله ي شليك تير نهايي بر پيكر حكومتي تلقي شد كه از مدت ها پيش بوي الرحمانش به مشام مي رسيد، وضعيت خليج فارس در خلال گزارش هاي هلنديان مقيم بندرعباس به تصوير كشيده شده است. تصاويري كه مي توان از نماهاي گوناگونش از وضعيت كلي ايران آن ايام نيز آگاهي هايي به دست آورد.
سال هاي پاياني حكومت شاه سلطان حسين در كنار تسلط هفت ساله ي افاغنه بر ايران دوره ي آشوب و ناامني در كل ايران به شمار مي آيد. در چنين فضايي طبيعي بود كه خليج فارس نيز به كلي از نظارت و كنترل « دربار خواب آلود اصفهان » (126) به دورمانده باشد. در واقع خليج فارس در اين ايام به دست كمپاني هاي تجاري اداره مي شد كه به ياري نيروي نظامي دولت هاي خود، از منافع شان دفاع مي نمودند. در همان حال اعراب نيز در حال گسترش قلمرو خويش به سوي شمال خليج فارس بودند. مي توان گفت در اين سال ها خليج فارس يكي از پرحادثه ترين و پرآشوب ترين ايام خويش را سپري مي نمود. همان گونه كه افاغنه خاك ايران را به آشوب فرو برده و خاكش را به توبره كشيده بودند، اعراب نيز خليج فارس را طوفاني ساخته بودند. حملات مكرر آنان به بنادر و جزاير شمالي خليج فارس در كنار راهزني ها و غارتگري هايشان عامل نابساماني خليج فارس در اين ايام بود. حملات اعراب البته از سال ها پيش تر از حمله ي افاغنه به ايران آغاز شده بود. گويي آنان زودتر از كوه نشينان مرزهاي شرقي ايران به فتور و سستي دولت صفوي پي برده بودند. هنگامي كه هجوم افاغنه به ايران همه جانبه و گسترده شد، حمله ي آن ها به بندرعباس و محاصره ي اين شهر بر آشفتگي اوضاع افزود و از اين پس آنان نيز در پريشان ساختن وضعيت خليج فارس به اعراب پيوستند.
در روزهاي محاصره اصفهان و آن هنگام كه افاغنه پنجه ي خويش را بر گلوي حكومت صفويان فشرده تر فرود آورده بودند، « درگمبرون، هرچند وضع آرام بود، اما عادي به نظر نمي رسيد، بازرگاني سخت كاسد شده بود » (127). هراس از جنگ و تعويض مكرر مقامات محلي از دلايل غيرعادي شدن اوضاع بودند. از آنجا كه نمايندگان كمپاني هاي تجاري مستقر در بندرعباس اميدي به حكومت ايران براي دفاع از خود در صورت وخامت اوضاع نداشتند، خود تصميم گرفتند تا با افزودن بر استحكامات مناطق استقرار خويش، خود را در برابر حملات احتمالي آماده سازند. جالب آنجاست كه با وجود تذكر هلنديان مبني بر آنكه اين اقدامات براي در امان نگهداشتن خودشان است، « ولي ايرانيان مي پنداشتند كه اين كارها براي نگهباني از شهرشان انجام مي گيرد » (128). درهمين حال يك درگيري ميان نيروهاي انگليسي و افراد تحت فرمان شاهبندر وضعيت را بحراني تر كرد. اين درگيري سرانجام با وساطت هلندي ها پايان پذيرفت. يكصد و بيست كشته از ايرانيان و دو هزار تومان وام براي پرداخت به مقامات حكومتي بندر كه از سوي انگليسي ها پرداخت شد، بهاي اين درگيري در آن فضاي هراس آلود بود.
در همين احوال و پيش از رسيدن موج ناشي از سقوط اصفهان و چيرگي افاغنه بر كشور به بندرعباس، اروپائيان مقيم در آنجا با اطلاع از دگرگوني هاي رخ داده، در پي آن بودند تا به نوعي در اوضاع آشفته گليم خويش را از آب برهانند. هلنديان به نماينده ي خويش در اصفهان دستور دادند: « از بزرگان حكومت جديد رقمي بگيرد داير بر اين كه: به حاكمان نواحي ساحلي خليج فارس دستور داده مي شود كه با كاركنان اروپايي و ايراني كمپاني هلند به شيوه و روش حكومت پيشين رفتار نموده و امتيازات آن ها را تأييد و رعايت كنند » (129).
