جستاري در پيدايش داستان کوتاه در جهان

تا اواخر قرون وسطا، در جهان غرب خصوصاً اروپا « داستان کوتاه » به حکايت ها و افسانه هايي اطلاق مي شد که بيشتر جنبه طنز و شوخي و مطايبه داشت و درونمايه اغلب آنها مسايل عشقي - خصوصاً عشق هاي ممنوع - بود....
شنبه، 29 شهريور 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جستاري در پيدايش داستان کوتاه در جهان
جستاري در پيدايش داستان کوتاه در جهان

 

نويسنده: اکبر رضي زاده
منبع: راسخون



 

تا اواخر قرون وسطا، در جهان غرب خصوصاً اروپا « داستان کوتاه » به حکايت ها و افسانه هايي اطلاق مي شد که بيشتر جنبه طنز و شوخي و مطايبه داشت و درونمايه اغلب آنها مسايل عشقي - خصوصاً عشق هاي ممنوع - بود. در واقع نوعي از هزليات و لطيفه هاي عوامانه که مورد توجه مردم عامي بود. مانند: قصه هاي « دکامرون » نوشته ي « بوکاچيو » ايتاليايي؛ و قصه هاي « کانتربوري » نوشته جفري چاوسر انگليسي و نظير آنها.
اين قبيل افسانه ها و حکايات قديمي اروپاييان را معادل همان داستانگونه هاي اوليه ي فارسي - قصه هاي سالهاي قبل از حوزه مشروطيت - که اصطلاحاً به آن ها « رُمانس » گويند، مي دانند؛ با اين تفاوت که مضامين رُمانس ها برابر با فرهنگ ملي ايرانيان، غالباً پند و اندرز و مسايل حِکَمي بود. و به رغم هزليات دنياي غرب، از مسايل جنسي و روابط نامشروع؛ عاري بود.
بعد از دوران « رنسانس » کم کم فصل هايي از کتاب ها و رساله هاي درسي به بيان افسانه هاي اخلاقي و تربيتي اختصاص يافت. مثلاً معمول شد بخش هايي از رُمان « دُن کيشوت » را انتخاب کنند و به عنوان « نوول » در کنار مطالب درسي و آموزشي، بگنجانند. تا قبل از قرن هيجده ميلادي همه ي داستانواره هاي اروپايي از ژانرهاي اسطوره و افسانه و حکايات بودند که با داستان کوتاه امروزين، بسيار فاصله داشتند.
« داستان کوتاه » به شکل و شمايل مدرن از اوايل قرن نوزده ظهور کرد، که هنوز هم با داستان هاي معاصر فاصله ي زياد داشت.
اولين بار در دنياي غرب « ارگار آلن پو » نويسنده ي امريکايي در سال 1842 م اصول انتقادي و فني خاصي را ارائه کرد که تفاوت ميان شکل هاي کوتاه و بلند داستاني را مشخص نمود. ولي بر خلاف اصولي که « پو » ارائه داده بود، داستان هاي کوتاهي در قرن 19 نوشته مي شد که فاقد ساختاري حساب شده و منسجم بودند.
« براندر ماتيوز » منتقد امريکايي ( 1929 - 1852 ) صاحبِ کتاب مشهور « فلسفه ي داستان کوتاه » در سال 1885 اولين بار اصطلاح Short story را در زبان انگليسي تعريف کرد و داستان کوتاه را از داستان بلندي که کوتاه شده باشد، جدا کرد.
طي دهه ي هاي مختلف قرن نوزده، نويسندگان مختلفي در ادبيات غرب - خصوصاً اروپا- ظهور کردند که هر يک در تکميل و تکامل داستان کوتاه، گام هايي برداشتند. نمونه ي بارز آن ها « گوگول » و « آلن پو » بودند، که آن ها را « پدران داستان کوتاه » ناميدند.
اين دو نويسنده ي ممتاز، هم زمان در سال 1809 ميلادي به دنيا آمدند و متأسفانه هر دو عمر کوتاه و پُر ادباري داشتند و تقريباً در سال هاي نزديک به هم درگذشتند. ( پو، در سال 1849 و گوگول سه سال بعد از او در سال 1852 ميلادي ).
تأثيري که هر يک از آن ها بر داستان نويسان نسلِ بعد از خود گذاشتند، پوشيده نيست، که اين مسأله از اهميت بنيادي برخوردار است.
بعد از اين دو استاد بزرگ، داستان نويس هاي ديگري نيز پا به عرصه ادبيات جهان گذاشتند که هر يک به نوبه ي خود انواع ژانرهاي داستاني:
« داستان کوتاه »، « داستان بلند » و نهايتاً « رُمان » هاي مدرن امروزين را به دنياي ادبيات داستاني، ارائه کردند. که در اين بخش به ذکر نام معروف ترين آنها بسنده نموده و در قسمت هاي ديگر به بيوگرافي چند تن از سرشناس هاي ادبيات داستاني خواهيم پرداخت، مشهورترين نويسندگان تأثيرگذار قرن نوزده به بعد عبارتند از:
« ايوان تورگينوف »، « لئوتولستوي »، « گئي دوموپاسان »، « گوستا و فلوبر - که بعضي از منتقدان او را خالق داستان کوتاه منسجم مي دانند و رمان « مادام بواري » وي را سرآغاز تحولي نوين در ژانر رُمان نويسي اروپا به شمار آورده اند.- « آنتوان چخوف »، « هنري جيمز »، « جوزف کنراد »، « او. هنري »، « ماکيسم گورکي »، « جک لندن »، « شرود اندرسن »، « استيفن کرين » ، « دي. اچ لارنسن »، « فرانتس کافکا »، « جيمز جويس » ، « کاترين منسفيلد »، « رينگ لاردنر »، « ويليام سامرست موام »، « ويليام سارويان »، « ارنست همينگوي »، « ويليام فالکز »، « فرانک اوکانر »، « آلبرکامو »، « جيمز تربر » ، « جي. وي. سالينجر » و....