انگيسي ها نيز خود را آماده ي بلعيدن جزايري مي كردند كه به نوعي در آن ها براي خويش حق و حقوقي قائل بودند. مردم هم كه تكليف خويش را نمي دانستند، ترس از افاغنه از يك سو و چشم طمع انگليسي ها به جزاير، آنان را مستأصل نموده بود. پس چه اميدي براي آنان باقي مي ماند جز توسل به نيروي سوم يعني هلنديان. آنان دريافتند كه « اهالي جزاير آمادگي تسليم شدن در برابر افغان ها را ندارند و افزون بر اين نسبت به انگليسيان كينه دارند و به آن ها ظنين اند. فكر مي كنند كه قصد انگليسيان اين است كه جزاير را به سبب حقي كه بر عوايد گمركات دارند، زير سلطه ي حكومت جديد اصفهان درآورند. در صورت تسليم شدن، اهالي جزاير ترجيح مي دادند كه اين امر با ميانجيگري هلنديان انجام گيرد نه اين كه به زور مجبور به تسليم شوند » (130).
سقوط اصفهان و چيرگي افاغنه بر مقدرات ايرانيان نه تنها به بهبود اوضاع كمكي نكرد بلكه بر نابساماني ها نيز افزود، چرا كه ايرانيان به آن ها به چشم غاصباني خونريز مي نگريستند و در مخالفت با آنان از هيچ كوششي فروگذار نمي كردند. قيام هاي گوناگوني كه در نقاط مختلف كشور عليه آنان شكل گرفت دليل بر چنين مخالفتي تلقي مي گرديد. افزون بر آن، تلاش هاي تهماسب ميرزا به عنوان وارث حكومت شاه سلطان حسين براي اعاده ي حكومت صفويه و لشكركشي هاي متعدد و نبردهاي پراكنده اش با افاغنه بخش ديگري از هرج و مرج حاكم بر ايران آن روزگار بود. در كنار همه ي اين ها اگر اختلافات داخلي قبايل متعدد افاغنه را نيز در نظر بگيريم، تا حدودي مي توان دريافت كه بر ايرانيان چه مي گذشته است. بروز اختلاف بين افاغنه ي حاكم بر ايران منجر به بركناري محمود « پادشاهي ديوانه و ياوه سرا » (131) و روي كارآمدن اشرف « پادشاهي كودن » (132) گرديد تا بر وخامت شرايط موجود افزوده باشد. در همين شرايط بود كه يكي از قيام كنندگان عليه افاغنه يعني سيد احمد خان، اين « جنگجوي خانه بدوش » (133)، كه يك چندي عليه تهماسب ميرزا نيز طغيان كرده بود و بعدها توسط او بخشيده شد و در صف فرماندهان وي جاي گرفت، به انتظار حمله ي افاغنه وارد بندرعباس گرديد.
سيداحمدخان در بندرعباس به فكر بازسازي و تعمير باروي شهر و تجهيز توپ هاي مدافع آن برآمد و در اين راه بنايان، صنعتگران و درودگران را تحت فشار نهاد و به بيگاري گرفت. سپس براي گرفتن پول از كمپاني تجاري انگليس و هلند و بانيان هاي تاجرپيشه به سراغ آن ها رفت. اخاذي از مردم نيز امري طبيعي مي نمود « خان مزبور كارش تنها اين بود كه همه روزه مردم را بازداشت كرده از آن ها اخاذي كند » (134). انگليسي ها و هلندي ها براي تقرب نزد سيد احمد خان دست به رقابت زدند، از اين رو گاه و بيگاه هدايايي نزد او مي فرستادند. انگليسي ها در اين زمينه بر هلندي ها پيشي جسته بودند (135). آنان هم چنين مساعدت هايي به وي نمودند تا يك كشتي حامل زايران مكه را كه قصد گريز از اخاذي هاي سيد احمد خان را داشته، توقيف نمايند (136).
در حالي كه شايعات حمله ي افاغنه همچنان در صدر همه ي خبرها بود، سيداحمدخان از هلندي ها تقاضاي همراهي بيشتر نمود و از جمله از آن ها خواست در صورت حمله ي افاغنه به او ياري رسانند و در صورت شكستِ وي براي رفتنش به هرمز يا جاي امن ديگري كشتي شركت را به او اجاره دهند. هلندي ها نيز فقط به قول شفاهي مبني بر مساعدت در برابرحمله افاغنه اكتفا كرده و از در اختيار نهادن كشتي شركت عذرخواهي كردند (137) و نماينده ي خان را به سوي انگليسي ها حواله نمودند. او نيز اظهار داشت: « انگليسيان هرچه خواسته ايم به ما كمك كرده اند اما هر درخواستي كه از هلنديان داشته ايم با امتناع روبرو شده است » (138). با چنين پاسخي بازهم هلنديان به اظهار تأسف از عدم امكان كمك اكتفا نمودند. همين اظهار تأسف درباره ي درخواست عليق و علوفه نيز تكرار شد (139). اين اظهار تأسف ها البته دردسرهايي را براي هلندي ها آفريد كه نمونه ي آن تخريب مقبره هاي هلندي ها به بهانه ي توسعه ي حصار و توقيف كشتي هاي محلي بود كه از جانب آنان براي تهيه ي هيزم و چوب فرستاده شده بودند (140). سيداحمدخان تقاضاهاي ديگري نظير دريافت دوازده قطعه شمعدان سيمين به صورت وام، مقاديري جو و گندم، ريسمان و گوني را نيز به هلندي ها ارائه نمود كه فقط هشت شمعدان نقره به فرستادگانش تحويل داده شد. هلندي ها نمي توانستند خشم خود را از انگليسي ها پنهان دارند چرا كه « اينان را علت العلل همه ي گرفتاري هايي كه سيداحمدخان برايشان درست كرده بود، مي دانستند. انگليسي ها سيداحمدخان را در حرف و عمل نيز با قبول هرچه خواست وي بود، ياري دادند » (141).
سرانجام سيداحمدخان براي رويارويي با افاغنه، بندرعباس را ترك نمود و عده اي از مردم نيز از ترس تسلط افاغنه از شهر فرار نمودند. فراريان اغلب از كساني بودند كه توان مالي براي هزينه كردن پولي در راه خروج داشتند. وضعيت شهر در اين هنگام اسف بارتر از هميشه مي نمود: « ديگر در بازار صنعتگر يا پيشه كاري از هيچ نوع باقي نيست و بيشتر خانه ها از سكنه خالي است. ساحل از كشتي ها تهي شده، روستائيان رفته اند و بيشتر گله ها و رمه ها را برده اند » (142). چنين شهري سرانجام در برابر هزار افغاني سر تسليم فرود آورد (143) و اين بار هلندي ها و انگليسي ها براي تقرب به حاكمان جديد رقابت هاي سابق خويش را ادامه دادند تا مبادا بر منافعشان آسيبي وارد گردد. سيداحمدخان نيز در جنگ و گريز با افاغنه از پاي درآمد و پس از تسليم شدن به آنان به قتل رسيد (144).
با قتل سيداحمدخان، البته دردسرهاي افاغنه براي چيرگي بي دردسر بر ايران خاتمه نيافت، چرا كه علاوه بر تهماسب ميرزا كه با عنوان شاه تهماسب دوم سعي در اعاده ي حاكميت صفويان داشت، شخصي با عنوان « سلطان محمد ميرزا كه خود را فرزند ارشد شاه سلطان حسين » (145) مي دانست نيز يك چندي افاغنه را به خود مشغول داشت. او نيز در نواحي جنوب ايران كرّ و فرّي برهم زد. افاغنه براي سركوب وي به ويژه براي دريافت سرب و باروت، تقاضاي ياري از هلندي ها و انگليسي هاي بندرعباس داشتند. انگليسي ها خواسته ي آن ها را اجابت نمودند و طبق معمول هلندي ها هم از تن دادن به تقاضاي آن ها سرباز زدند و « از همين لحظه اختلاف ميان زبردست خان و شركت هلند آغاز گشت » (146). هلندي ها در حوادث آن ايام همواره از پذيرفتن هر نقشي كه در پيوند با منافع آن ها نبود، خودداري مي نمودند و ترجيح مي دادند شاهدِ وقايع باشند و در پاسخ به هر تقاضاي كمكي خود را « ميهمان و بازرگان » (147) مي دانستند كه نمي توانستند به نفع يكي از رقبا وارد صحنه ي نبردهاي داخلي ايران گردند. رفتار بي طرفانه هلندي ها و پاسخ منفي آن ها به تقاضاهاي افاغنه، روابطشان را بيش از پيش تيره مي ساخت. افاغنه كه شركت هاي خارجي مستقر در بندرعباس را براي گرفتن انواع هدايا در فشار مي نهادند، در برخورد با مردم عادي ديگر هيچ گذشتي نشان نمي دادند ». با اهالي شهر نيز به شيوه اي وحشيانه رفتار كرده، آن ها را مورد آزار قرار مي دادند. از آن ها پول مي گرفتند وبه چشم برده و غلام به آن ها مي نگريستند » (148).