بنيان گذاران داستان کوتاه

همان طور که بيان شد ادگارآلن پو وگوگول را به عنوان ( پدران داستان کوتاه امروزي » معرفي کرده اند و نام چند نفر ديگر نيز که از اهميت و اعتبار بيشتر برخوردار بودند، مثلاً به قلم آمد. اگر نام « موپاسان » و « چخوف » را نيز به دو نفر قبل اضافه کنيم، اين چهار تن را مي توان به عنوان سرشناس ترين بنيان گذاران داستان کوتاه ِمدرن در نظر گرفت، زيرا از نظر بدعت و نوآوري و پيشبرد داستان کوتاه در جهان، خدمات شاياني ارائه کردند. و کليه ي داستانهايي که امروزه نگاشته مي شود به گونه اي از قابليت ها و خصلت هاي اين چهار تن، نشانه هايي در خود دارند.
بد نيست دست کم اين چهار تن را بيشتر بشناسيم:

( 1 )
ادگار آلن پو
( Edgar Allan Poe )
( 1849- 1809 )
[نويسنده اي خيال پرواز]

ادگار آلن پو، خالق داستانهاي جنايي، پليسي بود. داستان هاي کوتاه وي، تلفيقي بود از قصه هاي کهن ( نسل قبل از رُنسانس ) و قصه هاي فني گسترش يافته در زمينه هاي انتقامجويي، وحشت و حوادث هولناک. به همين دليل داستانهاي ادگار آلن پو، از داستان هاي رئاليسم امروز بسيار دور است و در آن ها بيشتر به توهمات و التهابات رواني و ماليخوليايي و ماوراء الطبيعي توجه شده است. به قول دايرة المعارف کامل:
« داستان هاي ادگار آلن پو، داستان هاي بيرنگ و « حالت تعليق » يا « هول و ولا » ( Suspense )، فضا و رنگ ( اتمسفر ) و « حال و هوا » ( Mood ) است. همه ي آن ها از نظر فني قوي و هنرمندانه اند و به کلي فاقد ارتباط و پيوستگي با زندگي واقعي، واقعيتشان يا حتي ( واقعيت ساختگي شان ) هنرمندانه است. از ديدگاه آلن پو، داستان کوتاه به حد افراط فني مي شود، به طوري که داستان کوتاه در واقع براي مدتي در زندان مي افتد! »
پو، نويسنده، شاعر و منتقد امريکايي در سال 1809 م به دنيا آمد. پدر و مادرش هنرپيشه بودند. در دو سالگي، پدرش خانواده ي خود را ترک کرد و بعد از چندي مادرش مُرد. و سرپرستي او را تاجري به نام "جان آلن" به عهده گرفت.
در سال 1827 اولين مجموعه شعرش و در سال 1829 دومين مجموعه شعرش منتشر شد.
در ابتدا داستانهايش را در مجله ها و روزنامه ها به چاپ مي رساند. در سال 1840 م منتشر کرد که با موفقيت بسياري همراه بود. پايان عمر آلن پو بسيار تأسف بار و غم انگيز است.
در سال 1849 او را در جوي آب خياباني بي هوش پيدا کردند و بعد از انتقال به بيمارستان درگذشت. اين بود فرجام يک هنرمند سرشناس آمريکايي!... کوتاه سخن:
آلن پو، يک ذهن گراست. در اغلب داستان هاي پو، شخصيت اصلي داستان، مردي ديوانه است يا مبتلا به حالت بيماري مغزي است که او را به ديوانگي نزديک کرده است.
پو، خودش داستان هايش را به دو دسته تقسيم کرده است: داستان هاي « فضا و رنگي » که خصلتي خيالي و وهمي داشتند، مثل داستان « نقاب مرگ سرخ ». و داستان هايي منطقي و تعقلي، مثل داستانِ « سوسک طلايي ».

( 2 )
گوگول
( 1852- 1809 )
نويسنده اي واقع گرا

گوگول را مي توان اولين نويسنده ي مردمي ناميد، زيرا که وي درباره ي مردم محروم و گمنام جامعه داستان مي نوشت.
نوع داستان کوتاه « شِنِل » که درباره ي ميرزا بنويس اداره اي است، پيش از خلق داستان هاي کوتاه واقعگرا ايجاد کرد؛ داستان کوتاه رئاليسم امروز مديون اين داستان کوتاه گوگول است.
« نيکلاي واسيلي يه ويچ گوگول » در سال 1809 در "اوکراين" [در کشور روسيه] به دنيا آمد. او يک داستان پرداز، نمايشنامه نويس و شاعر است.
اولين مجموعه داستانش « شامگاهان در مزرعه اي نزديک ديکانکا » نام داشت. دومين کارش « مير گورود » در سال 1835 منتشر شد. که داستان تاريخي حماسي « تاراس بولبا » در اين مجموعه قصه آمده است.
او نمايشنامه کمدي « بازرس دولت » را در سال 1835 منتشر کرد. و در سال 1842 رُمان « مرده خوران »، شاهکار خود را آفريد که گفته مي شود درونمايه آن را از پوشکين گرفته بود.
گوگول در اواخر عمر مجذوب جلوه هاي مذهبي کليساي اُرتدوکس روسيه شد و جلد دوم « مرده خوران » را سوزاند و کتاب « قطعات منتخب از مکاتبه با دوستان » را نوشت.
داستايوفسکي در جايي گفته: « همه ي ما از زير شنلِ گوگول بيرون آمده ايم! » اين گفته ي داستان يوفسکي به حقيقت نزديک است، زيرا پيش از داستان شنل، داستاني واقع گرا در چنين شکل ساختماني و با چنين محتوايي نوشته نشده بود. از اين رو مي توان گفت: اولين رئاليست جهان « گوگول » است. زيرا براي اولين بار شخصيت اصلي داستان خود را از ميان طبقات محروم و تحقير شده و تنگدست اجتماع برگزيد و باعث شيوع رئاليسم اجتماعي در جهان شد.

( 3 )
گي دو موپاسان
( 1893- 1850 )
نويسنده اي لطيفه ساز
Guy de Maupassant

موپاسان نويسنده اي است که نوع داستانهاي لطيفه وار را اشاعه داد، و داستان کوتاه را از حوزه ي محدود خيالپردازي هاي بدون قيد و شرط و قيود فنيِ داستان هاي ادگار آلن پو؛ بيرون آورد و به واقعيت سوق داد، و مردم عامي و طبقه هاي متوسط اجتماع و کارمندان شهرستاني را موضوع اصلي داستان هاي خود قرار داد.
در اغلب داستان هاي او « حادثه » هدف قرار مي گيرد، بدون آن که از آن استنتاجي به عمل آيد.
« هانري رنه آلبرگي دو موپاسان » نويسنده ي فرانسوي، در سال 1850 م به دنيا آمد. اولين داستان او به نام « تُپُلي » با استقبال بسياري رو به رو شد. وي بيش از 300 داستان کوتاه و 6 رُمان نوشت، که اين آمار ارزنده است او قابل تأمل است. متأسفانه موپاسان در اواخر عمر دچار جنون شد و دو سال را در بيمارستان گذراند و همان جا در سال 1893 در پاريس در گذشت. درست همان اتفاقي که براي « سيد اشرف الدين » خودمان رخ داد! »
او برخلاف "پو" به زندگي عادي و معمولي افراد و واقعيت هاي زندگي آن ها توجه بسيار دارد و شخصيتهاي داستاني خود را از ميان طبقات محروم اجتماعي برمي گزيند.
موپاسان را بزرگترين رئاليست ادبيات اروپاي غربي در نيمه ي دوم سده ي نوزدهم ناميده اند.
کيفيات آثار موپاسان، گاهي به واقعيت گرايي « ناتوراليسم » نزديک مي شود و به همين دليل عمده اي او را اساساً ناتوراليست دانسته اند و تحت تأثير گوستا و فلوبر" ( که در حکم پدرخوانده و معلم موپاسان در نويسندگي بود ) مي دانند. سال ها، موپاسان دست نوشته هاي خود را پيش او مي برد و فلوبر آن ها را مي خواند و نقد و بررسي مي کرد و اصول داستان نويسي را به او مي آموخت.
متأسفانه موپاسان فقط چهل و سه سال عمر کرد و از آثارش فقط « گردون بند » - « مهتاب » و چند داستان ديگر به فارسي برگردانده شده است. آن گونه که رفت بسياري از منتقدان در مورد موپاسان گفته اند که وقتي جوان بود و تازه شروع به داستان نويسي کرده بود داستانهاي خود را نزد نويسنده ي بسيار مشهور فرانسوي « فلوبر » مي برده و خواهش مي کرده است که نظر خود را برايش بگويد. فلوبر فوراً نظري به سطور اول داستان مي انداخت.
و در حضور خودِ نويسنده ي جوان، داستان را با بي اعتنايي به سلطل زباله مي انداخت و بدون شرم حضور به نويسنده مي گفت:
« باز هم کار کن... کار کن. خيلي بخوان. زياد يادداشت بردار و در مورد داستانت با چند نويسنده ي حرفه اي که حاضرند با تو صحبت کنند، قدري صحبت کن و به دقت بر حرفهاي آنها گوش کن!... »
اما سرانجام روزي رسيد که همين موپاسانِ نوقلم، در همين عمر بسيار کوتاهش به دليل جديت و پشتکار، به جايي رسيد که شهرتي حتا از شهرت استادش - فلوبر- هم بالاتر يافت! ...