در حالي كه هلندي ها و انگليسي ها مشغول چك و چانه زدن با افاغنه بودند و از آنجا كه حاكميتي به نام دولت ايران وجود خارجي نداشت، پرتغالي ها نيز فرصت را مغتنم شمرده و در همين شرايط با هفت كشتي از مسقط به سوي سواحل شمالي به راه افتادند. استقرار آن ها پيرامون كنگ، قشم، باسعيدو و با ادعاهاي مالكيت باسيعدو بر بحران موجود در خليج فارس افزود. افاغنه به بهانه ي رويارويي با پرتغالي ها بر ميزان فشار خود بر اهالي براي دريافت پول افزودند و قيمت كالاهايي را كه به زور به بازرگانان مي فروختند تا سه برابر افزايش دادند. كمبود مواد خوراكي بيش از هر چيز عرصه را بر مردم تنگ مي نمود. آن چه بر دامنه ي بحران مي افزود، ورود عده اي از مردم اطراف بندرعباس و ميناب به داخل شهر بود كه از دزدي و غصب و تاراج افاغنه بدان جا پناه مي آوردند. در اين شرايط « بسياري از اهالي با دارايي شان به آن سوي خليج فارس هجرت كردند. انگليسي ها نيز مردم را تشويق به مهاجرت نموده و دعوت مي كردند در قشم تحت الحمايه ي انگلستان شوند » (149). اين امر حاكي از آن بود كه انگليسي ها توانسته بودند با استفاده از آشفتگي اوضاع، سلطه ي خويش را بر قشم مستحكم و بلامعارض سازند. نابساماني اوضاع در بندرعباس به حدي بود كه انگليسي ها به خود اجازه مي دادند تا به انتخاب نايب بيگلربيگي بپردازند (150).
فشارهاي بيش از اندازه ي افاغنه بر هلندي ها آنان را وادار ساخت تا به فكر انتقال دستگاه اداري شركت تجاري هلند مستقر در بندرعباس بيفتند. اين فكر به ويژه پس از استقرار انگليسي ها در قشم قوت گرفت.
پيتر اتلام ( Peter 'tlam ) نماينده ي تجاري كمپاني هندشرقي در بندرعباس طراح اين نظريه بود. هرمز، محل مورد نظر هلندي ها براي اين جابجايي بود. آنان نيز چون ديگر اروپاييان هرمز را خوب مي شناختند. جزيره اي فاقد آب آشاميدني كه « در روزگاران پيشين از لحاظ دريانوردي بسيار پررونق و بلند آوازه بوده است » (151) و پس از جنگ، هرمز اهميت خويش را از دست داده چرا كه « بازرگاني از اين جا به يكباره به گمبرون قديم و سپس به همين گمبرون جديد انتقال يافته بود. بنابراين جزيره ي هرمز ديگر درآمدي جز از راه ماهيگيري اندك و گرفتن عوارض از كشتي هاي بيگانه كه براي بردن نمك يا خاك سرخ مي آمدند، نداشت » (152). در اين روزها قلعه اي كه پرتغالي ها در هرمز بنا نموده بودند همچنان پابرجا بود و از آن به عنوان پادگان نظامي از سوي ايرانيان استفاده مي شد. قلعه داراي دوازده برج بود كه با 102 توپ بزرگ تقويت مي شد. قلعه ي هرمز منطقه ي ممنوعه بود كه ايرانيان نگاه هيچ بيگانه اي را بر آن برنمي تافتند، « ايرانيان از اين كار خوششان نمي آيد چون به محض اين كه بيگانه اي به جزيره ي هرمز يا نزديك آن بيايد او را شبانه روز با سوء ظن زيرنظر مي گيرند تا دوباره از آن جا برود » (153). اين همه البته، ظاهرِ قلعه را نشان مي داد كه ايراني ها همواره بدان توجه نشان مي دادند. درونش حكايت ديگري داشت: « قلعه هرمز از لحاظ دروني بسيار خراب و فكسني است زيرا كه بر طبق سنت ايراني يا سنت قابل افتخار هرگز تعمير نشده است (154) ». با اين حال چون هلندي ها قصد تصرف هرمز را داشتند خود را محتاج به داشتن اطلاعات دقيق تر از درون قلعه مي ديدند، كه اين امر توسط جاسوسان محلي تحقق يافت (155).
انتقال به هرمز براي دست اندركاران هلندي مستقر در بندرعباس به راحتي امكان پذير نبود. اولين مخالف اين انتقال، رؤساي كمپاني هند شرقي در « باتاويا » بودند زيرا « باتاويا مايل نبود كه جنگي را در خليج فارس آغاز كند و از اين رو اتلام را به خاطر دادن پيشنهاد جزيره هرمز سرزنش كردند (156) ». اتلام بر اجراي طرح خود پافشاري كرد و سرانجام نيز جان بر سر اين انديشه نهاد. آنان همچنين مي بايست با افاغنه كه مدعي حكومت ايران و در نتيجه حاكميت بر هرمز بودند و با انگليسي ها كه به صورت سنتي براي خود حقوقي قائل بودند و با شيخ رحمه، رييس جلفار ( رئيس عربان قواسم و يكي از مهمترين بازرگانان خليج فارس ) نيز به رقابت و ستيزه برخيزند. هلندي ها طي قراردادي با مقامات محلي هرمز، كنترل اسمي جزيره را به دست گرفتند (157). استقرار آن ها در جزيره البته بدين سرعت عملي نشد. خشم افاغنه سبب دستگيري پيتر اتلام و دو همكار وي در بندرعباس گرديد. تلاش هاي ديپلماتيك براي آزادي آن ها به جايي نرسيد. يكي از آن ها در اسارت و دو تن ديگر در حمله ي هلندي ها براي آزاديشان جان سپردند. اين حمله منجر به جنگي ميان افاغنه و نيروهاي هلندي مستقر در بندرعباس گرديد. جنگ البته با وساطت شيخ جباره، ناظر بيوتات، ميان هلندي ها و افاغنه خاتمه يافت. هلندي ها نيز سرانجام از استقرار در هرمز چشم پوشيدند. آن ها بيش از همه انگليسي ها را مسئول كارشكني در راه چيرگي شان بر هرمز قلمداد مي كردند (158).