کوتاه سخن:

هر چند که جا دارد بيشتر از اين به موپاسان پرداخت، اما به دليل مشي ايجاز و گزيده گويي، به همين مختصر بسنده نموده و توجه نويسندگان نوقلم را به حوصله ي فراوان و قدرت انتقادپذيري موپاسان معطوف مي دارم. جوانان و نوجواناني که وقتي با انتقادي مواجه مي شوند، منتقد را متحجر، سنت گرا و کهنه دوست، برمي شمارند.
بايد براي « گي دوموپاسان » شدن آستين ها را بالا زد و اشکالات و نقدهاي « فلوبر » ها را - ولو غيرمنصفانه بودن - تحمل کرد. پذيرفت. تا بتوان حتا از استاد هم جلو زد!...

( 4 )
آنتوان چخوف
( 1904- 1860 م )
نويسنده اي انسان دوست
Anton Pavlovich chekhov

« آنتوان پاولوويچ چخوف » نويسنده و نمايشنامه نويس روسي در سال 1860 ميلادي در يکي از شهرستان هاي جنوبي روسيه - تاگانبرک - به دنيا آمد.
کار نويسندگي را در سال هاي 1880 به بعد - که دانشجوي دانشکده پزشکي دانشگاه مسکو بود- با روزنامه ها و مجلات مختلف شروع کرده، نمايشنامه ها و داستانهاي طنز و فکاهي خود را مطرح نمود.
اولين مجموعه داستان او « رنگارنگ » نام داشت که با استقبال نسبتاً خوبي روبرو شد. همان طور که شانس بدِ اکثر نويسندگان و شعراست، چخوف در عنفوان جواني در سن 23 سالگي ملول شد، به طوري که اين بيماري مهلک تا آخر عمر دست از سر او برنداشت و هنگامي که تازه شهرت جهاني يافته بود، در سن 44 سالگي به سال ( 1904 ) درگذشت. گويي همه ي نويسندگان مردمي محکوم به زود مرگي هستند!!!
داستانهاي او بر اساس تجربه و عينيت بنا شده و برابر تعريف کلي داستان « بُرش کوتاهي است از زندگي، با کمترين پيچيدگي در پيرنگ » و قابل درک براي همگان. مکتب داستان نويسي او به دور از هر گونه آکسيون « عمل » يا « اعمال » داستاني بود. يعني بجاي حادثه سازي هاي دور از ذهن، به تشريح موقعيت هاي داستاني مي پرداخت. موقعيتهاي طبيعي و واقعي.
از اين جهت است که نويسندگان بزرگي چون « کاترين منسفليد » انگليسي و « شرود اندرسن » آمريکايي به تقليد از چخوف پرداختند. و چون حادثه سازي در داستان هاي او به حداقل مي رسد، براي ساير نويسندگان دنيا شيوه اي تازه بود و بسيار جلب توجه کرده، علاقه آنها را نسبت به آن بر مي انگيخت. زيرا بيان حالت ها و تشريح موقعيت ها برايشان گيرنده و جذاب بود.