كشمكش بر سر هرمز بين افاغنه و هلندي ها آخرين حلقه از حوادث خليج فارس در روزگار صفويان است. همان گونه كه آغاز ماجراي خليج فارس به هنگام روي كارآمدن صفويان با هرمز بود، پايانش نيز با هرمز همراه شد. بي جهت نبود كه آن را نگين انگشتري جهان لقب داده بودند. افاغنه نيز از اعمال سلطه ي خويش بر هرمز طرفي نبستند چرا كه سلطه ي آن ها بر ايران موقتي و گذرا بود. پيروزي هاي نادر عمر كوتاه حكومت افاغنه را در ايران به پايان آورد. اما خليج فارس همچنان آبستن حوادث بي شمار ديگري بود كه يكي بعد از ديگري در حال تولد بودند. اين زايش همچنان و در سده ي بيست و يكم تداوم يافته است.
در كنار شرح و توصيفات گيتي نوردان سفر كرده به خليج فارس در روزگار صفويان كه در سفرنامه ها، خاطرات و گزارشات آن ها ذكر شده است، بايد بدين نكته هم اشاره نمود كه پاره اي از گيتي نوردان، كه از ذوقي براي نقاشي برخوردار بوده اند و يا آنكه با خود يك نقاش همراه داشته اند، چهره ي خليج فارس را در آن ايام در قالب نقاشي به تصوير كشيده اند. اين تصاوير شامل نقشه هاي خليج فارس، موقعيت بنادر و جزاير، دورنماي برخي مناطق، چهره ي ساكنان خليج فارس و غيره مي گردد. در پاره اي موارد اين تصاوير كه از هر گزارش و مطلبي گوياترند، تنها مأخذ براي بازسازي چهره ي خليج فارس و شهرها، بنادر و جزايرش در روزگاران سپري شده به شمار مي آيند (159).
در نهايت بايد گفت خليج فارس در روزگار صفويه يكي از پرحادثه ترين و پرفراز و نشيب ترين ايام عمر خود را پشت سر گذاشته است، آن هم در لحظه اي از تاريخ بشر كه جهان دچار تحولات شگرفي شده بود، مناسبات بين ملت ها و دولت هاي جهان به تدريج از شكل قديمي اش خارج مي گشت و اصول جديدي بر اين مناسبات حاكم مي شد. اصولي كه اروپاييان آن را به ديگر ملت ها ديكته مي كردند و خود را حاكم و آنان را محكوم مي نمودند. ملل محروم از دستاوردهاي تمدني كه اروپا بدان نائل شده بود، « محكوم » به پذيرش اين اصول گرديدند. خليج فارس به واسطه ي موقعيت خويش بخشي از توجه جهان جديد را به خود معطوف نمود. حضور گسترده ي دولت هاي اروپايي در اين ناحيه كه همراه با رقابت هاي نظامي، سياسي و تجاري بين آن ها بود دفتر پرحجمي از تاريخ خليج فارس را رقم زد. اغلب اين حوادث و وقايع از هنگامي كه آلبوكرك پاي بر هرمز نهاد تا آن زمان كه با سقوط اصفهان به دست افاغنه، روزگار صفويان به سرآمد، در سفرنامه ها، خاطرات و گزارشات مسافرين اروپايي به ايران كه از مسير خليج فارس به ايران آمده اند يا از آن طريق خارج شده اند، ثبت و ضبط گرديده است. به واسطه ي اين نوشته ها مي توان تاريخ خليج فارس را تا بدان اندازه كه به واقعيات نزديك تر باشد، بازسازي نمود. از اين رو نگاه ژرف و نقادانه به سفرنامه هاي اروپاييان روزگار صفويه مي تواند بازگوكننده ي پاره اي از واقعيات تاريخي آن ايام به ويژه درباره ي خليج فارس باشد كه اين نوشتار قصد داشته تا سرفصلي بدين موضوع بگشايد.
آنچه ذكر شد در واقع دريچه اي بود به خليج فارس از چشم گيتي نوردان اروپايي كه رنج سفر به سوي ايران را بر خويش هموار نموده بودند و فرصت ديدار از خليج فارس روزگار صفويه را نيز داشته اند. اما نمي توان از ذكر اين نكته چشم پوشيد كه اين همه فقط مشتي بوده از خروار، چراكه تعداد گيتي نوردان سفرنامه نويس اروپايي در روزگار صفويه كه از خليج فارس هم ديدن نموده باشند بسيار بيشتر است. فقط به اشاره بايد گفت سفرنامه ها، كتاب ها و گزارشات جهانگردان و مأموران پرتغالي كه در خلال كه در خلال سده هاي شانزدهم و هفدهم ميلادي به خليج فارس و ايران سفر كرده اند بالغ بر يكصد و چند جلد است (160). پس چرا ما بايد از بين اين همه فقط به سفرنامه هاي اندكي اكتفا كنيم. در درجه اول نبود امكانات اوليه ي تحقيق كه ابتدايي ترينش كتاب است، مانع اصلي هر كارتحقيقي به شمار مي آيد. در زمينه ي همين پژوهش هم، چنين نقصي به وضوح نمايان است. دسترسي به سفرنامه هاي نوشته شده به دست گيتي نوردان اروپايي روزگار صفويه براي هر علاقمند به پژوهش در ايران حكم سيدن به چشمه ي آب حيات را دارد. بسياري از سفرنامه ها در كتابخانه هاي كشورهاي اروپايي همچنان به صورت خطي و چاپ نشده باقي مانده است. از بسياري از سفرنامه هاي چاپ شده به زبان هاي گوناگون اروپايي، اندكي به ايران رسيده است كه آن هم فقط در كتابخانه هاي معدودي كه مستقر در پايتخت هستند، جاي گرفته اند. از اين همه البته تعدادي به فارسي ترجمه شده اند كه برخي كامل و برخي نيز ناقص و گزينشي اند.
پي نوشت ها :
1- دلاواله، پييترو: سفرنامه پييترو دلاواله، ترجمه ي محمود بهفروزي، ج2، چاپ اول، تهران، 1380، نشر قطره، ص 911-913.
2- همان، ص 913.
3- براي آگاهي بيشتر در اين باره ر. ك: دلاواله، پيشين، ج2، صص 989-987، 1033-1031، 1054-1053، 1069-1051، 1064-1063.
4- دلاواله، پيشين، ج2، ص 1127.
5- همان، ص 1127.
6- همان، صص 1132-1134.
7- شوستر والسر، سيبيلا: ايران صفوي از ديدگاه سفرنامه هاي اروپائيان، ترجمه و حواشي غلامرضا ورهرام، چاپ اول، تهران، 1364، انتشارات اميركبير، ص 114.
8- دلاواله، پيشين، ج2، ص 1137-1141.
9- شوستر والسر، پيشين، ص 114.
10- دلاواله، پيشين، ج2، ص 1155-1153، 1169-1166، 1172-1170؛ همچنين براي آگاهي بيشتر در اين موارد ر. ك: شاردن، ژان: سفرنامه شاردن، ترجمه ي اقبال يغمايي، ج2، چاپ اول، تهران، 1372، انتشارات توس، صص 658-657؛ تاورينه، ژان باتيست، پيشين، صص 684-685.
11- دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، صص 1044-1045.
12- همان، ص 1173.
13- همان، صص 1156، 1172-1170، 1134، 1142.
14- به نقل از ويلسن، سرآرنولد: خليج فارس، ترجمه ي محمد سعيدي، چاپ دوم، تهران، 1366، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، ص 169.
15- دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، ص 1206.
16- همان، ص 1225.
17- تاورينه، ژان باتيست، پيشين، ص 688.
18- دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، ص 1225.
19- همان، ص 1226.
20- كمپفر، انگلبرت: سفرنامه كمپفر، ترجمه كيكاووس جهانداري، چاپ سوم، تهران، 1363، شركت سهامي انتشارات خوارزمي، ص 9.
21- دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، ص 1226؛ همچنين براي آگاهي بيشتر درباره ي اين دو مجموعه شعر و سرانجام آن ها ر. ك: اقبال، عباس، « قسمتي از ماجراي خليج فارس »، مجله ي يادگار، سال چهارم، ص 39-45؛ فلسفي، نصرالله، پيشين، ج4، ص 1548 ( پاورقي ).
22- دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، ص 1228.
23- همان، ص 1231.
24- همان، ص 1234.
25- همان، صص 1237-1234، 1255-1250، 1275.
26- همان، صص 1239-1237.
27- همان، ص 1241، براي آگاهي بيشتر درباره ي سكه هاي لاري ر. ك: تاورينه، ژان باتيست، پيشين، ص 137؛ شاردن، ژان، پيشين، ج2، ص 911.
28- دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، ص 1256؛ همچنين درباره ي عدم اجراي كامل قرارداد ميان شاه عباس و انگليسي ها در جنگ هرمز و علل آن ر. ك: تاورينه، ژان باتيست، پيشين، صص 687-685؛ شاردن، ژان، پيشين، ج2، صص 659-657.