کارهاي مشهور او: « باغ آلبالو، نمايشنامه »، « اسقف »، « مَلَخک » « زن هوسران!؟ »، « اتاق شماره 6 »، « بوقلمون صفتان »، « دکترِ بي مريض » « مردِ زود رنج »، « برادرم » و... مي باشند.
نکته: داستان ملخک که چندين بار به فارسي ترجمه شده است را دکتر سيمين دانشور به نام «جيرجيرک » و عبدالحسين نوشين « سبکسر » و کيخسرو کشاورزي « زن هوسران » و کاظم انصاري « ملخک » ترجمه کرده اند که اصل آن واژه انگليسي Gerasshoppen [ ملخ ] مي باشد.
اما ساختار کلي داستان کوتاه هميشه با داستانهاي چخوف معرفي شده است. زيرا او هميشه در نوشتارش سعي کرده که به کوچکترين عناصر داستاني دقت کامل نموده و اين عناصر را بخوبي به کار گيرد. نظر خود چخوف در اين رابطه چنين است:
« اگر در ابتداي داستان در ضمن توصيف کلبه اي به وصف تفنگي که بر ديوار آويخته شده، پرداخته شود؛ اين تفنگ تا انتهاي داستان حتماً بايد شليک شده باشد » اين نکته مبين آن است که هيچ عنصري بيهوده و اضافي در داستانهاي چخوف به چشم نمي آيد.
چخوف هميشه نبض اجتماع را در دست داشت و با اشکي در چشم و تبسمي بر لب بدبختي ها، رنج ها، نابخردي ها و لغزش هاي مردم کشورش- که نماد مردم همه ي جهان هستند- را نمايش مي داد و با اندوهي شگرف ( هر چند با زبان طنز ) از ناروايي ها و پليدي هاي جامعه افسوس مي خورد.
داستان هاي چخوف به گونه اي هستند که خواننده از همان ابتدا مي تواند با کاراکترهايش ارتباط برقرار کند. آنها را حسّ کند و با آنها هم ذات پنداري نمايد.
در اغلب آثار او سايه اندوهي عميق ديده مي شود که اين اندوه نشانگر بدبيني وي نيست، بلکه در حقيقت نگاهي است ژرف به زندگي و آدم هاي اجتماع.
مورد ديگري که تقريباً در تمامي آثار اين نويسنده ي موفق ديده مي شود اين است که در مسير کل داستان و يا دست کم در کاراکترها، يک تغيير و تحول بزرگ، چه فردي، چه اجتماعي، روي مي دهد. و اين هدف اصلي يک نويسنده بايد باشد!
از ديگر نکات مهم داستان هاي چخوف ايجاز و اختصار است. کم گويي و گزيده گويي. نکته ي ديگري که نبايد از نظر دور داشت. اينکه: چخوف از سال اول دانشکده پزشکي به رغم رشته ي تحصيلي اش به کار نويسندگي در مجلات و روزنامه ها پرداخت و هنگام پزشک شدن، نويسنده اي بود حرفه اي، چيره دست و جهان شمول.