29- براي آگاهي بيشتر در اين باره ر. ك: شاردن، ژان، پيشين، ج2، صص 661-659، 670-667، 680.
30- دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، صص 1261-1275.
31- همان، ص 1262.
32- همان، ص 1263.
33- همان، ص 1264.
34- همان جا.
35- همان، ص 1265.
36- همان، ص 1266.
37- همان، صص 1268-1267.
38- همان، صص 1270-1269.
39- همان، صص 1272-1271.
40- همان، صص 1272-1271.
41- همان، ص 1272.
42- همان، ص 1273.
43- تاورنيه، ژان باتيست، پيشين، صص 595، 688-687.
44- براي آگاهي بيشتر درباره ي چگونگي خروج دلاواله، ر. ك: دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، صص 1278-1274.
45- براي آگاهي بيشتر ر. ك: دلاواله، ج2، صص 1536-1532، 1548، 1559-1557، 1562، 1565، 1571.
46- دلاواله، پييترو، پيشين، ج2، ص 1575.
47- همان، صص 1576-1575.
48- همان، ص 1576.
49- همان، ص 1576.
50- همانجا.
51- همان، ص 1581.
52- همان، صص 1586.
53- همان، صص 1585-1584.
54- همان، ص 1585.
55- همان، صص 1589-1588.
56- همان، ص 15887.
57- همان، ص 1591-1590.
58- گابريل، آلفونس، پيشين، ص 91.
59- به نقل از گابريل، آلفونس، پيشين، ص 91. براي آگاهي بيشتر از شرح حال و چگونگي سفر پوز به ايران ر. ك: گابريل، آلفونس، پيشين، صص 91-89.
60- دلاواله، پييترو، پيشين، ص 1287.
61- سرتوماس هربرت، به نقل از ويلسن، سرآرنولد، پيشين، ص 173.
62- سرتوماس هربرت، به نقل از گابريل، آلفونس، پيشين، ص 123.
63- كورني لوبرون، جهانگرد هلندي به نقل از: قريب، شكوه عظمي: روزنه اي به تاريخ ايران در سده هاي گذشته، ترجمه ژان قريب، چاپ اول، تهران، 1377، شركت سهامي انتشار، ص 24.
64- همانجا.
65- شاردن، ژان، پيشين، ج2، ص 618.
66- پاتر فيليپوس، به نقل از گابريل آلفونس، پيشين، ص 138.
67- كارري، گملي، به نقل از: فيدالگو، گرگوريو پريرا: گزارش سفير كشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسين صفوي، ترجمه از زبان پرتغالي ژان اوبن، ترجمه فارسي: پروين حكمت، چاپ اول، تهران، 1357، انتشارات دانشگاه تهران، ص 7، مقدمه.
68- فيدالگو، گريگوريو پريرا، پيشين، ص 37.
69- كارري، گملي، به نقل از فيدالگو، گرگوريو پريرا، پيشين، صص 10-9، مقدمه.
70- براي آگاهي بيشتر در اين باره ر. ك: فلور، ويلم: اولين سفراي ايرا و هلند، به كوشش داريوش مجلسي، حسين ابوترابيان، چاپ اول، تهران، 1356، كتابخانه طهوري، صص 14-38.
71- جان فرير به نقل از: ويلسون، سرآرنولد، پيشين، ص 193.
72- همانجا.
73- همان، ص 193-194.
74- فلور، ويلم، پيشين، ص 69-70.
75- همان، ص 70.
76- همان، صص 99 و 109.
77- همان، ص 107.
78- تاورنيه، ژان باتيست، پيشين، ص 244.
79- همان، ص 241.
80- همان، صص 243 و 245.
81- همان، ص 170.
82- همان، ص 360.
83- شاردن، ژان، پيشين، ج3، ص 1206.
84- تاورنيه، ژان باتيست، پيشين، ص 243.
85- همان، ص 243.
86- همان، ص 688.
87- شاردن، ژان، پيشين، ج2، ص 758.
88- همان، ص 745.
89- تاورنيه، ژان باتيست، پيشين، ص 690.
90- همان، ص 688.
91- همان، ص 368.
92- شاردن، ژان، پيشين، ج2، ص 735.
93- همان، صص 735-736 و تاورنيه، ژان باتيست، پيشين، صص 246 و 368.
94- شاردن، ژان، پيشين، ج2، ص 810.
95- كارري، گملي: سفرنامه ي كارري، ترجمه عباس نخجواني، عبدالعلي كارنگ، چاپ اول، تبريز، 1348، اداره ي كل فرهنگ و هنر آذربايجان شرقي، صص 195-194.
96- تاورنيه، ژان باتيست، پيشين، ص 242.
97- همان، ص 243.
98- همانجا.
99- همان، ص 244.
100- همان، ص 681.
101- « باتاويا » نام سابق « جاکارتا » پايتخت اندونزي فعلي و هند هلند سابق است كه مركز كمپاني هند شرقي هلند در آسيا بود. در لغت عرب اين شهر را « بطاويه » مي ناميدند. فلور ويلم، پيشين، ص 16 پاورقي.
102- تاورنيه، ژان باتيست، پيشين، صص 683، 690-691.
103- همان، ص 245-246.
104- همان، ص 246.
105- همان، صص 17 و 246.
106- همان، ص 170.
107- همان، صص 241-242، و 690.
108- شاردن، ژان، پيشين، ج2، ص 692.
109- همان، صص 699-698، همچنين ر. ك: تاورنيه، ژان باتيست، پيشين، ص 689؛ قريب، شكوه عظمي، پيشين، ص 26.
110- كارري، گملي، پيشين، ص 157.
111- شاردن، ژان، پيشين، ج3، ص 1204.
112- جوادي، حسن: ايران از ديده سياحان اروپايي ( از قديم ترين ايام تا اوايل عهد صفويه )، چاپ اول، تهران، 1378، نشر بوته، ص 164.
113- شاردن، ژان، پيشين، ج3، ص 1205.
114- همان، ج2، ص 618.
115- همان، ص 617.
116- همان، صص 619-618.
117- همانجا.
118- به نقل از گابريل، آلفونس، پيشين، ص 152.
119- به نقل از قريب، شكوه عظيمي، پيشين، ص 26.
120- همان، ص 49.
121- براي آگاهي بيشتر ر. ك: گابريل، آلفونس، پيشين، ص 164.
122- فيدالگو، گرگوريو پريرا؛ پيشين، ص 12.
123- همان، ص 12.
124- شوستر والسر، سيبيلا، پيشين، ص 115.
125- براي آگاهي بيشتر درباره ي آخرين سال هاي حكومت صفويان ر. ك: لاكهارت، لارنس: انقراض سلسله صفويه و ايام استيلاي افاغنه در ايران، ترجمه مصطفي قلي عماد، چاپ سوم، تهران، 1368، انتشارات مرواريد؛ فلور، ويلم: برافتادن صفويان و برآمدن محمود افغان، ترجمه ي ابوالقاسم سري، چاپ اول، تهران، 1365، انتشارات توس؛ جعفريان، رسول ( تصحيح و تأليف ): علل برافتادن صفويان ( مكافات نامه )، چاپ اول، تهران، 1372، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي.
126- فلور، ويلم، پيشين.
127- همان، ص 291.
128- همان، ص 303.
129- همان، ص 310.
130- همان، صص 311-310.
131- همان، ص 263.
132- فلور، ويلم: اشرف افغان بر تختگاه اصفهان، ترجمه ابوالقاسم سري، چاپ اول، تهران، 1367، انتشارات توس، ص 7.
133- همان، ص 49، براي آگاهي بيشتر درباره ي شرح احوال سيداحمدخان، ر. ك: فلور، ويلم، پيشين، صص 94-35.
134- همان، ص 55.
135- همان، صص 59-58.
136- همان، صص 63-61.
137- همان، صص 69-65.
138- همان، ص 69.
139- همان، صص 70-69.
140- همان، صص 74-72، 77، 80-79.
141- همان، ص 81.
142- همان، ص 84.
143- براي آگاهي بيشتر ر. ك: ويلسن، سرآرنولد، پيشين، صص 205-204.
144- فلور، ويلم، پيشين، ص 92.
145- همان، ص 105.
146- همان، ص 124.
147- همان، ص 127.
148- همان، ص 130.
149- همان، ص 156.
150- همان، صص 158-157.
151- همان، ص 206.
152- همان، صص 210-209.
153- همان، ص 212.
154- همان، ص 212.
155- همان، ص 214-213.
156- همان، ص 161.
157- براي آگاهي بيشتر از مفاد اين پيمان ر. ك: فلور، ويلم، پيشين، صص 168-165.
158- براي آگاهي بيشتر درباره ي حوادث هرمز در اين ايام، ر. ك: فلور، ويلم، پيشين، صص 204-159.
159- براي آگاهي بيشتر درباره تصاوير موجود از سفرنامه هاي گيتي نوردان سفركرده به ايران در روزگار صفويان و شرح و بررسي فني آن ها ر. ك: همايون، غلامعلي: اسناد مصور اروپائيان از ايران، ج1، چاپ اول، تهران، 1348، انتشارات دانشگاه تهران، 2جلد.
160- قائم مقامي، جهانگير: مسئله هرمز در روابط ايران و پرتغال، مجموعه مقالات خليج فارس، ص 452.
خيرانديش، عبدالرسول؛ تبريزنيا، مجتبي؛ ( 1390 )، پژوهشنامه خليج فارس ( دفتر اول و دوم )، تهران: خانه كتاب، چاپ دوم