( 5 )
او هِنري
O- Henry
نويسنده انتقادي و شوخ طبع

ويليام سيدني پرتر « اوهِنري »، 1910- 1862. نويسنده اي است امريکايي که سبک و سياق خاص خود را داراست.
پايان داستانها هميشه برخلاف حدس و گمان خواننده است. از نظر ساختار و گيرندگي، شاهکار داستان نويسي به شمار مي رود.
دايرة المعارف کامل درباره ي او هنري ( اُهنري ) چنين مي نويسد:
« از امريکا بايد اوهنري را نام برد، هم براي موفقيت هاي معتبرش و هم به عنوان نويسنده اي که تأثير ماشينيسم را در داستان وارد کرد. شِگردش در پايان بندي داستان هايش سال ها، بسياري از خوانندگان را فريب داد. فقط در دو - سه داستانش عميقانه با واقعيت درگير شده است و شگرد اعجاب انگيز پايان داستانش را از ياد برده است. معمولاً چنين به نظر مي رسد که داستان هايش بيشتر به وسيله ي ماشين ساخته شده تا با قلم آدمي. ماشينِ داستان سازي که لطيفه گوست و قلبي انساني دارد! اما در معناي کلمه باز هم ماشين است. »
او هِنري، شديداً تحت تأثير "موپاسان" بود و داستان هاي لطيفه وار وي را توسعه و تکامل بخشيد و به آن ها جنبه هاي مفرح و طنزآميزي عطا کرد.
داستان هاي کوتاه « بعد از بيست سال »، « آخرين برگ »، « ارمغان مُغان » و... تاکنون از وي به فارسي ترجمه شده است.
« او. هِنري » در سال 1862 م در شهر نيويورک به دنيا آمد. تا پانزده سالگي به تحصيل پرداخت و پس از آن مدرسه را ترک کرد و به کار کشاورزي پرداخت.
در سال 1887 ازدواج کرد و در همين سال شروع به نوشتن مقالاتي براي روزنامه ها کرد که مورد توجه بسيار واقع شد. در سال 1894 دست به انتشار يک روزنامه فکاهي انتقادي زد که به صورت هفتگي منتشر مي شد. موفقيت او در انتشار اين روزنامه ي بي نظير بود و نوشته هاي انتقادي، شوخي ها و لطائف ادبي او دست به دست مي گشت.
اولين کتابي که اُو. هِنري به چاپ رساند « دزدان و پادشاهان » نام داشت، که در کنار هم گذاردن دزدان و شاهان در اين داستان و ايجاد نوعي ارتباط ضمني با يکديگر، موفقيت فوق العاده اي برايش به همراه داشت. اين نويسنده به دليل نوشتار سياسي انتقادي اش در سال 1903 به زندان افتاد و پس از گذران سه سال محکوميت آزاد شد. همه ي داستان هاي اُ. هِنري به نوعي حمايت از مردم محروم و بدبخت آمريکاست!...

( 6 )
جيمز جويس
« James Joyce »

جيمز جويس ( 1941- 1882 ) نوع تازه اي از داستان کوتاه را مي آفريند، روشي را به کار مي بندد و داستان را در پايان به لحظه اي مي کشاند که اين لحظه ناگهان همه ي داستان را روشن مي کند و به آن معنا مي دهد. از اين روش او به عنوان « ظهور » يا « تجلي » Epiphany ياد مي کنند.
در واقع بزنگاه يا نقطه ي اوج در پايان داستان با کشف و شهودي همراه است. و نقطه ي اوج داستان وقتي است که شخصيت؛ معرفت و ادراکي نسبت به حقايق امورِ اطراف خود پيدا مي کند و اين ادراک و معرفت بر بينش و جهان بيني او تأثير مي گذارد.
از کارهايش: « دوبليني ها » شهرت فراوان دارد که جيمز جويس را به عنوان نويسنده اي ذهنگرا و مدرنيست، معرفي کرده است.
جيمز جويس به سال 1882 در « دوبلين » پايتخت کشور ايرلند به دنيا آمد و در سال 1941 در « زوريخ » واقع در کشور سوئيس بدرود حيات گفت.
بعضي از منتقدان داستان « اوليسِ » اين نويسنده را بزرگترين شاهکار داستان نويسي قرن بيستم مي دانند. آخرين اثر جويس « بيداري فينه گانها » بود که در سال 1939 منتشر شد.

( 7 )
ارنست همينگوي
Hemingway Ernest

ارنست همينگوي ( 1961- 1899 ) در اغلب داستان هاي کوتاهش واقعه و حادثه به کناري گذاشته مي شود يا تمرکز داستان بر حادثه ي منحصر به فرد ( همان طور که در داستان هاي گي دوموپاسان و پيروان او ديده مي شود ) کمتر صورت مي گيرد و نقش حادثه به حداقل ممکن مي رسد.
داستان هاي همينگوي روايت ساده و بي آرايش از عملي است که هنرمندانه ساخته شده و در پس ظاهر آن معناي ديگري نهفته است. همينگوي بيشتر به دنبال تکوين و تحول روحي و حالت هاي دروني شخصيت هاي داستانش مي رود. در واقع شالوده ي داستان هاي همينگوي بر روانکاوي استوار است اما نويسنده کوشيده است اين روانکاوي از بيخ و بن پنهان بماند. اين خصوصيت در مفهوم ضمني داستان ها نهفته است و تنها در سبک ( Style ) و شکل و ترکيب ساختماني داستان ها بيان مي شود.
« تقريباً مي توان گفت هيچ کشوري در دنيا نيست که کتاب هاي امريکايي در آن ها نفوذ نکرده باشد و ادبيات آن ها از همينگوي متأثر نشده باشد. درخودِ امريکا، ما آن قدر تحت نفوذ او قرار گرفته ايم که از ذکر آن عاجزيم. از لحاظ تأثير مثبت او بايد گفت که وي ارزش عينيت و صداقت را به همه ياد داد و به تهذيب نوشته هاي سانتي مانتاليستي ( احساساتي گري )، پيرايه هاي ادبي، حشور و زوايد و صنايع لفظي کمک فراوان کرد و مخصوصاً سادگي گفت وگو ( ديالوگ ) را در نوشتن احياء کرد....
آنچه بيش از همه از همينگوي تقليد شده، سبک و شيوه ي نثر اوست و بلحاظ صاحب سبک بودن است که وي مورد احترام خاص قرار گرفته است. شناختن نثر او، بسيار آسان است زيرا اکثر قسمت هاي آن به لهجه ي بومي نوشته شده و از مشخصات آن، سادگي عمدي لغات و ساختمان جمله است.
سبک او به وضوح يک سبک عامه فهم است. حوادث به ترتيبي که اتفاق مي افتند، دقيقاً شرح داده مي شود. هيچ فشاري جهت تجزيه و تحليل آن ها به مغز خواننده وارد نمي آيد و نظرات و تصورات نويسنده بدون نياز به توضيح بيشتر به خواننده منتقل مي شود. بنابراين تأثير داستان از عينيت شديد آن حاصر مي آيد و نويسنده جز فراهم آوردن انگيزه ها، کاري انجام نمي دهد.
گفتگو ( ديالوگ ) هاي داستان هاي او بسيار جالب و گيراست. گويي گويش همينگوي تله اي بوده براي قبض و يادداشت همه ي تکيه کلام ها و اصطلاحات و شيوه هاي ثابت مکالمه ي اشخاص. اين امر را مي توان علت اصلي موفقيت او در خلق سريع قهرمانان شمرد.
آنچه در « سبک همينگوي » بيش از همه جالب به نظر مي رسد، قصد و مفهوم ضمني، و رعايت منظوري از اين طرز نوشتن است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
کارهاي مشهور وي عبارتند از: « وداع با اسلحه » - « مرد پير و دريا » « پدران و پسران » و....

( 8 )
جي. دي. سالينجر
( - 1991)
Salinger. J. D.

داستان هاي کوتاه سالينجر نويسنده ي آمريکايي از تازگي و ويژگي بارز و بي نظيري برخوردار است.
زبان داستان هاي سالينجر، زبان محاوره اي و گفتاري است و ساده و طبيعي اما چنان از درستي و صحت خيره کننده اي برخوردار است که در ميان نويسندگان امريکايي کمتر نظير دارد. سادگي و عاميانه بودن و خصلت گفتاري زبانش، سبک خاص او را آفريده است و همان طور که گفته اند. سبک داستان هاي او، خواننده را به ياد شيوه ي نگارش "مارک تواين" در رُمان « هکلبري فين » و سبک « رينگ لاردنر » و همينگوي و نويسندگان ديگر امريکايي مي اندازد.
سالينجر زحمتي به خود نمي دهد که درباره ي امور شرح و بسط بدهد و صحنه سازي کند... شخصيت هاي داستان ناگهان به صحنه مي آيند، حرف مي زنند و همين حرف زدن وجود و چهره ي آن ها را محسوس مي کند و ميزان شعور يا عاطفه و مختصات اجتماعي خاص آن ها را نمايان مي سازد. تقريباً همه چيز در داستان گفت و گوهاست. درمورد ساير عناصر و مصالح داستان به حداقل قناعت مي شود حتي در مواقعي هم که داستان به زمان ماضي نوشته شده، جريان واقعه در زمان حال است.
کارهايش: « دلتنگي هاي نقاش خيابان چهل و هشتم » که مجموعه داستان است. « ناطور دشت » رُمان - « براي اسمه با عشق و فلاکت » مجموعه داستان « فراني و زويي » رُمان - « نجاران، ستون هاي سقف را بالا بگيريد... »

تکمله:

همان طور که در طليعه ي اين مقال قلمي شد، اين سِري مطالب فقط مُشتي بود از خروار. و جاي آن داشت که ذکر خيري از بقيه ي پيشکسوتان داستان کوتاه در جاي جاي کره ي خاکي مي داشتيم. اگر عمري بود و حوصله اي، در فرصت هاي مناسب ديگر، کاستي ها را جبران خواهيم کرد. ان شاء ا...
منبع مقاله :
متن منابع



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط